حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، کیفر بی توجهی
علی بن یقطین به امر امام کاظم (علیه السلام) و با حفظ تقیه، در دستگاه هارون الرشید وارد شد و تا مقام وزارت و صدارت هم پیش رفت.
این شخص، خیلی مورد توجه امام بود، تا جایی که امام در مورد او فرمود:
ضمنت لعلی بن یقطین ان لا یمسه النار ابدا(136)
؛ من ضمانت میکنم که بدن علی بن یقطین را هیچ گاه آتش نسوزاند. این تعبیر، تضمین بهشت و سند برائت از آتش است. در روایتی دیگر آمده است که:
امام کاظم (علیه السلام) که با عدهای از اصحاب نشسته بود، فرمود:
هر کس از دیدن مردی از اصحاب پیامبر شاد میشود، نظر کند به این شخص که میآید و سپس همه دیدند که علی بن یقطین آمد. شخصی گفت: پس علی بن یقطین اهل بهشت است!
حضرت فرمود: من شهادت میدهم که او از اهل بهشت است.
علامه مجلسی در بحار الانوار در مورد این شخصیت روایت کرده است که:
روزی، یکی از شیعیان به نام ابراهیم جمال، خواست خدمت علی بن یقطین برسد. چون ابراهیم، ساربان بود و علی بن یقطین وزیر، به ظاهر، شأن ابراهیم نبود که بر علی وارد شود، به همین علت، وزیر او را به حضور نپذیرفت.
در همان سال، علی بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر (علیه السلام) شرفیاب شود. حضرت او را راه نداد؟
علی بن یقطین روز بعد در بیرون خانه، آن حضرت را ملاقات نمود و عرض کرد: ای آقای من! تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟
حضرت فرمود: برادرت؛ ابراهیم جمال را راه ندادی و حق تعالی ابا فرمود از اینکه سعی تو را قبول فرماید؛ مگر اینکه ابراهیم تو را عفو نماید.
علی گفت: ای آقا و مولای من! من ابراهیم را در این وقت کجا ملاقات کنم؛ من در مدینه و او در کوفه است.
حضرت فرمود: وقتی شب شد، تنها به بقیع برو؛ بدون آنکه کسی از اصحاب و غلامان تو بفهمند. در آنجا شتری زین کرده آماده است، آن شتر را سوار شو و به کوفه برو!
علی، شب به بقیع رفت و همان شتر را سوار شد و در اندک زمانی، بر در خانه ابراهیم جمال رسید، شتر را خوابانید و در را کوبید.
کیست.
علی بن یقطین هستم!
در خانه من چه میکنی؟
بیرون بیا که کارم، بسیار بزرگ است.
علی بن یقطین، ابراهیم را قسم داد تا او اجازه دهد که وارد خانه شود. چون داخل شد گفت:
ای ابراهیم! آقا و مولای من، ابا فرمود که عمل قبول فرماید؛ مگر آنکه تو از من بگذری!
ابراهیم گفت: غفر الله لک، سپس علی صورت خود را بر خاک گذاشت و ابراهیم را قسم داد که پا روی صورت او بگذارد و صورتش را زیر پای خود قرار دهد! ابراهیم امتناع نمود و علی او را قسم داد که چنین کند.
ابراهیم صورت او را زیر پای خود قرار داد و علی گفت: اللهم اشهد؛ خدایا! تو شاهد باش! سپس بیرون آمد و سوار شتر شد و همان شب به مدینه بازگشت و شتر را بر در خانه امام خوابانید. حضرت به علی بن یقطین اجازه داد و علی بر آن جناب وارد شد و حضرت او را قبول فرمود(137).
ادامه مطل
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
نظرات
، 0
عبدالله بن ولید میگوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
ابن عباس میگوید: به دیدن امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفتم. ایشان در حالی که کفش کهنه خویش را پینه میزد، به من فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
مردی به نام معتب، در کنار در خانه حضرت صادق (علیه السلام) بود. او میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) به نام صفوان، در محضر آن حضرت نشسته بود. شخصی از اهل مکه، بر حضرت وارد شد و از گرفتاری خود که مربوط به کرایه بود برای حضرت شرح داد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
شخصی خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، و از همسایهاش شکایت کرد، که او آسایش مرا سلب کرده و مرا اذیت مینماید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
مردی از انصار، خانه جدیدی در یکی از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد. او متوجه شد که همسایه نامناسبی نصیب وی شده بنابراین به حضور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: متاسفانه نزدیکترین همسایه من، شخصی است که نه تنها وجودش برای من خیر نیست؛ بلکه از شرش نیز در امان نیستم. من اطمینان ندارم که موجبات آزار و زیان مرا فراهم نسازد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
هنگامی که برادران یوسف (علیه السلام) او را از یعغوب (علیه السلام) جدا کردند و بعد از مدتی همان برادران، بنیامین (برادر تنی یوسف) را از پدر گرفتند و به مصر بردند و بدون او باز گشتند، یعغوب (علیه السلام) بسیار دل شکسته شد و عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هر که به خانه همسایه خود سر کشد، پس به عورت مردی یا موی زنی، یا چیزی از بدن او نظر اندازد، بر خداست که او را با منافقان که در دنیا به دنبال ناموس زنان هستند، در آتش داخل کند و از دنیا بیرون نرود، تا خدا او را رسوا نماید و عورت او را در آخرت برای مردم آشکار کند. و هر که دو چشم خود را از راه حرام، از زنی پر کند، خداوند با میخهای آتشین، دو چشم او را پر کند و در آتش بسر برد، تا آنکه پروردگار، میان مردم حکم نماید، آنگاه فرمان داده شود که به آتش برده شود(127). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
شب جمعه، امام حسن (علیه السلام)، رکوع، سجده، قیام و قعود مادر را در تحت نظر داشت و مراقب بود، ببیند مادرش که این همه درباره مردان و زنان مسلمان دعای خیر میکند و نام یک یک آنان را میبرد، برای شخص خود از خداوند چه چیزی در خواست مینماید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
سید جواد عاملی، فقیه معروف و صاحب کتاب مفتاح الکرامه، شب مشغول صرف شام بود که صدای کوبیدن در را شنید. او وقتی فهمید پیشخدمت استادش، سید مهدی بحر العلوم در آستانه در است، با عجله به طرف در رفت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
علی بن الحسین (علیه السلام) را در وقت احرام دیدند، زرد روی و مضطرب که هیچ سخن نمیگفت! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
حضرت عیسی (علیه السلام) که از کنار قبری میگذشت، از خداوند در خواست کرد صاحب قبر را زنده فرماید. همین که صاحب قبر زنده شد، عیسی (علیه السلام) از او سؤال کرد حال و وضع تو چگونه است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
آوردهاند که عیسی (علیه السلام) وقتی از گورستانی میگذشت گفت: بار خدایا! یکی از این بندگان خود را زنده کن! در همان حال، شخصی بلند بالا، از خاک برخاست و ایستاد. حضرت عیسی (علیه السلام) به او گفت: تو کیستی. او جواب داد، من پسر تغلب هستم. عیسی (علیه السلام) فرمود: چه مدت هست که مردهای. او گفت: دو هزار و هفتصد سال! عیسی (علیه السلام) فرمود: مرگ را چگونه یافتی. او گفت: از آن وقت که مردهام هنوز تلخی مرگ با من هست. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
حضرت موسی (علیه السلام) دندان درد گرفت و به خدا شکایت کرد. حق تعالی به او دستور داد از فلان گیاه استفاده کن. حضرت چنان کرد و دندان مبارکش خوب شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، فرمانروایان بهشت
حضرت موسی (علیه السلام) با خدا مناجات میکرد که خداوند به او وحی کرد: من دارای بندگانی هستم که بهشتم را برای آنها مباح و روا داشتهام و آنها را فرمانروای بهشت نمودهام!
موسی (علیه السلام) گفت: آنها با این ویژگی، چه کسانی هستند؟
خداوند فرمود: آنها بندگانی هستند که مؤمنی را شاد کنند!
در روایتی دیگر نیز چنین آمده است:
خداوند به داود پیامبر (علیه السلام) وحی کرد:
همانا بندهای از بندگانم، با حسنه نزد من میآید و من به خاطر آن حسنه، بهشتم را برای او مباح و روا میسازم!
داود (علیه السلام) عرض کرد: آن حسنه چیست؟
خداوند فرمود: او کسی است که موجب شادی قلب مؤمن شود؛ هر چند به یک دانه خرما باشد(135).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، حکومت یا خدمت
بهای این کفش چقدر است؟
ابن عباس پاسخ داد: هیچ ارزشی ندارد!
امام فرمود: به خدا سوگند! این کفش، پیش من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر آنکه حقی را به پا دارم و یا باطلی را از میان بردارم!
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، توشه
در دل شب دیدم شخصی از خانه خارج شد، دقت کردم، متوجه شدم خود حضرت است و چون اجازه نداشتم، خودم را معرفی نکردم؛ اما در عین حال گفتم: امام را تعقیب کنم، نکند که دشمنان به ایشان صدمه بزنند. همین طور که حضرت را تعقیب میکردم، دیدم باری که بر شانه ایشان بود، افتاد و حضرت ذکری گفت: من جلو رفتم و سلام کردم. حضرت فرمود: اینجا چه میکنی؟
گفتم: چون دیدم از خانه خارج شدید، نخواستم شما را تنها بگذارم، بعد، آن آذوقه را جمع کردم و در میان انبان گذاشتم. گفتم: آقا! بگذارید انبان را من به دوش بگیرم!
حضرت فرمود: آیا در قیامت تو میتوانی بار مرا به دوش بکشی؟
به اتفاق حرکت کردیم، تا به ظل بنی ساعده، که مسکن فقرا بود، رسیدیم. حضرت طوری که کسی متوجه نشود آن نانها را میان آنان تقسیم کرد. عرض کردم، آیا اینها شیعه هستند؟
فرمود: خیر.
گفتم: با اینکه شیعه نیستند، شما به اینها رسیدگی میکنید!
حضرت فرمود: اگر شیعه من بودند، نمک هم برایشان میآوردم(138).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، برتر از اعتکاف
حضرت به صفوان دستور داد، به سرعت حرکت کن و برادر ایمانیات را دریاب و در رفع مشکلش، او را کمک کن. صفوان رفت و پس از حل مشکل آن مرد، برگشت. حضرت پرسید: چطور شد. صفوان عرض کرد: خدا اصلاح فرمود.
حضرت فرمود: ای صفوان! همین کار به ظاهر کوچک - که مشکلی را حل کردی و مقداری کمی وقت صرف نمودی - از هفت شوط دور کعبه محبوبتر و با فضیلتتر است، سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود:
در زمان امام حسن مجتبی (علیه السلام)، مرد گرفتاری به حضور آن حضرت آمد و از ایشان خواست که کمکش کند.
امام حسن (علیه السلام) بلافاصله کفشهایش را پوشید و به راه افتاد. در بین راه، به امام حسین (علیه السلام) رسیدند که مشغول نماز بود، امام حسن (علیه السلام) به آن مرد فرمود:
چرا پیش برادرم نرفتی و از او کمک نخواستی!
مرد گفت: من خواستم پیش آن حضرت بروم؛ ولی گفتند ایشان اعتکاف کرده و معذور است.
حضرت فرمود: اگر برادرم توفیق برآوردن حاجت تو برایش پیش میآمد، از یک ماه اعتکاف برایش بهتر بود(134).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، همسایه نااهل
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تحمل کن و برای اذیت همسایهات سر و صدا راه نینداز، شاید روش خود را تغییر دهد.
بعد از مدتی آن شخص دوباره آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود تحمل کن. آن مرد برای سومین بار آمد و گفت: ای رسول خدا! این همسایه من، دست از روش خویش بر نمیدارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانوادهام را فراهم میسازد. این دفعه، رسول خدا به او فرمود: روز جمعه که رسید، اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور، و سر راه مردم که رفت و آمد میکنند، بگذار، هر کس از تو پرسید چرا اثاثت را اینجا ریختهای، بگو از دست همسایه بد، و شکایت او را به همه مردم بگو.
شاکی همین کار را کرد و همسایه بد که خیال میکرد پیغمبر همیشه به او میگوید تحمل کن، همین که از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد آن مرد اثاث خود را برگرداند و متعهد شد که دیگر، موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد(129).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، همسایه جدید
رسول اکرم چهار نفر، علی، سلمان، ابوذر و شخصی دیگر را مامور کرد تا با صدای بلند در مسجد به عموم مردم، از زن و مردم ابلاغ کنند که، هر کس همسایگانش از آزار او در امان نباشند، ایمان ندارد.
این اعلام در سه نوبت اعلام شد. سپس، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با دست خود به چهار طرف اشاره کرد و فرمود: از هر طرف تا چهل خانه، همسایه به حساب میآیند(130).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، علت فراغ
خدایا! آیا به من رحم نمیکنی چشمم را که گرفتی و فرزندم را بردی! خداوند به یعغوب وحی کرد:
اگر یوسف و بنیامین را میرانده باشم، برای تو زنده خواهم کرد:
ولکن تذکر الشاه التی ذبحتها و شویتها و اکلت و فلان و فلان الی جانبک صائم لا تنله منها شیئاً
؛ ولی آیا آن گوسفند را به یاد داری که ذبح کرده و بریان نمودی و خوردی؛ اما فلانی و فلانی در همسایگی تو، روزه بودند و تو از گوشت آن گوسفند چیزی به آنها ندادی!
بعد از آن وحی، در هر چاشتی، همیشه یک فرسخی اطراف خانه یعغوب (علیه السلام)، جار میزدند، که هر کس شام میخواهد، به خانه یعغوب بیاید(126).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، عقوبت
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، دعای فاطمه
امام حسن (علیه السلام)، آن شب را تا صبح نخوابید و منتظر بود، ببیند مادرش درباره خودش چگونه دعا میکند و از خداوند برای خود چه میخواهد.
شب صبح شد و امام حسن (علیه السلام)، حتی یک کلمه هم نشنید که مادرش، برای خود دعا کند. حضرت صبح به مادر گفت:
مادر جان! چرا من هر چه گوش کردم، تو درباره دیگران دعای خیر کردی و درباره خودت یک کلمه هم دعا ننمودی!
حضرت زهرا (علیها السلام) جواب داد: پسرک عزیزم! اول همسایه، سپس خانه خود(128).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق همسایگی ، بی خبری از همسایه
پیشخدمت گفت: حضرت استاد، شما را احضار کرده است، شام جلوی ایشان حاضر است؛ اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید.
سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند با شتاب به خانه سید بحر العلوم رفت، همین که استاد، سید جواد را دید، با خشم و ناراحتی گفت: که سید جواد! از خدا نمیترسی! از خدا شرم نمیکنی!
سید جواد غرق حیرت شد و پرسید:
ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است. استاد گفت: هفت شبانه روز است، فلان شخص، همسایه تو، عائلهاش گندم و برنج گیرشان نیامده و در این مدت، از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن بسر بردهاند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته، نسیه شما زیاد شده، و او هم بعد از شنیدن این جمله، خجالت کشیده که تقاضای نسیه کند و دست خالی به خانه برگشته است. امشب خودش و عائلهاش بی شام ماندهاند!
سید جواد گفت: به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم، اگر میدانستم، به احوالش رسیدگی میکردم.
سید بحر العلوم گفت: همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایهات بی خبر ماندهای، چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی. اگر تو باخبر بودی و اقدام نمیکردی که مسلمان نبودی!
سید جواد گفت: میفرمایید چه کنم.
سید بحر العلوم گفت: پیشخدمت من، این مجمعه غذا را بر میدارد و تا دم منزل آن مرد میآورد و بر میگردد، تو، در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانهاش بگذار، و از اینکه درباره همسایهات کوتاهی کردهای معذرت بخواه و سینی را همان جا بگذار و برگرد. من شام نخواهم خورد، تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری.
سید جواد به اتفاق پیش خدمت رفتند و سید پس از کسب اجازه، وارد خانه شد. صاحبخانه پس از شنیدن معذرت خواهی سید جواد، دست به سفره برد. لقمهای خورد و غذا را مطبوع یافت. او حس کرد که غذا دست پخت خانه سید جواد که عرب بود، نیست، بنابراین از غذا خوردن دست کشید و گفت: تا نگویی این غذا از کجاست، من دست نخواهم زد.
سید جواد هر چه اصرار کرد، آن مرد قبول نکرد. بنابراین به ناچار ماجرا را نقل کرد و آن مرد از غذا تناول کرد و با شگفتی گفت:
من راز خودم را به احدی نگفتهام، نمیدانم سید از کجا مطلع شده است(131).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق الناس ، مال شبهه ناک
گفتند: چه شده است مهتر دین را، که به وقت احرام، لبیک نمیگوید!
حضرت گفت: میترسم اگر لبیک بگویم، جواب دهند: لا لبیک و لا سعد یک و سپس فرمود: شنیدهام که هر که با مال شبهه باک حج کند، به او میگویند: لا لبیک و لا سعد یک تا حق الناس را بپردازد.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق الناس ، عذاب خلال
آن شخص عرض کرد: من حمال و باربر بودم، روزی مقداری هیزم برای کسی میبردم که خلالی از آن جدا کردم، تا دندان خود را با آن خلال کنم. از آن زمان که مردهام عذاب همان خلال را میکشم.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، حق الناس ، حق یتیم
حضرت فرمود: خدا با تو چه کرد. گفت: ای روح الله! از دو هزار و هفتصد سال تاکنون در حال پس دادن جواب، در مقابل نیم سکه هستم که از یتیمی در گردن من بوده و هنوز هم فارغ نگشتهام. وی این را گفت و در خاک فرو رفت.
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، توکل ، خدا یا گناه
بار دیگر دندان موسی (علیه السلام) درد گرفت و همان دوا را به کار برد؛ ولی دندان حضرتش خوب نشد! او از خداوند سبب را پرسید. خطاب الهی آمد که دفعه قبل، به امید ما رفتی؛ اما این بار به امید گناه رفتی و از ما غافل بودی(122).
ادامه مطل
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))