حكايت عارفانه ، شعری که علامه را به شگفتی واداشت‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از مفاخر بزرگ جهان تشیع و اسلام، فقیه وفیلسوف برجسته، مرحوم علامه شیخ محمد حسین اصفهانی (معروف به علامه کمپانی ) قدس سره است.
وی مرجع تقلید بسیاری از مردم زمان خود بود.
علاّمه اصفهانی، دوم محرم سال 1296 هجری قمری متولد شد و پنجم ذی حجه سال 1361 هجری در سن 65 سالگی دار دنیا را وداع گفت، مرقد شریفش در نجف اشرف در کنار مرقد شریف امیرمؤمنان علی (ع) است.
وی علاوه بر این که دارای تألیفات بسیار در رشته‏های مختلف اسلامی است، در ادبیات وشعر نیز، ید طولانی داشت، که دیوان عربی دیوان فارسی او حکایت از آن می کند، دیوان فارسی او شامل مدایح و مراثی، وغزلیات است و تخلص شعر فارسی او «مفتقر» (بر وزن مجتهد) است (یعنی محتاج به خدا).
اشعار این بزرگمرد، بسیار ژرف و عمیق و دلربا است یکی از علماء نقل می‏کرد مرحوم علامه طباطبایی صاحب کتاب تفسیر المیزان که فیلسوف و عارف بزرگ قرن معاصر بود (و در 24 آبان سال 1360 شمسی از دنیا رفت) و قتی که اشعار مرحوم علامه کمپانی را می‏خواند می‏فرمود: این تک شعر که در آخر قصیده‏ای در مدح حضرت زهرای اطهر(س) آمده، مرا در تعجب فرو برده که بسیار عالی و پرمضمون است، و آن تک شعر این است:
مفتقرا متاب روی از در او به هیچ gggggزانکه مس وجود را فضّه او طلا کند
شایسته است در اینجا چند شعر دیدیگر همین قصیده را بیاوریم:
دامن کبریای او دسترس خیال نی‏gggggپایه قدر او بسی پایه به زیر پا کند
در جبروت، حکمران، در ملکوت قهرمان gggggنشآت کن فکن، حکم به ما تشاء کند
قبله خلق، روی او، کعبه عشق کوی اوgggggچشم امید سوی او، تابه که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود، زهره کمینه مشتری ggggg چشمه خور شود اگر چشم سوی «سها»کند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، شخصی که در جبهه بر اثر بیماری جان داد‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبداللَّه ذوالبجادین درسال هشم هجرت، مسلمان شد، و مدتی به آموختن قرآن پرداخت، تا جریان جنگ تبوک (بین سپاه اسلام و سپاه روم در سال نهم هجرت) پیش آمد، او در میان سپاه اسلام، همراه رسول خدا (ص) به سوی تبوک حرکت نمود.
در سرزمین تبوک به حضور پیغمبر (ص) آمد و عرض کرد:( برای من دعا کن تا شهادت، نصیب من گردد».
پیامبر (ص) فرمود: «نخ گندمگون را بیاور» او آن را به حضور رسول خدا (ص) آورد، آنحضرت بازوی او را بست و گفت:« خدایا خون این مرد را از کفّار، حرام کن».
او عرض کرد: «ای رسول خدا (ص) من این مطلب را نمی خواستم».
پیامبر (ص) فرمود: ( هنگامی که به عنوان جنگجوی در راه خدا از منزل بیرون رفتی، سپس بیماری تب بر تو عارض شد و بر اثر آن کشته شدی تو شهید هستی ».
هنگامی که او همراه سپاه اسلام مدتی در سرزمین تبوک ماندند، او به بیماری تب مبتلا شد و از دنیا رفت.
به این ترتیب در میابیم که آنانکه از روی نیت پاک واخلاص به سوی جبهه اسلام می روند، گرچه بخاطر تب از دنیا بروند، در صف شهیدان هستند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه موضوع خطیر در قیامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از افراد خانواده پیامبر اسلام (ص) از آنحضرت پرسید: «آیا در قیامت یادی از دوستان می‏شود؟» (که مثلاً افراد نیکی از آنها یاد کنند و آنها را نجات بخشد).
پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «در سه مورد، هیچکس از کسی یاد نمی‏کند: 1- در نزد «میزان» (و ترازوی عمل) که انسان در آن وقت همه فکرش در این است که آیا بار گناهش (یا پاداشش) در میزان، سبک است یا سنگین؟!
2- در نزد پل صراط، که انسان همه فکرش متمرکز در این جهت است که آیا از آن، می‏تواند عبور کند یا نمی‏تواند؟
3- هنگام تقسیم نامه‏های اعمال، که انسان همه فکرش، در این است که آیا نامه عملش به دست راستش داده می‏شود (و قبول شده) و یا نه (رفوزه شده است).
در این سه مورد، نه خویش از خویشاوند خود و نه دوست از دوستش و نه یار از یارش و نه پدر و پسر و مادر هیچکدام در یاد همدیگر نیستند، سپس فرمود: «این است معنی قول خدا (در آیه 37 سوره عبس) لکل امرء منهم یومئذ شأن یغنیه: در آن روز، هر کسی را کاری است که او را (از توجه به دیگران) مشغول و غافل داشته است» پناه می‏بریم به خدا در این سه مورد!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه تقاضای امام سجاد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در ماجرای اسارت امام سجاد (ع) و همراهان در شام، پس از آنکه یزید اظهار ناراحتی و پشیمانی صوری می‏کرد، به امام سجاد (ع) گفت: تصمیم دارم سه حاجت شما را برآورم.
تا روزی در جلسه‏ای خصوصی، به امام سجاد (ع) گفت: آن سه حاجتی که وعده داده بودم برآورم، اینک آماده‏ام، بگو چیست؟
امام سجاد (ع) فرمود: حاجت اول من این است که: سر مقدس آقا و مولا و پدرم را بده تا آن را زیارت کنم، دوم آنکه آنچه از ما به غارت برده‏اند به ما بازگردانی، سوم آنکه اگر تصمیم کشتن مرا داری، کسی را به همراه این زنان بفرست، تا آنان را به حرم جدشان (مدینه) برسانند.
یزید گفت: اما روی پدرت را هرگز نخواهی دید، اما در مورد کشتنت، تو را بخشیدم و بدانکه غیر از تو کسی بانوان را به مدینه باز نمی‏گرداند، و اما در مورد حاجت سوم، آنچه از شما به یغما برده‏اند چندین برابر قیمت آن را از خودم می‏پردازم.
امام سجاد (ع) فرمود: اما مال تو را من نمی‏خواهم و اینکه تقاضای اموال به غارت رفته خودمان نمودم به این منظور بود که پارچه دست بافت حضرت فاطمه زهرا (ع) و روسری و گردنبند و پیراهنش در میان آن اموال بود.
یزید، دستور داد، آن اموال غارت شده را به امام سجاد (ع) برگرداندند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه کرد و داد، امام سجاد (ع) آن دویست دینار را گرفت و در میان مستمندان تقسیم نمود.
آنگاه یزید دستور داد، وارثان عاشورا، همراه امام سجاد (ع) به مدینه بازگردند.
در مورد جایگاه سر مقدس امام حسین (ع) اختلاف نظر است، ولی سیره علمای شیعه بر آن است که به کربلا برگردانده شد، و کنار پیکر مقدس امام حسین (ع) دفن گردید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سه تقاضا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عامر بن عبدالله بن قیس از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام است، در یکی از جنگها هنگام غروب، تنها وارد نیزاری شد، اسب خود را در آنجا بست و به بالای تپه‏ای رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
یکی از سربازان اسلام می‏گوید: «او را دیدم، در کمین او بودم، شنیدم در دعایش عرض می‏کرد: «خدایا سه چیز از تو خواستم، دو چیزش را به من دادی، سومی آن را نیز به من بده تا آنگونه که می‏خواهم تو را عبادت کنم».
در این وقت، متوجه من شد و گفت: «مثل اینکه مراقب من بودی، چرا چنین کردی؟».
گفتم: از این سخن بگذر، بگو بدانم آن سه تقاضا چیست که خداوند دو تقاضایش را داده و یکی از آنها را نداده.
گفت: تا زنده‏ام به کسی نگو، تقاضای اولم این بود حب و علاقه به زنان را از دلم بیرون کند، زیرا از هیچ چیز همچون (طغیان غریزه جنسی) در مورد زنان در آسیب‏رسانی به دینم نمی‏ترسیدم، که این تقاضایم برآورده شده است و اکنون زنان (نامحرم) و دیوار در نظرم یکسانند.
دومین تقاضایم این بود، که از غیر خدا نترسم، اینک خود را چنین می‏یابم. سومین تقاضایم این است که خداوند خواب را از من بگیرد تا آن گونه که می‏خواهم خدا را پرستش کنم، ولی به این خواسته‏ام نرسیده‏ام.
عامر هنگام احتضار گریه می‏کرد، پرسیدند برای چه گریه می‏کنی؟
گفت: «گریه‏ام از ترس مرگ و علاقه به دنیا نیست. بلکه برای آن است که از روزه در روزهای گرم، و عبادت در شبهای سرد، محروم می‏شوم».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سمیه نخستین بانوی شهید اسلام‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سمیه کنیز ابو جهل بود، او حقانیت اسلام را در یافت، و در همان آغاز بعثت، قبول اسلام کرد، ابوجهل آنقدر به او تازیانه زد که از اسلام برگردد، او همچنان استوار و راسخ در عقیده اسلام باقی ماند.
ابوجهل روزی او را بقدری زد که او بی‏هوش به زمین افتاد، پس از مدتی به هوش آمد، ولی گفت:«آئین من همان آئین محمّد (ص) است). وقتی که ابوجهل با سرسخت‏ترین شکنجه‏ها نتوانست سمیه را از آئین حق باز دارد، تصمیم گرفت او را به قتل برساند.
او را کنار خانه کعبه آورد، مشرکان مکه اجتماع کردند، در برابر مردم به او گفت: «دو راه در پیش داری 1- برگشتن از اسلام 2- کشتن، ولی سمیه حاضر نشد از دین اسلام باز گردد.
ابوجهل در حضور مردم نیزه خود را به شدّت درسینه «سمیه» فرو کرد که از پشتش بیرون آمد، و به این ترتیب به شهادت رسید و به نقل دیگر «به دستور ابوجهل، دو شتر آوردند و هر پای او را به یک شتر بستند، و شترها را برخلاف هم راندند و آن بانوی شجاع دو شقّه شد و به شهادت رسید». شوهرش یاسر قبلا به شهادت رسیده بود، فرزند او عمّار یاسر است که در جنگ صفین شهید شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سفارش پدر سه شهید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از شخصیتهای جمهوری اسلامی ایران می‏گفت: پدر و مادر چند شهید، به نزدم آمدند، در ضمن گفتگو پدر گفت: «در جریان حمله مزدوران بعثی به خونین شهر، به منظور دفاع از کیان اسلام و اطاعت از فرمان امام امت خمینی بت شکن، فرزند اولم شهید شد، او را با دست حود به خاک سپردم.
فرزند دومم از من اجازه جنگ با متجاوزین خواست، اجازه دادم، رفت و نبرد قهرمانانه کرد و به شهادت رسید، او را نیز با دست خود به خاک سپردم. پسر سومم نیز به همین منوال رفت و کشت و به شهادت رسید، او را با دست خودم به خاک سپردم.»
به همسرم گفتم: «ای بانوی اسلام! مبادا بی‏تابی کنی، اشک بریزی که این، «سرمایه گذاری» در راه اسلام است، به خاطر خدا باید صبر کنیم، تا پاداشمان محفوظ باشد».
هزاران درود بر این افرادی که با روح بلند خود، چنان فرزندانی شیردل به جامعه تحویل دادند، و خود این گونه با روحیه‏ای سرشار از اخلاص و نیرومند، ایستادگی نمودند، و با دست پرتوان خود، این چنین حماسه‏ها آفریدند، و حتی برای خدا حاضر نشدند که برای عزیزترین افراد خود، اشک بریزند.
طفل رضیع نادان از بهر شیر گریدgggggوقتی غذا شناسد، پستان چکارش آید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سزای کم فروشی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مالک‏بن دینار (یکی از وارستگان معروف تاریخ اسلام) می‏گوید: یکی از همسایه‏های ما در بستر مرگ افتاد، به بالینش رفتم، او را در حال احتضار دیدم، احوال پرسیدم و خود را معرفی کردم، پس از لحظه‏ای گفت: (ای مالک! دو کوه از آتش در جلو من قرار گرفته که بالا رفتن از آن و عبور از این مانع، بسیار سخت است!».
مالک می‏گوید: از بستگان او پرسیدم، این آقا چه گناه آشکاری داشته است؟ جواب دادند: «دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که با هم تفاوت داشتند، و بوسیله آنها در خرید و فروش کالا، کم و زیاد می‏کرد».
گفتم آن دو پیمانه را بیاورید، آوردند و آنها را شکستم.
سپس از محتضر پرسیدم حالت چطور است؟
در پاسخ گفت: «مرتباً کار من دشوارتر می‏گردد» آری به قول شاعر:
تو کم دهی و بیش ستانی به کیل و وزن‏gggggروزی بود که از کم وبیشت خبر دهند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سرافکندگی معاویه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسه‏های گوناگون بر مناطق اسلامی مسلط شده بود، آن گونه که خود را بی‏رقیب می‏دانست (چرا که حضرت علی (ع) به شهادت رسیده بود و امام حسن (ع) را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه کشانده بودند).
معاویه سفری به حجاز کرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانی کرد، در این سخنرانی به ناسزاگوئی و دهن کجی به مقام مقدس علی (ع) پرداخت.
امام حسن (ع) در بین سخنرانی معاویه، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نکرد مگر اینکه در دودمان او «وصی» قرار داد، و هیچ پیامبری نبود مگر اینکه دشمنی از مجرمین داشت، و بی گمان علی (ع) وصی رسول خدا (ص) بود و من پسر همین علی (ع) هستم، اما تو (ای معاویه) پسر «صخر» هستی، جد تو «حرب» است ولی جدّ من رسول خدا (ص) است، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع) است، جدّه من حضرت خدیجه (ع) است، و جدّه تو «نثیله» است (با توجه به اینکه هند و نثیله به ناپاکی مشهور بودند)».
آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسباً و اقدمنا کفراً و اخملنا ذکراً: «پس خداوند لعنت کند آن کس را که در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست است، و پیشتاز کفر بوده و غافل از یاد خدا است». ...همه حاضران در مسجد گفتند: «آمین».
معاویه سرافکنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخنی عمیق از امام خمینی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از دانشمندان و پیشکاران حضرت امام خمینی (مدعظه العالی) نقل می‏کند: «من در نجف اشرف، به متناسب درس اخلاقی امام که در ضمن آن فرمودند: «بسیاری هستند که دنیا را در همان دید محدود خود می‏نگرند، و دنیایشان همان دنیای مادّی است، و بینش آنها، پرواز در فضای بی‏کران معنویت ندارد» یک شعر به همین مناسب سروده و در پاورقی نوشتم و آن شعر این بود:
چو کرمی که میان سیب نهان است gggggزمین و آسمان او همان است
نوشته را قبل از چاپ به امام دادم، آن را مطالعه کرده، در مورد این شعر نوشته بودند: «شعر از نظر قافیه، جور نیست، مگر آنکه آن را به این صورت در آورید:
چو کرمی کو میان به نهان است gggggزمین و آسمان او همان است
آری ایشان تا این حدّ دقیق بودند که کتابها و نوشته‏ها، در جهت ظاهر و باطن، سالم و شایسته باشد و آنگاه در دسترس مردم قرار گیرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخنی از امام خمینی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در محضر امام امت سخن از جنگ با دشمن و ایثار و فداکاری به میان آمد و اینکه محور هدف ما «انقلاب اسلامی) است و همه باید فدای انقلاب گردند، اصل در زندگی ما «انقلاب» است و بقیه امور فرع است.
امام اشاره به فرزندش حضرت حجةالاسلام احمدآقا کرد و سپس فرمود: «این احمد عزیزترین انسان، در نزد من است، اگر همین احمد برود و در راه انقلاب فدا شود، من قلباً ناراحت نمی‏شوم، زیرا برای انقلاب اسلامی فدا و قربان شده است!».
نکته اینجاست که نفرمود: «اظهار ناراحتی نمی‏کنم» زیرا اظهار ناراحتی نکردن، وظیفه است و آسانتر است، بلکه فرمود: حتی قلباً ناراحت نمی‏شوم با توجه به اینکه امام همین یک پسر را دارد.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است gggggسخن شناس نئی دلبرا، خطا اینجا است


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخنان حماسی از امّ‏البنین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حضرت «امّ‏البنین» مادر حضرت عباس (ع) است، در جریان عاشورا در کربلا، چهار فرزند رشید او بنامهای عباس، عون و عثمان و جعفر به شهادت رسیدند، هنگامی که بشیر به مدینه آمد و اخبار کربلا را به مردم مدینه رساند، وقتی به حضور «امّ‏البنین» رسید، برای اینکه به تدریج او را از شهادت فرزندانش آگاه کند، فرزندان او را یکی یکی اسم برد، ام‏البنین در هر بار می‏گفت: ای بشیر، از حسین (ع) چه خبر؟ فرزندانم و آنچه زیر آسمان کبود است همه بفدای اباعبدالله الحسین (ع) باد، هنگامی که بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را داد، ام‏البنین با آهی سوزان گفت: «بندهای دلم را گسستی» آری معرفت و امام‏شناسی آن بانوی بزرگوار در حدی بود که در مورد چهار فرزندش، چنین نگفت ولی در مورد رهبرش امام حسین (ع) چنین فرمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخن قاطع یک شیعه آزاده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از شیعیان آزاده و دوستان استوار امیرمؤمنان علی (ع)، محمدبن ابی حذیفه است، پس از شهادت علی (ع)، معاویه جنایتکار که قاتل دوستان علی (ع) بود، دستور داد او را دستگیر کرده و به زندان افکندند.
پس از مدتی، روزی او را خواست و با او به گفتگو پرداخت، در این گفتگو از جمله گفتاری که این مسلمان آزاده و نیرومند به معاویه گفت این بود: «گواهی می‏دهم: از آن زمان که تو را می‏شناسم، چه در عصر جاهلیت و چه در عصر اسلام، تو بر یک خوی و یک روش هستی و هیچگونه فرق نکرده‏ای، و اسلام کمترین اثری در وضع روحی تو نداشته است، و در عصر درخشان اسلام، از آنهمه فرهنگ غنی اسلام - هیچ چیز بر تو نیفزوده است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخن حکیم پیرامون وحدت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حکیم وارسته و ظریف گوئی می‏گوید: «اگر دو تیغ و دو شمشیر، با هم برخورد آرام و متین داشته باشند، یکدیگر را «تند» می‏کنند، آنچنان که دیده‏ایم، تیغ‏داران برای تند و تیز شدن تیغشان آنها را به یکدیگر می‏مالند، ولی هرگاه دو تیغ و دو شمشیر بر هم فرود آیند و برخورد ضد هم داشتند یکدیگر را «کند» و بی‏خاصیت می‏کنند.
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت gggggیک زدیگر جان خون آشام داشت
کینه‏های کهنه‏شان در مصطفی (ص) gggggمحو شد در نور اسلام و صفا
آفرین بر دست پاک اوستاد gggggصد هزاران ذرّه را داد اتّحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر gggggیک سبوشان کرد، دست کوزه‏گر


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، سخن پیامبر بعد از نماز صبح‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
انس بن مالک گوید: رسول خدا (ص) نماز صبح را با جماعت خواند و پس از نماز به جمعیت رو کرد و فرمود: «ای گروه مردم! کسی که خورشید بر او ناپدید شد، به ماه تمسّک کند، و هرگاه ماه ناپدید شد به ستاره زهره، متمسک شود، و اگر ستاره زهره ناپدید شد، به ستاره فرقدان (دوستاره درخشنده‏ای که نزدیک قطب شمالی دیده می شوند و در فارسی به آن دو برادر گویند) متمسک گردد».
سپس فرمود: « من خورشیدم، و علی(ع) ماه است، وستاره زهره، حضرت زهرا(ع) است، و دو ستاره فرقدان، حسن وحسین(ع) می‏باشند، و همچنین به کتاب خدا متمسک شوید و این دو (قرآن و عترت) از همدیگر جدا نشوند (و بهم دیگر پیوند دارند) تا آن هنگام که در روز قیامت کنار حوض کوثر بر من وارد گردند».
و در بعضی عبارات آمده آنحضرت فرموده: «از خورشید پیروی کنید و بعد از آن از ماه و بعد از آن از فرقدان، سپس هر یک از این امور را به مطالب فوق تفسیر فرمود).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0