افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

 

افضلُ الْاَعمال من گریه برای فاطمه است

برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است

 

درس توحیدم بُوَد زهرا شناسی، زین سبب

می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است

 

منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم

روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است

 

چشم دل واکردم و دیدم که قرآنِ خدا

آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است

 

هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت

هرکجا روضه بُوَد، مهمانسرای فاطمه است

 

گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان

عالم امکان ولی دولتسرای فاطمه است

 

خلقت جنّت برای شیعه‌ی حیدر بود

نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است

 

بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند

پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است»

 

روزِ محشر سینه زن هایش شفاعت می‌کنند

این شفاعت برکتِ شالِ عزای فاطمه است

 

نیست ذکری برتر از ذکرِ شریف فاطمه

افضلُ الْاَعمال من گریه برای فاطمه است

 

مهدی علی قاسمی



[ شنبه 8 فروردین 1394  ] [ 8:32 PM ] [ KuoroshSS ]

سینه‌ای کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

 

سینه‌ای  کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

کی سزاوارِ فشار آن در و دیوار بود

 

طورِ سینای تجلّی مشعلی از نور بود

سینه‌ی سینای عصمت مُشتعِل از نار بود

 

آنکه کردی ماهِ تابان پیش او پهلو تهی

از کجا پهلوی او را تابِ آن آزار بود

 

گردشِ گردونِ دون  بین کز جفای سامری

نقطه‌ی پرگارِ وحدت ، مرکزِ مِسمار بود

 

ناله‌ی بانو زد اندر خرمنِ هستی شرر

گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

 

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه

روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

 

شهریاری شد به بندِ بنده‌ای از بندگان

آنکه جبریلِ امینش بنده‌ی دربار بود

 

از قفای شاه، بانو، با نوایی جان گداز

تا توانایی به تن، تا قوَّتِ رفتار بود

 

گرچه بازو، خسته شد وز کار دستش بسته شد

لیک پای همّتش بر گنبدِ دَوّار بود ...

 

آیت الله غِرَوی اصفهانی



[ شنبه 8 فروردین 1394  ] [ 3:51 AM ] [ KuoroshSS ]

خیلی رعایتِ دلِ بی‌یار می‌کنی

 

وقتش رسید هم سُخنت را عوض کنی

هم خواهشِ رها شدنت را عوض کنی

 

لاغر شدی کفن دگر اندازه‌ی تو نیست

باید زمانِ پَر زدنت را عوض کنی

 

پهلو عوض نکن تو که مجبور می‌شوی

وقتِ نماز پیرهنت را عوض کنی

 

دستت تکان نمی‌خورد اصلاً نیاز نیست

با دستِ خود لباسِ تنت را عوض کنی

 

باید که یا تحمّل بی‌تابی حسین

یا جای بُغْچه‌ی کفنت را عوض کنی

 

 

باغ بنفشه شد به خدا غنچه‌ی تنت

مویم سفید می‌شود از راه رفتنت

 

 

خیلی رعایتِ دلِ بی‌یار می‌کنی

داری مرا به خویش بدهکار می‌کنی

 

حتّی هنوز هم که دگر بی‌نفَس شدی

با این نفَس نفَس، نفَسَم! کار می‌کنی

 

پنهان نکن عزیزِ دلم بی‌دلیل نیست

تا می‌رسم تو روی به دیوار می‌کنی

 

باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن

همسایه را دو مرتبه بیدار می‌کنی

 

 

نیلوفرم قدم به قدم زرد می‌شوی

پا می‌شوی دوباره کمر درد می‌شوی

 

 

شُکرِ خدا که ظاهراً امروز بهتری

نان می‌پزی و دست به دستاس می‌بری

 

باشد قبول خوب شدی! جمله‌ای بگو

تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی‌پری

 

دلتنگِ دست‌های تو وُ موی زینبند

آئینه‌ها و شانه و سنجاق و روسری

 

این فاطمه که فاطمه‌ی این سه ماه نیست

حالا درست مثلِ زمانِ پیمبری

 

قد قامت صلات! زمانِ نماز شد

باید نماز را سرِ پا جا بیاوری

 

 

امّا دوباره پای قیام تو پا نشد

حتّی قنوت نافله‌ات هم ادا نشد

 

علی زمانیان



[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 5:12 PM ] [ KuoroshSS ]

. . . . . . . . . از عمد

 
 
در گریه خریدار تبسّم شدم از عمد
انگشت نمای همه مردم شدم از عمد
 
فتوای شیوخ است که هر باده حرام است
بد مست ترین مشتری خم شدم از عمد
 
می خواست مرا زائر مشهد کند امّا
یکباره پیاده وسط قم شدم از عمد
 
در حین نمازم وسط رکعت هشتم
سمت حرم قبله ی هفتم شدم از عمد
 
با اینکه سه تا حوض حرم داشت ولی باز
با گرد حرم گرم تیمّم شدم از عمد
 
دیدم حرمت پُر شده از بچّه کبوتر
من بچّه شدم طالب گندم شدم از عمد
 
چه دلهره ای در دل پیدا شدگان بود
در آن حرم قدسی تو گم شدم از عمد
 
با اینکه توانایی اوّل شدنم بود
در کنگره ی شعر تو هشتم شدم از عمد
 
محسن صرامی
 


[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 3:55 PM ] [ KuoroshSS ]

. . . . . . چه کنم؟

 
 
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
 
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
 
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دل بسته ی این ایل و تبارم چه کنم
 
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توأم
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم
 
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
 
حسن حسینی (مسیحا)


[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 2:20 PM ] [ KuoroshSS ]

فصل تقسیم

 
 
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانی ها
 
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ های دل ما، جای چراغانی ها
 
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی ست در این بی سر و سامانیها
 
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها
 
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها
 
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
 
چشم تو رایحه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها
 
قیصر امین پور


[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 4:07 AM ] [ KuoroshSS ]

تقصیر عشق بود

 
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
 
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
 
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتشِ دل ائتلاف کرد
 
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
 
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجدِ دل اعتکاف کرد
 
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
 
قیصر امین پور


[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 3:30 AM ] [ KuoroshSS ]

غزل تقویم ها

 
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
 
در خاک شد صد غنچه در فصلِ شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
 
دل در تبِ لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
 
حتّی خیالِ نایِ اسماعیلِ خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
 
بی دست و پا تر از دلِ خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تنِ بی سر نکردیم
 
قیصر امین پور


[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 3:09 AM ] [ KuoroshSS ]

شعری به ترتیب حروف الفبا در مدح مولا علی علیه السلام

 

اﻣﯿـﺮﺍﻟﻤـﺆﻣﻨﯿـﻦ ﻭ ﺣﯿـﺪﺭ هستی

ﺑﻪ ﺷﻬـﺮ ﻋﻠﻢ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﭘﻨـــﺎﻩِ ﺁﺳــﻤـﺎﻥﻫـﺎ و ﺯﻣﯿـﻨـﯽ

ﺗﻮ ﻧﻮﺭ و ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺍﺧﺘﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺛُﺮﯾـّــﺎ ﺗـﺎ ﺛـَـﺮﯼ ﺁﯾــﺎﺕ ﻣـَـﺪْﺣـﺖ

ﺟﻬـﺎﻧـﯽ ﻣــﺎﻭﺭﺍﯼ ﺑــﺎﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﭼـﻪ ﮔـﻮﯾـﻢ ﮐُﻔْـﻮِ ﺯﻫـﺮﺍﯼ ﺑﺘﻮﻟﯽ

ﺣﺮﯾـﻢ ﺁﻥ ﻭﺟـﻮﺩ ﺍﻃـﻬﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺧــﺪﺍﻭﻧـــﺪ ﻧـﺒــﺮﺩ ﻭ ﮐـــﺎﺭﺯﺍﺭﯼ

ﺩﻟـﺎﻭﺭ ﭘـﻬـﻠـﻮﺍﻥ ﺧﯿﺒــﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺫﻟﯿﻞ ﺗﯿـــﻎ ﺗـﻮ ﮔــﺮﺩﻥ ﻓــﺮﺍﺯﺍﻥ

ﺭﺟﺰﺧﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺻﺪ ﻟﺸﮑﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺻﯿﺤﻪ‌ﯼ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻟﺮﺯﺍﻥ

ﮊﯾـﺎﻥْ ﺷﯿـﺮِ ﺩﻟﯿـﺮ ﻭ ﺻﻔﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺳِﺰﺩ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺖ، ﻣﯿﻼ‌ﺩ

ﺷﻬﯿﺪِ ﺳﺠﺪﻩ‌ﮔـﺎﻩ و ﻣﻨﺒـﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﺻـــﻼ‌ﯼ ﻧـــﺎﻃــﻖ ﻗـــﺮﺁﻥ حقّی

ﺿُﺤﯽ ﻭ ﺷﻤﺲ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻃــﻮﺍﻑ ﺍﻫﻞ ﺍﯾــﻤﺎﻥ ﮔِـﺮﺩ ﺭﻭﯾـﺖ

ﻇـﻬـﻮﺭِ ﺁﺷـﮑـــﺎﺭِ ﺩﺍﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻋـﻄـﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﻫﻤـﻪ ﺷـﺎﻫـﺎﻥ ﮔـﺪﺍﯾﻨـﺪ

ﻏـﻼ‌ﻡِ ﻗـﻨﺒـﺮﺕ اﺳـﮑﻨـﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻓــﺮﺍﺯ ﺩﺳـﺖ ﺧﺘْـﻢ ﺍﻷ‌ﻧـﺒﯿـﺎﺋـﯽ

ﻗـﺮﯾـﻦ ﻣَـﺴْـﻨﺪ ﭘـﯿـﻐﻤـﺒﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﮐـﺴﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻧﺒـﺎﺷﺪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﺶ

ﮔــﻮﺍﻩِ ﺻـﺪْﻕِ ﺷـﺮﻉ ﺍﻧ‎ـﻮَﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻟﻘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ

ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻔﯿﻊ ﻣﺤﺸﺮ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻧــﻮﯾــﺪ ﺭﺳـﺘـﮕــﺎﺭﯼ ﻭ ﻧـﺠـﺎﺗـﯽ

ﻭﻟـﯽّ ﻣـﺆﻣﻨﯿــﻦ ﻭ ﺳَـﺮﻭَﺭ ﻫﺴﺘﯽ

 

ﻫﺮ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺑـﻪ ﺟﺰ ﻣِﻬﺮ ﺗﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ

ﯾـﮕﺎﻧﻪ ﻣﯿـﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﻣﻬر هستی

 

دکتر سیّد محمّدعلی حسینی لواسانی



[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 1:31 AM ] [ KuoroshSS ]

خنده ی خورشید

 
هر نفَس، می رسد از سینه ام این ناله به گوش
که در این خانه دلی هست، به هیچش مفروش!
 
چون به هیچش نفروشم؟ که به هیچش نخرند
هر که بارِ غمِ یاری نکشیده ست به دوش
 
سنگدل، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر، گویدم از نوش لبان چشم بپوش
 
برو ای دل به نهان خانه ی خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالبِ راحت! مخروش
 
آتشِ عشق بهشت است، میندیش و بیا
زَهرِ غم راحتِ جان است، مپرهیز و بنوش
 
بختِ بیدار اگر جویی، با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی، با شوق بجوش
 
پَر و بالی بگشا، خنده ی خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمعِ وجودت خاموش!
 
فریدون مشیری


[ پنج شنبه 6 فروردین 1394  ] [ 11:19 PM ] [ KuoroshSS ]