حكايت عارفانه ، بوی کباب

آیت الله بهاء الدینی می‏فرمودند: یک وقتی ما را یک نفر دعوت کرد و کباب خوبی هم درست کرده بود و همه مشغول خوردن شده بودند.، اما من دیدم کباب بوی تعفن می‏دهد به طوری که از بوی تعفن آن گیج شده بودم و هر چه کردم، دستم طرف غذا نمی‏رفت بعد معلوم شد که آن آقا رفته، از یکی از قصابها یک شقه گوسفند برداشته و بدون رضایت او آورده است. این چه علمی است که توی قهوه خانه‏های بین راه گوشت کلاغ به او بدهند، بخورد و نفهمد؟ این چه علمی است که طرف نفهمد غذایی که جلوی او گذاشته‏اند حرام گوشت است یا حلال گوشت. این علم بدرد نمی‏خورد.
چیست توحید خدا، افروختن - خود را پیش واحد سوختن‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بی اعتباری دنیا

دودمان برمکیان در دستگاه طاغوتی عباسیان، آنچنان مهم شدند که رگ و ریشه سیاست و اقتصاد مملکت اسلامی در دست آنها افتاد، و آنها هر چه خواستند و توانستند، از بیت‏المال مسلمین، سوء استفاده‏ها کردند، کاخها برای خود ساختند، و به عیش و نوش پرداختند.

ولی پس از مدتی آنچنان فواره این دودمان هزار فامیل عیاش، سرنگون شد که محمد بن غشان می‏گوید:
روز عید قربان بود، نزد مادرم رفتم، پیره زنی فرتوت، با لباسهای پاره، نزد مادرم دیدم که نشسته بود، از مادرم پرسیدم: این پیره زن کیست ؟.
گفت: این زن عتابهمادر جعفر بن یحیی برمکی است، به او سلام کردم و گفتن، عجب ! روزگار با شما چه کرد ؟ !.
گفت: لابد در ما عیبی بوده که خداوند، نعمتش را از ما سلب فرمود، گفتم: مختصری از احوال خود برایم تعریف کن.
آهی کشید و گفت: چندین سال بود که من دارای چهار صد غلام و کنیز بودم، در عین حال گمان می‏کردم پسرم به من ظلم می‏کند، اما اینک وضع من به جائی رسیده که برای تقاضای دو پوست گوسفند قربانی، که یکی را زیر انداز و دیگری را روانداز خود قرار بدهم، به اینجا آمده‏ام، دلم به حالش سوخت و گریه کردم و چند دینار به او صدقه دادم، او بی اندازه خوشحال شد(220).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بوی شهید

حجة السلام آقای هادی غفاری نماینده سابق مجلس شورای اسلامی نقل می‏کند که: به قصد منزل آقای آخوند به همدان رفتم وقتی که در زدم بچه‏ای در را باز کرد. مرحوم آخوند هم داخل حیات بود چشمهای آن مرحوم به مقدار زیادی بینایی خود را از دست داده بود و به خوبی جایی را نمی‏دید سلام کردم گفت: علیکم السلام آقای هادی غفاری. گفتم: از کجا مرا شناختید؟ گفت: از بویتان شما را شناختم. گفتم: چگونه؟ گفت:
پدر کشتی و تخم کین - پدر کشته را کی بود آشتی‏
شما پدرت کشته شده و من هم پسرم کشته شده. من و تو باید با بو همدیگر را بشناسیم. خدای من گواه است بدون اینکه اسمی ببرم، بدون اینکه چهره مرا ببیند، مرا شناخت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بهره‏گیری از قرآن‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابن وهب گوید: امام صادق (ع) فرمود: کسی که سه کار انجام دهد، از سه موهبت محروم نخواهد شد:
1- کسی که دعا کند، از استجاب آن بهره‏مند می‏گردد.
2- کسی که شکر کند، بر نعمتش افزوده می‏شود.
3- کسی که توکل کند، امورش سامان می‏یابد.
سپس (برای هر کدام از موارد فوق، به آیه‏ای از قرآن استدلال کرد و) فرمود: آیا قرآن، کتاب خداوند متعال را خوانده‏ای؟
که در مورد اول می‏فرماید:
ادعونی استجب لکم: «مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم (سوره مؤمن آیه 60).
و در مورد دوم می‏فرماید:
لئن شکرتم لا زیدنکم: «هرگاه شاکر و سپاسگذار خدا باشد، قطعاً بر نعمت شما می‏افزایم» (سوره ابراهیم آیه 7).
و در مورد سوم می‏فرماید:
ومن یتوکل علی اللّه فهو حسبه: «و هر آن کس که برخدا توکل کند، پس خدا او را کافی است» (سوره طلاق آیه 3).
به این ترتیب می‏بینیم، امامان ما در وعظ و ارشاد مردم از آیات قرآن بهره می‏گرفتند، و گاه مثل حدیث فوق، آیات قرآن را ذکر می‏کردند که گفتارشان به برکت قرآن آمیخته باشد و بهتر اثر کند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بوسه پیامبر

خانم ایشان تعریف می‏کند که شبی استاد یک مرتبه از خواب پرید و تند تند نفس می‏زد گفتم چه شده است فرمود خواب دیدم که با حضرت امام خمینی نزد رسول الله می‏رویم و من به آقا عرض می‏کنم که ایشان فرزند شما هستند یا رسول الله. بعد پیامبر با حضرت امام معانقه کرد و سپس رو به من کرد و مرا در آغوش گرفتند و لبانش را روی لبانم گذاشت که هنوز گرمی آن را بر لبانم احساس می‏کنم. به گمانم اتفاق بزرگی در زندگی‏ام می‏خواهد رخ دهد سه روز بعد ایشان شهید شدند.
در ضمیر ما نمی‏گنجد به غیر از دوست کس - هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بهترین کارها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) در شب معراج، از درگاه خداوند پرسید: «بهترین اعمال، چیست؟».
خداوند فرمود: لیس شی‏ء عندی افضل من التوکل علی و الرضا بما قسمت:
«هیچ چیزی در نزد من بهتر از توکل بر من و خشنودی به آنچه قسمت کرده‏ام نیست».
چنانکه در این روایت تدبر کنیم در می‏یابیم که توکل به خدا، توأم با کار و تلاش است چرا که می‏فرماید «بهترین کارها» نه تنبلی و دست روی دست گذاردن و در ذهن خود به خدا توکل نماید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، به سوی عوامل بهشت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از مسلمین در حضور پیامبر (ص) بود، پیامبر (ص) به او فرمود: «می‏خواهی تو را به موضوعی راهنمائی کنم که با انجام آن، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!»
او عرض کرد: چرا ای رسول خدا (ص).
پیامبر (ص) فرمود: «خداوند از آنچه به تو داده، تو هم (به نیازمندان) بده».
او عرض کرد: اگر خودم نیازمندتر از او باشم چکنم؟
فرمود: «مظلوم را یاری کن!»
او عرض کرد: اگر خودم، ناتوانتر از او باشم چکنم؟
فرمود: «برای نادان، کاری انجام بده یعنی راهنمائیش کن».
او عرض کرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چکنم؟
فرمود: فاصمت لسانک الا من خیر: «زبانت را جز از سخن نیک، خاموش دار» آیا شادمان نیستی که یکی از این (چهار) ویژگیها را داشته باشی که تو را به بهشت ببرد.
1- کمک به نیازمند 2- اگر نتوانستی یاری مظلوم 3- اگر نتوانستی، نادان را راهنمائی کن 4- اگر نتوانستی، زبانت را کنترل کن که جز به خیر، حرکت نکند، به قول سعدی:
دو چیز طیره عقل است، دم فرو بستن به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، به به عجب پاسخی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی حضرت سلیمان بن داود (ع) همراه اطرافیان، با شکوه و سلام و صلوات عبور می‏کرد، در حالی که پرندگان بر او سایه افکنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف کشیده بودند.
در این حال که عبور می‏کرد به عابدی از عابدهای بن اسرائیل رسید، عابد به او عرض کرد: «سوگند به خدا، خداوند، حکومت بسیار وسیع و بزرگی به تو عنایت فرموده است».
سلیمان (ع) در پاسخ او فرمود: «یک تسبیح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه که به پسر داود (سلیمان) داده شده است، چرا که تمام این مال و منال می‏روند و نابود می‏شوند ولی آن یکبار «تسبیح» باقی می‏ماند براستی باید گفت: «به به، عجب پاسخ بجائی حضرت سلیمان داد، و براستی به‏به، به قول حافظ:
پیش صاحب‏نظران ملک سلیمان باد است - بلکه آنست سلیمان که زملک آزاد است
آنکه گویند که بر آب نهاده است جهان - مشنو ای خواجه که بنیاد جهان بر باد است‏
ملک بغداد زمرگ خلفا می‏گرید - ورنه این شط روان چیست که در بغداد است


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بنده شاکر کیست

امام صادق علیه‏السلام فرمود: در زمانهای گذشته، در میان بنی اسرائیل، عابری زندگی می‏کرد، که از امور دنیا محروم بود، و در وضع بسیار دشواری زندگی می‏کرد، همسرش آنچه داروندار داشت، در تأمین زندگی او مصرف کرد، و دیگر آهی در بساط نماند و عابد و همسرش روزهائی را با گرسنگی بسر بردند.
تا اینکه همسرش مقداری نخ را که ریشٍه بود، پیدا کرد و به شوهرش داد، تا به بازار ببرد، و با فروش آن غذائی تهیه کند.
عابد آن را به بازار برد، وقتی به بازار رسید، دید بازار تعطیل است، و خریدارها جمع شده‏اند، و مأیوس بر می‏گردند، عابد با خود گفت، دریا نزدیک است، بروم در آنجا وضو بگیرم و دست و صورتم را بشویم، تا بلکه راه نجاتی پیدا شود، کنار دریا آمد، دید صیادی طور به دریا می‏اندازد و ماهی می‏گیرد اتفاقاً طورش را به دریا انداخت و کشید و تنها یک ماهی پلاسیده و بی ارزشی، در میان طور افتاده بود، عابد به صیاد گفت، این بسته نخ را به این ماهی می‏فروشم، صیاد، با کمال میل قبول کرد، عابر آن ماهی را برداشت و به خانه آمد، و جریان را به همسرش گفت.
همسر، ماهی را گرفت و مشغول پاک کردن و بریدن آن شده تا برای پختن آماده کند، ناگهان در شکم ماهی مرواریدی گرانبها یافت، شوهرش را خبر کرد، شوهر آن مروارید را به بازار برد و آن را به بیست هزار درهم فروخت.
و سپس آن پول کلان را که در دو کیسه بود به منزل آورد، در همین لحظه، فقیری به در خانه آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به فقیر گفت: بیا و این یک کیسه را بردار و ببر، فقیر خوشحال شد و یک کیسه را برداشت و برد.
همسر عابد گفت: سبحان الله، ما خودمان در حالی که در سختی و دشواری فقر بسر می‏بریم، نصف سرمایه ما رفت.
چند لحظه نگذشت که فقیر دیگری آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به او اجازه ورود داد، تا به او نیز کمک کند، او وارد خانه شد و همان کیسه درهم را که فقیر قبلی برده بود، آورد و در جای خود نهاد و به عابد گفت: کل هنیا مریئا...:از این روزی، بخور، گوارا و نوش جانت باد من فرشته‏ای از فرشتگان خدا هستم، پروردگار تو خواست بوسیله من تو را امتحان کند تو را شاکر و سپاسگزار یافتسپس فرشته رفت(230).
امام صادق علیه‏السلام فرمود: شبی رسول خدا (ص)به خانه‏ام سلمه (یکی از همسرانش )بود، ام سلمه نیمه‏های شب آنحضرت را در بسترش نیافت، ترسید که مبادا آسیبی به آنحضرت وارد شده باشد، برخاست و به جستجوی پیامبر (ص)پرداخت، تا اینکه آن بزرگوار را در گوشه خانه یافت که ایستاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرده و گریه می‏کند و از جمله به خدا عرض می‏نماید: اللهم و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا : خدایا به اندازه یک چشم بر هم زدن، مرا به خودم وانگذار.
ام سلمه با دیدن آن حالت، منقلب و گریان شد، و از آنجا بازگشت، رسول خدا ص نزد ام سلمه آمد و فرمود: چرا گریه می‏کنی ؟
ام سلمه عرض کرد: چگونه گریه نکنم، با اینکه شما با آن مقام ارجمندی که در پیشگاه خدا داری و خداوند ترا بخشیده، این گونه گریه می‏کنی؟.
پیامبر (ص)فرمود: ای ام سلمه ! چگونه خود را ایمنی بدانم با اینکه خداوند به اندازه یک چشم بهم زدن یونس علیه‏السلام را به خودش واگذارد، و یونس (بر اثر ترک اولی )به آن عذاب سخت الهی گرفتار شد (231).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بصیرت

استاد مجتهدی می‏فرمودند: من از قیافه بعضی‏ها می‏فهمم چه کسی به درد طلبگی می‏خورد و چه کسی نمی‏خورد حتی از قیافه بعضی از آنها متوجه می‏شوم که نماز صبح یا شب آنها قضا شده یا نه. قاتل شهید مرتضی مطهری (ره) اینجا (در مدرسه استاد) طلبه بود در پیشانی او چیزهایی را می‏خواندم روزی از دستش عصبانی شدم گفتم از این مدرسه برو بیرون ای منافق! او هم رفت و نزد علما شکایت مرا کرد و آنها هم از من ناراحت شدند چند سال بعد که استاد مطهری را ترور کرد نفاق او روشن شد.
مشو غمگین که دور غم سر آید - ز پشت ابرها ماهی بر آید
بلای زندگانی، نا امیدی است - شکیبا شو که یار از در درآید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بشارت

مادر استاد در مورد شهید می‏فرماید: دو ماه قبل از تولد مطهری شبی از شبها که آرام خوابیده بودم در عالم خواب دیدم که محفلی نورانی و مجلسی روحانی برقرار است تمامی زنان اهل محل در مسجد محله، اجتماع نموده‏اند. ناگهان دیدم بانوی مقدس و محترمی با دو زن دیگر وارد شدند آن خانم به همراهان توصیه می‏کرد گلاب بپاشند چون به من رسید فرمود: سه مرتبه گلاب بپاشید در ذهنم خیال کردم شاید در قلبم غبار کدوری و تاریکی وجود دارد و با این کار می‏خواهد سیاهی‏های دلم را پاک کنند ولی خانم با شادمانی و نشاط پاسخ داد. به بخاطر آن جنینی که در رحم شماست چنین کاری لازم بود او آینده‏ای درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامی خدمت عظیم و سترگی خواهد نمود.
معاشران همه از جمع ما سفر کردند - صدای زنگ از این کاروان نمی‏آید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بسم الله

در زمان شیخ مرتضی انصاری طلبه‏ای درس را نمی‏فهمید، توسلی پیدا کرد شب در خواب به او گفتند بگو: بسم الله الرحمن الرحیم صبح وقتی به درس شیخ انصاری (رحمه الله) رفت درس را خوب فهمید حتی به شیخ اشکال هم می‏کرد و مانع درس دادن می‏شد، ناگهان شیخ به او فرمود: ببین آقا، آن کسی که در گوش تو بسم الله گفته در گوش من ولاالضالین خوانده است و آن شاگرد دیگر ساکت شد و به عظمت شیخ پی برد.
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی - بگذار تا بمیرد در عین خود پرستی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بزرگواری پیامبر

یکی از جنگهای بزرگی که در سال هشتم هجرت در عصر رسول خدا (ص)در سرزمین حنین (بر وزن حسین )واقع شده جنگ حنین در این جنگ، بزرگترین پیروزی نصیب مسلمانان شد، و غنائم بسیار بدست مسلمین افتاد.

مالک بن عوف طاغوت بزرگی بود که بالغ بر سی هزار نفر از اطراف و اکناف حجاز، بر ضد مسلمانان، جمع کرد، و آنها را به جنگ با مسلمانان، بسیج نمود.
ولی همین شخص بعد از شکست دشمن، به سوی طائف فرار کرد و خود را از مهلکه نجات داد.
رسول خدا (ص)هنگام تسلیم غنائم، و دیدن اسیران، با جمعی از خویشان مالک بن عوف که اسیر شده بودند ملاقات کرد، و پرسید: رئیس این‏ها مالک بن عوف در کجاست؟ .
گفتند: به طائف گریخته و به قبیله ثقیف پیوسته است .
رسول اکرم (ص)فرمود: به او خبر بدهید که اگر نزد ما بیاید و قبول اسلام کند، خویشان او را (که اسیر شده‏اند )آزاد می‏کنم، و اموالش را به او باز می‏گردانم، بعلاوه صد شتر به او خواهم داد .
همین گذارش را به مالک بن عوف دادند، او در خفاء خود را به پیامبر (ص)رساند، و در سرزمین جعرانه (یا مکه )با آنحضرت ملاقات نمود و قبول اسلام کرد.
پیامبر (ص)به وعده خود وفا نمود، و علاوه بر باز گرداندن اموال او به او، و آزاد نمودن اسیران، صد شتر به او داد، و او نیز به اسلام وفا دار ماند؛ پیامبر (ص)او را رئیس قومش کرد، او همراه قومش با مشرکان ثقیف جنگید؛ و آنها را آنچنان در تنگنا قرار داد، که ناگزیر بر فرمان اسلام، گردن نهادند.
این است یک نمونه از روح بزرگ، و سعه صدر رسول اکرم (ص)که بعد از پیروزی، این گونه با دشمن رفتار می‏کرد و آنها را به سوی اسلام جذب می‏نمود(142).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، برکت انگشتان

از آیت الله شیخ عباس قمی (ره) صاحب مفاتیح و بسیاری از کتب دیگر نقل است که فرمود: من با انگشتانم غذا می‏خورم چون برکات در انگشتان من است که با آن روایات ائمه را نوشته‏ام‏
حریفان بادهها خوردند و رفتند - تهی خمخانه‏ها کردند و رفتند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، برخورد علی با مقدس ماب

حسن بصری یکی از مقدس مابهای زمان حضرت علی علیه‏السلام بود، مقدس نبود، ولی خود را در قالب قدس و زهد، نشان می‏داد، به گونه‏ای که به عنوان یکی از پارسایان معروف هشتگانه آن روز (زهاد ثمانیه )به شمار می‏آمد.
او در نماز و روزه و ذکر و تسبیح و اموری از این قبیل، در ظاهر، عجیب بود، ولی در مسائل سیاسی و رهبری، خود را کنار می‏کشید و آن را مخالف زهد و پارسائی می‏دانست.
در ماجرای جنگ جمل که در بصره واقع شد، و آن را بیعت شکنان دنیا پرست بر ضد امام علی علیه‏السلام پدید آوردند، بر کنار بود، بلکه گاهی با عنوان کردن خونریزی و مسلمان کشی آن را خلاف اسلام قلمداد می‏نمود.
روزی علی علیه‏السلام از کنار حسن بصری گذشت، دید مشغول وضو گفتن است ولی در ریختن آب بخاطر اینکه اسراف نشود وسواس داشت )امام به او فرمود: ای حسن! وضو را پر آب بگیر .
حسن بصری با کمال گستاخی گفت: ای امیرمؤمنان! تو دیروز (در جنگ جمل )کسانی را کشتی که به یکتائی خدا و رسالت پیامبر اسلام (ص)گواهی می‏دادند و نمازهای پنجگانه را بجای می‏آوردند، و وضوی پر آب می‏گرفتند .
امام علی علیه‏السلام فرمود: اگر چنین بود پس چرا تو دشمنان ما را یاری نکردی ؟ چرا کنار کشیدی ؟ .
حسن بصری گفت: آری درست است، من کنار کشیدم، علتش این بود، من شک نداشتم که مخالفت از یاری عایشه کفر است، در اولین روز جنگ، غسل کردم و حنوط بر خود پاشیدم و اسلحه برداشتم، هنگامی که به محلی از خزیبه رسیدم، صدای منادی به گوشم خورد که به من گفت: ای حسن! کجا می‏روی ؟ برگرد که قابل و مقبول هر دو در دوزخ هستند، من وحشت زده به خانه برگشتم، روز دیگر نیز بر خود حنوط پاشیدم و اسلحه برداشتم و به سوی میدان حرکت کردم، باز همان ندا را شنیدم که ای حسن! قاتل و مقتول، هر دو در آتشند، از این رو کنار کشیدم و در جنگ شرکت ننمودم.
علی علیه‏السلام به او فرمود: راست گفتی، ولی آیا می‏دانی که آن منادی چه کسی بود ؟ او برادرت شیطان بود، و در حقیقت راست می‏گفت، زیرا قاتلین و مقتولین سپاه جمل (که بر ضد سپاه اسلام می‏جنگیدند )همه در آنش دوزخ هستند (165).
به این ترتیب، امام علی علیه‏السلام با قاطعیت جلو آن مقدس ماب زاهد نما را گرفت، و این درس هشدار دهنده را در همه تاریخ به به مسلمین حقیقی داد که گول فریبکاران را نخورند، و از صحنه‏های جنگ با باطل، کنار نکشند، و وسوسه در این مورد، وسوسه شیطانی است که باید شدیدا از آن دوری کرد، و در این رهگذر فریب هیچکس را نخورد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0