حكايت عارفانه ، هلاکت ظالم، حتمی است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در یکی از جنگها، یکی از شجاعان دشمن، یکی از افراد بنی هاشم را به جنگ با خود دعوت کرد، ولی او پاسخ مثبت نداد.
حضرت علی (ص) به او فرمود: «چرا از پیکار، خودداری میکنی؟!».
او در جواب گفت: «این شخص (اشاره به قهرمان دشمن) از یکه سواران دلیر عرب است، ترس آن دارم که بر من پیروز گردد».
امام علی (ص) فرمود: «به حساب اینکه در سپاه دشمن است) بر تو ظلم کرده است، اگر با او نبرد کنی، بر او پیروز خواهی شد، بدانکه اگر کوهی بر کوه دیگر ظلم کند، ظلم کننده مغلوب شده و به هلاکت میرسد.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
دانشمند بزرگ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر روزی با مرگ و فقدان فرزند ارشد خود روبرو گردید، موقعی مراسم غسل به پایان رسید که هوا رو به تاریکی بود از این جهت قرار شد بدن او را در یکی از بقعههای صحن امیرالمومنین بگذارند و فردا وی را دفن کنند اما با وجود اینکه مرحوم صاحب جواهر داغدار بود همان شب برنامه نوشتن را تعطیل نکرد با کمال صبر و استقامت، پس از خواندن مقداری از قرآن از فرصت استفاده نمود، و در کنار جسد فرزند عزیز خود، به مطالعه و نوشتن صفحه هائی از جواهر پرداخت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از اهل دل میفرمود: در شهر پر برکت قم بعد از حرم حضرت فاطمه معصومه (س) هیچ جا نورانیتی مثل قبرستان شیخان را ندارد زیرا قبر شریف آقا جواد ملکی آنجاست. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
آخوند ملا عباس تربتی یک هفته قبل از فوتشان بعد از نماز صبح رو به قبله خوابیده بودند و عبایش را روی چهرهاش کشید ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نور افکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهرهاش که به سبب بیماری زرد شده بود نورانی و شفاف گردید از زیر عبا گفتند السلام علیک یا رسول الله پس از آن درست مانند اینکه کسانی یک یک به دیدنش میآیند بر امام علی (علیه السلام) و یکایک ائمه سلام کرد سپس بر فاطمه زهراء (س) و بعد بر حضرت زینب سلام کرد سپس کم کم نور کم شد و به حالت عادی خود برگشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
نوجوانی بخودی در مدینه همواره به حضور رسول خدا (ص)میآمد، بطوری که رابطهاش با آنحضرت، خصوصی شده بود، و پیامبر (ص)او را برای پیام رسانی این طرف و آن طرف میفرستاد و... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یزید بن عبدالملک (نهمین خلیفه بنی امیه )بود، در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموی )به مکه برای شرکت در مراسم حج رفت و کنیز زیبا روی حجاز حبابه را به چهار هزار دینار خرید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی بن ارقم، میگوید، از پدرم شنیدم گفت، علی علیهالسلام را دیدم که در میدان کوفه، شمشیر خود را در معرض فروش قرار داده است و میفرماید: چه کسی این شمشیر را از من خریداری میکند؟!سوگند به خدا با این شمشیر مکرر از حریم رسول خدا (ص)دفاع کردم، اگر من به اندازه قیمت یک پیراهن داشتم، این شمشیر را نمیفروختم (139). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حاتم اصم از عابدان وارسته و مخلص بود، یکی از مسلمین بنام عصام بن یوسف نزد او آمد و از روی اعتراض به او گفت: تو چگونه نماز میخوانی؟!. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ملا عباس آن مرد عارف و مردمی، که میگویند: حتی فکر گناه را هم نکرده بود برای فرزند خود حسینعلی راشد تعریف میکرد که: پیش از آنکه با مادرت ازدواج کنم نام دختری را در کاریزک (شهری در استان خراسان) برای من برده بودند که ازدواج با او سر نگرفت و من هر گاه که از کوچه آنها میگذشتم حتی به در خانه آنها نگاه نمیکردم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میگفت بعد از فوت مرحوم شیخ ایشان را در خواب دیدم از او سوال کردم، در چه حالی؟ گفت: فلانی، من ضرر کردم! با تعجب گفتم: تو ضرر کردی، چرا؟ فرمود: زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل میشد با توسل آنها را دفع میکردمای کاش حرفی نمیزدم چون الان میبینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل میکنند در اینجا چه پاداشی میدهند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
میرزا اسماعیل ارباب (ره) که از بکائین بودند فرمودند: روزی در خواب، زن نامحرمی را نگاه کردم از خواب بیدار شدم به خود گفتم هنوز آدم نشدهای بعد با توسل و توکل بر خدای موفق شدم در خواب هم نگاه به نامحرم نکنم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
دعبل شاعر حماسه سرا و مبارز، که از حامیان آل علی علیهالسلام بود، و در زمان حضرت رضا علیهالسلام میزیست، وقتی که در بستر مرگ قرار گرفت، کاغذی طلبید و سه شعر زیر را در آن نوشت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، نوشتن سر قبر فرزند
گر بماند نام نیکی ز آدمی - به کز او ماند سرای زرنگار
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نورانیت قم
غم دین خور که دنیا غم نیرزد - عروس یک شبه ماتم نیرزد
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نور
زعقل و هوش بیرون نزد ما آی - که عقل و هوش راه ره نیست آنجایی
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نوجوان عاقبت بخیر
پیامبر (ص)چند روز او را ندید، از اصحاب، احوال او را پرسید، یک گفت: او در بستر مرگ قرار گرفته است و گوئی امروز آخرین روز او در دنیا و اولین روز او در آخرت است.
پیامبر (ص)همراه چند نفر از اصحاب، به خانه او رفت و او را بیهوش دید، وجود مقدس رسول اکرم (ص)مایه برکتبود وقتی که شخصی را صدا میزد - هر چند او بیهوش باشد - جواب آنحضرت را میداد.
رسول خدا (ص)فرمود: ای فلان !.
نوجوان یهودی، چشمهایش را گشود و عرض کرد: لبیک یا ابا القاسم.
حضرت به او فرمود: به یکتائی خدا و رسولش من از جانب خدا، گواهی بده نوجوان، به پدرش که در کنارش بود نگاه کرد، (و بخاطر رعایت پدرش که یهودی بود )چیزی نگفت:
پیامبر (ص)باز دوم او را به یکتائی خدا و رسالت خود دعوت کرد.
او باز پدر خود را دید و چیزی نگفت.
او به پدرش توجه کرد، پدرش به زبان آمد و گفت: فرزندم، ملاحظه مرا نکن، اختیار با خودت است هر چه میخواهی بگو.
در این هنگام، نوجوان گفت:
اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله :
گواهی میدهم که معبودی جز خدای بی همتا نیست، و قطعا تو، رسول و فرستاده خدا هستی.
سپس جان به جان آفرین تسلیم نمود.
رسول خدا (ص)به پدرش فرمود: از میان ما بیرون برو، سپس به اصحاب فرمود، بدن آن نوجوان تازه مسلمان را غسل دادند و کفن کردند، و جسدش را به حضور پیامبر (ص)آورده، آنحضرت بر آن نماز خواند، و پس از پایان مراسم نماز و دفن، پیامبر (ص)به خانه خود باز گشت، در حالی که میفرمود:
الحمد لله الذی انجابی الیوم نسمه من النار :
حمد و شکر خداوندی را که امروز بوسیله من، انسانی را از آتش دوزخ، نجات داد(232).
خدا را شکر و سپاس بی حد که لطف و عنایت کرد و توفیق را نصیب فرمود، و این کتاب که جلد سوم داستان دوستان است به پایان رسید.
امیر آنکه مورد قبول واقع شده و سازنده و ثمر بخش باشد؛ و ره توشهای برای نگارنده در سرای آخرت گردد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نمونهای از شهوت پرستی طاغوطیان اموی
سلیمان او را ابله دانست، او آن کنیز را پس داد، سپس یک ثروتمند مصری او را خرید.
ولی وقتی که یزید بر مسند خلافت نشست، همسرش سعده به او گفت: آیا در دنیا دیگر آرزوئی داری؟
گفت: آری، حبابه !آرزوی من است.
سعده شخصی را فرستاد و حبابه را به چهار هزار دینار خرید و وقتی حبابه خریداری شد و او را آوردند، سعده، وی را در پشت پرده نشاند و به یزید گفت: آیا آرزوئی داری؟ او گفت: یک بار پرسیدی، گفتم.
سعده، پرده را برداشت و گفت: این حبابه ! .
شهوت پرستی یزید به جائی رسید که بعد از مرگ حبابه، تا سه روز جنازه او را نگهداشت و با او آمیزش کرد، بزرگان خانوادهاش آنقدر اصرار کردند تا او از لاشه حبابه دست برداشت(133).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نمونهای از زهد علی علیهالسلام
عنتره میگوید: علی علیهالسلام را در فصل زمستان در سرمای سخت در سرزمین خورنق دیدم که یک قطیفه (یک نوع لباس ساده )بر تن داشت، (و این در زمان خلافتش بود )به پیشش رفتم و عرض کردم:
ای امیرمؤمنان! خداوند برای تو و خانوادهات، نصیب و سهمی از این مال (بیتالمال )قرار داده است، در عین حال شما با جان خود این گونه رفتار میکنید؟ !. در پاسخ فرمود:
والله ما ازراکم شیئا و ما هی الا قطفتی التی اخرجها من المدینه :
سوگند به خدا چیزی از سهم شما از بیتالمال کم نمیکنم (تا آنجا که)به همین لباس که در مدینه با خود آوردهام، قانع میباشم (140).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نمونهای از پارسائی امام خمینی
یکی از اعضای دفتر امام خمینی (مدظلهالعالی) چنین نقل کرد:
یک روز بر طبق وظیفهای که هر ماه بر عهده داشتیم، در پایان ماه، صورت مخارج ماهیانه را (در جماران) به خدمت امام فرستادیم، که در ضمن آن، مخارج خانه امام، مخارج شخصی مهمانیها و رفت و آمدهای امام، و پول برق خانه (اجارهای حضرت امام در جماران) را نوشته بودیم.
وقتی صورت مخارج را فرستادیم، پس از نیم ساعت، حاج احمد آقا (فرزند امام) تلفن زده و گفتند: «از وقتی که صورت دادهاید، امام مرتب در لب باغچه قدم میزنند و سخت ناراحت است، زیرا مخارج خانه آقا، در این ماه از دههزار تومان، تجاوز کرده است، لذا امام میفرماید: اگر خرج خانه من از دههزار تومان تجاوز کند، من اصلاً از اینجا میروم».
حاج احمد آقا گفت: شما ببینید که در این ماه، خرج اضافی چه بوده است، که به آقا بگوئیم و خیال امام، راحت شود.
ما پس از جستجو در دفاتر، سه قلم خرج اضافه آن ماه را یافتیم که ابداً مربوط به منزل امام نبوده است مثلاً:
1- گازوئیلی که از خانه امام زیاد آمده بود، ما گفتیم که آن را در انبار حینیه جماران بریزند.
2- به ماشینی که خانواده حضرت امام را میبرد، بر اثر بیتوجهی راننده خسارتی وارد شده بود، و خرجی پیدا نموده بود.
3- ملامین برزنتی برای خانه حضرت امام، تهیه شده بود، تا داخل منزل حضرت امام از بالای پشت بام دیده نشود، زیرا پاسداران در آنجا پاس میدادند.
این چند قلم اضافه خرج را خدمت امام فرستادیم و در نتیجه ایشان احساس آرامش کردند و آسوده خاطر شدند.
هزاران درود پاکبازان تاریخ بر تو ای وارسته زمان، که نور قداست و پارسائی تو بر تارک زمان میدرخشد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نماز صالحان
حاتم گفت: هنگامی که وقت نماز را میرسد؛ بر میخیزم، وضوی ظاهری و وضوی باطنی میگیرم .
عصام گفت: وضوی چگونه است؟!
حاتم گفت: اما وضوی ظاهر، اعضای وضو را با آب میشویم، اما وضوی باطن، آن اعضا را با هفت خصلت میشویم: 1- با توبه 2- پشیمانی از گناهان سابق 3- ترک دلبستگی به دنیا 4- ترک تعریف و ستایش مخلوقات 5- ترک ریاست مادی 6- ترک کینه 7- و ترک حسادت.
سپس به مسجد میروم، و آماده نماز میشوم، در حالی که کعبه را پیش رو میبینم و خود را در برابر خدای بزرگ، یکپارچه محتاج مینگرم، گوئی در محضر خدا هستم، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ، و عزرائیل را پشت سر، مشاهده میکنم و کوئی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته و این نماز آخرین نماز من است، سپس نیت میکنم، و تکبیر پاک میگویم، و حمد و سوره را با تفکر و، مل میخوانم، سپس رکوع را با تواضع و خشوع انجام میدهم، و سپس سجده را با تضرع و زاری بجا میآورم، و تشهد را با امید میخوانم و سلام نماز را با اخلاص میگویم، مدت سی سال است که نماز من این گونه میباشد.
عصام به حاتم گفت، این گونه نماز خواندن را شخصی غیر از تو، نمیتواند انجام دهد .
سپس گریه سختی کرد و از خدا خواست که چنین خالت را در عبادت خدا به او عنایت کند(138).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نمونهای از اخلاق امام سجاد
شخصی به حضور امام سجاد (ع) آمد، و نسبت به آنحضرت جسارت کرده و سخنان درشت و ناسزا گفت.
امام سجاد (ع) سکوت کرد، و هیچ سخنی به او نگفت، او رفت (با توجه به اینکه آن شخص در یک جریان شخصی نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به کیان دین نبود).
امام به همراهانش فرمود: «شنیدید که این مرد، با من چگونه برخورد کرد؟ اینک دوست دارم، با من نزد او برویم تا بنگرید جواب او را چگونه خواهم داد؟».
همراهان با امام حرکت کردند، شنیدند که آنحضرت در مسیر راه، مکرر این آیه را میخواند: والکاظمین الغیظ: «از ویژگیهای پرهیزکاران این است که، خشم خود را فرو میبرند» (آل عمران - 134).
همراهان دریافتند که امام با او برخورد شدید نخواهد کرد.
وقتی امام سجاد (ع) به در خانه او رسید، او را صدا زد، او از خانه بیرون آمد، در حالی که تصور میکرد با برخورد شدید امام، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنیدند امام (ع) به او فرمود:
«برادرم! اگر آنچه به من گفتی، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش میکنم، و اگر در من وجود ندارد، از خدا میخواهم که تو را بیامرزد».
آن مرد بین دو چشم امام را بوسید و عرض کرد: «آنچه گفتم در وجود تو نیست بلکه من به آن سزاوارترم».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نگاه نمیکنم
در این درگه دل بشکسته باید - تن خسته، دهان بسته باید
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نعمت بلا
به نزد عارفان هر بد بلا نیست - تمیز خوب و بد کار ما نیست
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نگاه به نامحرم
گنه کار اندیشه ناک از خدای - بسی بهتر از عابد خود نمای
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نزول آیه ولایت علی
روزی رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) در مسجد مدینه، نماز ظهر میخواند، علی (ص) نیز حاضر بود، فقیری وارد مسجد شد، و از مردم خواست که به او کمک کنند، هیچ کس به او چیزی نداد.
دل فقیر شکست و عرض کرد: «خدایا گواه باش که من در مسجد رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) درخواست کمک کردم ولی هیچ کس به من کمک نکرد».
در این هنگام علی (ص) که در رکوع نماز بود، با انگشت کوچکش اشاره کرد، فقیر به جلو آمد و با اشاره علی (ع)، انگشتر را از انگشت علی (ص) بیرون آورد و رفت.
رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) پس از نماز به خدا متوجه شد و عرض کرد: پروردگارا برادرم موسی از تو تقاضا کرد:
رب اشرح لی صدری - و یسرلی امری - واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیرا من اهلی - هارون اخی اشدد به ازری - و اشرکه فی امری (سوره طه آیه 25 تا 32).
یعنی: «سینه مرا گشاده دار، کار مرا آسان کن، و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرا بفهمند، و وزیری از خاندانم برای من قرار بده، برادرم هارون را، به وسیله او پشتم را محکم گردان، و او را در کار من شریک کن».
(پس از این پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله) عرض کرد:)
الهم اشرح لی صدری، و یسرلی امری، واجعل لی وزیرا من اهلی، علیا، اشدد به ظهری.
ترجمه :
«پروردگارا سینه مرا گشاده دار - کار مرا بر من آسان گردان، و وزیری از خاندانم برایم قرار بده که علی (ع) باشد، بوسیله او پشتم را محکم کن».
هنوز سخن پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و اینآیه (55 سوره مائده) را نازل کرد:
انما ولیکم اللّه و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون.
ترجمه :
«سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پیامبر او، و آنها که ایمان آوردهاند و نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع، زکات میپردازند».
به این ترتیب، ولایت و رهبری علی (ص) پس از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) از سوی خدا اعلام گردید.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، نجات شاعر حماسه سرا
اعد الله یوم یلقاه - دعبل ان لا اله الا هو
یقولها مخلصا عساه بها - یرحمه فی القیامه الله
الله مولاه والنبی و من - بعد هما فالوصی مولاه
یعنی: دعبل، برای روز قیامت و ملاقات با خدا، برای خدا آماده نموده است، این عقیده را که خدایی جز او نیست، دعبل این عقیده را از روی اخلاص به زبان میآورد، و امید آن دارد که در پرتو آن، خداوند او را مشمول رحمتش قرار دهد. خدا و پیامبر (ص)و بعد از آنها، وصی پیامبر (ص)(علی علیه السلام )مولای او است .
وصیت کرد تا این اشعار را در کاغذ نوشته همراه او دفن کنند و، به این وصیت عمل شد، بعد از چند روز شخصی او را در خواب دید و از حال او پرسید، او در پاسخ گفت:
رحمنی بتلک الابیات: خداوند به خاطر این اشعار، مرا مشمول رحمت خود قرار داد (174).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))