هر که عاری از ریا گردد صفایش می‌دهند

 

هر که عاری از ریا گردد صفایش می‌دهند

چون که گردد با صفا بر دیده جایش می‌دهند

 

اهلِ تقوی را به محشر امتیاز دیگری‌ست

گرچه اینجا بیشتر جامِ بلایش می‌دهند

 

بی‌بها بودن به نزد خلق گنجی پُر بهاست

خاک چون آدم شود قدر و بهایش می‌دهند

 

هر کسی از راه فهمش می‌کند درک سخن

هر چه  سوزِ  نِیْ  فزون باشد نوایش می‌دهند

 

آبِ حیوان خِضْر را رمزِ نجاتِ مرگ نیست

فانیِ  فِی الله   را  آبِ  بقایش  می‌دهند

 

همچو یوسف در جوانی ترک شهوت کن که نَفْس

هر چه  کامِ  دل  برآرد  اشتهایش  می‌دهند

 

از مقامِ  لا  به  الّا الله  انسان  می‌رسد

هر که این معنی نداند حُکْمِ لایش می‌دهند

 

قفل جنّت را کلیدی هست در دست علی(علیه السلام)

هر که را خواهد علی(علیه السلام) اِذْن سرایش می‌دهند

 

ژولیده نیشابوری



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 7:32 PM ] [ KuoroshSS ]

چون تو جانان منی، جان بی‌تو خرّم کی شود

 

چون تو جانان منی، جان بی‌تو خُرّم کی شود

چون تو در کس ننگری، کس با تو همدم کی شود

 

گر جمالِ جانفزای خویش بنمایی به ما

جان ما گر در فزاید حُسْنِ تو کم کی شود

 

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای

این چنین طرّاریت با من مُسلّم کی شود

 

عهد کردی تا من دل خسته را مرهم کنی

چو تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود

 

چون مرا دل‌خستگی از آرزوی روی توست

این چنین دل‌خستگی زایل به مرهم کی شود

 

غم از آن دارم که بی‌تو همچو حلقه بر درم

تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

 

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال

ذرّه‌ای هم‌خلوتِ خورشیدِ عالم کی شود

 

نیستی عطّار مردِ او که هر تر دامنی

گر به میدان لاشه تازد رَخْشِ رُستم کی شود

 

عطّار



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 7:16 PM ] [ KuoroshSS ]

آفتاب هستی

 

روی خدا ز هر سو بر ماست آشکارا

کو دیده‌ی  خدابین  تا  بنگرد  خدا را

 

آن آفتابِ هستی از بس که آشکاراست

از چشم خلق مخفی‌ست با روی آشکارا

 

ما را سوای دلدار در چشمِ دل نباشد

تا چشمِ دل بدوزیم دیدارِ ماسِوی را

 

کس را بقا نبودست پیش وجود مطلق

تا بر وجود باقی، حاصل کند فنا را

 

ما را فروغ هستی از خویشتن نباشد

ای آفتاب هستی، هستی بُوَد شما را

 

امیدِ عفوِ او بود    سِرِّ  خطای  آدم

پرورده نور عفوش در بندگان خطا را

 

قبل از وجود، ما را بخشیده فیضِ هستی

فرموده استجابت پیش از دعا دعا را

 

تا بر صفاتش آید اسم غَنِی مُحقّق

بر درگه غِنایش محتاج کرده ما را

 

در ساحت جلالش با وی کسی نگنجد

آری چنین بزرگی‌ست زیبنده کبریا را

 

همرنگ عاشقان شو تا عاشقانه بینی

بینندگان  نبینند  دیدارِ آشنا  را

 

ما شاهِ تاج بخشیم در خرقه‌ی تَجَرُّد

اینجا به جای سلطان تعظیم کن گدا را

 

صاحبدلان مُقیَّد بر مُلْکِ جم نباشند

در دل همیشه جویند جامِ جهان نما را

 

تا نقدِ عمر داری تحصیلِ معرفت کن

از کف مده به غفلت سرمایه‌ی بقا را

 

گر کیمیا دهندت بی‌معرفت گدایی

گر معرفت خریدی بفروش کیمیا را

 

با دولتِ سِکندر آدم غنی نگردد

آری گدای مِلْک است دارای مُلْکِ دارا

 

از درد ناشناسان وصل و دوا چه خواهی

ای دل بجوی در خود هم درد و هم دوا را

 

گر بی‌خلاف مِنّت حاصل نگشت دولت

عزّت مجو به ذلّت، تسلیم شو قضا را

 

از نعمت جوانی لذّت برند یاران

گر بندگی نمایند پیرانِ پارسا را

 

از پا فتادگان را هر دم گره به کار است

باید نداد از دست، دستِ گره گشا را

 

گنج مُراد خواهی پندِ «فؤاد» بشنو

شِبْهِ خَزَف  مپندار دُرِّ گران‌ بها را

 

فؤاد کرمانی



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 1:13 PM ] [ KuoroshSS ]

یا رئوف و یا رحیم و یا رفیع

 

این منم، بیدار، از هول گناه

می‌کنم، بر آسمان شب، نگاه

 

این منم، از راه دور افتاده‌ای

رایگان، عمر خود از کف داده‌ای

 

این منم، در دست غفلت‌ها اسیر

ای خدای مهربان دستم بگیر

 

گرچه من پا تا به سر، آلوده‌ام

رخ به درگاه تو آخر سوده‌ام

 

جانم از غم سوزد  و،  دارم خروش

ای  خدای  رازدارِ  پرده پوش

 

آمدم،  با  چشم  گریان  آمدم

گر  گنه کارم،  پشیمان  آمدم

 

یا رئوف و یا رحیم و یا رفیع

چارده معصوم را آرم شفیع

 

ناگهان، آمد به گوشِ دل ندا

مژده‌ای  از  رحمتِ بی‌انتها

 

«یا عِبادی، اَلَّذِینَ اَسْرَفُوا»

از نویدِ رحمتم «لاتَقْنَطُوا»

 

با چنین رأفت که می‌خوانی مرا

کی  خداوندا،  بسوزانی  مرا

 

کی شود نومید، از رحمت «حِسان»

تا که دارد چون تو ربّی مهربان

 

حبیب الله چایچیان (حسان)



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 8:56 AM ] [ KuoroshSS ]

تک بیت

 
 
 
 
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
 
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
 
 
عطّار


[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 8:37 AM ] [ KuoroshSS ]

مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ

 

الهی  سینه‌ای  ده  آتش افروز

در آن سینه دلی  وآن  دل همه سوز

 

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست

دلِ افسرده غیر از آب و گِل نیست

 

دلم  پُر شعله گردان، سینه  پُر دود

زبانم  کن  به  گفتن  آتش آلود

 

کرامت  کن  درونی  دردپرورد

دلی در وی، برون درد و درون درد

 

به  سوزی  دِه  کلامم  را  روایی

کز  آن  گرمی   کند  آتش  گدایی

 

دلم  را  داغِ عشقی  بر  جَبین  نِه

زبانم   را   بیانی   آتشین   دِه

 

سخن کز سوزِ دل تابی ندارد

چکد  گر آب  ازو، آبی ندارد

 

دلی افسرده  دارم  سخت  بی‌نور

چراغی زو به غایت روشنی دور

 

بده  گرمی  دلِ  افسرده‌ام  را

فروزان  کن چراغِ مرده‌ام را

 

ندارد  راهِ  فکرم  روشنایی

ز لطفت  پرتوی  دارم  گدایی

 

اگر لطفِ تو  نَبْوَد  پرتو انداز

کجا فکر و کجا گنجینه‌ی راز

 

ز گنج  راز در هر کُنج سینه

نهاده  خازن  تو  صد  دفینه

 

ولی لطف تو گر نَبْوَد، به صد رنج

پشیزی  کس  نیابد  زان  همه  گنج

 

چو در هر کُنج  صد  گنجینه  داری

نمی‌خواهم  که  نومیدم  گذاری

 

به  راه  این  امیدِ پیچ در پیچ

مرا لطفِ تو می‌باید دگر هیچ

 

وحشی بافقی



[ پنج شنبه 14 آبان 1394  ] [ 6:46 AM ] [ KuoroshSS ]

از اینکه عشق ناب منی عشق می‌کنم

 

از اینکه عشقِ نابِ منی عشق می کنم

طعنه به هر چه عشق زنی عشق می‌کنم

 

کردی ز باطنم چو سرایت به ظاهرم

پنهان وفا کنم علنی عشق می‌کنم

 

وقتی «حسینٌ مِنِّیٖ» پیغمبری حسین (علیه السلام)

پس من اُوِیسَم و قَرَنی عشق می‌کنم

 

از دستِ تو هر آنچه رسد، نازِ شستِ تو

حتّی در آتشم فکنی عشق می‌کنم

 

تا دیدمت در آینه بندان، هزار بار ــ

آیینه‌ی دلم شِکنی عشق می‌کنم

 

صد دفعه دست رد بزنی روی سینه‌ام

با آن صدای سینه زنی عشق می‌کنم

 

امروز بر بدن ز غمت لطمه می‌زنم

فردا به بیمه‌ی بدنی عشق می‌کنم

 

باشد سفیدی کفنی سهمِ دیگران

من با سیاهی پیرهنی عشق می‌کنم

 

مستِ توأم نه مستِ رواق و ضریح تو

با تو حسین جان حَسنی عشق می‌کنم

 

مهدی زراعتی



[ چهارشنبه 13 آبان 1394  ] [ 11:00 AM ] [ KuoroshSS ]

ای راحت روانم

 

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم

باری، بیا که جان را در پای تو فشانم

 

این هم روا ندارم کآیی برای جانی

بگذار تا  برآید  در آرزوت  جانم

 

بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

بی‌روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟

 

دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟

بیهوده قصه‌ی خود در پیش تو چه خوانم؟

 

گیرم که من نگویم لطفِ تو خود نگوید

کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟

 

ای بخت خفته، برخیز، تا حالِ من ببینی

وی عمر رفته،  بازآ،  تا  بشنوی  فغانم

 

ای دوست گاه‌گاهی می‌کن به من نگاهی

آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم

 

بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند

کز محنت فراقت پوسیده استخوانم

 

ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز

چون سایه در پِیِ تو گِرد جهان دوانم

 

کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان

جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم

 

زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی

کآخر شکسته‌ای بود، روزی بر آستانم

 

هرگز نگفتی ای جان کآن خسته را بپرسم

وز محنت  فراقش  یک  لحظه  وا  رهانم

 

اکنون سِزد نگارا گر حال من بپرسی

یادم کنی، که این دَمْ دور از تو ناتوانم

 

بر دستِ بادِ کویت بوی خودت فرستی

تا بوی جان فزایت زنده کند روانم

 

باری «عراقی» این دَم بس ناخوش است و درهم

حالِ دلش دگر دَم، تا چون شود، چه دانم؟

 

فخرالدین عراقی



[ چهارشنبه 13 آبان 1394  ] [ 10:14 AM ] [ KuoroshSS ]

عبد خدا بود و خدای عشق عبّاس

 

عبّاس یعنی ذکر طوفانی مهدی (علیه السلام)

عبّاس آوای غزل خوانی مهدی (علیه السلام)

 

درْک مُحرّم کرده‌ای دانی چه گویم

عبّاس یعنی اوج مهمانی مهدی (علیه السلام)

 

یٰا کٰاشِفَ ٱلْکَرْبِ ٱلْحُسَیْن، بَهْ بَهْ چه ذکری

آرامش وقت پریشانی مهدی (علیه السلام)

 

عبّاس یعنی پرچمی فوق عَلَم‌ها

نصب است بر بیت بیابانی مهدی (علیه السلام)

 

عبّاس یعنی آن ضریحی که شب و روز

بگذاشت جا بر روی پیشانی مهدی (علیه السلام)

 

* * *

فرمانروای عالمین، عبّاس عبّاس

یٰا کٰاشِفَ ٱلْکَرْبِ ٱلْحُسَیْن، عبّاس عبّاس

 

شیرین‌ترین ذکر و نوای عشق، عبّاس

زیباترین لحن و صدای عشق، عبّاس

 

روز قیامت آنکه دارد پشت حیدر

بر روی دوشِ خود لوایِ عشق، عبّاس

 

مهدی (علیه السلام) به او گوید، سلام ای عَبْدِ صالح

عبدِ خدا بود و خدای عشق عبّاس

 

او مَحْرم اسرارِ آلُ الله بوده

گردیده از اوّل فنای عشق، عبّاس

 

باید به عکس و نام او عرضِ ادب کرد

فرمانده‌ی کلِّ قوای عشق، عبّاس

 

حاج محمود کریمی



[ دوشنبه 11 آبان 1394  ] [ 10:03 PM ] [ KuoroshSS ]

خدا وقتی نخواهد . . .

 

خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد

گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد

 

و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی‌افتد

و باغی از هجوم داس‌ها پرپر نخواهد شد

 

خدا وقتی نخواهد دانه‌ای کوچکتر از باران

گلی بالارونده مثل نیلوفر نخواهد شد

 

وَ کِرم کوچکی .. پروانه‌ای زیبا، وَ کوهی سخت ..

عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد

 

خدا وقتی بخواهد، می‌شود .. وقتی نخواهد، نه ..

گلی بازیچه‌ی طوفان غارتگر نخواهد شد

 

خدا وقتی بخواهد، غیر ممکن می‌شود ممکن

ولی وقتی نخواهد، واقعاً دیگر نخواهد شد

 

 

مریم سقلاطونی



[ دوشنبه 11 آبان 1394  ] [ 11:18 AM ] [ KuoroshSS ]