حكايت عارفانه ، شعری که علامه را به شگفتی واداشت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یکی از مفاخر بزرگ جهان تشیع و اسلام، فقیه وفیلسوف برجسته، مرحوم علامه شیخ محمد حسین اصفهانی (معروف به علامه کمپانی ) قدس سره است.
وی مرجع تقلید بسیاری از مردم زمان خود بود.
علاّمه اصفهانی، دوم محرم سال 1296 هجری قمری متولد شد و پنجم ذی حجه سال 1361 هجری در سن 65 سالگی دار دنیا را وداع گفت، مرقد شریفش در نجف اشرف در کنار مرقد شریف امیرمؤمنان علی (ع) است.
وی علاوه بر این که دارای تألیفات بسیار در رشتههای مختلف اسلامی است، در ادبیات وشعر نیز، ید طولانی داشت، که دیوان عربی دیوان فارسی او حکایت از آن می کند، دیوان فارسی او شامل مدایح و مراثی، وغزلیات است و تخلص شعر فارسی او «مفتقر» (بر وزن مجتهد) است (یعنی محتاج به خدا).
اشعار این بزرگمرد، بسیار ژرف و عمیق و دلربا است یکی از علماء نقل میکرد مرحوم علامه طباطبایی صاحب کتاب تفسیر المیزان که فیلسوف و عارف بزرگ قرن معاصر بود (و در 24 آبان سال 1360 شمسی از دنیا رفت) و قتی که اشعار مرحوم علامه کمپانی را میخواند میفرمود: این تک شعر که در آخر قصیدهای در مدح حضرت زهرای اطهر(س) آمده، مرا در تعجب فرو برده که بسیار عالی و پرمضمون است، و آن تک شعر این است:
مفتقرا متاب روی از در او به هیچ gggggزانکه مس وجود را فضّه او طلا کند
شایسته است در اینجا چند شعر دیدیگر همین قصیده را بیاوریم:
دامن کبریای او دسترس خیال نیgggggپایه قدر او بسی پایه به زیر پا کند
در جبروت، حکمران، در ملکوت قهرمان gggggنشآت کن فکن، حکم به ما تشاء کند
قبله خلق، روی او، کعبه عشق کوی اوgggggچشم امید سوی او، تابه که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود، زهره کمینه مشتری ggggg چشمه خور شود اگر چشم سوی «سها»کند
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، شخصی که در جبهه بر اثر بیماری جان داد
عبداللَّه ذوالبجادین درسال هشم هجرت، مسلمان شد، و مدتی به آموختن قرآن پرداخت، تا جریان جنگ تبوک (بین سپاه اسلام و سپاه روم در سال نهم هجرت) پیش آمد، او در میان سپاه اسلام، همراه رسول خدا (ص) به سوی تبوک حرکت نمود.
در سرزمین تبوک به حضور پیغمبر (ص) آمد و عرض کرد:( برای من دعا کن تا شهادت، نصیب من گردد».
پیامبر (ص) فرمود: «نخ گندمگون را بیاور» او آن را به حضور رسول خدا (ص) آورد، آنحضرت بازوی او را بست و گفت:« خدایا خون این مرد را از کفّار، حرام کن».
او عرض کرد: «ای رسول خدا (ص) من این مطلب را نمی خواستم».
پیامبر (ص) فرمود: ( هنگامی که به عنوان جنگجوی در راه خدا از منزل بیرون رفتی، سپس بیماری تب بر تو عارض شد و بر اثر آن کشته شدی تو شهید هستی ».
هنگامی که او همراه سپاه اسلام مدتی در سرزمین تبوک ماندند، او به بیماری تب مبتلا شد و از دنیا رفت.
به این ترتیب در میابیم که آنانکه از روی نیت پاک واخلاص به سوی جبهه اسلام می روند، گرچه بخاطر تب از دنیا بروند، در صف شهیدان هستند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه موضوع خطیر در قیامت
یکی از افراد خانواده پیامبر اسلام (ص) از آنحضرت پرسید: «آیا در قیامت یادی از دوستان میشود؟» (که مثلاً افراد نیکی از آنها یاد کنند و آنها را نجات بخشد).
پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «در سه مورد، هیچکس از کسی یاد نمیکند: 1- در نزد «میزان» (و ترازوی عمل) که انسان در آن وقت همه فکرش در این است که آیا بار گناهش (یا پاداشش) در میزان، سبک است یا سنگین؟!
2- در نزد پل صراط، که انسان همه فکرش متمرکز در این جهت است که آیا از آن، میتواند عبور کند یا نمیتواند؟
3- هنگام تقسیم نامههای اعمال، که انسان همه فکرش، در این است که آیا نامه عملش به دست راستش داده میشود (و قبول شده) و یا نه (رفوزه شده است).
در این سه مورد، نه خویش از خویشاوند خود و نه دوست از دوستش و نه یار از یارش و نه پدر و پسر و مادر هیچکدام در یاد همدیگر نیستند، سپس فرمود: «این است معنی قول خدا (در آیه 37 سوره عبس) لکل امرء منهم یومئذ شأن یغنیه: در آن روز، هر کسی را کاری است که او را (از توجه به دیگران) مشغول و غافل داشته است» پناه میبریم به خدا در این سه مورد!
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه تقاضای امام سجاد
در ماجرای اسارت امام سجاد (ع) و همراهان در شام، پس از آنکه یزید اظهار ناراحتی و پشیمانی صوری میکرد، به امام سجاد (ع) گفت: تصمیم دارم سه حاجت شما را برآورم.
تا روزی در جلسهای خصوصی، به امام سجاد (ع) گفت: آن سه حاجتی که وعده داده بودم برآورم، اینک آمادهام، بگو چیست؟
امام سجاد (ع) فرمود: حاجت اول من این است که: سر مقدس آقا و مولا و پدرم را بده تا آن را زیارت کنم، دوم آنکه آنچه از ما به غارت بردهاند به ما بازگردانی، سوم آنکه اگر تصمیم کشتن مرا داری، کسی را به همراه این زنان بفرست، تا آنان را به حرم جدشان (مدینه) برسانند.
یزید گفت: اما روی پدرت را هرگز نخواهی دید، اما در مورد کشتنت، تو را بخشیدم و بدانکه غیر از تو کسی بانوان را به مدینه باز نمیگرداند، و اما در مورد حاجت سوم، آنچه از شما به یغما بردهاند چندین برابر قیمت آن را از خودم میپردازم.
امام سجاد (ع) فرمود: اما مال تو را من نمیخواهم و اینکه تقاضای اموال به غارت رفته خودمان نمودم به این منظور بود که پارچه دست بافت حضرت فاطمه زهرا (ع) و روسری و گردنبند و پیراهنش در میان آن اموال بود.
یزید، دستور داد، آن اموال غارت شده را به امام سجاد (ع) برگرداندند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه کرد و داد، امام سجاد (ع) آن دویست دینار را گرفت و در میان مستمندان تقسیم نمود.
آنگاه یزید دستور داد، وارثان عاشورا، همراه امام سجاد (ع) به مدینه بازگردند.
در مورد جایگاه سر مقدس امام حسین (ع) اختلاف نظر است، ولی سیره علمای شیعه بر آن است که به کربلا برگردانده شد، و کنار پیکر مقدس امام حسین (ع) دفن گردید.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سه تقاضا
عامر بن عبدالله بن قیس از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام است، در یکی از جنگها هنگام غروب، تنها وارد نیزاری شد، اسب خود را در آنجا بست و به بالای تپهای رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
یکی از سربازان اسلام میگوید: «او را دیدم، در کمین او بودم، شنیدم در دعایش عرض میکرد: «خدایا سه چیز از تو خواستم، دو چیزش را به من دادی، سومی آن را نیز به من بده تا آنگونه که میخواهم تو را عبادت کنم».
در این وقت، متوجه من شد و گفت: «مثل اینکه مراقب من بودی، چرا چنین کردی؟».
گفتم: از این سخن بگذر، بگو بدانم آن سه تقاضا چیست که خداوند دو تقاضایش را داده و یکی از آنها را نداده.
گفت: تا زندهام به کسی نگو، تقاضای اولم این بود حب و علاقه به زنان را از دلم بیرون کند، زیرا از هیچ چیز همچون (طغیان غریزه جنسی) در مورد زنان در آسیبرسانی به دینم نمیترسیدم، که این تقاضایم برآورده شده است و اکنون زنان (نامحرم) و دیوار در نظرم یکسانند.
دومین تقاضایم این بود، که از غیر خدا نترسم، اینک خود را چنین مییابم. سومین تقاضایم این است که خداوند خواب را از من بگیرد تا آن گونه که میخواهم خدا را پرستش کنم، ولی به این خواستهام نرسیدهام.
عامر هنگام احتضار گریه میکرد، پرسیدند برای چه گریه میکنی؟
گفت: «گریهام از ترس مرگ و علاقه به دنیا نیست. بلکه برای آن است که از روزه در روزهای گرم، و عبادت در شبهای سرد، محروم میشوم».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سمیه نخستین بانوی شهید اسلام
سمیه کنیز ابو جهل بود، او حقانیت اسلام را در یافت، و در همان آغاز بعثت، قبول اسلام کرد، ابوجهل آنقدر به او تازیانه زد که از اسلام برگردد، او همچنان استوار و راسخ در عقیده اسلام باقی ماند.
ابوجهل روزی او را بقدری زد که او بیهوش به زمین افتاد، پس از مدتی به هوش آمد، ولی گفت:«آئین من همان آئین محمّد (ص) است). وقتی که ابوجهل با سرسختترین شکنجهها نتوانست سمیه را از آئین حق باز دارد، تصمیم گرفت او را به قتل برساند.
او را کنار خانه کعبه آورد، مشرکان مکه اجتماع کردند، در برابر مردم به او گفت: «دو راه در پیش داری 1- برگشتن از اسلام 2- کشتن، ولی سمیه حاضر نشد از دین اسلام باز گردد.
ابوجهل در حضور مردم نیزه خود را به شدّت درسینه «سمیه» فرو کرد که از پشتش بیرون آمد، و به این ترتیب به شهادت رسید و به نقل دیگر «به دستور ابوجهل، دو شتر آوردند و هر پای او را به یک شتر بستند، و شترها را برخلاف هم راندند و آن بانوی شجاع دو شقّه شد و به شهادت رسید». شوهرش یاسر قبلا به شهادت رسیده بود، فرزند او عمّار یاسر است که در جنگ صفین شهید شد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سفارش پدر سه شهید
یکی از شخصیتهای جمهوری اسلامی ایران میگفت: پدر و مادر چند شهید، به نزدم آمدند، در ضمن گفتگو پدر گفت: «در جریان حمله مزدوران بعثی به خونین شهر، به منظور دفاع از کیان اسلام و اطاعت از فرمان امام امت خمینی بت شکن، فرزند اولم شهید شد، او را با دست حود به خاک سپردم.
فرزند دومم از من اجازه جنگ با متجاوزین خواست، اجازه دادم، رفت و نبرد قهرمانانه کرد و به شهادت رسید، او را نیز با دست خود به خاک سپردم. پسر سومم نیز به همین منوال رفت و کشت و به شهادت رسید، او را با دست خودم به خاک سپردم.»
به همسرم گفتم: «ای بانوی اسلام! مبادا بیتابی کنی، اشک بریزی که این، «سرمایه گذاری» در راه اسلام است، به خاطر خدا باید صبر کنیم، تا پاداشمان محفوظ باشد».
هزاران درود بر این افرادی که با روح بلند خود، چنان فرزندانی شیردل به جامعه تحویل دادند، و خود این گونه با روحیهای سرشار از اخلاص و نیرومند، ایستادگی نمودند، و با دست پرتوان خود، این چنین حماسهها آفریدند، و حتی برای خدا حاضر نشدند که برای عزیزترین افراد خود، اشک بریزند.
طفل رضیع نادان از بهر شیر گریدgggggوقتی غذا شناسد، پستان چکارش آید
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سزای کم فروشی
مالکبن دینار (یکی از وارستگان معروف تاریخ اسلام) میگوید: یکی از همسایههای ما در بستر مرگ افتاد، به بالینش رفتم، او را در حال احتضار دیدم، احوال پرسیدم و خود را معرفی کردم، پس از لحظهای گفت: (ای مالک! دو کوه از آتش در جلو من قرار گرفته که بالا رفتن از آن و عبور از این مانع، بسیار سخت است!».
مالک میگوید: از بستگان او پرسیدم، این آقا چه گناه آشکاری داشته است؟ جواب دادند: «دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که با هم تفاوت داشتند، و بوسیله آنها در خرید و فروش کالا، کم و زیاد میکرد».
گفتم آن دو پیمانه را بیاورید، آوردند و آنها را شکستم.
سپس از محتضر پرسیدم حالت چطور است؟
در پاسخ گفت: «مرتباً کار من دشوارتر میگردد» آری به قول شاعر:
تو کم دهی و بیش ستانی به کیل و وزنgggggروزی بود که از کم وبیشت خبر دهند
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سرافکندگی معاویه
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسههای گوناگون بر مناطق اسلامی مسلط شده بود، آن گونه که خود را بیرقیب میدانست (چرا که حضرت علی (ع) به شهادت رسیده بود و امام حسن (ع) را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه کشانده بودند).
معاویه سفری به حجاز کرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانی کرد، در این سخنرانی به ناسزاگوئی و دهن کجی به مقام مقدس علی (ع) پرداخت.
امام حسن (ع) در بین سخنرانی معاویه، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نکرد مگر اینکه در دودمان او «وصی» قرار داد، و هیچ پیامبری نبود مگر اینکه دشمنی از مجرمین داشت، و بی گمان علی (ع) وصی رسول خدا (ص) بود و من پسر همین علی (ع) هستم، اما تو (ای معاویه) پسر «صخر» هستی، جد تو «حرب» است ولی جدّ من رسول خدا (ص) است، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع) است، جدّه من حضرت خدیجه (ع) است، و جدّه تو «نثیله» است (با توجه به اینکه هند و نثیله به ناپاکی مشهور بودند)».
آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسباً و اقدمنا کفراً و اخملنا ذکراً: «پس خداوند لعنت کند آن کس را که در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست است، و پیشتاز کفر بوده و غافل از یاد خدا است». ...همه حاضران در مسجد گفتند: «آمین».
معاویه سرافکنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخنی عمیق از امام خمینی
یکی از دانشمندان و پیشکاران حضرت امام خمینی (مدعظه العالی) نقل میکند: «من در نجف اشرف، به متناسب درس اخلاقی امام که در ضمن آن فرمودند: «بسیاری هستند که دنیا را در همان دید محدود خود مینگرند، و دنیایشان همان دنیای مادّی است، و بینش آنها، پرواز در فضای بیکران معنویت ندارد» یک شعر به همین مناسب سروده و در پاورقی نوشتم و آن شعر این بود:
چو کرمی که میان سیب نهان است gggggزمین و آسمان او همان است
نوشته را قبل از چاپ به امام دادم، آن را مطالعه کرده، در مورد این شعر نوشته بودند: «شعر از نظر قافیه، جور نیست، مگر آنکه آن را به این صورت در آورید:
چو کرمی کو میان به نهان است gggggزمین و آسمان او همان است
آری ایشان تا این حدّ دقیق بودند که کتابها و نوشتهها، در جهت ظاهر و باطن، سالم و شایسته باشد و آنگاه در دسترس مردم قرار گیرد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخنی از امام خمینی
در محضر امام امت سخن از جنگ با دشمن و ایثار و فداکاری به میان آمد و اینکه محور هدف ما «انقلاب اسلامی) است و همه باید فدای انقلاب گردند، اصل در زندگی ما «انقلاب» است و بقیه امور فرع است.
امام اشاره به فرزندش حضرت حجةالاسلام احمدآقا کرد و سپس فرمود: «این احمد عزیزترین انسان، در نزد من است، اگر همین احمد برود و در راه انقلاب فدا شود، من قلباً ناراحت نمیشوم، زیرا برای انقلاب اسلامی فدا و قربان شده است!».
نکته اینجاست که نفرمود: «اظهار ناراحتی نمیکنم» زیرا اظهار ناراحتی نکردن، وظیفه است و آسانتر است، بلکه فرمود: حتی قلباً ناراحت نمیشوم با توجه به اینکه امام همین یک پسر را دارد.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است gggggسخن شناس نئی دلبرا، خطا اینجا است
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخنان حماسی از امّالبنین
حضرت «امّالبنین» مادر حضرت عباس (ع) است، در جریان عاشورا در کربلا، چهار فرزند رشید او بنامهای عباس، عون و عثمان و جعفر به شهادت رسیدند، هنگامی که بشیر به مدینه آمد و اخبار کربلا را به مردم مدینه رساند، وقتی به حضور «امّالبنین» رسید، برای اینکه به تدریج او را از شهادت فرزندانش آگاه کند، فرزندان او را یکی یکی اسم برد، امالبنین در هر بار میگفت: ای بشیر، از حسین (ع) چه خبر؟ فرزندانم و آنچه زیر آسمان کبود است همه بفدای اباعبدالله الحسین (ع) باد، هنگامی که بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را داد، امالبنین با آهی سوزان گفت: «بندهای دلم را گسستی» آری معرفت و امامشناسی آن بانوی بزرگوار در حدی بود که در مورد چهار فرزندش، چنین نگفت ولی در مورد رهبرش امام حسین (ع) چنین فرمود.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخن قاطع یک شیعه آزاده
یکی از شیعیان آزاده و دوستان استوار امیرمؤمنان علی (ع)، محمدبن ابی حذیفه است، پس از شهادت علی (ع)، معاویه جنایتکار که قاتل دوستان علی (ع) بود، دستور داد او را دستگیر کرده و به زندان افکندند.
پس از مدتی، روزی او را خواست و با او به گفتگو پرداخت، در این گفتگو از جمله گفتاری که این مسلمان آزاده و نیرومند به معاویه گفت این بود: «گواهی میدهم: از آن زمان که تو را میشناسم، چه در عصر جاهلیت و چه در عصر اسلام، تو بر یک خوی و یک روش هستی و هیچگونه فرق نکردهای، و اسلام کمترین اثری در وضع روحی تو نداشته است، و در عصر درخشان اسلام، از آنهمه فرهنگ غنی اسلام - هیچ چیز بر تو نیفزوده است».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخن حکیم پیرامون وحدت
حکیم وارسته و ظریف گوئی میگوید: «اگر دو تیغ و دو شمشیر، با هم برخورد آرام و متین داشته باشند، یکدیگر را «تند» میکنند، آنچنان که دیدهایم، تیغداران برای تند و تیز شدن تیغشان آنها را به یکدیگر میمالند، ولی هرگاه دو تیغ و دو شمشیر بر هم فرود آیند و برخورد ضد هم داشتند یکدیگر را «کند» و بیخاصیت میکنند.
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت gggggیک زدیگر جان خون آشام داشت
کینههای کهنهشان در مصطفی (ص) gggggمحو شد در نور اسلام و صفا
آفرین بر دست پاک اوستاد gggggصد هزاران ذرّه را داد اتّحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر gggggیک سبوشان کرد، دست کوزهگر
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، سخن پیامبر بعد از نماز صبح
انس بن مالک گوید: رسول خدا (ص) نماز صبح را با جماعت خواند و پس از نماز به جمعیت رو کرد و فرمود: «ای گروه مردم! کسی که خورشید بر او ناپدید شد، به ماه تمسّک کند، و هرگاه ماه ناپدید شد به ستاره زهره، متمسک شود، و اگر ستاره زهره ناپدید شد، به ستاره فرقدان (دوستاره درخشندهای که نزدیک قطب شمالی دیده می شوند و در فارسی به آن دو برادر گویند) متمسک گردد».
سپس فرمود: « من خورشیدم، و علی(ع) ماه است، وستاره زهره، حضرت زهرا(ع) است، و دو ستاره فرقدان، حسن وحسین(ع) میباشند، و همچنین به کتاب خدا متمسک شوید و این دو (قرآن و عترت) از همدیگر جدا نشوند (و بهم دیگر پیوند دارند) تا آن هنگام که در روز قیامت کنار حوض کوثر بر من وارد گردند».
و در بعضی عبارات آمده آنحضرت فرموده: «از خورشید پیروی کنید و بعد از آن از ماه و بعد از آن از فرقدان، سپس هر یک از این امور را به مطالب فوق تفسیر فرمود).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))