سرمشق زندگانی ما فاطمیّه است

 

سرمشق زندگانی ما فاطمیّه است

ایّام کامرانی ما فاطمیّه است

 

دل را گره به مهر ولایت زدیم و بس

میثاق آسمانی ما فاطمیّه است

 

یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی‌شویم

پیداترین نشانی ما فاطمیّه است

 

برنامه‌ی تکامل انسان ز ما بخواه

سرلوحه‌ی مبانی ما فاطمیّه است

 

تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است

منشور جاودانی ما فاطمیّه است

 

این اشک ناب ماست بیان حیات ما

هنگام دُر فشانی ما فاطمیّه است

 

داغی به دل نشسته که گفتن نمی‌توان

دور غم نهانی ما فاطمیّه است

 

ما روضه‌های زنده‌ی داغ مدینه‌ایم

مبنای روضه خوانی ما فاطمیّه است

 

پهلو شکستگان ز غربت خمیده‌ایم

شرح قد کمانی ما فاطمیّه است

 

 

سیّد محمّد میرهاشمی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

ای شنیده ز دمت ختم رسل بوی خدا

 

ای شنیده ز دمت ختم رسل بوی خدا

دیده در ماه رخت چشم علی روی خدا

چشم چشم حقی و بازوی بازوی خدا

منطقت وحی و زبان تو سخنگوی خدا

سینه‌ات مخزن اسرار هُوَ ٱلْهُویِ خدا

خلقتت آینه‌ی خلق خدا، خوی خدا

 

سُوَرِ، کوثر و یاسینِ محمّد، رویت

لیله‌ی قدر خدا، سایه‌ای از گیسویت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

مصطفی شیفته‌ی وِجْهِه‌ی ربّانی تو

نورها هاله‌ای از طلعت نورانی تو

مَلک و جنّ و بشر گرم ثناخوانی تو

آسمان گوشه‌ای از سفره‌ی مهمانی تو

روح جبریل امین مرغ گلستانی تو

وحی پرواز کند وقت سخنرانی تو

 

نگه نافذ چشم تو مسیحای علی‌ست

راز هر موی تو یک لیله‌ی احیای علی‌ست

سلام الله علیه

خالقِ عَزَّ و جَلّْ  مدح تو را می‌گوید

پدر از باغ جنان  عطر تو را می‌بوید

کوثر از اشک سحرگاه تو رخ می‌شوید

عصمت از چار طرف راه تو را می‌پوید

خُلْد، خاک در سلمان تو را می‌بوید

از قدم‌های کنیز تو مَلک می‌روید

 

بال جبریل امین فرش ره زائر توست

دو جهان گمشده در تربت بی‌حائر توست

 

دفتر مدح تو قرآنِ رسولُ الله است

مهر تو پایه‌ی ایمان رسول الله است

دامنت باغ دو ریحان رسول الله است

سینه‌ی پاک تو رضوان رسول الله است

صورتت سوره‌ی فرقان رسول الله است

جان تو جان علی، جان رسول الله است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

برتر از دانش و ادراک و ثنای همه‌ای

تو همان فاطمه‌ای فاطمه‌ای فاطمه‌ای

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بینها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

طایر قلّه‌ی عرشی و زمین منزل توست

عقل کل زائر کاشانه‌ی خشت و گل توست

ناقه‌ات رفرف و آغوش خدا محمل توست

وسعت باغ جنان گوشه‌ای از محفل توست

تو در آغوش خدایی و خدا در دل توست

تا ابد ذرّیه‌ی ختم رسل، حاصل توست

 

کوثر رحمتی و ساقی تو دست علی ست

بود تو، بود علی، هستی تو هست علی ست

سلام الله علیه

پدرانم همه خاک قدم دو پسرت

پسرانم همه تا روز جزا خاک درت

پدرت گفت: به قربان تو دختر، پدرت!

مادرت عصمت ذات احد دادگرت

دخترت زینب کبری‌ست، حسینِ دگرت

تو، صدف؛ نسل علی تا صف محشر، گهرت

سلام الله علیهم

نور و فرقانی و طاهایی و یاسین علی

مِهر تو دین علی، مَشیِ تو آئین علی

سلام الله علیه

جز تو یا فاطمه بر ختم رسل کوثر کیست؟

بضعه و مام دو ریحانه‌ی پیغمبر کیست؟

دختری را که پدر گفته به او مادر کیست؟

با علی همدم و هم پایه و همسنگر کیست؟

حامی دست خدا، دخت پدرپرور کیست؟

بین دشمن تک و تنها سپر حیدر کیست؟

 

تو سراپا علی استی و علی زهرایی ست

نه علی، بلکه خدای ازلی زهرایی ست

 

نوحِ توحید در امواج خطر کیست؟ تویی

روح مابین دو پهلوی پدر کیست؟ تویی

اُمِّ دین، اُمِّ کتاب، اُمِّ بشر کیست؟ تویی

مَطْلَعُ ٱلْفجر دو شمس و دو قمر کیست؟ تویی

بهترین یار علی در پسِ در، کیست؟ تویی

به علی بازو و شمشیر و سپر کیست؟ تویی

 

بهترین یار علی یار علی یار علی!

تا صف حشر به هر عصر، طرفدار علی!

 

هرکه از قبر نهان تو نشانی می‌خواست

گفتمش در دل تو، در دل من، در دل ماست

بس که پیداست، به چشم دگران ناپیداست

نه مدینه، همه جا تربت پاک زهراست

فاش گویم: حرم فاطمه، آغوش خداست

حال می‌پرسم: آنجا که خدا نیست، کجاست؟

 

چار دیوار بهشت دل ما حائر توست

تو همان وجه خدایی و خدا زائر توست

 

تو کجا، این همه رنج و غم و آزار کجا

تو کجا، ناله‌ی بین در و دیوار کجا

بضعه‌ی احمد و دود و شرر نار کجا

روی حور ستم دیو ستمکار کجا

مخزن سِرِّ حق و صدمه‌ی مِسْمار کجا

گل بی‌خار کجا، نیش سر خار کجا

 

از در سوخته‌ی خانه‌ی تو معلوم است

به خدایی خداوند، علی مظلوم است

 

شده نزدیک به آتش بکشم دنیا را

گوییا می‌نگرم این ستم عُظمیٰ را

که فلانی به فلان گفت: بزن زهرا را

آن که سوزاند به آتش، حرم طاها را

زد چو بر باب ولایت به جسارت پا را

 

لگدی زد به در و سوخت روان همه را

کُشت یک سوم سادات بنی‌فاطمه را

 

نه فقط دست عدو بیت تو را آتش زد

دست شیطان به همه هست خدا آتش زد

به دل سوخته‌ی اهل ولا آتش زد

به خدا بر حرم کرب و بلا آتش زد

تا صف حشر به قلب شهدا آتش زد

بال جبریل امین را ز جفا آتش زد

 

زین شرر تا صف محشر دل عالم سوزد

پای این آتش دل، سینه‌ی «میثم» سوزد

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا (سلام الله علیها)

 

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی‌اذن مشو واردِ بزمِ غم زهرا

 

ایّام، تعلّق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

 

بر سینه‌ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

 

پیدا نکند لؤلؤ و مرجان بهشتی

هر کس نشود غرق مگر در یم زهرا

 

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

در نوکری اینجا مگذاری کم زهرا

 

کافی ست به سُنّی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

 

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما مَحرم زهرا

 

بر دار زبانم ببُرید و بنویسید

تو میثم تمّاری و من «میثم» زهرا

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بینها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

در خانه‌ای که خیر بشر گفت، فاطمه (سلام الله علیها)

 

در خانه‌ای که خیرِ بشر گفت، فاطمه

خورشید و ماه، شام و سحر گفت، فاطمه

 

از کوچه‌ای که بود در آن خانه‌ی علی

هرگه نبی نمود گذر گفت، فاطمه

 

احمد که گفت در شب معراج، یا علی

هنگام آمدن ز سفر گفت، فاطمه

 

از فطرت خدایی او  خلق شد جهان

حور و فرشته، جن و بشر گفت، فاطمه

 

عالم میان خوف خطر گفت، یا علی

مولا میان خوف خطر گفت، فاطمه

 

دیوار، خون شد از غم و در، سوخت از حیا

دیوار گفت: فاطمه، در گفت: فاطمه

 

هر دل که سوخت از غم مظلومی علی

هرقدر گشت سوخته‌تر گفت: فاطمه

 

با گریه یاد مادر خود کرد مجتبی

چون دید طشت و خونِ جگر گفت: فاطمه

 

هم مصطفی وصیت او گفت با علی

هم مرتضی به دیده‌ی تر گفت: فاطمه

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

محمّدسعید میرزایی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

احرام آیینه

 

یافتم میقات من پشت در است

حفظ «رَبُّ ٱلْبَیت» از حج برتر است

 

رمی شیطان کردم از امر جلیل

تا بگیرم کعبه از اصحاب فیل

 

بسته بودم پشت در احرام خود

رهسپر کردم به مسجد گام خود

 

سعی کردم تا نماند فاصله

از صفا تا مَرْوِه کردم هَرْوَلِه

 

گفتم او شمع است و من پروانه‌ام

برنگردم بی‌علی در خانه‌ام

 

حج من رخسار حیدر دیدن است

طوف من دور علی گردیدن است

 

آنقدر ای قبله‌ی بِیْتُ ٱلْحَرام

دور تو گشتم که شد حجَّم تمام

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

علی انسانی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

قدردانی

 

دردا که پیر گشتم در موسم جوانی

این موسم جوانی، این قامت کمانی!

 

گردون به خون نشیند، چشم کسی نبیند

ابر سیاه سیلی، بر حُسْنِ آسمانی

 

وقتی که باغ می‌سوخت، بلبل به گریه می‌گفت:

آتش زدن ندارد، باغی که شد خزانی

 

ما داغدیده بودیم، امّت به جای لاله

هیزم به خانه‌ی ما، آورد ارمغانی

 

جای غلاف شمشیر، بر روی بازویم مانْد

بر من مدال دادند، در عین جانفشانی

 

بابا ببین پس از تو، با دخترت چه کردند

خوب از امانت تو کردند قدردانی

 

رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟

تنها امانتت را کشتند در جوانی

 

برخیز یا محمّد اعلام کن به امّت

سیلی زدن به یک زن، این نیست قهرمانی

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شب تا سحر نخفتم، امروز اگر نگفتم

در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی

 

سوزِ درونِ «میثم» هرگز مباد خاموش

زیرا که داغ زهرا داغی ست جاودانی

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

یادمان باشد ولایت یادگار فاطمه است (سلام الله علیها)

 

یادمان باشد  ولایت  یادگارِ فاطمه است

هرکه مولایش علی شد، از تبارِ فاطمه است

 

یادمان باشد  فداییِ علیِّ مرتضی

بازوی بشکسته وُ چشمانِ زارِ فاطمه است

 

یادمان باشد که آثار حمایت از علی

روی چشمانِ کبود و اشکبارِ فاطمه است

 

یادمان باشد که سیلی زد عدو بر روی او

بیتُ ٱلْاَحزان، شاهدِ چشمانِ تارِ فاطمه است

 

یادمان باشد که پیغمبر سفارش کرده بود

در میان عرش حتّی  بی‌قرار فاطمه است

 

آن که سیلی زد بر او، گوش فلک را پاره کرد

هستی از روزِ ازل، دورِ مدارِ فاطمه است

 

جمله‌ی لَوْلٰاک را در وصف او فرموده‌اند

چرخشِ چرخِ فلک از اعتبار فاطمه است

 

مانده‌ام در مدح او  زیرا که مدّاحش خداست

خلقِ اربابِ دو عالم، شاهکارِ فاطمه است

 

از برای فاطمه در عرش اگر باشد حرم

حضرتِ جِبْریل حتما کفشدار فاطمه است

 

یادمان باشد که قلب عاشقان مرتضی

تا قیام حضرتِ حجّت مزارِ فاطمه است

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بینها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

اصغر چرمی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری

 

ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری

عقلِ کُل را دختری و  عِلم کُل را همسری

 

زینت عرش خدا  پرورده‌ی دامان توست

یازده خورشید چرخ معرفت را  مادری

 

آن که بُد مِنّت وجودش  بر تمام مٰاسِویٰ

گشت ممنون عطای حق  که دادش کوثری

 

تاجِ فرق عالَم و آدم بُوَد خَتمِ رُسُل

بر سَرِ آن سَرورِ کون و مکان تو افسری

 

از گلستانِ تو  یک گل خامس آل عباست

ای که در آغوش خود  خون خدا می‌پروری

 

مقتدای حضرت عیسی  بُوَد فرزند تو

آنچه در وصف تو گویم  باز از آن برتری

 

در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر

تا تو با جاه و جلال حق، ز محشر بگذری

 

بر بساط قُرب بگذارد قدم چون مصطفی

تو بر او هستی مُقدّم، گرچه او را دختری

 

کهنه پیراهن چو بر سر افکنی در روز حشر

غرقه در خون خدا  برپا نمایی محشری

 

با چه ذَنْبی کشته شد  مَؤُوده‌ی آلِ رسول

بود آیا اینچنین،  اجرِ چنان پیغمبری

 

قدر تو مجهول و  مخفی قبر تو تا روز حشر

جز خدا در حق تو کس را نشاید داوری

 

* * *

 

شمع جمع آل طاها بَضْعِه‌ی خَیْرُ ٱلْوَریٰ

دختر شمسُ ٱلضُّحیٰ وُ  همسر بَدْرُ ٱلدُّجیٰ

 

آفتاب بُرج عصمت  گوهر دُرْجِ شرف

لَیلةُ ٱلْقَدْرِ وجود و سِرّ و ناموسِ خدا

 

آنکه بنْشانْدش به جای خود امامُ ٱلْأنبیا

وانکه که بُد آمینِ او شرطِ دعای مصطفی

 

مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت

منتهای روح پاک او  حریم کبریا

 

ز آدم و عیسی نبودش کفو و مانندی به دهر

شد در اوصافِ کمال  او همترازِ مرتضی

 

در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید

هست مدّاحش خدا،  وصفِ مقامش هَلْ أتیٰ

 

پا ورم کرد از نماز و   دست و بازو از جهاد

سینه‌ی او شد سپر  در راه حق  روز بلا

 

رفت از دار فنا  بشکسته دل  آزرده تن

آن که بُد آزُردنش  ایذاءِ ختمُ ٱلْأنبیا

 

گفت حیدر  در غروب آفتابِ عمر او

تار شد دنیا و  روشن شد به تو  دارِ بَقاء

 

* * *

 

دختر خیر الوری و همسر فخر بشر

علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتر

 

لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین

مطلع الفجر ظهور منجی دنیا و دین

 

آسمان یازده خورشید تابان وجود

روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود

 

شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفی

مهجة قلبی که آن دل بود قلب ماسوی

 

آیه‌ی تطهیر وصف عصمت کبرای او

هل أتی تفسیری از دنیا و از عقبای او

 

تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین

منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین

 

اندر آن روزی که وا نفسا بگویند انبیا

شیعتی گویان بیاید او به درگاه خدا

 

مصحف او لوح محفوظ قضا است و قدر

در حدیث لوح او برنامه‌ی اثنی عشر

 

علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش

نی سلونی گفته در عالم کسی جز همسرش

 

اوست مشکاة دو مصباحی که شد عرش برین

زینت از آن دو، چراغ راه رب العالمین

 

میوه‌ی باغ وجودش حلم و جود مجتبی ست

حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلاست

 

زینب آن اسطوره‌ی صبر و شجاعت دخترش

گوی سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش

 

دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید

وه چه جانی که خداوند جهان او را خرید

 

خون بهای خون او شد ذات قدوس خدا

گشت کشتی نجات خلق و مصباح الهدی

 

منقطع شد وحی بعد از رحلت خیر الأنام

لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام

 

بود امین وحی دائم در صعود و در نزول

تا گذارد مرحمی بر قلب مجروح بتول

 

دل شکسته بود از هجر پدر بیمار بود

پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود

 

تسلیت می‌داد او را ذات پاک ذوالجلال

تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال

 

عطر و بوی و رنگ و روی و خلق و خلق عقل کل

ساطع  و لامع بد از آن بضعه‌ی ختم رسل

 

زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم

تا در آن آئینه بیند صاحب خلق عظیم

 

زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید

رفت جبریل امین و از مدینه دل برید

 

مرتضی آن قطب عالَم، لنگرِ دنیا و دین

عرشِ علم و روح ایمان و امیرُٱلمؤمنین

 

آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات

کرد در فقدان این همسر تمنّای مَمات

 

بود زهرا رکنِ آن رکنِ زمین و آسمان

رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان

 

* * *

 

صورتی کو خَلق و خُلقِ عقلِ کُل را می‌نمود

گشت پنهان نیمه شب در خاکِ غم، امّا کبود

 

ماهتاب آسمان عصمت و عفت گرفت

کس نداند جز علی آخر چه بگذشت و چه بود

 

* * *

 

دیده‌ی عالم ندیده زُهره‌ای مانند زهرا

دختری مادر نزاده کو شود أُمِّ أبیها

 

شد خدا راضی به آنچه فاطمه راضی به آن شد

مُتّفِق شد در رضا و در غضب با حق تعالیٰ

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

آیة الله وحید خراسانی حفظه الله

 



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

یا رب نرسد آفتی از باد خزانش

 

یا رب! نرسد آفتی از باد خزانش

آن یاس که شد دیده‌ی نرگس نگرانش

 

هر بار که می‌خواستم از او بنویسم

دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش

 

در پرده‌ی ابهام، زبان شعرا سوخت

از بس که ندیدند کران تا به کرانش

 

ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند

اندازه‌ی یک بیت به شعر دگرانش

 

می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم

مانند شب قدر به ماه رمضانش

 

آنقدر عزیز است که از سوی خدا نیست

غیر از مَلَکِ وحی کسی نامه رسانش

 

وقتی که به در می‌زند، از شوق بلند است

از سینه‌ی جِبْریل صدای ضربانش

 

سرچشمه‌اش از مائده‌ی «بَضْعَةُ مِنِّی» ست

خونی که دویده‌ست میان شریانش

 

کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت

جایی که خدا سوره فرستاده به شأنش

 

یعنی که پس از «أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ ٱلله»

یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش

 

این سوره‌ی مکّیْ مدنیْ، نبض رسول است

نَفْسی ست که مانند نَفَس بسته به جانش

 

زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت

بیهوده در این خاک نگیرید نشانش

 

وَ ٱلْعَصْر  که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست

ما منتظرانیم، خدایا برسانش

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

عبّاس شاهزیدی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

یقینا در محبّت هیچ کس مادر نخواهد شد

 

یقینا در محبّت هیچ کس مادر نخواهد شد

و بی‌شک مادری صدّیقه‌ی اطهر نخواهد شد

 

کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان

تمام سوره‌ها یک آیه از کوثر نخواهد شد

 

غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است

هرآنکس با تو ایمان آوَرَد کافر نخواهد شد

 

قیامت چیست غیر جلوه‌ی زهرایی زهرا

بدون مادر ما تا ابد محشر نخواهد شد

 

دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم

مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد

 

هم از مسمار معلوم است هم از دوده‌ی دیوار

یقین دارم درِ این خانه دیگر در نخواهد شد

 

هزاران بیت شعر فاطمی گفتیم باور کن

یکیشان هم «مدینه شهر پیغمبر» نخواهد شد

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

سیّد محسن حسینی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]