داستان های بحارالانوار ، رمز بهشتی شدن‏

روزی یاران در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرد آمده بودند. حضرت به آنان فرمود:
شما شش چیز را برای من عهده دار شوید، تا من بهشت را برای شما عهده دار شوم:
1- هنگامی که سخن می‏گویید هرگز دروغ نگویید.
2- وقت کسی را وعده دادید خلاف وعده نکنید.
3- هر امانتی پذیرفتند خیانت نکنید.
4- چشمان خود را بر هم نهید و نگاه از حرام بردارید.
5- دامن عفت خویش را از حرام حفظ کنید، عمل زشت انجام ندهید.
6- و دست و زبان خود را از آزار مردم باز دارید.(11)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رمز برخی از بلاها

روزی یکی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را به منزل خود مهمان دعوت نمود، حضرت پذیرفت. هنگامی که وارد منزل شد، دید که مرغی روی دیوار خانه تخم گذاشت و آن تخم از روی دیوار غلطید و در سینه دیوار بر روی میخی قرار گرفت، نه به زمین افتاد و نه، شکست!
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن منظره تعجب کرد. صاحب منزل گفت:
یا رسول الله! از نشکستن این تخم مرغ تعجب می‏کنید؟ سوگند به آن خدا که شما را به حق به رسالت برانگیخته تاکنون هیچ بلا و ناگواری برایم پیش نیامده است!
حضرت فوراً از جای خود حرکت کرد و از غذای او نخورد و فرمود: کسی که هیچ بلا و ناگواری نبیند، خدا به او کاری ندارد (لطف و عنایتی ندارد(15)).
معلوم می‏شود برخی از بلاها برای انسان از الطاف الهی است و نباید در برخی موارد ناراحت شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفع بلا

علی بن مهزیار می‏گوید:
نامه‏ای به امام جواد نوشتم و از زلزله‏های که در اهواز رخ می‏داد شکایت کردم و عرض کردم:
اجازه می‏فرمایید من از سرزمین خارج شوم؟
فرمود:
از اهواز خارج مشو، روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیرید و روز جمعه غسل کنید و لباسهای خود را پاک نمایید و در همان روز، دسته جمعی به در خانه خدا بروید و از او بخواهید، این بلا را رفع کند.
علی بن مهزیار می‏گوید:
همین کار را کردیم زلزله بر طرف شد.(113)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفتار مهرآمیز با دشمن خطرناک‏

در جنگ صفین، لشگر بر آب فرات مسلط شد. فرماندهان سپاه شام گفتند: آب را به روی لشگریان علی ببندید، آنان را با تشنگی بکشید و همچنان که عثمان را تشنه کشتند.
علی (علیه السلام) از آنان خواست محلی را آزاد کنند تا لشگر ایشان نیز از آب استفاده کنند.
گفتند: اجازه نمی‏دهیم حتی قطره‏ای از آب بردارید باید همانند عثمان تشنه بمیرید.
علی (علیه السلام) وضع را دشوار دید، سرسختی معاویه و لشگریانش را مشاهده کرد. احساس نمود با کمترین مسامحه لشگر از تشنگی با مرگ روبرو خواهند شد. با یک حمله شدید لشگر از تشنگی با مرگ روبرو خواهند شد. با یک حمله شدید لشگر معاویه را از اطراف فرات پراکنده کرد و سپاه معاویه در موقعیتی قرار گرفتند که آب به کلی در اختیارشان نبود.
یاران علی (علیه السلام) گفتند:
همان طور که آنها راه آب را بستند، ما هم آب را به روی آنان ببندیم و نگذاریم یک قطره آب بیاشامند و با سلاح تشنگی که برنده‏تر از هر سلاحی است ایشان را نابود سازیم که دیگر نیاز به جنگ نباشد.
حضرت فرمود:
لا والله لا أکافیهم بمثل ما فعلهم: به خدا قسم! من نمی‏کنم آنچه را آنها کردند. یک طرف نهر را آزاد بگذارید تا آب بردارند، شمشیرهای آب دار، ما را بی نیاز می‏کند نسبت به جلوگیری کردن از آب آشامیدنی.(26)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفتار ذلت آور ممنوع‏

اباذر می‏گوید:
سلمان و لال حبشی وقتی که بر محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند ناگهان سلمان خود را بر قدم‏های پیغمبر انداخت و آنان را بوسید.
رسول خدا به سلمان فرمود: لا تصنع بی بما صنع الا عاجم بملوکها؛
ای سلمان! آن گونه با من رفتار نکن که عجم‏ها با شاهان خود رفتار می‏کنند (خود را ذلیلانه به پای شاهان می‏اندازند)، من بنده‏ای از بندگان خدا هستم، همانند بندگان می‏خورم و مثل آنها می‏نشینم(8).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفتار با نیازمندان جامعه‏

حارث همدانی یار وفادار علی علیه السلام می گوید:
در یکی از شبها محضر امیر مومنان علی علیه السلام رسیدم، در ضمن صحبت عرض کردم، ای امیر مومنان! نیازمندم.
فرمود:فرایتنی لها اهلا؟: آیا مرا برای اظهار حاجت خود سزاوار می‏دانی؟
گفتم: آری، خداوند به شما جزای خیر دهد. حضرت برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست، سپس فرمود:
می‏دانی چرا چراغ را خاموش کردم؟ بدین جهت خاموش کردم تا بدون شرمندگی اظهار حاجت کنی و من خواری نیازمندی را در سیمای تو نبینم، اکنون هر نیازی داری بگو که من از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‏فرمود:الحوایج امانه من الله فی صئدور العباد...
هر گاه نیازهای مردم در اختیار دیگری قرار گرفت، یک امانت الهی است، برای حفظ آبروی نیازمند نباید آن را به دیگران بگوید، چنانچه به دیگران نگوید ثواب عبادت را می‏برد و اگر خود نتوانست نیاز او را برآورده کند می‏تواند به کسانی دیگر بگوید. در این صورت به هر شنونده لازم است برای رفع نیازمندان گام بردارد.(51)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفتار با بدهکاران‏

محمد بن ابی عمیر(149) یکی از شیعیان سرشناس و از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) و شخص بزاز بود به علت ظلم و ستم حکومت وقت اموالش را از دست داده و فقیر شد او از شخصی ده هزار درهم طلب داشت آن شخص خانه‏ی خود را فروخت و پولش را نزد محمد بن ابی عمیر آورد تا بدهی خود را بدهد محمد به او گفت این پول چیست؟ گفت: این طلب شماست که از من داشتی.
- از کجا تهیه کرده‏ای، مگر ارثی به تو رسیده؟
- کسی به تو بخشیده.
- خیر
- پس از کجا آورده‏ای؟
- خانه‏ام را فروختم تا بدهی شما را بدهم؟
محمد گفت: مولایم امام صادق (علیه السلام) فرمود: به خاطر بدهی نباید بدهکار خانه‏اش را بفروشد این پول‏ها را بردار به خدا سوگند گرچه اکنون به یک درهم پول محتاجم ولی این پول را هرگز از تو نخواهم گرفت:(150)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، رفتار امام حسین با فقرا

روزی امام حسین علیه السلام از جایی عبور می‏کرد، دید چند نفر فقیر، عبای خود را روی زمین گسترده‏اند و مقدار اندکی نان خشک روی آن ریخته و می‏خورند.
امام باقر علیه السلام به آنها سلام داد و آنان جواب سلام امام را دادند، و گفتند: یابن رسول الله بفرمایید از این غذا میل کنید.
امام حسین علیه السلام دعوتشان را پذیرفت، با کمال فروتنی در کنار آنها روی خاک نشست و با آنها غذا میل کرد و این آیه را تلاوت نمود: ان الله لا یحب المستکبرین: خداوند متکبران را دوست ندارد(71).
سپس به آنها فرمود:
من دعوت شما را پذیرفتم شما نیز دعوت مرا به پذیرید، به خانه من بیایید امروز مهمان من باشید.
آنها برخاستند و همراه امام حسین علیه السلام به خانه آن حضرت آمدند. امام علیه السلام به آنها غذا و لباس داد آنگاه دستور داد به هر کدام مبلغی هم پول دادند(72).
امام حسین علیه السلام با این رفتار پسندیده فقرا را خشنود کرد، و آنها هم از حضور امام علیه السلام با خوشحالی رفتند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راهنمایی ازدواج‏

پیامبر خدا می‏فرماید:
ایاکم حضراء الدمن؛
بپرهیزید از سبزیهایی که در جاهای ناپاک و آلوده می‏رویند.
شخصی پرسید:
منظور از این دستور چیست؟
پیامبر در پاسخ فرمود:
المرئة الحسناء فی منیت السوء؛
بپرهیزید از زن زیبایی که در خانواده‏ی ناشایسته به وجود می‏آید(11).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راه مبارزه با حرص‏

مردی خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسید و از وضع خود شکایت کرد و گفت:
یابن رسول الله! من در طلب پول و مال می‏روم و ثروت زیاد هم به دست می‏آورم ولی قانع نمی‏شوم و نفس حرصم با من مبارزه می‏کند و مال بیشتری می‏طلبد، به من چیزی بیاموزید که در اصلاح این خوی زشت من مؤثر گردد.
حضرت فرمود:
اگر در زندگی قانع باشی کمترین مال دنیا بی نیازت می‏کند و اگر قانع نباشی تمام ثروت جهان نمی‏تواند تو را بی نیاز و غنی سازد(92).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راه علاج تنگدستی‏

عبد الرحمن بن حجاج می‏گوید:
یکی از دوستان ما در مدینه اوضاع زندگی‏اش بهم ریخت و به شدت گرفتار گردید، امام صادق علیه السلام به او فرمود:
برو در بازار دکانی بگیر، فرشی بینداز یک کوزه آب هم آنجا بگذار و مرتب درب دکان بنشین.
او به دستور امام عمل کرد مدتی به همان وضع بود و اصلاً تغییراتی در زندگی وی رخ نداد، تا این که چند نفر تاجر از مصر آمدند، هرکدام در مدینه اجناس خود را درب مغازه دوستان خود گذاشتند، یک نفر از آنها دکانی پیدا نکرد که اجناس خود را در آنجا بگذارد.
بازاریان به او گفتند:
در این جا مردی دکان دارد که خالی است می‏توانی اجناس خود را در آنجا بگذاری .
تاجر پیش او رفت و اجازه خواست اجناس خود را در آنجا بگذارد، او نیز پذیرفت. مرد مقداری از اجناس خود را فروخته بود و مقداری از جنس‏ها باقی مانده بود که دوستانش آماده حرکت شدند او نیز مایل بود با دوستانش حرکت کند، به صاحب مغازه گفت:
این جنس‏ها را پیش تو می‏گذارم هنگامی که فروختی پولش را برایم بفرست. او نیز قبول نمود.
تاجر اجناس خود را گذاشت و با دوستانش به سوی مصر حرکت کرد.
صاحب مغازه اجناس را فروخت و پولش را به صاحبش فرستاد. بار دیگر تاجرهای مصر که به مدینه حرکت می‏کردند، بوسیله آنها مقداری اجناس برای صاحب مغازه فرستاد، او نیز پس از فروش پولش را فرستاد وقتی که تاجر مصری درستکاری او را فهمید مرتب از مصر جنس می‏فرستاد. صاحب مغازه پس از فروش پولش را به او باز می‏گرداند. از همین راه ثروت زیادی به دست آورد و یکی از سرمایه داران گشت(96).
این نمونه‏ای از آثار درستی و درستکاری است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راه عذر بسته می‏شود

امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید:
زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر می‏کنند که بخاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ می‏پرسند:
چرا گناه کردی؟
در پاسخ می‏گوید:
خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم. خداوند دستور می‏دهد مریم رامی آورند،و به آن زن گفته می‏شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد.
آنگاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می‏کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می‏گوید:
پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوس من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم. در این وقت یوسف علیه‏السلام را می‏آورند و به او می‏گویند:
تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما ره او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد
سپس صاحب بلا را می‏آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری‏هایش معصیت کرده است. او هم می‏گوید:
خداوندا! بالها و مصیبت‏ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم. در این موقع ایوب علیه‏السلام را می‏آورند و به آن شخص می‏گویند:
بلای تو سخت‏تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.!(53) بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می‏شود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راه تامین روزی‏

روزی مقداد محضر امام علی (علیه السلام) رسید و عرض کرد: من سه روز است چیزی نخورده‏ام، گرسنه هستم. در خانه علی (علیه السلام) چیزی برای خوردن نبود حضرت پیراهن جنگی خود را به پانصد درهم فروخت و پنج درهم آن را به مقداد داد. کمی از مقداد فاصله گرفته بود که عربی ناشناس افسار شتر به دست، در برابر حضرت علی ظاهر شد و گفت: یا علی! اشتر منی هذه النافة این شتر را از من خریداری کن.
علی (علیه السلام): پول قیمت این شتر را ندارم تا خریداری کنم.
عرب ناشناس: حاضرم شتر را به صد درهم بفروشم و پولش به عنوان نسیه بماند.
علی (علیه السلام) شتر را به همین قیمت خرید و افسار آن را گرفته و از عرب ناشناس جدا گردید. هنگامی که رهسپار شد، با عربی ناشناس دیگر روبرو شد.
عرب ناشناس: بعنی هذه بمائة و خمسین درهم؛ این شتر را به صد و پنجاه درهم به من بفروش.
حضرت علی شتر را به صد و پنجاه درهم فروخت و پول‏ها را گرفت و سپس حسن و حسین را به دنبال فروشنده‏ی شتر فرستاد که پیدا کنند و صد درهم او را پرداخت نماید. در آن حال پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که تبسم در لب داشت علی (علیه السلام) را دید، فرمود:
یا علی! عرب ناشناس صاحب شتر، جبرئیل بود و مشتری شتر هم میکائیل بود.
یا علی صد درهم پول شتر است و پنجاه درهم اضافه عوض آن پنج درهمی است که به مقداد گرسنه دادی، سپس این آیه را تلاوت نمود:
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب هر کس تقوا پیشه کند، خداوند روزی او را از جایی می‏دهد که خود او متوجه نمی‏شود از کجاست(34).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راه آمرزش گناه‏

شخصی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد:
یا رسول الله! هیچ گناهی نیست که من آن را انجام نداده باشم یعنی گناهم خیلی زیاد است آیا راه توبه‏ای برایم هست؟
پیامبر فرمود: آیا کسی از پدر و مادرت زنده هست؟
گفت: بلی پدرم.
فرمود: فاذهب فبره: برو به پدرت خدمت کن.
وقتی این مرد برگشت برود، حضرت فرمود:
لو کانت امه. اگر مادری داشت بهتر بود(29).
مردی بد قیافه‏

در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدقیافه و زشت روی بود، بدین جهت او را ذوالنمرة پلنگی می‏گفتند.
روزی محضر پیامبر گرامی رسید و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند چه چیزها را بر من واجب کرده؟
حضرت فرمود:
خداوند در شبانه روز هفده رکعت نماز واجب کرده، و اگر ماه رمضان را درک کنی روزه آن هم بر تو واجب است، و در صورت تمکن مالی حج نیز بر تو واجب است، و همچنین پرداخت زکات مال واجب است، و شرایط آن را بر او توضیح داد.
ذوالنمره گفت:
سوگند به آن خدایی که تو را به پیامبری برانگیخته، من به جز این واجبات برای خدا عبادتی مستحبات انجام نخواهم داد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا؟
مرد: برای این که مرا زشت آفریده!
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ساکت ماند و چیزی نگفت. تا جبرئیل نازل شد و گفت:
یا محمد! خداوند به تو سلام رساند و فرمود:
به بنده‏ام فلانی سلام برسان و به او بگو:
مایل نیستی - با این قیافه زشت در پرتوی عبادت و بندگی آن چنان لیاقت پیدا کنی که در روز قیامت در جمال جبرئیل و همانند او زیبا محشور شوی؟
رسول خدا فرمایش خداوند را به آن مرد رساند.
ذوالنمرة گفت:
حالا که چنین است، سوگند به آفریدگاری که تو را به حق فرستاده از این پس تمام فرمان‏های خداوند را با کمال میل و رغبت انجام خواهم داد(30).
آری ارزش واقعی در آرایش و زیبایی روح است، نه جسم. باید آرایش و زیبایی روحی پیدا کرد تا مورد رحمت الهی قرار گرفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، راستگویی و امانتداری‏

ابوبصیر صحابه‏ای محترم امام صادق (علیه السلام) نقل می‏کند که خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، عرض کردم: ابی مغفور به شما سلام رساندند.
حضرت فرمود: ابوبصیر! هر وقت او را دیدی سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید بنگر به آنچه علی (علیه السلام) را نزد پیغمبر اسلام به آن مقام و عظمت رساند و از آن غافل مشو.
همانا علی (علیه السلام) فقط در پرتوی این دو صفت:
بصدق الحدیث و اداء الامانه: با راستگویی و امانت داری، به آن درجه و مقام بزرگ رسید.(92)
و باز فرمود:
ولا تنظروا بطول رکوع الرجل و سجوده: به رکوع و سجده طولانی کسی نگاه نکنید، زیرا این چیزی است که او به آن عادت کرده و از ترکش وحشت دارد، ولی به راستگویی و امانت داری او نگاه کنید ببینید در راستگویی و امانت داری چگونه است؟!(93)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0