خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بیبها نشود
به حق رَخْتِ غلامی خدا کند که کسی
چو ما ز سفرهی ارباب خود جدا نشود
جواب نالهی ما را نمیدهد دلبر
خدا کند که کسی تَحْبِسُ الدُّعا نشود
به خانهی دل ما پا نمی نهد دلبر
خدا کند که دلی خانهی جفا نشود
شنیدهام که از این عبد یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم و ما را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی ما دوا نشود
کبوتر دل من جلد بام خانهی توست
خدا کند که دلی خانهی جفا نشود
سیّدعلی خامنهای (امین)
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم
هفت پشت عطش
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
"یادِ روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم"
من که در میکدهی میلِ دلم خوش بودم
چون تو را دیدم از آن میکده بیزار شدم
خوابِ غفلت زده بود، خیمه بر خانهی دل
من ز آن خواب به آوای تو بیدار شدم
من جوان بودم و در شور جوانی غافل
تا که با ساغر لبریز تو هشیار شدم
چلچراغ سخنت روشنی راهم شد
ز چپ و راست بریدم وَ تو را یار شدم
روزهایم همه در شوقِ وصالِ تو گذشت
حیف که محروم ز یک لحظهی دیدار شدم
آخرین لحظهی دیدار تو در سیما بود
تنِ تبدار تو را دیدم و بیمار شدم
ماتم رفتن تو سایه فکند بر دل من
به غم هجر تو ای دوست گرفتار شدم
شکر لِله که بعدِ تو نماندم بییار
رهروِ رهبری سیّد ابرار شدم
فخر «راجی» به جهان، رهروی راه تو است
میروم باز اگر زنده دو صد بار شدم
محمّد رجبزاده (راجی)
آرام ما به سایهی سرو روان ماست
عشقِ نگارْ، سِرِّ سُویدای جان ماست
ما خاکسار کوی تو تا در توان ماست
با خُلْدیان بگو که، شما و قصورِ خویش!
آرام ما به سایهی سرو روان ماست
فردوس و هرچه هست در آن قسمت رقیب
رنج و غمی که میرسد از او، از آن ماست
با مُدّعی بگو که: تو وُ «جنَّتُ النَّعیم»
دیدار یار حاصل سِرِّ نهان ماست
ساغر بیار و، باده بریز و، کرشمه کن!
کاین غمزهْ، روح پرورِ جان و روان ماست
این باهُشان و، عِلْم فروشان و، صوفیان
مینشنوند آنچه که ورد زبان ماست
امام خمینی رحمة الله علیه
ما را تو میشناسی
ما خِیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهایم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم، ما را تو می شناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم، ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم، ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم، ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم، ما را تو میشناسی
آئینه سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم، ما را تو میشناسی
خطِ نِگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم، ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم، ما را تو میشناسی
با دُرْد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرْدِ غم کشانیم، ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزیست
ما روزبهْ از آنیم، ما را تو میشناسی
کس رازِ غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان اَمانیم، ما را تو میشناسی
سیّدعلی خامنهای (امین)