حكايت عارفانه ، دین فروش
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
شریک بن عبدالله نخعی از دانشمندان معروف اسلامی در قرن دوم بود، مهدی عباسی (سومین خلیفه عباسی) به علم و هوش شریک، اطلاع داشت، او را به حضور طلبید و اصرار کرد که منصب قضاوت را قبول کند، او که میدانست قضاوت در دستگاه طاغوتی عباسیان، گناه بزرگ است، قبول نکرد.
مهدی عباسی اصرار کرد که او معلم فرزندانش گردد، او به شکلی از زیر بار این پیشنهاد نیز خارج شد و نپذیرفت.
تا اینکه روزی خلیفه عباسی به وی گفت: «من از تو سه توقع دارم که باید یکی از آنها را بپذیری: 1- قضاوت 2- آموزگاری 3- امروز مهمان من باشی و بر سر سفرهام بنشینی».
شریک، تأملی کرد و سپس گفت: اکنون که به انتخاب یکی از این سه کار مجبور هستم ترجیح میدهم که مورد سوم (مهمانی) را بپذیرم.
خلیفه قبول کرد و به آشپز خود، دستور داد: لذیذترین غذاها را آماده نماید و از شریک، به بهترین وضع ممکن پذیرائی نماید.
پس از آماده شدن غذا، شریک که آن روز از آن غذاهای لذیذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همین حال یکی از نزدیکان خلیفه به خلیفه گفت: «همین روزها، شریک، هم منصب قضاوت را میپذیرد و هم منصب آموزگاری فرزندان شما را، و اتفاقاً همین طور هم شد و او عهدهدار هر دو مقام گردید».
از طرف دستگاه عباسی، حقوق و ماهیانه مناسبی برایش معین کردند، روزی شریک با متصدی پرداخت حقوق، حرفش شد.
متصدی به او گفت: «مگر گندم به ما فروختهای که این همه توقع داری؟».
شریک، جواب داد: «چیزی بهتر از گندم به شما فروختهام، من دینم را به شما فروختهام».
آری غذای حرام و لقمه ناپاک، آنچنان قلب او را تیره و تار کرد، که او به راحتی جزء درباریان دستگاه ظلمه گردید، و به این ترتیب انسان خوبی بر اثر غذای آلوده، منحرف و عاقبت به شر شد.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
گویند بین علما و جمعی از معاریف عصر ناصرالدین شاه اختلاف سلیقهای پیش میآید، مجلسی از هر دو دسته مخالف و موافق تشکیل میگردد، بحث و جدل در این نشست تبدیل به سر و صدا و داد و قال میشود ولی مرحوم جلوه که سر دسته حکمای آن جلسه بود خاموش میماند و بر زبان سخنی جاری نمیکند، پسر حاج میرزا حسن آشتیانی از جلوه میپرسد که شما چرا خاموش نشستهاید؟ جلوه در جوابش میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری (ره) از حالات و مکاشفات خود میگویند: شخصی در نجف به نام شیخ مالک بود که در ظاهر به کسوت اهل علم نبود ولی دارای بصیرت و معرفت باطن بود روزی با هم به وادی السلام رفتیم تا زیارت امام حسین (علیه السلام) را بخوانیم وقتی که همزمان زیارت عاشورا میخواندیم من کربلا را به رأی العین در مقابل خود میدیدم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان ایشان نمیخواستند شهادت سید مظلوم، آیت الله بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان خبر دهند در همین حول یکی از اطرافیان حضرت استاد به اتاقی که ایشان در آنجا بود میرود و علامه به او چنین میفرماید: چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را میبینم که در حال صعود و پرواز است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط از ایشان نقل میکند، یک شخص دوغ فروشی بود در بازار دروازه تهران، و یک دکان داشت و ملاقه دوغ را بالا میآورد و میگفت: تشنه به دوغ تازه، تشنه به دوغ تازه. جناب شیخ میگفت: وقتی این دوغ فروش از دنیا رفت، یک روزی رفتم سر قبرش، دیدم توی قبرش هم میگوید تشنه به دوغ تازه، تشنه به دوغ تازه. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مدتی پس از شهادت علی علیهالسلام یکی از دوستان علی علیهالسلام بنام ضرار بن ضمره به شام رفت، و در جلسهای با معاویه ملاقات کرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی از استاد شهید علامه مطهری (ره) دلیل این همه اکرام و احترام ایشان به علامه طباطبایی (ره) را پرسیدند ایشان جواب دادند: من فیلسوف و عارف بسیاری را دیدهام احترام من به ایشان به خاطر فیلسوف بودن ایشان نمیباشد بلکه از این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل البیت است، علامه در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه (س) افطار میکرد، ابتدا پیاده به حرم مطهر مشرف میشد، ضریح مقدس را میبوسید، سپس به خانه میرفت و غذا میخورد این ویژگی اوست که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت داود علیهالسلام از پیامبران بزرگ بود، از امام باقر علیهالسلام نقل شده: جوانی بد قیافه مدتی طولانی، هر روز نزد داود علیهالسلام میآمد و در مجلس او مینشست، و نشستن او در حضور داود علیهالسلام هم به طول میکشید و هم سکوت میکرد، و مدت طولانی، سخن نمیگفت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
استاد حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) فرمودند: یکی از اولیاء خدا هر شب دعای کمیل میخواند و گفته بود این حسرت بر دلم ماند یک شب دعای کمیل را تا آخر بخوانم (یعنی آنقدر در دعا حضور قلب داشته، که از لذت مناجات از حال میرفته است). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بعد از جنگ بین المللی اول، بیماری وبادر اروپا شیوع پیدا کرد، آن موقع، میکرب وبا کشف شده بود، و همه میدانستند که این میکرب، در آب بوده و با آب منتقل میشود، در نتیجه عدهای طبق دستور، با مراقبتهای لازم، از آب، نجات یافتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
نقل میکنند که آیت الله العظمی نائینی (رحمه الله علیه) مدتی بود به درد پا مبتلا بود، به مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان فرمودند: مدتی است پای من درد میکند، دعائی بکنید که پایم خوب شود. مرحوم شیخ عباس قمی (رحمه الله علیه) فرمودند: من یقین ندارم که با زبانم گناه نکرده باشم لذا نمیتوانم با زبان برای شما دعائی بخوانم ولی با دست به اهل البیت (علیهم السلام) کمک کردهام، لذا دست به پای مرحوم آیت الله العظمی نائینی کشیدند و خوب شدند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، دیگ خام
این دیگ زخامی است که در جوش و خروش است - چون پخت شد و لذت دم برد خموش است
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دیدن کربلا
هر که آمد گو بیا و هر که خواند گو برو - کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دیدن صعود
نسیم جان بستاند و صد جان دهد - آنچه در وهم تو ناید آن دهد
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دوغ فروش
گر از دوست چشمی بر احسان اوست - تو در بند خویشی نه در بند دوست
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو جمله جالب در شأن علی علیهالسلام
معاویه که او را میشناخت، گفت: مقداری از شأن علی علیهالسلام برایم تعریف کن .
او تا اسم علی علیهالسلام را شنید، منقلت شد و بی اختیار، قطرات اشک از چشمانش سرازیر گردید و گفت: از این تقاضا بگذر، و معافم کم .
معاویه اصرار کرد و گفت: از تو دست بر نمیدارم، تا مقداری از فضائل علی علیهالسلام برایم بگوئی .
او، به مطالبی از شأن امیرمؤمنان علی علیهالسلام اشاره کرد و در میان این مطالب، دو جملهای گفت که بسیار بلند معنی است، گفت:
لا یخاف الضعیف من جوره، و لا یطمع القوی فی میله :
مستضعفان و مستمندان ترس آن نداشتند که از ناحیه او ره آنها ظلم بشود، و زورمندان در نیل به اهداف باطل خود، در او راه نداشتند (162).
براستی سزاوار است که این دو جمله در دو تابلو، نوشته شود و کنار دفتر رئیس سازمان بین الملل و تمام رهبران جهان، نصب گردد و طرفداران حقوق بشر، آن را الگوی خود قرار دهند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دلیل اکرام
گر در طلب گوهر کانی، کانی - ور در پی جستجوی جانی، جانی
من فاش بگویمت حقیقت مطلب را - هر چیز که در جستن آنی، آنی
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دفع تهمت از حافظ
نقل میکنند، حافظ شیرازی در یکی از اشعارش، گفت:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد - آه اگر از پس امروز بود فردائی
مصرع دوم موجب شد که عدهای حافظ را تکفیر کرده و گفتند، او در مورد روز قیامت با تعبیر کلمه «اگر» شک و تردید نموده است.
این مطلب به گوش حافظ رسید، برای دفع این تهمت، شعری قبل از شعر فوق، ساخت و در نتیجه ایراد فوق برطرف گردید و آن شعر این است.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت - بردر میکدهای بادف ونی ترسائی
گرمسلمانی از این است که حافظ دارد - آه اگر از پس امروز بود فردائی
در نتیجه مطابق مضمون شعر آخر، ترسا (یعنی مسیحی) در مورد قیامت تردید کرده است نه حافظ.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دلسوزی داود در مورد جوان مستضعف
روزی عزرائیل ع به مجلس داود علیهالسلام آمد، داود علیهالسلام دید عزرائیل با نظر تند به آن جوان مینگرد، به عزرائیل فرمود:چرا به این جوان با نظر دقیق و تند مینگرد ؟ !.
عزرائیل عرض کرد: از طرف خدا مأموریت روح این جوان هستن، و بعد از هفت روز، این جوان را در همین مکان روح میکنم .
وقتی داود علیهالسلام این موضوع را شنید، دلش به حال آن جوان سوخت، به او فرمود، ای جوان، آیا زن داری ؟ .
او گفت: نه .
داود ع برای یکی از بزرگان بنی اسرائیل (که دارای دختر بود )نامه اس نوشت و در آن نامه سفارش کرد که دخترت را به عقد ازدواج این خوان در آور، سپس نامه را به آن جوان داد و مخارج ازدواج را نیز به او پرداخت و فرمود برو بعد از هفت روز (یعنی روز هشتم )به اینجا بیا.
جوان رفت و ازدواج کرد و پس از هفت روز به منزل داود علیهالسلام امد، داود علیهالسلام پرسید: آیا در این چند روز به تو خوش گذشت ؟ .
جوان عرض کرد: آری، هرگز این گونه از نعمت الهی بهرهمند نشده بودم آن روز که بنا بود عزرائیل به منزل داود علیهالسلام برای قبض روح آن جوان بیاید، نیامد، داود علیهالسلام به او گفت: برو بعد از هفت روز به اینجا بیا، او رفت و بعد از هفت روز آمد، و روز هشتم در منزل داود علیهالسلام بود، ولی باز عزرائیل نیامد، و او به خانهاش رفت و هشت باز این آمد و شد تکرار شد، در هشتمین باز، عزرائیل به خانه داود علیهالسلام آمد؛ در حالی که آن جوان در محضر داود علیهالسلام بود
داود علیهالسلام از عزرائیل پرسید: چرا به وعده عمل نکردی، و چندین هفت روز گذشت و به اینجا نیامدی ؟ !.
عزرائیل گفت: ای داود! خداوند بخاطر رحم و دلسوزس تو نسبت به این جوان، به وی ترحم کرد، و سی سال دیگر بر عمر او افزود (186).
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دعای نادرست و درست
پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله) در جائی عبور میکرد، دید مسلمانی مشغول دعا است و چنین دعا می کند: «خدایا مرا از مردم، بی نیاز کن».
رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) به او فرمود: چنین دعا مکن، زیرا مردم باید نسبت به همدیگر، تعاون و همکاری داشته باشند و نیاز همدیگر را تامین کنند، بلکه چنین دعا کن: «خدایا مرا از مردم شرور (و بدکار) بی نیاز گردان».
او عرض کرد: «مردم شرور و بد چه کسانی هستند؟»
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: 1- آنانکه وقتی چیزی را میبخشند، منت میگذارند 2- و اگر چیزی نمیبخشند، عیبجو هستند.
3- و در مورد «فتنه» (امتحان) نیز نظیر اینمطلب آمده، که شخصی دعا میکرد و میگفت: «خدایا پناه میبرم به تو از فتنه».
امام به او فرمود، چنین دعا مکن، زیرا همه ما در فتنه و آزمایش الهی هستیم، بلکه بگو: «خدایا در مورد انحراف و گمراهیهای فتنه به تو پناه میبرم».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دعای بانوی دو شهید داده، کنار حجرالاسود
یکی از حاجیها تعریف میکرد، در مکّه مشغول طواف کعبه بودم، بانوئی را دیدم دست به حجرالاسود گذاشته، با شور و شوق خاصی میگفت: «خداوندا این دو قربانی را از ما قبول کن».
همچنان این دعا را ادامه میداد و همچون دلسوختگان آتش عشق در آن میعادگاه بزرگ عرفان، میگریست، تا قربانیهایش در درگاه حق، پذیرفته گردد، بعداً از او پرسیدم: این دو قربانی تو در کجا قربان شدهاند؟
گفت: دو پسرم در جبهه حق بر ضد کفر صدامیان و بعثیان کافر عراق به شهادت رسیدند.
شرح این هجران و این خون جگر - این زمان بگذار تا وقت دگر
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دعای کمیل ناتمام
دوست اگر بی خداست، دشمن من باد - خانه اگر بی صفاست، مدفن من باد
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دشواری مراقبت
یکی از خانمهای تحصیل کرده و با اطلاع که از وبا، میترسید، فوق العاده مراقب خود بود، آب نجوشیده نمیخورد، سبزیجات را از ترس آنکه مبادا با آب آلوده، شسته شده باشد با پرمنگنات میشست، میوههای خام را نمیخورد، و یا از پرمنگنات، ضد عفونی میکرد.
تمام غذاهایش را خود تهیه میکرد، زیرا به مستخدم بی سواد خود، اعتماد کافی نداشت، بدیهی است چنین خانمی باید مبتلا نشود.یکروز میخواست، شیر بیاشامد، شیر را کاملا جوشاند و گذاشت سرد شود، اتفاقا مگسی در آن شیر افتاد و خارج شد.خانم با اینکه افتادن مگس را در شیر دید، به آن اهمیت نداد، زیرا مگس، جزء ناقلین میکرب وبا به حساب نمیآمد، چنانکه گفتیم تنها آب، به عنوان ناقل میکرب وبا، معرفی شده بود غافل از اینکه این مگس قبلا روی مدفوع یک شخص مبتلا به وبا نشسته و دست و پایش آلوده است خانم شیر را خورد و پس از چندی به بیماری وبا مبتلا شد و مرد(224).
به این ترتیب میفهمیم که مراقبت، کار بسیار مشکلی است، در مسأله دین نیز، چنین است !
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دستگیری قاتل علی
عبد الرحمن بن ملجم، از باقیماندههای خوارج نهروان بود، او از کوفه فرار کرده بود، طبق توطئهای که با همدستان خود، در مکّه، طرح آن را به عهده گرفته بود، مخفیانه به کوفه آمد، و سرانجام صبح شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت، ضربت خود را بر فرق مقدس علی (ع) وارد ساخت (که علی (ع) بستری شد و شب 21 همانسال به شهادت رسید).
ابن ملجم پس از ضربت زدن، پا به فرار گذاشت، یکی از مسلمانان که از قبیله همدان بود و ابوذر نام داشت، او را دنبال کرد، به او رسید و لباسی را که در دست داشت، بر سر او افکند، و سپس او را به زمین انداخت، و شمشیرش را از دستش گرفت، و او را نزد امیر مؤمنان علی (ع) آورد.
وقتی که چشم علی (ع) به ابن ملجم افتاد، فرمود: النفس بالنفس (این جمله در آیه 45 سوره مائده آمده و منظور قصاص قتل است که قاتل باید به قتل برسد).
سپس فرمود: اگر من از دنیا رفتم، همانگونه که او مرا کشت، او را بقتل برسانید، و اگر از این ضربت، سالم ماندم، رأی خود را خواهم داد.
ابن ملجم (این خبیث ناپاک) گفت: «سوگند به خدا، من این شمشیر را به هزار (دینار) خریدهام و با هزار (درهم) زهر، آن را مسموم نمودهام، در این صورت اگر این شمشیر به من خیانت کند (یعنی باعث قتل نشود) نفرین بر آن باد».
مردم او را از کنار بستر علی (ع) دور کردند، از شدت ناراحتی نسبت به او، با دندانهای خود، گوشت بدن او را بریده بریده میکردند و میگفتند:
«ای دشمن خدا، این چه کاری بود که کردی؟ تو امت محمد (صلی اللّه علیه و آله) را به عزا نشاندی، تو بهترین انسانها را کشتی».
او خاموش بود، سخنی نمیگفت، او را به زندان افکندند.
سپس مردم به حضور امیر مؤمنان (ع) آمده و با احساسات پرشور عرض کردند: «ما گوش به فرمان شما هستیم، هر گونه فرمان دهی ، همان را در مورد این دشمن خدا (ابن ملجم) اجرا میکنیم، چرا که او باعث هلاکت امت و تباهی دین شده است».
علی (ع) فرمود: «اگر زنده ماندم، رأی خود را خواهم گفت، و اگر از دنیا رفتم، با او همانگونه رفتار کنید، که با قاتل پیامبر، رفتار میشود، نخست او را بکشید، سپس بدنش را با آتش بسوزانید.
پس از شهادت علی (ع) به امر امام حسن (ع) او را کشتند و سپس «ام هیثم» (که از زنان قهرمان طایفه نخع بود) پیکر ناپاک او را به آتش کشید.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دست بی گناه
هنوز اول عشق امت اضطراب مکن - تو هم به مقصد خود میرسی شتاب مکن
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))