زنده‌ی جاوید

 

زنده‌ی جاوید کیست؟ کشته‌ی شمشیر دوست

کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست

 

گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق

آید از آن کشتگان زمزمه‌ی دوست دوست

 

بنده‌ی یزدان‌شناس، موت و حیاتش یکی‌ست

زآنکه به نور خداش پرورشِ طبع و خوست

 

گوش دل مؤمن است سامع صوت خدا

گرچه ز آواز خلق، مُلک پُر از های و هوست

 

عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟

قصّه‌ی ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست

 

عاشق دیدار دوست اوست که همچون حسین

زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست

 

دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش

منّت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست

 

گر به اسیری برند عترت او دشمنان

هرچه ز دشمن بر او دوست پسندد، نکوست

 

تا بتوانی «فؤاد» در غم او گریه کن

بر تو از این آبِ رو نزد خدا آبروست

 

 

فؤاد کرمانی



[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394  ] [ 9:57 PM ] [ KuoroshSS ]

فَابْکِ لِلْحُسَین (سلام الله علیه)

 

گر سوخته‌ست بال و پرت فَابْکِ لِلْحُسَین

گر مانده داغ بر جگرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

وقتی در آستانه‌ی پاییز برگ‌ریز

گل ریخته‌ست دور و برت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

با یاد یک چمن گلِ پرپر، به کربلا

افتد به باغ اگر گذرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

تا هم‌رکاب قافله‌ی نینوا شوی

در ابتدای هر سفرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

تصویر آتش و عطشِ دجله و فرات

تا جلوه کرد در نظرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

با یادِ تشنه‌کامی گل‌های باغ وحی

افتد به آب اگر نظرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

آتش گرفت خیمه‌ی پروانه‌های عشق

با خاطرات شعله‌ورت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

وقتی به یاد شام غریبان نشسته‌ای

بر زانوی غم است سرت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

تا عاقبت به خیر شوی، ای شکسته دل

هر شب بگو به چشم ترت، فَابْکِ لِلْحُسَین

 

این درس را امام به «اِبْنِ شَبیب» داد

محبوب بود و راه نشان حبیب داد

 

 

محمّدجواد غفورزاده



[ دوشنبه 7 اردیبهشت 1394  ] [ 10:19 PM ] [ KuoroshSS ]

به یاد لب عطشان حسین (سلام الله علیه)

 

شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین

می‌کشد آه به یاد لب عطشان حسین

 

شک ندارم که دل عرش خدا می‌لرزد

گاه و بی‌گاه به یاد لب عطشان حسین

 

آسمان گریه‌کنان یکسره با هق‌هق ابر

شده همراه به یاد لب عطشان حسین

 

کاسه‌آبی شده خورشید و دلش می‌جوشد

هر سحرگاه به یاد لب عطشان حسین

 

خم شده مثل کمانی به شکستن نزدیک

کمر ماه به یاد لب عطشان حسین

 

تا به «سر» می‌رسد این واقعه لب می‌بندم

قصه کوتاه، . .  به یاد لب عطشان حسین

 

 

الهه سلطانی



[ شنبه 5 اردیبهشت 1394  ] [ 9:04 PM ] [ KuoroshSS ]

چه مضمون غریبی!

 

پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی

بوی خوشی از نافه‌ی آهوی نجیبی

 

یا قافله‌ای رد شده بارش همه گلبرگ

جامانده از آن قافله عطرِ گُلِ سیبی

 

کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است

جانی که از این عطر نبرده‌ست نصیبی

 

این گل، گل صد برگ، نه هفتاد و دو برگ است

لب‌تشنه و تنهاست، چه مضمون غریبی

 

پیران همه رفتند، جوانان همه رفتند

جز تشنگی انگار نمانده‌ست حبیبی

 

گاهی سر نی بود و زمانی تهِ گودال

طی کرد گُلِ من، چه فرازی چه نشیبی!

 

 

سعید بیابانکی



[ شنبه 5 اردیبهشت 1394  ] [ 8:51 PM ] [ KuoroshSS ]

آیینه‌ی ما ...

 

 

عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست

انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست

می‌گردی اگر در پی خود، هرز مگرد

آیینه‌ی ما هنوز در کرببلاست

 

 

میلاد عرفان‌پور



[ جمعه 4 اردیبهشت 1394  ] [ 7:45 PM ] [ KuoroshSS ]

گفت ای گروه . . .

 

گفت ای گروه! هرکه ندارد هوای ما

سر گیرد و برون رود از کربلای ما

 

تا دست و رو نشُست به خون، می‌نیافت کس

راه طواف بر حرم کبریای ما

 

این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز

شیرافکن است بادیه‌ی ابتلای ما

 

همراز بزم ما نَبُوَد طالبان جاه

بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

 

برگردد آن که با هوس کشور آمده

سر ناوَرَد به افسر شاهی، گدای ما

 

ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است

کاین عرصه نیست در خور فَرِّ همای ما

 

یزدانِ ذُوٱلْجلال به خلوت سرای قدس

آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما

 

 

نَیِّر تبریزی



[ جمعه 4 اردیبهشت 1394  ] [ 6:35 PM ] [ KuoroshSS ]

نگرانم آقا

 

بی‌نگاهت بی‌پناهم، نگرانم آقا

سر به زیر و روسیاهم، نگرانم آقا

 

غصه‌ها خوردی برایم همه عمرم اما

من به دنبال گناهم، نگرانم آقا

 

خمس مالم را ندادم که گرفتار هستم

دائما در فکر جاهم، نگرانم آقا

 

با تمام این بدی‌ها به شما رو کردم

می‌دهی آیا تو راهم، نگرانم آقا

 

سایه‌ات را گر ز روی سر من برداری

می‌کند دنیا تباهم، نگرانم آقا

 

ای تمام دلخوشی‌ام نکند این شب‌ها

نگذری از اشتباهم، نگرانم آقا

 

بی روضه ناله‌هایی زدم اما دیدم

مانده بی‌تأثیر آهم، نگرانم آقا

 

التماست می‌کنم این دل من را نشکن

کربلایی کن مرا هم، نگرانم آقا

 

 

روح‌الله پیدایی



[ جمعه 4 اردیبهشت 1394  ] [ 2:58 PM ] [ KuoroshSS ]

روزه یعنی . . .

 

ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین

روزه یعنی عطش و روضه‌ی لب‌های حسین

 

روزه یعنی که به تکبیرةُ ٱلْإحرامِ سحر

قصد قربت کنی از مسجدُ ٱلْأقصای حسین

 

روزه چون «حُرّ» به کنار آمدن از راه خطاست

چشم پوشیدنِ از غیر و تماشای حسین

 

این «حبیب» است که یک روزه به دست آورده‌ست

سندِ دیدن محبوب به امضای حسین

 

روزه یعنی که بخواهی به دعای شب قدر

شوقِ پیوستنِ یک قطره به دریای حسین

 

روزه یعنی که به صحرای بلا، جام به دست

آب بردن به سوی خیمه‌ی گل‌های حسین

 

روزه یعنی که توقف به لب شط فرات

اقتدا کردنِ سی روز به سقّای حسین

 

وقت افطار شد ای سوخته در آتشِ دل

«روزه یعنی عطش و روضه‌ی لب‌های حسین»

 

 

محمّدجواد غفورزاده



[ پنج شنبه 28 اسفند 1393  ] [ 10:52 PM ] [ KuoroshSS ]

هرچه دارم می‌کشم از این محبّت می‌کشم

 

در میان جمعم امّا باز غربت می‌کشم

جُرم من این است که بار محبّت می‌کشم

 

من همین در کُنج عُزْلَت آخرش می‌بینمت

دودمان هجر را بعدش به عُزْلَت می‌کشم

 

من به جُرم عاشقی هر شب ملامت می‌شوم

من به جُرم عاشقی هر شب ملالت می‌کشم

 

با محبّت می‌کِشی و با محبّت می‌کُشی

هرچه دارم می‌کشم از این محبّت می‌کشم

 

هم می‌آیم پیش تو هم پیش تو می‌آورم

هم عبادت می‌کنم هم به عبادت می‌کشم

 

هرچه‌ام، دارم در این خانه خدمت می‌کنم

هرکه‌ام، دارم در این خانه زحمت می‌کشم

 

گریه‌ کن‌های تو آقایند، آقای منند

خاک پاشان را به دیده عین تربت می‌کشم

 

یک دلی بشکن زمن تا گریه‌ی سیری کنم

ورنه بعد روضه‌ات تا صبح حسرت می‌کشم

 

آبرویم را بگیر و گریه‌هایم را نگیر

گریه‌ام وقتی نمی‌گیرد خجالت می‌کشم

 

سمت روضه آمدن طیِّ طریقت کردن است

وقتِ مُردن هم خودم را سمت هیئت می‌کشم

 

تا که من یک روز در هفته بیایم پیش تو

جان زهرا مادرت شش روز منّت می‌کشم

 

بچّه‌هایم را بگیر و بچّه‌هایت را بده

با تو دور بچّه‌های خویش را خط می‌کشم

 

علی‌اکبر لطیفیان



[ پنج شنبه 30 بهمن 1393  ] [ 2:29 PM ] [ KuoroshSS ]

مژده ای ناب تر از ناب به دنیا دادند

 

مژده ای ناب تر از ناب به دنیا دادند

خبر از آمدن لیلی دل ها دادند

 

چه مبارک سحری گشت و چه فرخنده شبی

رحمت واسعه را هدیه به زهرا دادند

 

حَسَنِ دوّم این خانه به دنیا آمد

شکر حق باز ولیعهد به مولا دادند

 

باز زهرا و علی معجزه کردند امروز

بین گهواره عجب معرکه ای جا دادند

 

او همان است که پای علمش روز ازل

آن همه معجزه را یاد مسیحا دادند

 

این چه عشقی ست که آرامش عالم را برد

این چه شوری ست خدا بر دل شیدا دادند

 

 

عالم پیر! نخور غم که جوانی آمد

ساقیا! باده بده عشق جهانی آمد

 

 

ای دل و دلبر و دلدار  سلام آقا جان

حضرت سید و سالار  سلام آقا جان

 

بوی سیب حرم کرب و بلا می آید

تا صدا می زنم هر بار سلام آقا جان

 

دل و دین همه را روی تو نه، نام تو برد

یوسف حیدر کرار سلام آقا جان

 

ای وفادارترین عشق! اباعبدالله!

بهترین مونس و غمخوار  سلام آقا جان

 

نا امید آمدم اما تو امیدم دادی

آی مهتاب شب تار  سلام آقا جان

 

ای رفیق غم و شادیِ منِ بیچاره

بهترین محرم اسرار  سلام آقا جان

 

 

کرمت سنگ صبور دل ما نوکرهاست

لطف تو بیشتر از لطف پدر مادرهاست

 

 

آتش عشق تو از عالم ذر روشن بود

دست هر کس که کسی بود بر این دامن بود

 

نه زمین بود نه لوح و نه قلم بود ولی

نام زیبای تو در عرش طنین افکن بود

 

چشم وا کردی و دادند به فطرس پر و بال

اولین کار تو  تقدیر عوض کردن بود

 

روز محشر چه جوابی به ابا الفضل دهد

آن که با گریه کن مجلس تو دشمن بود

 

وقت مردن مدد حضرت زهرا گیرد

دست آن بنده که مشهور به سینه زن بود

 

 

جاودانه است کسی که شده مست جامت

مرده آن است که یکبار نبرده نامت

 

 

تو شدی شاه و چه خوب است که رعیت هستیم

در کرم خانه ی تو صاب عزت هستیم

 

از خدا ما چه بخواهیم از این بالاتر

سالیانی ست که جاروکش هیئت هستیم

 

خوب و بد بودن ما ربط ندارد به کسی

هر چه هستیم سر سفره ی حضرت هستیم

 

می خورد غبطه به ما زاهد سجاده نشین

تا که با نام تو مشغول عبادت هستیم

 

روی ما هیچ دری بسته نگردد هرگز

تا که پشت در این بیت کرامت هستیم

 

کوله بار گنه از شانه ی ما بردارند

در همان ثانیه که زیر علامت هستیم

 

 

رحمت حضرت حق باد بر این چشمه ی نور

ما کجا این همه خیر، این همه عشق، این همه شور

 

 

هر نفس اهل مناجات صدایت کردند

عرشیان سجده به ایوان طلایت کردند

 

هر کجا تا که شنیدند بهشت، عشاقت

هوس علقمه و کرب و بلایت کردند

 

به خدا ظرفیت معجزه کردن دارند

آن جماعت که جوانی به فدایت کردند

 

سال ها پیش تر از آمدنت روی زمین

انبیا تک تکشان گریه برایت کردند

 

عرش هم کرب و بلا  گشته، ملائک از بس

گریه با فاطمه بر رأس جدایت کردند

 

نه شدی غسل و کفن، نه بدنت شد تشییع

تن بی سر، ته گودال رهایت کردند

 

 

یک تنه فاطمه شد گریه کن و سینه زنت

غسلت از خون گلو، خاک بیابان کفنت

 

 

محمدحسین رحیمیان


ادامه مطلب ندارد
[ یک شنبه 5 بهمن 1393  ] [ 7:06 PM ] [ KuoroshSS ]