با حافظ کنار کوثر

 

نیمه شب بود شنیدم که کسی می‌آید

" مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید "

 

مَشک بر دوش از آن دور صدا زد: مادر!

" از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر "

 

دل پژمرده‌ی ما هم به صدا می‌آید

" فیضِ روحُ ٱلْقُدُس ار باز مدد فرماید "

 

ناگهان ولوله در آن شبِ آرام افتاد

" عکس روی تو چو در آینه‌ی جام افتاد "

 

آسمان دل به هوای خوشِ یاسَت داده است

" تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است "

 

تا تو با دامنی از سبزه و گل می‌آیی

" در همه دیر و مغان نیست چو من شیدایی "

 

دست در دست تو انگار علی علیه السلام می‌آید

وای از این منظره بوی غزلی می‌آید

 

ساقی از چشمه‌ی نور آب حیاتی برسان

من کم آوردم، از آن سو کلماتی برسان

 

شاعر شعر خودت باش و کنارم بنشین

فَعَلاتٌ فَعَلاتٌ فَعَلاتی برسان

 

«هَلْ أتیٰ»! پشت در خانه‌ی تو خیمه زدیم

مُستحقیم، به یک خنده زکاتی برسان

 

زمزم از زمزمه‌ات مست شده، کعبه خراب

شعر مشعر شده بانو! عرفاتی برسان

 

تو اگر خواستی آتش به دو عالم بزنیم

به لب تشنه‌ی ما آب فراتی برسان

 

یوسفت رفت و کشیدیم فراقی که مپرس

اجر این صبر بیا شاخه نباتی برسان

 

آسمان گوشه‌ای از وسعت چشمان تو است

نظری کن به زمین راه نجاتی برسان

 

ای شب قدر! تو آن جام مُقدَّر - تا ما

می‌فرستیم به نامت صلواتی - برسان

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

* * * * *

 

سیلی آن روز به رویت چه غریبانه زدند

" آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند "

 

یک کبوتر وسط شعله تَقَلّا می‌کرد

" جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد "

 

رسم این است که پروانه در آتش باشد

" عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد "

 

" بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد "

بادِ شب، سوره‌ی سیلی به رُخش نازل کرد

 

با گل و غنچه تو دیدی در و دیوار چه کرد؟

" دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد "

 

" ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه "

 

کمرِ سرو در این کوچه کمان خواهد شد

" چشم  نرگس به شقایق نگران خواهد شد "

 

آه! هجده گل از آن باغ نچیدیم و برفت

" باربربست و به گردش نرسیدیم و برفت "

 

تا در این خانه گُلِ خنده‌ی زهرایم بود

" من مَلک بودم و فردوس برین جایم بود "

 

عمر کوتاه تو گنجایش دنیا را بس

" وین اشارت ز جهانِ گذران ما را بس "

 

خانه‌ی دوست کجا؟ صحن سپیدار کجاست؟

" ای نسیم سَحر آرامگه یار کجاست؟ "

 

قاسم صرّافان



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 5:49 PM ] [ KuoroshSS ]

بی بی! سلام

 

بی بی! سلام، شب شده و کرده‌ام هوات

گفتم یکی دو خط بنویسم که از صَفات

 

کم کم زلال‌تر شوم و مثل آینه

روحم جلا بگیرد و از برکت دعات

 

مثل پرنده‌ها بپرم سمت آسمان

مثل فرشته‌ها بزنم بال در هوات ...

 

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو

از زخم‌های کهنه‌تر از چادر سیات

 

که خاکی است و بوسه‌ی شلاق می‌خورد

از آتشی که شعله زد از گوشه‌ی ردات ...

 

مولا کجاست؟ زخم دلش را چه می‌کند

آن شیر زخم خورده‌ی صحرای عادیات؟

 

از من سلام و عرض ارادات و بندگی

حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات ...

 

ما را ملال نیست به جز دوری شما

خوبند بچه‌هام .. به قربان بچه‌هات ...

 

جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در

زیر فشار خُرد کننده خودم به جات ـ

 

بودم که تازیانه و سیلی به من خورَد

تا از کبود فاجعه می‌دادمت نجات

 

یا اینکه زهرِ شعله‌ی آتش به من رسد

خاکسترم بسازد و ریزد به خاک پات

 

امّا چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه ...

ماندم به حسرتی که دهم جان و دل برات ...

 

من نذر کرده‌ام که شود پهلوی تو خوب

من نذر کرده‌ام که خدایم دهد شفات

 

این نامه محتوی کمی خاک تربت است

مالِ زمینِ زخمیِ غم، مالِ کربلات

 

گفتم برایتان بفرستم که تا مگر

مرهم شود برای همان زخم شانه‌هات ...

 

قربانِ این غمت که گره خورده بر دلم

قربانِ این جنون که مرا می‌دهد حیات

 

یک لحظه صبر کن و .. ببین راستی .. عزیز

بین من و شما نکند خط ارتباط

 

یک لحظه قطع گردد و سرگشته‌تر شوم

لطفا بگیر دست مرا إِهْدِنَا ٱلصِّرٰاطْ ...

 

می‌ترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را

می‌ترسم اینکه گم بکنم کوچه‌ی سمات

 

می‌ترسم اینکه باز در انجام واجبات

یا اینکه در تداوم تَرک مُحرّمات

 

از من قصور سر بزند، وای! وای! وای!

شرمنده‌ی تو گردم و آن چشم پُر حیات ...

 

بی بی! مباد آنکه فراموشتان شود

جان حسین، جان حسین، حاجتِ گدات ...

 

خیلی ببخش طول کشید و اذان صبح ـ

آمد وَ این مُؤذّن و حَیَّ عَلَی ٱلصَّلٰاةْ

 

من هم که با این همه واگویه خوانی‌ام

خیلی شدم مزاحم ساعاتِ اِلْتِجات

 

پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی‌شوم

قربان چشم‌های همیشه خدا نمات ...

 

بلوار نخل، کوچه‌ی هفتم، پلاک شعر

باشد نشان خانه‌ی من توی کائنات

 

چشم انتظارمت که جوابی به من دهی

با دست خط سبز، که جان را کنم فدات

 

دارد تمام می‌شود این نامه .. وَ ٱلسَّلام

امضاء .. خط فاصله .. ایّوب .. خاک پات

 

ایّوب پرندآور



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 5:08 PM ] [ KuoroshSS ]

چقدر خانه نشین بودن کسی سخت است

 

چقدر خانه نشین بودنِ کسی سخت است

چه سخت‌تر که غریبانه دست روی دست ...

 

غریب بود از این بیشتر که در یک شهر

هر آنچه کوچه به تو می‌رسد شود بن بست

 

تو مانده‌ای و جهانی که دلخوش از دنیا

که در برابر تو داده‌اند دست به دست

 

تو رفته‌ای و من آرام اشک می‌ریزم

و هر چه ابر پُر از هق هق صدای منست

 

" نگاه من به تو وُ دیگران به خود مشغول

من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست

 

چنان به موی تو، آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست "

«سعدی»

 

عبّاس محمدی



[ دوشنبه 30 آذر 1394  ] [ 10:58 AM ] [ KuoroshSS ]

ای آفتاب خانه‌ی حیدر مکن غروب

 

یک گُل نصیبم از دو لبِ غنچه‌ فام کن

یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن

 

ای حُسْنِ مَطْلَعِ غزلِ زندگانی‌ام

شعر مرا «تمام» به حُسْنِ خِتام کن

 

ای آفتابِ خانه‌ی حیدر! مکن غروب

این سایه را تو بر سر من مُستدام کن

 

پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است

بر من، تمامِ من! نگهی را تمام کن

 

تا آیدم صدای خدای علی به گوش،

یک بار با صدای گرفته صدام کن

 

از سروِ قدشکسته نخواهد کسی قیام

ای قامتت قیامتِ من! کم قیام کن

 

درهای خُلْد بر رخ من باز می‌کنی

از مِهر همره دو لبت یک کلام کن

 

با یک نگاهِ عاطفه عمرِ دوباره باش

ای مِهر پُرفروغ! طلوعی به شام کن

 

این کعبه بازویش حَجَرُالْأسود علی‌ست

زینب! بیا و با حَجَرم استلام کن

 

علی انسانی



[ شنبه 21 آذر 1394  ] [ 8:12 PM ] [ KuoroshSS ]

ندارد علی همزبانی بمان

 

ببین می‌تــوانی بمانی بمان

عزیزم تو  خیــلی  جـوانی بمان

 

تو هم مثل من نیمه جـانی بمان

زمــین گـیرِ  من، آســمانی، بمان

 

اگر  می‌شـود می‌توانی بـمان

 

تو  نـیلوفرانه  تـریـن  یاس  شـهر

وجود  تو  کانون  احـساس  شهر

 

دعا گوی  هر قـدر نشناسِ شهر

نکش دست از دستِ دستاس شهر

 

نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان

 

چه شد با علی همسفر ماندنت

چه  شـد  ماجرای  سـپر ماندنـت

 

چه  شد پـای حـرف پـدر  ماندنـت

پس از غُـصّه‌ی پشـت  در  ماندنت

 

نـدارد علــی هـمزبانی بمــان

 

برای علی بی‌ تو بـد می‌شود

بدون تو غم بی عـدد می‌شود

 

نرو که غــرورم لــگــد می‌شود

و این سـقف، سـنگِ لحَد می‌شود

 

تو باید غــمم را بدانــی بمــان

 

چرا اشــک را آبـرو می‌کــنی

چرا چــادرت را رفـو می‌کـــنی

 

چرا اسـتخوان درگـلو می‌کــنی

چرا مـــرگ را آرزو می‌کـــــنی

 

چه کم دارد این زنــدگانی بمان

 

صابر خراسانی



[ پنج شنبه 19 آذر 1394  ] [ 8:01 PM ] [ KuoroshSS ]

از من مگیر دلخوشی‌ام را خدای من

 

زهراست، یادگاری نور خدای من

خورشید صبح و ظهر و غروبِ سرای من

 

پرواز می‌کنیم از این خانه تا خدا

من با دعای فاطمه او با دعای من

 

ما نور واحدیم، نه فرقی نمی‌کند

من جای او بتابم یا او جای من

 

مست تجلّیات خداوندیِ همیم

من با خدای اویم و او با خدای من

 

یک طور حرف می‌زند انگار بوده است

در ابتدای خلقت و در ابتدای من

 

دنیا! تمام آنچه که داری برای تو

یک تارِ مویِ خاکیِ زهرا برای من

 

کاری که کرد فاطمه کار امام بود

زهراست پس علی من و مرتضای من

 

ما یک سپر برای جهازش فروختیم

چیزی نبود تا که بمیرد به پای من

 

هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است

از من مگیر دلخوشی‌ام را خدای من

 

علی اکبر لطیفیان



[ پنج شنبه 19 آذر 1394  ] [ 5:13 PM ] [ KuoroshSS ]

زهرا مرا چقدر بدهکار می‌کنی

 

بانو سه ماهِ منتظرِ این دقیقه‌ام

مشغول کار خانه شدی، خوش سلیقه‌ام!؟

 

زهرا مرا چه قدر بدهکار می‌کنی!؟

داری برای دل خوشی‌ام کار می‌کنی؟

 

در این سه ماه، آب شدم، امتحان شدم

با هر صدای سرفه‌ی تو نصفه جان شدم

 

با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت

با اولین تبسم تو، گریه‌ام گرفت

 

این بوی نانِ داغ به من جانِ تازه داد

حتی به پلک‌های حسن، جان تازه داد

 

زحمت نکش! هنوز سرت درد می‌کند

باید کمک کنم، کمرت درد می‌کند

 

آئینه‌ی پُر از تراکم، احتیاط کن!

فکری به حال و روز بدِ کائنات کن

 

تا کهنه زخم بازوی تان تیر می‌کشد

دستاس خانه، آه نفس گیر می‌کشد

 

از دست تو، به آه شکایت بیاورم

نگذاشتی طبیب برایت بیاورم

 

با اینکه اهلِ صحبت بی‌پرده نیستم

راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم

 

جارو نکش! که فاطمه جان درد می‌کشم

دارم شبیه پهلوی تان درد می‌کشم

 

جارو نکش! که عطر بهشت است می‌بری

رویِ مرا زمین نزن این روز آخری

 

باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست

ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست

 

گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت ...

فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت ...

 

آشفته خانه‌ی جگرم را چه می‌کنی!؟

خاکی که ریخته به سرم را چه می‌کنی!؟

 

زهرا به جای نان، غم ما را درست کن

حلوای ختم شیرِخدا را درست کن

 

مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!

دست شکسته جانب دستاس می‌بری!؟

 

جانِ علی بگو که تو با این همه تََبَت !

شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟

 

شُستی تن حسین و حسن با کدام دست!؟

آماده کرده‌ای تو کفن با کدام دست!؟

 

حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه

از تشنگیِّ لبِ پسرت سوخت فاطمه

 

حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین

خونابه‌های پیرهنت ناله زد حسین

 

حسن لطفی



[ پنج شنبه 13 فروردین 1394  ] [ 3:35 PM ] [ KuoroshSS ]

افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

 

افضلُ الْاَعمال من گریه برای فاطمه است

برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است

 

درس توحیدم بُوَد زهرا شناسی، زین سبب

می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است

 

منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم

روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است

 

چشم دل واکردم و دیدم که قرآنِ خدا

آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است

 

هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت

هرکجا روضه بُوَد، مهمانسرای فاطمه است

 

گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان

عالم امکان ولی دولتسرای فاطمه است

 

خلقت جنّت برای شیعه‌ی حیدر بود

نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است

 

بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند

پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است»

 

روزِ محشر سینه زن هایش شفاعت می‌کنند

این شفاعت برکتِ شالِ عزای فاطمه است

 

نیست ذکری برتر از ذکرِ شریف فاطمه

افضلُ الْاَعمال من گریه برای فاطمه است

 

مهدی علی قاسمی



[ شنبه 8 فروردین 1394  ] [ 8:32 PM ] [ KuoroshSS ]

سینه‌ای کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

 

سینه‌ای  کز معرفت گنجینه‌ی اسرار بود

کی سزاوارِ فشار آن در و دیوار بود

 

طورِ سینای تجلّی مشعلی از نور بود

سینه‌ی سینای عصمت مُشتعِل از نار بود

 

آنکه کردی ماهِ تابان پیش او پهلو تهی

از کجا پهلوی او را تابِ آن آزار بود

 

گردشِ گردونِ دون  بین کز جفای سامری

نقطه‌ی پرگارِ وحدت ، مرکزِ مِسمار بود

 

ناله‌ی بانو زد اندر خرمنِ هستی شرر

گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

 

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه

روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

 

شهریاری شد به بندِ بنده‌ای از بندگان

آنکه جبریلِ امینش بنده‌ی دربار بود

 

از قفای شاه، بانو، با نوایی جان گداز

تا توانایی به تن، تا قوَّتِ رفتار بود

 

گرچه بازو، خسته شد وز کار دستش بسته شد

لیک پای همّتش بر گنبدِ دَوّار بود ...

 

آیت الله غِرَوی اصفهانی



[ شنبه 8 فروردین 1394  ] [ 3:51 AM ] [ KuoroshSS ]

خیلی رعایتِ دلِ بی‌یار می‌کنی

 

وقتش رسید هم سُخنت را عوض کنی

هم خواهشِ رها شدنت را عوض کنی

 

لاغر شدی کفن دگر اندازه‌ی تو نیست

باید زمانِ پَر زدنت را عوض کنی

 

پهلو عوض نکن تو که مجبور می‌شوی

وقتِ نماز پیرهنت را عوض کنی

 

دستت تکان نمی‌خورد اصلاً نیاز نیست

با دستِ خود لباسِ تنت را عوض کنی

 

باید که یا تحمّل بی‌تابی حسین

یا جای بُغْچه‌ی کفنت را عوض کنی

 

 

باغ بنفشه شد به خدا غنچه‌ی تنت

مویم سفید می‌شود از راه رفتنت

 

 

خیلی رعایتِ دلِ بی‌یار می‌کنی

داری مرا به خویش بدهکار می‌کنی

 

حتّی هنوز هم که دگر بی‌نفَس شدی

با این نفَس نفَس، نفَسَم! کار می‌کنی

 

پنهان نکن عزیزِ دلم بی‌دلیل نیست

تا می‌رسم تو روی به دیوار می‌کنی

 

باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن

همسایه را دو مرتبه بیدار می‌کنی

 

 

نیلوفرم قدم به قدم زرد می‌شوی

پا می‌شوی دوباره کمر درد می‌شوی

 

 

شُکرِ خدا که ظاهراً امروز بهتری

نان می‌پزی و دست به دستاس می‌بری

 

باشد قبول خوب شدی! جمله‌ای بگو

تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی‌پری

 

دلتنگِ دست‌های تو وُ موی زینبند

آئینه‌ها و شانه و سنجاق و روسری

 

این فاطمه که فاطمه‌ی این سه ماه نیست

حالا درست مثلِ زمانِ پیمبری

 

قد قامت صلات! زمانِ نماز شد

باید نماز را سرِ پا جا بیاوری

 

 

امّا دوباره پای قیام تو پا نشد

حتّی قنوت نافله‌ات هم ادا نشد

 

علی زمانیان



[ جمعه 7 فروردین 1394  ] [ 5:12 PM ] [ KuoroshSS ]