ذکری به دلبری رضا جان نمی شود

 

 

بی تو نفس به سینه ی ما جان نمی شود

بی تو بهشت روضه ی رضوان نمی شود

 

اصلا تمام وسعتِ این گنبدِ کبود

گنبد طلای شاهِ خراسان نمی شود

 

ناکام آن دلی ست که در طولِ عمر خود

یکبار در حریم تو مهمان نمی شود

 

ایّام عمر ما  ز  تو برکت  گرفته  است

کم های  ما  که  بی تو فراوان نمی شود

 

تو دست من بگیر و بده روزی مرا

گندم بدون لطف شما نان نمی شود

 

گشتم میانِ این همه اذکارِ غرقِ نور

ذکری به دلبری رضاجان نمی شود

 

 

حبیب باقرزاده


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 5:51 AM ] [ KuoroshSS ]

افسوس

 

کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس

لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس

 

کرم و لطف تو چون سایه به دنبالم بود

من به دنبال دل خویش دویدم افسوس

 

تو مرا فاش به هنگام گنه می‌دیدی

من تو را دیدم و انگار ندیدم افسوس

 

تو ز لطف و کرم خود نبریدی از من

من در امواج گنه از تو بریدم افسوس

 

تو مرا عفو نمودی که به نارم نبری

من ز عفو تو خجالت نکشیدم افسوس

 

خرمن عمر پراکنده شد و رفت به باد

منِ غفلت زده یک خوشه نچیدم افسوس

 

چشم دادی و ندیدم که ندیدم هیهات

گوش دادی نشنیدم نشنیدم افسوس

 

آشنا بودی و نشناختمت در همه عمر

که ز تو، غیرِ تو را می‌طلبیدم افسوس

 

«میثم» از تیر گنه گشته وجودم چو کمان

سرو بودم ولی افسوس خمیدم، افسوس

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ سه شنبه 30 تیر 1394  ] [ 5:38 AM ] [ KuoroshSS ]

بر لب آبم و از داغ غمت می میرم

 

بر لبِ آبم و از داغ لبت می میرم

هر دم از غُصّه ی جانسوز تو آتش گیرم

 

مادرم داد به من درسِ وفاداری را

عشقِ شیرینِ تو آمیخته شد با شیرم

 

بوته ی عشقِ تو کرده ست مرا چون زر ناب

دیگر این  آتشِ غم ها  ندهد  تغییرم

 

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید

سینه ام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم

 

تا  که  مأمور شدم علقمه  را  فتح  کنم

آیتِ  قهر  بیان  شد  ز  لبِ  شمشیرم

 

سایه ی پرچم تو کرد سرافراز مرا

عشق تو کرد عطا، دولتِ عالمگیرم

 

کربلا کعبه ی عشق است و من اندر احرام

شد در این قبله ی عشّاق دو تا تقصیرم

 

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آبِ روان تصویرم

 

باید  این  دیده  و این دست دهم  قربانی

تا  که  تکمیل  شود  حجّ من و تقصیرم

 

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

تا  کنم  دیده  فدا،  چشم  به  راهِ  تیرم

 

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سُجُود

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

 

بدنم را به سوی خیمه ی اصغر نبرید

که خجالت زده زان تشنه لبِ بی شیرم

 

تا کند مدحِ ابوالفضل امام سجّاد

نارسا هست «حسان»! شعر من و تقریرم

 

 

 

حبیب الله چایچیان (حسان)


ادامه مطلب ندارد
[ دوشنبه 29 تیر 1394  ] [ 8:22 PM ] [ KuoroshSS ]

گواه دل

 

ساغر از دست ظریف تو گناهی نَبُوَد

جز سر کوی تو ای دوست پناهی نبود

 

درِ امید ز هر سوی به رویم بسته است

جز درِ میکده،  امید به راهی نبود

 

آنکه از باده ی عشق تو لبی تازه نمود

مُلکِ هستی بَرِ چشمش پَرِ کاهی نبود

 

گر تو در حلقه ی رندان نظری ننمایی

به نگاهت، که در آن حلقه نگاهی نبود

 

جان فدای صنم باده فروشی که بَرَش

هستی و نیستی و بنده و شاهی نبود

 

نظری کن که نباشد چو تو صاحب نظری

به مریضی که در او جز غم و آهی نبود

 

عاشقم، عاشقِ دلسوخته از دوریِ یار

در کفم جز دلِ افسرده گواهی نبود

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب ندارد
[ دوشنبه 29 تیر 1394  ] [ 7:21 AM ] [ KuoroshSS ]

باده‌ی هوشیاری

 

بر گیر جام و جامه ی زهد و ریا در آر

محراب را به شیخِ ریا کار واگذار

 

با پیرِ میکده  خبرِ حال ما بگو

با ساغری برون کند از جانِ ما خُمار

 

کشکولِ فقر شد سببِ افتخار ما

ای یارِ دلفریب! بیفزای افتخار

 

ما ریزه خوار صحبت رندِ قلندریم

با غمزه ای نواز دلِ پیرِ جیره خوار

 

از زهرِ جان گداز رقیبم سخن مگوی

دانی چه ها کشیدم از این مارِ خالدار

 

بوس و کنار یار بجانم حیات داد

در هجر او نه بوس نصیب است و نِی کنار

 

هشدار ده به پیرِ خرابات از غمم

ساقی، ز جام باده مرا کرد هوشیار

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب ندارد
[ دوشنبه 29 تیر 1394  ] [ 6:09 AM ] [ KuoroshSS ]

دلِ بیدار

 

یا رب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده

چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

 

هر سر موی حواس من به راهی می‌رود

این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده

 

نشئه‌ی پا در رکابِ مِیْ، ندارد اعتبار

مستی دنباله‌داری همچو چشم یار ده

 

مدتی گفتارِ بی‌کردار، کردی مرحمت

روزگاری هم به من کردارِ بی‌گفتار ده

 

در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز

خانه‌ی تن را چراغی از دل بیدار ده

 

 

صائب تبریزی


ادامه مطلب ندارد
[ یک شنبه 28 تیر 1394  ] [ 9:54 PM ] [ KuoroshSS ]

از کوزه همان برون تراود که در اوست

 
 
 
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
 
آنکس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
 
حالِ مُتکلّم از کلامش پیداست
 
از کوزه همان برون تراود که در اوست
 
 
شیخ بهایی


[ یک شنبه 28 تیر 1394  ] [ 2:55 PM ] [ KuoroshSS ]

دیار دلدار

 

کور کورانه به میخانه مرو ای هشیار

خانه ی عشق بُوَد جامه ی تزویر در آر

 

عاشقانند در آن خانه همه بی سر و پا

سر و پایی اگرت هست در آن پا نگذار

 

تو که دلبسته ی تسبیحی و وابسته ی دیر

ساغر باده از آن میکده امید مدار

 

پاره کن سَبِحه و بشکن در این دیر خراب

گر که خواهی شوی آگاه ز سِرُّالأسرار

 

گر نداری سَرِ عشّاق و ندانی رهِ عشق

سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار

 

بازکن این قفس و پاره کن این دام از پای

پَرزنان  پرده دران  رو به دیارِ دلدار

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 26 تیر 1394  ] [ 10:18 AM ] [ KuoroshSS ]

درگاه جمال

 

هر کجا پا بنهی حُسنِ وی آنجا پیداست

هر کجا سر بِنهی سجده گه آن زیباست

 

همه سرگشته‌ی آن زلفِ چلیپای وِیند

در غمِ هجرِ رُخش این همه شور و غوغاست

 

جمله خوبان بَرِ حُسنِ تو سجود آوردند

این چه رنجی ست که گنجینه‌ی پیر و بُرناست

 

عاشقان  صدر نشینانِ جهان قُدسند

سرفراز آنکه به درگاهِ جمالِ تو گداست

 

فارغ از ما و مَنست  آنکه به کوی تو خزید

غافل از هر دو جهان  کی به هوای من و ماست؟

 

بَرکن این خرقه‌ی آلوده وُ این بت بشکن!

به دَرِ عشق فرود آی که آن قبله نماست

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 26 تیر 1394  ] [ 5:22 AM ] [ KuoroshSS ]

مهدیا خیز و قدم رنجه کن و رخ بنما

 

 

سخن ما همه از طُرّه ی گیسوی تو بود

از لبِ لعل تو و از خَمِ ابروی تو بود

 

هر کجا پا که نهادند همه خوبان جهان

صحبت از روی تو و موی تو و خوی تو بود

 

از تو محبوب تری سایه نیفکنده به ما

نظر خالق عالم به جهان سوی تو بود

 

نظم در عالم افلاک به یک غمزه ی توست

دم عیسی، ید موسی همه بازوی تو بود

 

مهدیا خیز و قدم رنجه کن و رخ بنما

که همه خلق جهان منتظر روی تو بود

 

 

حمید کریمی


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 26 تیر 1394  ] [ 1:03 AM ] [ KuoroshSS ]