مصایب امام علی‏ ، کیفیت بیعت اجباری امیرالمؤمنین

عمر به علی (ع) گفت: برخیز ای فرزند ابی طالب و بیعت کن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهید کرد؟
گفت: به خدا قسم در این صورت گردنت را می‏زنیم!
امیرالمؤمنین (ع) سه مرتبه حجت را بر آنان تمام کرد، و سپس بدون آن که کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد. ابوبکر هم روی دست او زد و به همین مقدار قانع شد.
علی (ع) قبل از آن که بیعت کند در حالی که طناب برگردنش بود، خطاب به پیامبر (ص) صدا زد: ای پسر مادرم، این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند.(156)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، کمربند شهادت محکم‏

در شب شهادت حضرت علی (ع) وصفش چنان بود که گویی مرگ را انتظار می‏کشد. مرتب به آسمان و ستاره‏ها می‏نگریست و می‏فرمود: به خدا قسم، دروغ نگفته‏ام و رسول خدا(ص) به من دروغ نگفت. کمربند خود را محکم بست و به شعری بدین گونه تمثل جست:
اشدد حیاریمک للموت ای علی کمر خود را برای مرگ محکم ببند.
- فان الموت لاقیکا زیرا که مرگ ترا ملاقات خواهد کرد.
- ولا تجزع من الموت از مرگ آه و ناله سرمده.
- اذا حل بوادیکا زیرا مرگ تو را به سر منزل مقصود می‏رساند.(و به سرای تو وارد شد).(347)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، کمر مرگ بستن‏

هنگامی که علی (ع) به در خانه رسید و خواست که در را بگشاید قلاب در به کمر آن حضرت بند شد و از کمرش باز شد و افتاد، پس آن را از زمین برداشت به کمر بست و شعری چند خواند که مضمون آنها این است که: کمر خود را برای مرگ ببند. به درستی که مرگ تو را ملاقات می‏کند، و جزع مکن از مرگ وقتی که به محله تو می‏آید، مغرور مشو به دنیا هر چند موافقت نماید، چنانچه دهر که تو را خندان گردانیده است باز تو را به گریه خواهد آورد، پس فرمود: خداوندا مبارک گردان برای من مرگ را، و مبارک گردان برای من لقای خود را.
ام‏کلثوم گفت: چون این اخبار رنج آور را شنیدم گفتم: واغوثاه وا أبتاه، در تمام این شب خبر مرگ به ما می‏گویی.
فرمود: ای دختر اینها دلالت‏ها و علامت‏های مرگ است که از پی یکدیگر ظاهر می‏شود. پس در را گشوده بیرون رفت، ام‏کلثوم گفت: من برگشتم و آنچه از آن حضرت دیده و شنیده بودم به حضرت امام حسن نقل کردم.(359)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، کمر بند از بهر مرگ ای علی‏

در حدیث آمده علی (ع) در شب نوزدهم بیدار بود و مکرر از اطاق خود بیرون می‏آمد و به طرف آسمان متوجه می‏شد و می‏فرمود: سوگند به خدا تا به حال دروغ نگفته‏ام و دروغ هم به من اطلاع نداده‏اند، امشب همان شبی است که باید به وصال محبوب نایل گردم آن گاه، به خوابگاه خود برگشت، چون بامداد دمید کمر بند خود را بر بست و می‏فرمود:
کمر بند از بهر مرگ ای امیر - که مرگ آید اکنون به دیدار تو
مکن خوف از مرگ و آماده باش - چو مرگ آید ای جان خریدار تو
چون به صحن خانه رسید؛ مرغابیان چندی جلوی راه حضرت را گرفتند و فریاد می‏زدند، خواستند آنها را آرام کنند و از جلو حضرت دور سازند فرمود: آنها را واگذارید که نوحه جدایی می‏کنند. سپس از خانه بیرون رفت و رسید به او آن چه زبان قلم از نگارشش لال است.(349)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قصد عمر برای نبش قبر حضرت زهرا و عکس العمل امیرالمؤمنین

عمر پس از اینکه از تدفین شبانه زهرا(س) مطلع شد، گفت به خدا قسم ای بنی هاشم، شما حسد قدیمی‏تان را نسبت به ما هرگز ترک نمی‏کنید. این کینه‏هایی که در سینه‏های شماست هرگز از بین نمی‏رود. به خدا قسم قصد کرده‏ام قبر زهرا را نبش کنم و بر او نماز بخوانم!
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: به خدا قسم ای پسر صهاک، اگر چنین قصدی نمایی دستت را به سویت بر می‏گردانم، به خدا قسم اگر شمشیرم را بیرون کشم آن را غلاف نخواهم کرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر می‏توانی) قصدت را عملی کن. در این جا عمر شکست خورد و سکوت کرد و دانست که علی(ع) هر گاه قسم یاد کند آن را عملی می‏کند.
سپس علی (ع) فرمود: ای عمر، تو همان کسی نیستی که پیامبر(ص) قصد کشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد من در حالی که شمشیر به کمر بسته بودم آمدم و به سویت حمله کردم تا تو را بکشم، ولی خداود عزوجل آیه نازل کرد که فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عداً یعنی: نسبت به آنان عجله مکن که برایشان آماده کرده‏ایم.
لذا ابوبکر و عمر و مردم برگشتند.(289)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قصاصی همانند قاتل پیامبر

در نقل دیگر آمده آن سه نفر (ابن ملجم، شبیب و وردان) در مقابل آن دری که علی (ع) از آن جا برای نماز در کمین نشستند، وقتی که امام علی (ع) به آن جا آمد، این سه نفر حمله کردند، شمشیر شبیب به طاق مسجد خورد، ولی شمشیر ابن ملجم بر فرق همایون آن حضرت اصابت کرد، این سه نفر فرار کردند، شبیب به خانه خود رفت، پسر عموی او دید او پارچه حریری را که به سینه‏اش دوخته بود در می‏آورد(384) از او پرسید: این چیست؟ گویا تو علی (ع) را کشتی.
شبیب می‏خواست بگوید: نه، از روی شتاب زدگی گفت: آری همان دم پسر عمویش با شمشیر به او حمله کرد و او را کشت. ابن ملجم از سوی دیگر گریخت، شخصی به نام ابوذر که از قبیله همدان بود او را دنبال کرد و چادر شبی که در دست داشت به روی او انداخت و او را به زمین کوبید و شمشیرش را گرفت، و او را نزد امیرمؤمنان (ع) آورد. وردان تروریست سوم، گریخت و ناپدید گردید. بعد معلوم شد که کشته شده است.
امیرمؤمنان (ع) در مورد ابن ملجم فرمود: اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، او را به عنوان قصاص بکشید، و اگر جان سالمی، به در بردم، آن گاه رأی خودم را خواهم گفت، و به نقل دیگر فرمود: اگر از دنیا با او همانند قاتل پیامبران (که قصاصشان کشتن و سوزاندن است) رفتار کنید.
ابن ملجم گفت:
والله لقد ابتعته بالف و سممته بالف فان خاننی فابعده الله.
سوگند به خدا این شمشیر را به هزار درهم خریده‏ام و با هزار درهم زهر،
آن را مسموم نموده‏ام، اگر آن شمشیر به من خیانت کند نفرین بر او باد.(385)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قصاص قاتل‏

قطب راوندی و ابن شهر آشوب و علی بن عیسی اربلی از ابن وفا روایت کرده‏اند که گفت: روزی من در مسجد الحرام بودم مردم را دیدم که بر دور مقام ابراهیم جمع شده بودند از علت اجتماع مردم پرسیدم، گفتند که: راهبی مسلمان شده است چون به نزدیک مقام آمدم، مرد پیری دیدم با جثه عظیم جبه پشمینه پوشیده بود کلاه پشمینه بر سر داشت در برابر مقام ابراهیم (ع) نشسته شنیدم که می‏گفت:
من در کنار دریا صومعه‏ای داشتم، روزی از صومعه خود به دریا نگاه می‏کردم، ناگهان دیدم مرغی مانند کرکس از هوا پایین آمد، بر سنگی نشست که از میان دریا بلند شده بود و قی کرد پس یک چهارم انسانی از گلوی او افتاد آن گاه پرواز کرد و ناپیدا شد و بعد از ساعتی برگشت باز یک چهارم انسانی را قی کرد چون چهار مرتبه چنین کرد، قی کرده‏های او به یکدیگر وصل شد و مردی شد و ایستاد.
من از آن حالت بسیار تعجب کردم، بعد از ساعتی آن مرغ باز برگشت یک چهارم او را جدا کرده خورد و پرواز کرد، پس برگشت باز یک چهارم دیگر را برداشت باز پرواز کرد تا آن که چهار مرتبه چنین کرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز کرد پس تعجب من زیاد شد پشیمان شدم که چرا از آن مرد نپرسیدم که تو کیستی به حیرت به آن سنگ نگاه می‏کردم ناگاه دیدم آن مرغ برگشت یک چهارم بدن آن آدم را قی کرد تا آن که در مرتبه چهارم مردی شد و ایستاد.
پس من به کنار دریا رفتم او را صدا زدم که تو کیستی؟ مرا جواب نگفت. پس گفتم: به حق آن خداوندی که تو را خلق کرده است بگو که تو کیستی؟
گفت: منم ابن ملجم.
گفتم: بگو که عمل تو چه بوده است که به این عذاب مبتلا شده‏ای؟ گفت علی بن ابی طالب را کشته‏ام حق تعالی این مرغ را بر من موکل کرده است مرا این گونه تا روز قیامت عذاب می‏کند.
ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده‏اند که چون استخوان‏های پلید آن ملعون را در گودالی انداختند پیوسته اهل کوفه صدای فریاد و ناله از آن گودال می‏شنیدند.(443)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قصاص عادلانه‏

چون ابن ملجم را حضور اقدس علی (ع) آوردند نگاهی به او کرده فرمود: النفس بالنفس یعنی اگر من از دنیا رحلت کردم او را بکشید چنان چه مرا کشته و اگر زنده ماندم خودم درباره او فکری خواهم کرد.
پسر مرادی گفت: چه خیال می‏کنی این شمشیر را به هزار درهم خریده و با هزار درهم زهر، آلوده کرده‏ام، اگر کارگر نیاید خدا او را دور گرداند و از بها بیندازد.
ام‏کلثوم که از قتل پدر بزرگوارش اطلاع یافت به پسر مرادی گفت: ای دشمن خدا، امیرالمؤمنین (ع) را کشتی.
گفت: نه بلکه پدر تو را کشتم.
فرمود: ای دشمن خدا آرزومندم پدرم آسیبی نبیند.
آن بی حیا پاسخ داد: پس چنان می‏بینم که گریه به حال من می‏کنی؟ به خدا سوگند چنان ضربتی بر او زده‏ام که اگر میان اهل زمین پخش کنند همه را هلاک می‏سازد.
او را از برابر امیرالمؤمنین بیرون بردند مردم مانند درندگان گوشت‏های بدن او را با دندان‏های خود می‏کندند و می‏گفتند: ای دشمن خدا چه کردی، امت محمد را به خاک هلاکت نشاندی و بهترین مردم را از پای در آوردی و او همه این سخنان و ناراحتی‏ها را می‏دید و می‏شنید و سخنی نمی‏گفت با این حال وی را به زندان بردند.
مردم پس از دستگیری وی حضور علی (ع) رسیده عرض کردند: هر چه اراده درباره او داری به ما امر کن که او امت پیغمبر را هلاک کرد و ملت اسلام را روسیاه ساخت.
علی (ع) فرمود: اگر زنده ماندم خودم می‏دانم با او چگونه معامله کنم و اگر درگذشتم با قاتل من چنان کنید که با کشنده پیغمبران می‏نمودند یعنی او بکشید سپس بدن او را بسوزانید.(387)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قدغن کردن سب و لعن علی

وقتی که معاویه روی کار آمد و بعد از شهادت امام علی (ع) در سال 40 هجرت، زمام حکومت جهان اسلام را به دست گرفت، آن قدر نسبت به امام علی (ع) دشمن کینه توز بود که دستور داد، سب و لعن علی (ع) را در همه جا، حتی در خطبه‏های نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه مذهبی قرار دهند، این کار زشت حدود شصت سال، رایج و سنت گردید، خلفای جور و وعاظ السلاطین از هر سو به این کار دامن می‏زدند.
تا این که به سال 99 هجری، پس از مرگ سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، به عنوان هشتمین خلیفه اموی، روی کار آمد، او برخلاف روش خلفای بنی امیه، شیوه نیکی برای خود برگزید، و دست به اصلاحات کلی زد، و از کارهای نیک او این که سب و لعن علی (ع) را که برنامه مذهبی و رایج مسلمین اهل تسنن شده بود، قدغن کرد، و به فرمان او در نماز و خطبه‏ها به جای سب علی (ع) این آیه را می‏خواندند:
ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان...
پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز.(حشر/10)
و یا این آیه را می‏خواندند:
ان الله یأمر بالعدل و الاحسان...
خداوند به عدالت و نیکوکاری فرمان می‏دهد. (نحل/90)(227)
عمر بن عبدالعزیز انگیزه و علت قدغن کردن سب و لعن علی (ع) را چنین بیان کرد: من در کودکی به مکتب می‏رفتم، معلم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود، روزی معلم از کنار من گذشت، من با کودکان همسن خود بازی می‏کردیم و علی (ع) را لعن می‏نمودیم، معلم بسیار ناراحت شد و آن روز مکتب را تعطیل کرد و به مسجد رفت، من نزد او رفتم، که درس خود را برای او بخوانم، تا مرا دید، برخاست و مشغول نماز شد، احساس کردم که به من اعتراض دارد، بعد از نماز با خشونت به من نگریست، به او گفتم: چه شده است که استاد نسبت به من بی‏اعتنا شده؟
او گفت: پسرم! تو تا امروز علی (ع) را لعن می‏کنی؟
گفتم: آری.
گفت: تو از کجا یافتی که خداوند پس از آنکه از مجاهدین بدر، راضی شد، بر آنها غضب کرد؟
گفتم: استاد! آیا علی (ع) از مجاهدین بدر بود؟
گفت: عزیزم! آیا گرداننده همه جنگ بدر جز علی (ع) بود؟
گفتم: از این پس، هرگز این کار را انجام نمی‏دهم.
گفت: تو را به خدا، دیگر تکرار نمی‏کنی؟
گفتم: آری تصمیم می‏گیرم دیگر حضرت علی (ع) را لعن نکنم، همین تصمیم را گرفتم و از آن پس، علی (ع) را دیگر لعن نکردم.
سپس عمر بن عبدالعزیز گفت: خاطره دیگری نیز دارم که برای شما بیان می‏کنم: من در مدینه پای منبر پدرم عبدالعزیز، حاضر می‏شدم، او در روز جمعه خطبه نماز جمعه را می‏خواند و در آن هنگام حاکم مدینه بود، می‏شنیدم پدرم خطبه را بسیار غرا و روان و عالی می‏خواند، ولی به محض این که به این جا می‏رسد که علی (ع) را (طبق دستور خلیفه) لعن و سب کند، می‏دیدم که آنچنان لکنت زبان پیدا می‏کرد و در تنگنای سخن قرار می‏گرفت که گفتارش بریده بریده می‏شد.
روزی به او گفتم: ای پدر! تو با این که از خطبای توانا و سخنوران قوی هستی به چه علت وقتی که در خطبه به لعن این مرد (امام علی (ع)) می‏رسی، درمانده و هاج و واج می‏شوی؟ در پاسخ گفت: پسرم! جمیعتی که پای منبر ما از مردم شام و غیر آنها می‏بینی، اگر فضایل این مرد (علی (ع)) را آن گونه که پدر تو (من) می‏داند بدانند، هیچ یک از آنها، از ما اطاعت نخواهند کرد.
به این ترتیب، سخن معلم من و گفتار پدرم، در سینه‏ام استقرار یافت، و با خدا عهد کردم که اگر یک روز زمام حکومت به دست من بیفتد، و قدرتی به دستم رسید، این سنت بد (لعن علی (ع)) را قدغن کنم، وقتی که خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختیارم نهاد، آن را قدغن کردم و به جای آن دستور دادم این آیه را بخوانند:
ان الله یأمر بالعدل و الاحسان...(نحل/90)
و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه کردم، خواندن این آیه را به جای سب و لعن، سنت کنند، این دستور جا افتاد و سنت گردید.
این بود انگیزه من در قدغن کردن سب و لعن حضرت علی (ع).(228)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قاتل من، شخصی بی نسب و نام‏

در جنگ جمل، علی (ع) بدون اسلحه به میدان رفت و زبیر را طلبید و با او اتمام حجت نمود و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت.
یارانش به آن حضرت عرض کردند: زبیر، یکه سوار قریش است و قهرمان جنگ می‏باشد، و تو دلاوری او را به خوبی می‏دانی، پس چرا بدون شمشیر و زره و سپر و نیزه، به سوی میدان رفتی؟! در حالی که زبیر، خود را غرق در اسلحه نموده بود.
امام علی (ع) در پاسخ فرمود: او قاتل من نیست، بلکه قاتل من، مردی بی نام و نشان، و بی ارزش و نکوهیده نسب است، بی آن که به میدان دلیران آید، از روی غافل‏گیری، خواهد کشت (یعنی او تروریست است).
وای بر او که بدترین مردم این جهان است، دوست دارد مادرش در سوگواریش بنشیند، او همانند احمر پی کننده ناقه حضرت ثمود است، که این دو در یک خط هستند(317) منظور حضرت، ابن ملجم ملعون بود، و آن حضرت در این گفتار خبر از شهادت خود داد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قاتل من، ابن ملجم فاجر و ملعون‏

روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) داخل حمام شد، شنید که صدای حضرت امام حسن و امام حسین (ع) بلند شد، حضرت فرمود: چه اتفاقی افتاد پدر و مادرم فدای شما باد؟ گفتند: این ستمگر ملعون ابن ملجم به دنبال شما آمد، ترسیدیم که آسیبی به شما بزند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند که کشنده من به غیر او نخواهد بود(322)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قاتل من هموست

وقتی که حضرت امیرالمؤمنین (ع) از مردم بیعت می‏گرفت، عبدالرحمن بن ملجم مرادی آمد که با آن حضرت بیعت کند، حضرت قبول بیعت او ننمود تا آنکه سه مرتبه به خدمت آن حضرت آمد، در مرتبه سوم با حضرت بیعت کرد. چون پشت کرد، حضرت بار دیگر او را طلبید و به او سوگند داد که بیعت نشکند و عهدهای محکم از او گرفت. چون روانه شد، باز او را طلبید بار دیگر بر او تأکید کرد، آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه با من کردی با دیگران نکردی؟ حضرت شعری خواند که مضمونش این است که: من به او بخشش می‏نمایم و نیکی می‏کنم، و او اراده قتل من دارد، چه بد یاری است قبیله مراد، پس فرمود: برو ابن ملجم به خدا سوگند می‏دانم که وفا به عهدهای خود نخواهی کرد. پس حضرت اسب نیکویی به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعری خواند که مضمونش همان بود، چون او پشت کرد، فرمود: به خدا سوگند این ملعون کشنده من خواهد بود، گفتند: یا امیرالمؤمنین ما را دستوری ده که او را بکشیم، حضرت دستوری نداد.(320)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، قاتل علی از یهود

مردی از قبیله مزینه گفت: من در خدمت حضرت امیرالمؤمنین (ع) نشسته بودم، گروهی از قبیله مراد به خدمت آن حضرت آمدند و ابن ملجم در میان ایشان بود، پس آن گروه گفتند: یا امیرالمؤمنین! ابن ملجم را ما با خود نیاورده‏ایم، بدون اختیار ما، او با ما آمد و ما می‏ترسیم که به شما آسیبی بزند، و بر تو می‏ترسیم از او.
حضرت به آن ملعون گفت، بنشین و نگاه طولانی به روی او کرد و او را سوگند داد که آنچه از تو می‏پرسم راست بگو. پس فرمود: آیا تو نبودی در میان جمعی از کودکان، در کودکی با ایشان بازی می‏کردی و هر گاه تو را از دور می‏دیدند می‏گفتند: آمد فرزند چراننده سگ‏ها؟ آن ملعون گفت: بلی. حضرت فرمود: چون به سن جوانی رسیدی از جلوی راهبی گذشتی به تو نگاه تندی کرد و گفت: ای شقی‏تر از پی کننده ناقه صالح.
گفت: بلی چنان بود.
باز حضرت فرمود: مادر تو، تو را خبر نداد که در حیض به تو حامله شده بود؟
چون آن ملعون آن را شنید اضطرابی در سخنش به هم رسید و آخر گفت: مادرم مرا چنین خبر داد.
پس حضرت فرمود: شنیدم از رسول خدا(ص) که کشنده تو شبیه است به یهود بلکه از یهود است.(318)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، فضیلت علی از زبان ابوسفیان‏

در روایت آمده وقتی که کار خلافت ابوبکر به پایان رسید و مردم با او بیعت کردند مردی، حضور علی (ع) که به تدفین رسول خدا مشغول بود رسیده عرض کرد: مردم با ابوبکر بیعت کردند و انصار بر اثر اختلاف فیمابین به خواری مبتلا شدند و آزاد شدگان برای آن که مبادا شما از کار پیغمبر فارغ شوید و امر خلافت را به عهده بگیرید پیش دستی نموده و عقد بیعت را با او استوار کردند.
علی (ع) بیلی که در دست داشت به زمین گذارده و دست خود را بر آن استوار نموده فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحیم احسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الّذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الّذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین ام حسب الّذین یعملون السّیئات ان یسبقونا ساء ما یحکمون. (99) آیا مردم می‏پندارند به مجردی که گفتند ایمان آوردیم دیگر به فساد مبتلا نمی‏گردند! با آن که مردم پیش از آنها را به فتنه و آزمایش مبتلا نمودیم، خدا مردم راستگو و دروغگو را می‏شناسد و از احوالشان باخبر است آیا مردم بدکار خیال کردند بر ما پیشی گرفته‏اند با آن که حکومت نابجایی نموده‏اند.
در هنگامی که علی (ع) و عباس به کارهای شخصی پیغمبر (ص) مشغول بودند ابوسفیان در خانه پیغمبر (ص) آمد و این اشعار را می‏خواند:
ای بنی هاشم دست طمع مردم و به خصوص قبیله تیم که ابوبکر از آنان است و عدی که عمر از آن قبیله است به روی خود مگشایید زیرا امر خلافت در میان شما و متوجه به شما و جز علی دیگری شایسته آن نیست. ای ابوالحسن کف با احتیاط خود را به پایه سریر خلافت استوار ساز زیرا تو شایسته آن هستی.
سپس با صدای بلند، بنی هاشم و بنی عبدمناف را مخاطب ساخته گفت: آیا خشنودید بچه شتر رذل پسر رذل (یعنی ابوبکر) بر شما خلافت نماید و مقام شما را غصب کند، سوگند به خدا اگر اراده کنید حق خود را بگیرید می‏توانید در اندک وقتی لشکریان و مردانی گرد آورید و غاصبان را نابود سازید. امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ او فرمود: برگرد ای ابوسفیان سوگند به خدا از آن چه می‏گویی قصد خدا را نداری و برای خدا سخن نمی‏گویی تو همواره با اسلام و اسلامیان به حیله‏گری رفتار می‏کنی ما اکنون به کارهای شخصی پیغمبر (ص) پرداخته و وقت توجه کردن به این گونه حرف‏هاکه تو می‏گویی نداریم و هر فردی مأموریتی دارد و باید کار خود را انجام دهد.
ابوسفیان به مسجد وارد شده دید بنی امیه اجتماع کرده‏اند ابوسفیان آنان را برای موضوع خلافت تحریص کرد آنها به سخن او توجهی ننمودند.(100)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

مصایب امام علی‏ ، فریاد مظلومیت علی

مردی در مدینه عبور می‏کرد و با کمال ناراحتی فریاد می‏زد: انا مظلوم: من ستم دیده‏ام، به من ظلم شده است.
امام علی (ع) وقتی او را دید و فریاد او را شنید، به یاد مظلومیت خودش افتاد که غاصبان، حقّش را غصب کردند و او را خانه نشین نمودند، به او فرمود: هلم فلنصرخ معاً فانّی مازلت مظلوماً: بیا با هم فریاد بزنیم، من نیز همواره مظلوم بوده‏ام.(185)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0