حكايات موضوعي ، کسب و کار ، کدام عابدترند

یکی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) که طبق معمول، همیشه در محضر درس آن حضرت شرکت می‏کرد و در مجالس رفقا حاضر می‏شد، مدتی غایب شد. یک روز امام صادق (علیه السلام) از اصحاب و دوستانش پرسید: فلانی کجاست که مدتی است دیده نمی‏شود؟
اصحاب گفتند: ای رسول خدا! یا ابن رسول الله! این اواخر خیلی تنگدست و فقیر شده است.
امام (علیه السلام) فرمود: چه می‏کند؟
اصحاب گفتند: در خانه نشسته و یکسره عبادت می‏کند.
امام (علیه السلام) فرمود: زندگی‏اش از کجا اداره می‏شود؟
اصحاب گفتند: یکی از دوستانش عهده دار مخارج زندگی او شده است.
امام (علیه السلام) فرمود: به خدا قسم! این دوستش به درجاتی از او عابدتر است(287).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، کار برابر صدقه‏

امام زین العابدین (علیه السلام) سحرگاه در طلب روزی از منزل خارج شد.
به حضرت گفتند: ای فرزند رسول خدا! کجا می‏روید؟
حضرت فرمود: از منزل بیرون آمدم تا برای خانواده‏ام صدقه‏ای بدهم.
گفتند: چطور برای خانواده‏تان صدقه می‏دهید؟
حضرت فرمود: هر کس از راه حلال روزی به دست آورد، در پیشگاه خداوند برای او صدقه محسوب می‏شود(289).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، عمل شیطانی‏

صاحب وسائل الشیعه در جلد دوازدهم نقل می‏کند که عده‏ای از تجار و کسبه از کوفه به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدند.
حضرت، سراغ یکی از اصحاب خاصش را گرفت و آنان گفتند: او دست از کار کشیده و به گوشه مسجد رفته و نماز می‏خواند.
امام صادق (علیه السلام) سه مرتبه فرمود: هذا من عمل الشیطان، سپس برای او پیغام فرستاد که به بازار برو و دنبال کسب و کار حلال باش. هنگام نماز، نماز بخوان، هم مواظب دنیایت باش، هم به فکر آخرتت. اگر پول اضافه داشتی و احتیاجی به آن پیدا نکردی و دیگران نیز کمک کن(281).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، عرق ریزان‏

امام کاظم (علیه السلام) در زمین متعلق به خودش، مشغول کار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد، عرق امام را جاری ساخته بود. علی بن ابی حمزه بطائنی در این حال، امام را دید و عرض کرد: قربانت گردم! چرا این کار را به عهده دیگران نمی‏گذاری؟
امام فرمود: چرا به عهده دیگران بگذارم، افراد بهتر از من همواره از این کارها می‏کرده‏اند.
علی بن حمزه گفت: به عنوان مثال، چه کسانی؟
امام فرمود: رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و اجدادم. کار و فعالیت در زمین از سنت‏های پیغمبران و اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است(286).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، طلب معیشت‏

امام صادق (علیه السلام) بیلی در دست داشت و جامه ضخیمی پوشیده و چنان به کار، مشغول بود که عرق می‏ریخت. شخصی به ایشان گفت: فدایت شوم، بیل را به من بده تا عوض شما کار کنم. حضرت فرمود: دوست دارم که مرد به هنگام گرمای خورشید در طلب معیشت، اذیت شود(283).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، سنت پیامبر

مرحوم ملا محسن فیض کاشانی نقل می‏کند: به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادند که سه تن از جوانان شهر، منزوی شده‏اند؛ زیرا یک آیه عذاب آمده و اینها ترسیده‏اند.
آن سه، شهر را رها کرده و به بیابان رفته و در آنجا مشغول عبادت هستند و هر کدام نذری کرده‏اند.
یکی نذر کرده که دیگر، زن نگیرد و با زن نیز تماس نداشته باشد. دیگری نذر کرده که به هیچ وجه، غذای لذیذ نخورد و سومی نذر کرده است که دیگر در اجتماع زندگی نکند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بی وقت به مسجد آمد و در رفتن به مسجد به اندازه‏ای عجله کرد که عبا از دوش مبارکش افتاد؛ یک طرف عبا روی دوش حضرت بود و طرف دیگر روی زمین کشیده می‏شد. حضرت به بلال فرمود: اذان بگو! بلال اذان گفت و مردم کار و کسب را تعطیل کردند و به مسجد آمدند؛ تا ببینند چه شده است.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روی همان پله اول ایستاد و فرمود: ای مردم! من که پیغمبر شما هستم، با زنان تماس دارم، غذای لذیذ می‏خورم و در دل جامعه و با مردم زندگی می‏کنم. هر کس از سنت من دوری گزیند، از من نیست(278).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، ترک کار

عمر بن ازینه یکی از اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام)، پیر مردی مقدس و از تجار کوفه بود. وی از کار در بازار خسته شد و کسب و کار را رها کرد؛ اما از تمکن مالی برخوردار بود. وی به مدینه، خدمت امام صادق (علیه السلام) رفت.
حضرت فرمود: عمر بن ازینه! حالت چطور است؟
وی گفت: کسب و کار را رها کرده‏ام.
حضرت بر آشفت و فرمود: چرا؟
عمر گفت: ای فرزند رسول خدا! به اندازه کافی برای خوردن دارم و می‏خواهم هنگام پیری در گوشه مسجد، معتکف شوم.
حضرت فرمود: هذا من قله العقل؛ این نشانه کم عقلی است، سپس فرمود: برو کار و تجارت کن و هنگام نماز، نماز به پای دار و مراقبت کن تا دل را روشنایی دهی. آنگاه که کسب کردی، اگر خودت به اندازه کافی داشتی به دیگری هم بده(280).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، باز نشستگی‏

پیر مرد نصرانی، که عمری زحمت کشیده بود و اندوخته‏ای هم نداشت، نابینا شد. وی در کنار کوچه می‏ایستاد و گدایی می‏کرد و زندگانی می‏گذراند.
روزی علی (علیه السلام) از آنجا عبور کرد و او را دید و درصدد جست جوی احوالش بر آمد.
کسانی که او را می‏شناختند شهادت دادند که این پیر مرد، نصرانی است و تا جوانی و چشم داشت کار می‏کرد، و چون چشم و جوانی خود را از دست داده و ذخیره‏ای هم ندارد، گدایی می‏کند.
علی (علیه السلام) فرمود: عجب! تا وقتی که توانایی داشت، از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته‏اید؟! بر عهده حکومت و اجتماع است که تا این مرد زنده است او را سرپرستی کنند. بروید از بیت المال به او مستمری بدهید(288).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، التماس دعا

شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد و گفت: درباره من دعایی بفرمایید، تا خداوند به من وسعت رزق بدهد که خیلی فقیر و تنگدستم.
امام فرمود: هرگز دعا نمی‏کنم!
آن شخص گفت: چرا دعا نمی‏کنید؟
امام فرمود: برای اینکه خداوند، راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید؛ اما تو می‏خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا، روزی را به خانه خود بکشانی(284)!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، کسب و کار ، آرامش‏

سلمان فارسی وقتی حقوق خود را می‏گرفت، به مقدار قوت سالیانه خود بر می‏داشت، و در کناری می‏گذاشت و باقی را به دیگران می‏داد. وقتی به او اشکال کردند که شاید امروز یا فردا مردی، سلمان گفت: چرا آن طور که احتمال مرگ مرا می‏دهید، امید به زندگی‏ام را فراموش می‏کنید؟ انسان وقتی قوت و روزی خود را ذخیره کند، آرامش پیدا می‏کند(282).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، نان خشک و نمک‏

روزی سلمان، ابوذر غفاری را به میهمانی در منزل خود دعوت نمود. آنگاه از سفره خویش قطعه نان خشکی بیرون آورد و با آب کوزه، آن را مرطوب ساخت.
ابوذر گفت: چه نان خوبی، اگر نمکی هم بود بهتر می‏شد.
سلمان برخاست و کوزه خویش را گرو گذاشت و مقداری نمک گرفت و نزد ابوذر نهاد. ابوذر نمک را بر روی نان می‏پاشید و می‏خورد و حمد و سپاس خدا می‏گفت که به ما این قناعت را عطا فرمود.
سلمان گفت: اگر قناعت داشتی، ظرف آب من به گرو نمی‏رفت(268).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، سه دعای مستجاب‏

در بنی اسرائیل مردی بود که نزد خدا سه دعای مستجاب داشت. روزی زنش به او گفت: یکی از آن سه دعا را در حق من از خدا بخواه. مرد گفت: چه می‏خواهی؟ زن گفت: دعا کن تا مرا جمالی دهد که در بنی اسرائیل، هیچ زنی به جمال و زیبایی من نباشد.
مرد دعا کرد و خداوند آن زن را جمال به کمال داد.
زن چون خود را چنان دید، سرکشی کرد و از شوهر خویش بازگشت. مرد خشم گرفت و از خدا خواست که او را به شکل سگ در آورد و آن زن به شکل سگی در آمد.
پسران به نزد پدر آمدند و زاری کردند. گفتند: مردم ما را سر زنش می‏کنند که مادرشان به شکل سگ در آمده و چون سگان بانگ می‏کند.
آن مرد از دعای سوم هم استفاده کرد و گفت: بار خدایا! او را به شکل اول برگردان(269)!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، سگ سانی‏

شخصی گذرش به مکتب خانه‏ای افتاد. وی متوجه گفت و گوی دو کودک گردید که می‏خواستند غذا بخورند.
کودک اول، نان و خورشت و کودک دیگر، فقط نان خالی داشت.
کودک اول، با اشتها شروع به غذا خوردن نمود و کودک دوم که نان خالی از گلویش پایین نمی‏رفت، به رفیقش گفت: کمی از خورشتت به من می‏دهی؟
کودک دیگر گفت: اگر سگ من بشوی و دنبالم بدوی، به تو خورشت خواهم‏داد. او پذیرفت و همچون سگان، پارس کنان، به دنبال رفیقش دوید. بازی آنها مدتی طول کشید و کودک که به طمع خورشت، سگ مانند دنبال رفیقش می‏دوید و پارس می‏کرد.
شخصی که شاهد ماجرا بود، دلش برای آن کودک سوخت و به او گفت:
ای کودک! چرا به غذای خویش قناعت نکردی و حاضر شدی برای لقمه‏ای غذای لذیذ، خودت را سگ سازی. ای فرزند! اگر انسان به قناعت عادت کند، همیشه سر بلند و با عزت خواهد زیست(272).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، بیت المال‏

عمر بن عبدالعزیز در زمان خلافت خویش، روزی بالای منبر مشغول سخنرانی بود. در حال سخن گفتن، مردمی که پای منبر بودند، متوجه شدند خلیفه، گاه به گاه دست می‏برد و پیراهن خویش را حرکت می‏دهد. این حرکت موجب تعجب حضار شد و از خود می‏پرسیدند، چرا خلیفه چنین می‏کند؟
مجلس تمام شد. پس از تحقیق معلوم شد که خلیفه، به خاطر رعایت امانت در بیت المال مسلمانان یک پیراهن بیشتر ندارد و چون آن را شسته، ناچار بلافاصله پیراهن را پوشیده است و اکنون آن را حرکت می‏دهد تا زودتر خشک شود(271)!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، قناعت‏ ، بی نیازی‏

روزی اسکندر، فیلسوف زمانش دیوجانس را به قصر خود دعوت کرد. دیوجانس به پیام رسان گفت: اسکندر بگو همان چیزی که تو را از آمدن به منزل من باز می‏دارد (سلطنت و بی نیازی) همان چیز (قناعت و بی نیازی) نیز مرا از آمدن به قصر تو منع می‏کند(267).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0