. . . هیچ مگو
بقای عشق
طریق آشنایی
مستی عشق
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نِگه باز به من، مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر از چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظورِ منی
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند
تو چنان در دل من رفته، که جان در بدنی
تو هُمایی و منِ خستهی بیچاره، گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من بَرفِکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کِبْر و مَنی
مرد، راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش، به چوگان بزنی
مستِ بیخویشتن از خَمر، ظَلُومست و جَهُول
مستیِ عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نَعْت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سروِ چمنی
من بَرْ از شاخِ اُمیدت نتوانم خوردن
غالبُ الظّن و یقینم که تو بیخم بِکنی
خوانِ درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
سعدی
الهی . . .
به سر شوق سر کوی ته دیرم
یک بار یا نبی و دگر بار یا علی
عشق علی همیشه و هر جا نشان ماست
شُکر خدا که نام علی در اذانِ ماست
ما شیعهایم و عشقِ علی هم از آن ماست
ذکرِ علی عبادتِ مُختصّ شیعه است
این اسمِ اعظم است که وردِ زبان ماست
با هر نَفَس، علی شده ذکرِ لبم مُدام
این " یاعلی " همیشه رفیقِ لبان ماست
از " یاعلی " زبان و دهان خسته کِی شود؟
اصلاً زبان برای همین در دهان ماست
دنیا و آخرت به خدا نیست جز علی
بُغضِ علی جهنّم و حُبّش جَنانِ ماست
ما را گمان کنم ز علی آفریدهاند
عشقش سِرِشته در گلِ ما، بندِ جان ماست
ما شیعه زادهایم، خدا را هزار شُکر
این شیعه زادگی شرَفِ خاندان ماست
ما عاشقِ علی شدهایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادرانِ ماست
ما را چه کار غیرِ علی را؟ فقط علی
آری علی، علی به خدا آب و نان ماست
پیرم که سایهاش همه دَم مُستدام گفت:
عشقِ علی همیشه و هرجا نشانِ ماست
محمّد هاشم مصطفوی
بر روی لبهایت به جز یا ربّنا نیست
بر روی لبهایت به جز یا ربَّنا نیست
غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیرها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که میآید صدا نیست
چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی ست
زخم گلوی تو پذیرفته ست امّا
زخم دهانت کار این زنجیرها نیست
این ایستادن با زمین خوردن مساوی ست
از چه تقّلا میکنی؟ این پا که پا نیست
اصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست
نامرد! زندان بان! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست
این تختهی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست
امّا تو را با نیزهها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
علیاکبر لطیفیان