به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

پرسش :

در روايات آمده است: خداوند جهان و هستي را براي پنج تن آل عبا آفريده است و اگر پنج تن نبودند، گيتي خلق نمي ‌شد و ... اگر صحت جملات فوق را بپذيريم در حالي كه خداوند جهان را براي افراد خاص آفريده اين موضوع لطف و بخشندگي، همان افراد تلقي مي ‌شود نه رحمت بر ديگر بندگان و اگر روايات بالا را تعاريف اطلاق كنيم خداوند را متهم به بيهوده‌گويي كرديم كه خداوند منزه است از بيهوده‌گي اين مطلب را توضيح دهيد!

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:54 AM


پرسش :

دلائل عقلي بر ضرورت وجود امام معصوم عليه السلام را بيان كنيد.

پاسخ :
براي پاسخ اين سئوال ابتدا بايد ضرورت بعثت انبياء را بيان كنيم چرا كه اين دو بحث با هم ارتباط تنگاتنگي دارند. و تا ضرورت آمدن نبي از سوي خداوند روشن نشود نوبت به ضرورت وجود امام نمي رسد. 
ما انسانها چه نيازي به نبي داريم تا بدنبالش نياز به امام نيز مطرح شود؟ آنان كه به هيچكدام از نبي و امام معتقد نشده اند چه مشكلي داشته اند؟ آيا حتماً بايد شخصي از طرف خداوند بيايد و يك سري معارف، قوانين و مقررات براي ما انسانها بياورد؟ 
پاسخ به اين سئوالها با انسان شناسي ما مرتبط است، يعني اينكه ما، انسان را چگونه موجودي مي دانيم. در طول تاريخ دو نظريه درباره انسان بوده است: 
1ـ انسان موجودي است كه روزي از مادر متولد مي شود، در اجتماع زندگي مي كند، خواسته هايي دارد كه احياناً خواسته هايش با خواسته هاي ديگران در تضاد است، كار و تلاش مي كند و بعد از مدتي صحنه حيات را ترك مي گويد. 
2ـ انسان موجودي است ك از مادر متولد مي شود اما اين تولد به دنبالش مرگ و نيستي و نابودي ندارد، او حياتي به طول ابديت دارد، او در حصار هفتاد، هشتاد سال نيست بلكه اين مدت، ذره ناچيزي از زندگي او را تشكيل مي دهد، او در اين مدت مسافري است كه چند روزي از موطن خود دور شده است، اينجا گذرگاه اوست نه قرارگاهش و او در اين دنياي پر از تزاحم و تضاد آمده تا امتحان دهد و رتبه سعادت يا شقاوتش را معلوم كند. «...أَحَسِبَ الناسُ ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين;[1]... آيا مردم پنداشته اند كه به حال خود رها شده و آزمايش نخواهند شد ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز مي آزماييم) بايد علم خدا در مورد كساني كه راست مي گويند و كساني كه دروغ مي گويند تحقق يابد». 
وقتي مي پرسيم كه انسان چه نيازي به پيامبران دارد، بايد تعيين كنيم كه درباره كدام انسان سئوال مي كنيم. اگر ما نظريه اول را در انسان شناسي برگزينيم بايد اعتراف كنيم كه چنين انساني نيازي به پيامبر و امام ندارد، او محدود به همين دنياست و براي گذران زندگي محدود خود، مي تواند قوانين، مقرارت و راهكارهايي بيابد و عمررا به پايان رساند. 
علامه طباطبائي مي فرمايد: «با انكار معاد، نبوت جايگاهي ندارد».[2] 
اما اگر نظريه دوم را انتخاب كنيم و معتقد شويم كه انسان موجودي ابديست، در اين صورت چه كسي بايد براي اين انسان قانون و مقررات وضع كند؟ چه كسي بايد او را هدايت كند؟ پاسخ، روشن است، كسي كه مسير طولاني زندگي را بشناسد و راه آنرا از چاه باز شناسد. 
همه مي دانيم كه حتي انسان امروز با تمام پيشرفتهاي علمي، كوچكترين معلوماتي درباره زندگي آينده اش ندارد و اين در حاليست كه عالم آخرت، زندگي اصلي او را تشكيل مي دهد. 
با اين ديد، ما ضرورت بعثت انبياء را درك مي كنيم و چشم به لطف الهي مي دوزيم تا پيامبرش را بفرستد و پرده از رمز و راز عالم بركشد تا انسانها راه راست و درست را از ضلالت و گمراهي باز شناسند. 
«قد تبين الرشد من الغي;[3] به تحقيق كه راه هدايت از ضلالت و گمراهي باز شناخته شده است». 
بعد از درك ضرورت بعثت نبي نوبت به بحث امامت مي رسد. امام داراي شئون و ابعاد گوناگوني است.[4] ما در اين مقال به دو شأن از آنها اشاره مي كنيم و ضرورت وجود امام در اين دو جهت را بيان مي كنيم: 
1ـ شأن تبيين و تفسير دين. 
توضيح اين بُعد از ابعاد امام، نيازمند دو مقدمه است: 
مقدمه 1ـ امامت يكي از اركان اعتقادي است كه بعد از خداشناسي و نبوت مطرح مي شود، يعني ابتدا خداوند را با اوصافي از قبيل علم، حكمت، قدرت، بي نيازي و رأفت و رحمت مي شناسيم و سپس معتقد مي شويم كه چنين خدايي در طول تاريخ، انسانهايي جهت هدايت بشر فرستاده است (نبوت عامه) كه آخرين آنها بنام حضرت محمد صلي الله عليه و آله در حجاز ظهور كرد (نبوت خاصه) و دين كامل را براي همه انسانها تا روز قيامت آورد. 
مقدمه 2ـ دقت در تاريخ بيست و سه سال پيامبري رسول اكرم (ص) ضروري است. سيزده سال از نبوت ايشان در مكه گذشت، كه با وجود فشارهاي زياد به يكتا پرستي و مبارزه با شرك پرداخت و بعد از آن ده سال در مدينه كه همراه بود با جنگ هاي فراوان.[5] 
با وجود همه مشكلات، پيامبر اسلام (ص) با نهايت سعي و تلاش، اصول معارف دين و اصول قوانين و مقررات را بيان كرد، اما آنچه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند اين است كه همه مطالب دين گفته نشده است در اين رابطه به سه نكته بايد اشاره كرد: 
نكته اول: آنچه در قرآن مطرح شده كليات است و توضيح و تفسير خيلي از آموزه هاي دين در آن نيامده است. استاد مطهري در اين باره مي گويد: «مي دانيم احكامي كه در قرآن بيان شده خيلي مختصر و جزئي است و قرآن همه اش كليات است مثلا قرآن كه اينهمه براي نماز اصرار دارد، درباره آن از «اقيموا الصلواة» و «و اركعوا و اسجدوا» (ركوع كنيد، سجود كنيد) تجاوز نكرده و حتي توضيح نداده كه نماز را به چه شكلي بايد خواند و همچنين درباره حج كه اينهمه دستور داده...»[6] 
نكته دوم: اسلام ديني نيست كه فقط به يك بعد از ابعاد زندگي انسان اشاره كند، بلكه در همه جهات زندگي، حرف و سخن دارد، لذا طبق گفته استاد مطهري: «اگر رسول اكرم در همه اين بيست و سه سال مثل يك معلم مي بود كه فقط مي رفت سر كلاس و به مردم تعليم مي داد شايد وافي نبود براي آنكه همه آنچه را كه دين اسلام دارد بيان كند تا چه رسد با اين تاريخ موجود، خصوصاً اسلام كه در تمام شئون زندگي بشر حكم دارد».[7] 
نكته سوم: مي دانيم كه علاوه بر قرآن، حديث و سنت پيامبر اسلام (ص) مي توانست تا حدودي معارف و احكام دين را بيان كند. اما متأسفانه يكي از واقعيات تلخ تاريخي اين است كه خليفه دوم كه دو سه سال بعد از رحلت پيامبر (ص) زمام امور را در دست گرفت، نوشتن احاديث آن حضرت را ممنوع كرد. در زمان وي كسي جرأت نوشتن و نقل حديث از رسول اكرم (ص) را نداشت و اين ممنوعيت تا آخر قرن اول هجري ادامه داشت و اينچنين شد كه مقداري از احاديث پيامبر (ص) از بين رفت.[8] 
اكنون با توجه به دو مقدمه فوق، ناچاريم يكي از دو راه ذيل را انتخاب كنيم: 
راه نخست: بعد از قرآن و سنت رسول خدا (ص) به منبع ناب و خالص ديگري معتقد شويم كه بتواند دين الهي را بدون كم و كاست و بدون دخالت دادن هواهاي نفساني و بدون اثر پذيري عمدي و غير عمدي از القائات شياطين جن و انس، براي مردم بيان كند. 
راه دوم: اينكه بر قرآن و سنت باقيمانده از پيامبر اسلام (ص) بسنده كنيم و خود، آنرا تفسير نماييم و هر كجا به بن بست رسيديم، ظن و گمان خود را به عنوان دين قلمداد كنيم. 
عقل مي گويد خداي حكيم، عليم، قادر، رحمن و... به هيچ روي در هدايت انسانها كوتاهي نمي كند و راهنمايي پيامبرش را ناقص رها نمي كند. عقل مي گويد اگر غرض خداوند هدايت مردم بوده (كه اينچنين هم هست) پس تمام اسباب آنرا فراهم مي كند. 
و خلاصه اينكه دليل ضروري بودن بعثت انبياء، وجود امام را نيز ضرورت مي بخشد، به اين دليل بدون امام پيام پيامبر ناقص خواهد بود و چرا كه كمال دين به گشوده شدن درهاي علم و معرفت به روي مردم است «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي;[9] امروز (روز غدير خم) دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم. 
2ـ شأن حاكميت و رهبري: 
در تبيين اين بعد از مسئوليتهاي امام باز نيازمند نظريه انسان شناسي هستيم. انسان محصور در دنيا ضرورتي براي حاكميت امام معصوم نمي بيند، او براي اداره اجتماع خود مي تواند از مقولاتي همچون دموكراسي و آراء مردم استفاده كند و با دقت و كار و تلاش در رسيدن به اهداف خود موفق باشد. اما اگر انسان، عمري به طول ابديت داشته باشد، نه مردم و نه حاكمان آنها نمي توانند مسير خود را پيدا كنند، چرا كه هيچ شناختي از مسيري كه بايد بپيمايند ندارند، براي چنين انساني، حاكمي لازم است كه راه آسمانها را بهتر از زمين بشناسد. 
ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض;[10] اي مردم بپرسيد از من قبل از آنكه از ميان شما بروم همانا من راه آسمانها را بهتر از راه هاي زمين مي دانم». 
حاكم دنيوي اگر قوي و خوب باشد نان و مسكن اين دنيا را تأمين مي كند اما پاسخگويي وضعيت آينده ما نيست اينكه با چه توشه اي و با چه مركبي بايد در اين سفر دور و دراز كه در پيش داريم وارد شويم و اين مطلبي است كه انسانهاي خاص متصل به عالم غيب به آن آگاهي دارند و با عصمتي كه خداوند به آنان عطا كرده، مي توانند به دور از هر گونه هواهاي نفساني، قوانين الهي را در جامعه اجرا كنند. 
در آخر از پرسشگر محترم انتظار داريم كه مطالب را با دقت بيشتر مطالعه كند و طبيعي است كه بعد از دريافت مطالب فوق سئوالات تازه اي مطرح مي گردد كه ما بخاطر پرهيز از اطاله كلام بدآنهانمي پردازيم و شما مي توانيد در صورت نياز دوباره با ما مكاتبه كنيد. 
منابع جهت مطالعه بيشتر: 
1ـ امامت و رهبري، استاد مطهري. 
2ـ مجموعه آثار، ج 4، استاد مطهري. 
3ـ آموزش عقايد، ج 1، استاد مصباح.
[1] . عنكبوت/3ـ1. 
[2] . تفسير الميزان ج15 ص187 تفسير آيه يازدهم از سوره فرقان. 
[3] . بقره/256. 
[4] . جهت آشنايي بيشتر با شئون امامت مي توانيد به كتاب امامت و رهبري از استاد مطهري مراجعه كنيد. 
[5] . جهت اطلاع از تعداد و نامهاي جنگها رجوع كنيد به تاريخ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نوشته دكتر محمد ابراهيم آيتي ص 247 ـ 238. 
[6] . مجموعه آثار استاد مطهري ج4 ص 862. 
[7] . همان آدرس ص 863. 
[8] . ر. ك، حياة الخليفه عمر بن الخطاب ص 172. 
[9] . مائده/3. 
[10] . نهج البلاغه خ189 بند5.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:52 AM



شبهه :

تعارض خاتميت با امامت و مهدويت.
پاسخ :

عصر مدرن را عصر مدرنيته ناميده اند اما از مشخصه هاي غير قابل انكار آن، عدم التزام به ارزشهاي ديني در قالب دفاع از آزادي انسان و نقد آنچه كه آزادي او را تحت الشعاع قرار دهد، مي باشد. 
هر چند از مشخصه هاي اصلي مدرنيته معاصر، تعارض با سنت و ارزشهاي سنتي است؛ اما مدرنيته پا را از اين مرحله هم فرا گذاشته و هر آنچه را كه با مباني او ناهم آوا افتد، با كوبيدن مُهر سنت بر آن، موجبات نقد و تضعيف آن را فراهم آورده و انكار آن را تجويز مي نمايد. 
متأسفانه دفاع بي حد و حصر از مدرنيته و تجددطلبي و گذار مُفرط از هنجارهايي كه آدمي عمري را با آنها سپري كرده است و ترويج لجام گسيخته تفكر اومانيستي و رهايي انسان از هر آنچه موجب محدوديتي براي او گردد و نيز تجويز اعتبارزدايي و انكار هر آنچه در نظر انسان معاصر، غير مدرن تلقي گردد، انسان امروزين و مدرن را در موقعيتي قرار داده است كه نسبت به هر چيزي كه ناخوشايند او باشد، با غمض عين از واقعيت امر، متهورانه به تخطئه و يا رد آن بنشيند 
علي اي حال اين شالوده شكني ها نه تنها غرب را در نورديده است كه ظرف فكري باصطلاح روشنفكران و نو ايده‎هاي شرقي را نيز در برگرفته است. 
غرض از ذكر اين مقدمه، پرداختن به سخناني بود كه چندي پيش از آقاي دكتر سروش با عنوان «روحانيت ما عوام است نه عوام زده» منعكس گرديده بود.[1] هر چند محتواي سخنان منتشر شده از ايشان، چيزي نيست كه دور از انتظار بوده باشد اما از آنجا كه مطالب گفته شده، خالي از وجوه مختلف نقد و نظر نيست، به منظور تنوير افكار عمومي و دفاع از اعتقادات ديني و مذهبي مردم مسلمان و متدين با ذكر برخي از موارد قابل تأمل، به نقد و بررسي آنها مي نشينيم. 
نامبرده در خصوص فقه مي گويد: «فقه يك دانش تكليف انديش است. اما سخني از حقوق در آن به ميان نيامده است سن بلوغ، سن تكليف هم گفته مي‎شود اما هيچ سخن از سخن حقوق به ميان نمي آيد نمي گويم مفهوم حق از فقه غائب است اما كفه تكليف بر حقوق در فقه مي چربد در حالي كه جهان جديد آدمي را موجودي محق تعريف مي كند در واقع مقررات فقهي ما، مقررات به معني تكليف بوده و هست و نه مقررات به معني حقوق پس بايد اينها يك موازنه اي بين حق و تكليف ايجاد شود ما بايد اين توازن را برقرار كنيم.» 
نقد و بررسي 
از آنجا كه ادعاي مطرح شده بر دو واژه حق و تكليف مي چرخد، قبلا ز ورود به بررسي آن ذكر اموري چند لازم است. 
1. در باب لغت، حق را به «راست»، «درست»[2] و «مقابل باطل»[3] و تكليف را به «مشقت» و «تعب»[4] معنا كرده اند اما آنچه در اين مجال مورد نظر است معناي اصطلاحي آنهاست. در فقه اسلامي، عبارت است از اموري كه در قانون شرع پيش بيني شده به گونه اي كه افراد مجازند كه با قصد خود آن را تغيير دهند و در حقوق مدني حق، قدرتي است كه از طرف قانون به شخص داده مي‎شود كه در فقه معادل همين معنا، كلمه سلطه نيز بكار رفته است.[5] بنابراين مي توان گفت براي حق دو معنا و به اعتباري دو كاربرد متصور است يك معناي عام كه در مقابل باطل قرار مي گيرد كه حكم و تكليف را نيز شامل مي شود و يك معناي خاص دارد كه سلطه اي است كه براي شخصي و به جهتي، نسبت به عين يا منفعت يا انتفاع از آن اعتبار مي شود و به ديگر عبارت: «حق عبارت است از مجموعه قوانين و مقررات اجتماعي كه از سوي خدا انسان و جهان، براي برقراري نظم و قسط و عدل در جامعه بشري تدوين مي شود تا سعادت جامعه را تأمين سازد. البته اين تعريف از حق مربوط به حقي است كه در مقابل باطل قرار مي گيرد اما هرگاه حق در مقابل تكليف و حكم قرار گيرد تعريف ديگري خواهد داشت و آن اينكه اگر امري از اختيارات بشمار آيد و به انسان برگردد، حق ناميده مي شود»[6] البته روشن است كه آنچه از اختيارات انسان به شمار مي آيد، از لوازم و مشخصه هاي حق در مقابل تكليف است نه تعريف حق. 
اما حكم و تكليف در فقه عبارت است از: 
«آنچه از مقررات شرعي كه متضمن مصلحت اكيد مردم است و اراده افراد بر خلاف جهت آنها نافذ نيست. دراين صورت در مقابل اصطلاح حق بكار مي رود و مي گويند حق و حكم»[7] بنابراين مي توان گفت «اگر امري صرفاً جنبه قانوني داشته يا در حد وظيفه باشد و به اشياء برگردد حكم ناميده مي شود مثلاً حكم آب و آفتاب اين است كه پاك كننده هست، احكام و وظايف فقهي به همين اعتبار حكم ناميده شده اند.»[8] 
اكنون با توجه به تكات گفته شده؛ ادعاي نامبرده معني بر تكليف گرا بودن فقه و نه حق گرا بودن آن واضح البطلان مي گردد زيرا 
اوّلاً : هر آنچه از تكاليف در فقه آمده است برخاسته از حقوق مربوط به همان تكاليف است كه در فقه، معين و به رسميت شناخته شده است زيرا هر تكليفي ناشي از حق موجودي است و انفكاك اين دو، استحاله عقلي دارد بنابراين تكليف بدون حق، در فقه و دين، تصور عقلي و منطقي نداشته و فاقد دليل اثبات است ضمن آنكه ادعاي حق گرا بودن جهان مدرن و نه تكليف گرا بودن آن نيز به برهان تلازم عقلي بين حق و تكليف مردود است پس انسان هم مكلف است و هم محق. 
ثانياً : در مقام ثبوت هم متون فقهي قبل از ا"كه مملو از تكاليف باشد، مشحون از حقوق است، حقوق خدا و انسان و تمامي ابواب فقه بر اساس حق الله و حق الناس تحقيق گرديده است. 
ثالثاً: اينكه فقه در مقام بيان مسائل بشري،‌روي بيان تكليف تكيه بيشتري دارد،‌به لحاظ مصالح انسان شناسانه‎اي است كه دين نسبت به انسان تعقيب مي كند و به عنوان هدف متعالي دين مطرح است از جمله رساندن انسان به كمال و سعادت ابدي توضيح آنكه شكي نيست كه انسان ذاتاً حق طلب و تكليف گريز است، حق خود را مي شناسد و اگر هم نشناسد، چون طالب آن است، فرا مي گيرد و چه بسا براي جلب مصالح خويش و اصطياد حقي كه گمان مي كند مربوط به اوست و در واقع چنين نيست، راضي به ظلم به ديگران باشد و در عين حال از مكلف شدن اكراه دارد، درا ين ميان دين كه هدفش هدايت انسان به سوي خداست؛ وضع قوانين و تكاليف انسان ساز در كنار حقوق انساني اعم از فردي و اجتماعي، انسان را متنبه كرده و كنترل مي كند تا بدينوسيله از حق خود پا فراتر نگذارد و موجبات تعدي به حقوق ديگران را فراهم نياورد. بنابراين چون حق براي انسان معهود است و آدمي ذاتاً به دنبال تحصيل آن است، ضرورت بيان آن، جهت تحصيل و لزوم وجود سبب خارجي جهت اصطياد آن، هرگز به اندازه تكليف نيست كه از طرفي براي انسان ناشناخته است و تا بيان نشود،علم به ان حاصل نمي گردد و از سويي موجب تنبه آدمي نسبت به عدم تعدي به حقوق ديگران (حق الله يا حق الناس) مي شود و لذا بايد تذكر داده شود. و بديهي است اين رويه ديني هيچگاه به معني تكليف گرا بودن و نه محق بودن نيست بلكه از باب پرداختن به يك روي سكه است با توجه به اهداف متعالي دين، چنين امري قطعاً مستلزم نفي روي ديگر سكه نيست و اين بر هر متفطني روشن است چنانكه اگر در مواردي به حقوق، بيشتر پرداخته شود (بنابه مصالحي) دليل بر ان نيست كه تكاليف مربوط به آن حقوق لحاظ نشده و يا منتفي تلقي شده است. 
رابعاً: چنانكه اشاره شد جعل تكاليف در راستاي احياي حقوق است بنابراين به حكم عقل لازم است انسان به مقررات شريعت و تكاليف شرعيه در همه موارد، هنگام كار، استراحت، استحمام خوردن و آشاميدن و ساير امور به منظور رعايت حقوق ديگران و خود، پاي بند باشد و اين كاشف از قوت ديانت و شدت عقلانيت شخص متدين است 
ايشان در قسمتي ديگر از سخنان خود امامت و مهدويت را در تعارض با خاتميت دانسته و معتقد است امامت و نيز مهدويت با تفسيري كه شيعه از اين رو مفهوم دارد، خاتميت را دچار تزلزل كرده است گفته ايشان در خصوص تعارض امامت با خاتميت اين است: 
«دو مفهوم كليدي خصوصيتي به تشيع مي دهد كه با آن درجه از غلظت در جهان تسنن وجود ندارد اول خصلت ولايت است يعني آن خصوصيتي كه در پيامبر بود، ادامه پيدا مي كند و با مرگ پيامبر پايان نمي پذيرد آن هم در افراد معين نه در همه افراد. در ميان شيعيان اين (افراد) اولياء الهي نام برده شده اند همان ها كه امامان شيعه ناميده مي شوند و نيز شخصيتي به اين افراد داده شده تقريباً برابر با شخصيت پيامبر كه مي توانيم بگوييم مفهوم خاتميت پيامبر را دچار تزلزل كرده است ...زيرا امامان شيعه حق تشريع دارند حال آنكه اين حق، انحصاراً حق پيامبر است » و در ادامه مي گويد: «البته شيعيان نمي گفتند كه امامان شيعه مورد و محل وحي قرار مي گيرند ولي تعبيري ديگر بكار مي برند و مي گويند اينها محدَّث و مفهم هستند يعني يك جوري حقايق را به ايشان مي فهمانند. آن شكلش را نمي گفتند اما اسم وحي هم نمي آوردند براي اينكه متمايز بشوند. از پيامبر شأن و منزلتي كه براي امامان شيعه قايل بودند دقيقاً همان شأن پيامبر بود يعني مقام عصمت قائل هستند درست مثل پيامبر ». 
ايشان در تبيين بحث خود به كلام اقبال لاهوري تمسك مي كند و مي گويد: ايشان در كتاب احياي فكر ديني در باب نبوت مطالبي دارد كه خلاصه آن اين است كه «ختم نبوت به دليل ظهور عقل استقرايي بشر است . تا قبل از ظهور عقل استقرايي، پيامبران ظهورشان لازم بود اما همين كه مردم عاقل و بالغ شدند از حضور پيامبران بي نياز شدند ختم نبوت يعني اينكه ديگر كسي حامل وحي از سوي خدا نيست و ديگر كسي اتوريته كلام پيامبر را ندارد... ختم نبوت يعني آنكه ما رها هستيم از الهام آسمان يعني ديگر كسي نيست كه بيايد و بگويد من از جانب خداوند با شما سخن مي گويم فلذا روي حرف من حرف نزنيد عقل نقاد و عقل استقرايي وقتي آمد در وحي بسته شد.» 
نقد و بررسي: در خصوص اين ادعا كه از سوي شيعيان شخصيتي برابر با شخصيت پيغمبر - صلي الله عليه و آله -به امامان (ع) بخشيده شده است بايد گفت بر اساس مباني اسلامي، امامت و نيز شرايط و شخصيتي كه امام بايد داشته باشد، در حوزه قدرت و اختيار نه تنها شيعه بلكه هيچ شخص و فرقه اي نيست تا بخواهد به امامت (ع) ببخشد. چرا كه به مقتضاي آيه شريفه «الا له الحكم»[9] و «ان الحكم الا لله[10]» حكم و فرمانروايي مخصوص خداست و نه هيچ كس ديگر و اوست كه مي تواند حق خود را به هر كس و به هر ميزان اعطا كند پس منطف امامت منشأ الهي دارد اوّلاً (و اين بحث در جاي خود مبسوط بحث شده است ) و ثانياً از انجا كه به حكم عقل سليم بر لزوم تناسب بين ظرف و مظروف، كسي كه مي خواهد منصب امامت را عهده دار شود، بايد واجد شرايط لازم باشد شرايطي كه شخصيت او را براي پذيرش چنين مظروفي محقق مي كند و بديهي است بر خودداري از چنين شرايطي جز از طريق تحصيل از سوي خدا و به اذن او؛ محقق نمي گردد بنابراين هر شخصيتي كه براي ائمه (ع) در قاموس فرهنگ ديني و مذهبي لحاظ گرديده است. شخصيت اعطايي از سوي شيعيان نبوده و نيست بلكه برگرفته از متون ديني اعم از قر و احاديث نوراني پيامبر - صلي الله عليه و آله - است. نامبرده در اين خصوص گرفتار مغالطه از طريق القاي نكته انحرافي (the red herring) شده است و خواسته است؛ ارايه يك امر كاملاً متفاوت و غير مربوط در باب شخصيت ائمه (ع) اينكه ادعا شده است (شخصيت امامان را شيعيان به آنها بخشيده اند) نتيجه بگيرد كه امامت در تعارض با خاتميت است . [11] 
در خصوص اين ادعا كه از نظر شيعه امامان حق تشريع دارند در حالي كه حق تشريع در انحصار پيغمبر است بايد گفت، چنين ادعايي در هيچ يك از متون معتبر شيعي نيامده است و معلوم نيست ايشان اين مطلب را از كدام منبع معتبر شيعي اخذ كرده است. بزرگان شيعه از صدر تاكنون نه در كتب و تصانيفشان و نه در سيره و رفتار عملي شان به چنين امري تفوه نكرده اند و بلكه بر اساس فرهنگ اسلامي و شيعي، حق تشريع در انحصار خداوند است و پيغمبر - صلي الله عليه و آله - تشريع و تقنين قوانيني را از خداي تبارك و تعالي جهت ابلاغ به مردم اخذ مي نمايد. بنابراين نفس شريف و مقدس حضرت پيغمبر، هم حق تشريع ندارد (برخلاف ادعاي ايشان كه حق تشريع انحصاري پيغمبر - صلي الله عليه و آله - است ) چه رسد به امامان و اوصياي او بنابراين در تفكر شيعي رسالت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - ابلاغ شريعت و اجرايي كردن آن است و وظيفه اوصياء طاهرينش تبيين تفسير و حفظ آن 
اما در خصوص اختصاص اعتقاد به محدث و ملهم بودن حضرات ائمه ـ عليهم السلام ـ بايد گفت كه اعتقاد به محدث و ملهم بودن ائمه ـ عليهم السلام ـ اوّلاً، برخلاف مدعاي ايشان از مختصات شيعه نيست و با مراجعه به متون اهل سنت مي توان عدم اختصاص به شيعه را دريافت سواي آنكه اختصاص اين عقيده به شيعه دليلي بر قدح آن و يا عدم امكان آن نيست. 
ثانياً محدث بودن و ملهم بودن امامان شيعه (ع) منافاتي با خاتميت ندارد زيرا ختم نبوت به معني ختم تحديث[12]و يا الهام[13] نيست. «ممكن است بشري از لحاظ صفا و كمال و معنويت برسد به مقامي كه به قول عرفا يك سلسله مكاشفات بر اين دو رخ مي دهد و حقايقي از طريق علم الهامي به او ارايه داده مي شود ولي او مأمور (مستقيم از ناحيه خدا) به دعوت مردم نيست»[14] در تفكر اسلامي پس از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - هيچ كس نخواهد آمد كه از طريق وحي آورنده شريعتي جديد باشد و چنين معنايي از خاتميت هيچ منافاتي با وجود كسي كه محدث و ملهم باشد ندارد حتي غير از امامان شيعه ـ عليهم السلام ـ هم مي توانند به اين نوع ارتباطات مفتخر گردند چنانكه واقع شده است ثالثاً اگر بنا باشد بودن ملهم ائمه (ع) خاتميت را به چالش بكشاند ملهم بودن غير ائمه ـ عليهم السلام ـ نيز چنين خواهد بود. 
رابعاً بر ايشان بود كه با دقت بيشتري وارد بحث مي شدند و به جاي تخطئه و رد اين عقايد و به دور از انتسابات غير وجه در راستاي تضعيف تشيع، روال منطقي و عقلاني را در چنين مباحثي طي مي كردند و بجاي بحث از اينكه اين مطلب را شيعه گفته يا نگفته امكان عقلي چنين مسئله اي را بررسي مي كردند. 
در خصوص عصمت ائمه كه مورد ترديد و يا انكار قرار گرفته است بايد گفت از افتخارات شيعه و بلندي تفكر علوي حاكم بر عمق جان شيعيان، اين است كه به فيض اعتقاد به عصمت ائمه ـ عليهم السلام ـ رسيده اند. پيغمبر - صلي الله عليه و آله - شوون مختلفي دارند برخي خاص وجود مقدس او هستند كه قابل تسري و تحقق در موجودات ديگر نيست از قبيل نبوت و رسالت و صاحب شريعت و مرتبط با وحي بودن و برخي ديگر اين خصوصيت را ندارند مثل عصمت كه مي تواند در وجودات مقدس شيعه ائمه (ع) نيز محقق گردد. 
آنچه در تعارض با پيغمبري ونبوت است و نيز خاتميت را به قول ايشان رقيق و سست مي كند ادعاي برخورداري ديگران از شؤون خاصه نبويه هست نه اتصاف به شؤون عامه و صد البته اعتقاد شيعه به عصمت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ پيغمبر - صلي الله عليه و آله - ؛ مبتني بر براهين متقن عقلي است كه جاي هيچ ترديدي در آن نيست و در جاي خود مفصل بحث شده است به هر حال به قول استاد مطهري «اگر امامت را به اين شكل تعريف كنيم كه امري است متمم نبوت از نظر بيان دين يعني به آن دليل وجودش لازم است كه وظيفه پيامبر را در بيان احكام انجام دهد، به همان دليل كه پيغمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد امام نيز بايد چنين باشد.»[15] اگر اهل سنت ابوحنيفه را معصوم نمي دانند، بدان جهت است كه در او و امثال او شرايط عصمت را نديدند . 
با بررسي و نقد تفكر اقبال در اين خصوص،نيازي به نقد ايشان باقي نمي ماند. ماحصل آنچه علامه اقبال لاهوري در باب فلسفه خاتم نبوت آورده است به شرح زير است: 
الف) وحي نوعي غريزه است بنابراين هدايت وحياني از انواع هدايت هاي غريزي است و خصوصيت قدرت غريزي آن است كه با شكوفا شدن نيروي حس و تخيل و احياناً تفكر و تعقل و عبور از مراحل ابتدايي و بدوي، غريزه ضعيف شده و جاي خود را به آنها داده و آدمي به مرحله تعقل رسيد، تعقل جاي غريزه را مي گيرد. 
ب) از نظر ايشان چون هدايت وحياني از نوع هدايت غريزي است پس هدايت وحياني در مقابل هدايت عقلاني هرگاه براي بشر حاصل شود، كارآيي خود را از دست داده و هدايت عقلاني جانشين آن مي گردد در واقع براي انسان دو جهان توصيف مي كند جهان قديم و جديد و حضرت پيغمبر را متعلق به دو جهان مي داند با اين بيان كه از جهت منبع وحي مربوط به جهان قديم و از جهت دعوت به مغالطه و تفكر در طبيعت متعلق به جهان جديد است و بر اين اساس لزوم عقب نشيني هدايت هاي غريزي از جمله هدايت وحياني (در نظر ايشان) كه مربوط به جهان قديم است با تحقق جهان جديد يعني جهان عقلانيت بشر، امري واضح است[16] البته خود علامه اقبال نياز بشري از خاتميت را به دين و هدايت هاي ديني ضروري مي داند ولي به هر حال تفسيري كه در فلسفه خاتميت ارايه داده است در تعارض با آن است. 
اما نقد و بررسي: اشكالاتي متعددي از سوي انديشمندان اسلامي به چنين تفكري به شرح زير وارد است. 
1. مخالفت با ضرورت دين: 
اگر فلسفه خاتميت را جانشيني هدايت عقلاني و عقل استقرايي و تجربي نسبت به هدايت هاي وحياني بدانيم بدين معنا كه در وحي و هدايت وحياني بسته شده است و بشرا مروز نيازمند آموزه هاي وحياني و تعليمات آسماني پيامبر - صلي الله عليه و آله - نيست، لازمه چنين امري، تعطيلي اصل دين و به تعبير زيبايي استاد مطهري ختم ديانت است نه نبوت[17]. 
2. اينكه وحي از نوع غريزه داشته شده است مردود است زيرا اين دو واژه از حيث محتوا و معنا نسبت تباين دارند نه تساوي و نه مطلق و يا من وجه، زيرا غرايز و رفتارهاي غريزي با فرد متولد شده و غير اكتسابي هستند سواي انكه مبتني بر شعور و ادراك نيستند از حيث منزلت و مرتبه نيز از حس و عقل پايين تر است در حالي كه وحي مبتني بر شعور و ادراك بوده و اكتساب در آنها راه دارد سواي انكه از حيث مرتبه نيز از حس و عقل بالاتر است بر اين اساس هر چند بشر به ارتقاي عقلاني برسد نهايتش آن است كه به اعلي درجه عقلانيت رسيده است و وحي از تمام مراتب عقل بالاتر است پس نياز به وحي حتي پس از نبوغ عقلاني انسان، امري ضروري و غير قابل انكار است. 
3. تفارق كاربردها و وظايف غريزه و عقل: 
استخلاف و جانشيني امري از امر ديگر، زماني متصور است كه مستخلف و مستخلف عنه در موضوع استخلاف متحد باشند در غير اين صورت جانشيني متصور نيست. 
بنابراين حتي در فرض كه وحي را غريزه بدانيم با توجه به اختلاف وظايفي كه هر يك از غريزه و عقل دارند ظهور عقل و انديشه، دليلي بر عدم كارآيي غريزه نسبت به وظايف خودش و جانشيني عقل به جاي او نيست اموري از قبل زيبا دوستي، حب ذات، عشق مادر به فرزند كه از امور غريزي بشمار مي آيند و با انسان متولد مي شوند، حتي با بلوغ عقلاني و فكري بشر، نه تنها از بين نمي روند بلكه در اعماق وجود همه انسان ها و در مسير تكاملي انسان هر روز جلوه نمايي و كاركرد خاص خود را دارند. 
4. لازمه ادعاي علامه اقبال آن است كه تجربه دروني (مكاشفات اولياء الله) نيز از امور غريزي محسوب شده و با ظهور عقل تجربي، غريزه از كارآيي بيفتد و اين مخالف عقيده خود ايشان در باب تجربه باطني و مكاشفات و الهامات است.[18] 
5. اشكال ديگر آن است كه بر فرض جايگزيني عقل محض استقرايي به جاي وحي بدين بيان كه بشر پس ‌از خاتميت يا ظهور متفكر عقلاني و نبوغ عقلي، از هدايت وحياني بي نياز شده است و با توجه به اينكه همه افراد به چنين عقلانيتي كه بدون راهنمايي دين و آموزه هاي وحياني بتوانند همهنيازمندي هاي خود را برطرف سازند دست پيدا نمي كنند. (حتي با فرض وجود يك شخص، با چنين موقعيتي)، پروژه هدايت آنها به كجا مي انجامد آيا مي توان ادعا كرد كه همه انسان ها از خاتميت به بعد به اين نبوغ عقلي مورد نظر رسيده و يا خواهند رسيد؟! البته اشكالات ديگري بر اين تفسير از خاتميت وارد است كه به جهت اختصار، به همين حد بسنده مي گردد. 
اما آيا اعتقاد به امامت در تعارض با خاتميت است (چنانكه نامبرده قائل است) يا خير، با نگاهي اجمالي به معناي خاتميت و شؤون امامت، روشن مي گردد كه هيچ تعارضي در اين رابطه متصور نيست زيرا اوّلاً خاتميت يعني ختم باب شرعيت يعني پس از شريعت اسلام شريعتي نخواهد آمد. و ختم باب نبوت است بدين معنا كه به كسي به عنوان نبي مبعوث از جانب خدا وحي نمي شود و ارباب لغت خاتم را معنا كرده اسلام به رسيدن به انتهاي چيزي[19] مهر زدن بر چيزي[20] معنا كرده اند و بديهي است تا چيزي به انتها نرسد مهر تأييد نمي خورد. بنابراين خاتميت يعني حضرت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - شريعت را به اتمام رسانده و جميع مراتب دين در شريعت ختميه به آخر رسيده است و اين البته منافات با شأن امام ع كه تبيين شريعت و نيز حفظ آن است و نيز با مقامات او از باب ارتباط با خدا از طريق الهام يا تحديث ندارد زيرا الهام يا نزول ملك بر آنها ملازم با نبوت نيست چنانكه در تنزيل شريف است كه «و تمثل لها بشراً سوياً»[21] و از اسماء حضرت فاطمه (س) محدثه هست زيرا ملك با او سخن مي گفتند. نبوغ عقلاني بشر هر چند از علل خاتميت بشمار مي آيد اما خود شريعت نيز به نهايت رسيده بود و عقلانيت بشر دوره خاتميت به مرتبه اي رسيد كه انسان توانست كار تبليغ دين را انجام دهد (همان كاري كه پيغمبران تبليغي مي كردند) اما آيا برخورداري انسان از عقل استقرايي مي توانست بدون راهنمايي كساني كه لب دين و روح وحي را از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - اخذ كرده بودند درك كنند بهر حال عقل در اعلي مرتبه اش نيز حكم مي كند كه در احكام دين و بلكه در هر رشته اي رجوع به متخصصان لازم است حتي براي عقلا و اين مطلب سواي اينكه لزوم وجود امامت معصوم را به اثبات مي رساند كه وجوب عقلي مراجعه انسان عقلاني را به او در فهم دين و وحي نيز تأكيد مي كند. 
از ديگر حكمت هاي لزوم وجود امام ع حتي با ظهور رشد عقلاني بشر به عنوان فلسفه خاتميت آن است كه حتي عقلاي انديشمند و نيز عالمان ديني در فهم خود از آموزه هاي وحياني و گزاره هاي ديني اختلاف پيدا مي كنند در آن صورت وجود امام متصل به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - كه دين را مشافهه از او اخذ كرده است لازم است تا دين را از اختلافات نجات دهد و حفظ نمايد. 
ديگر آنكه از آنجا كه حضرت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - به سبب عدم آمادگي مردم از پذيرش همه احكام و تعاليم آسماني كه به او وحي شده بود، فرصت بيان همه آنها براي ايشان پيدا نشد. بنابراين او بايستي كسي را كه بتواند حامل آن تعاليم بشود، تعليم داده تا در زمان ايجاد فرصت و پس از او ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، براي مردم بازگويد و كسي جز امام ع نتوانست چنين مسئوليتي را به دوش بگيرد. پس امام مبين دين است چنانكه پيغمبر بود اما پيغمبر از وحي مي گرفت ولي امام (ع) از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - مي گيرد. 
خلاصه آن كه امامت نه تنها در تعارض با خاتميت نيست كه لازمه آن و متمم نبوت پيغمبر خاتم - صلي الله عليه و آله - است و اين مطلب براي هر متفطن و سليم النفسي روشن است از آنچه گفته شده وهن سخنان نامبرده در خصوص تعارض اعتقاد به مهدويت يا خاتميت نيز روشن مي گردد البته مطالب ديگري در كلام ايشان هست از جمله اهانت به علماي ديني و نظام اسلامي ايران و... كه ارزش نقد نداشت.
[1] . سايت WWW. Gooya News مورخ 13/5/84. 
[2] . معين، دهخدا، فرهنگ فارسي معين، چ پازدهم، 1376، تهران،‌ مؤسسه انتشارات اميركبير، ج 1، ص 1363. 
[3] . الفيومي، المصباح المنير، چاپ اول، 1405 هـ قانون، قم: مؤسسه دارالهجره، ص 143. 
[4] . خيل الجرّ، لاروس، افراد دخيل، خليل الباشا، محمد و ابومصلح، هاني، مكتبه لاروس، 173 جامعه، پاريس، ص 1007. المصباح المنير، همان، ص 537. 
[5] . ر. ك: جعفري، لنگرودي، محمد جعفر، ترميتولوژي حقوق، چاپ يازدهم، 1380، كتابخانه گنج دانش، تهران، ص 216 همان. 
[6] . جوادي آملي، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، چ اول، 1375، قم،‌مركز نظر اسراء، ص 75. 
[7] . جعفري لنگرودي، مح جعفر، ترمينولوژي حقوق، همان، ص 24.2 
[8] . جوادي آملي، همان. 
[9] . سوره انعام، آيه 62. 
[10] . سوره انعام، آيه 57. 
[11] . ر. ك: خندان، علي اصغر، منالطات، چاپ اول، 1380، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ص 234. 
[12] . «تحديث از حدثه به معناي سخن گفتن و صحبت كردن است و در مورد كساني گفته مي شود كه با ملائكه سخن مي گفتند بدون آنكه او را ببينند مانند ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ كه يكي از افتخارات آنها اين است كه محدث بودند يعني فرشته آنها نازل مي شود و مطالبي را امضا مي نمود و آنها مي نوشتند يا حفظ مي كردند اما خود فرشته را نمي ديدند چنانكه در روايت آمده كه پيامبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: «از خاندان من دوازده نفر محدث خواهند بود (ر. ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 26،‌ص 68). 
[13] . به معني آن است كه تصميم و آگاهي و علم از خبري، در دل آدمي بيفتد و اين خود افاضه الهي است كه خداي تعالي به دل هر كس كه بخواهد مي اندازد. (الميزان، ج 2، ص 297). و منجد الطلاب، ذيل واژه لهم. 
[14] . مطهري، مرتضي، خاتميت، چاپ چهاردهم، آبان 1380، قم، انتشارات صدرا، ص 33. 
[15] . مطهري، مرتضي، امامت و رهبري، چاپ 27، مرداد 1381، قم، انتشارات صدرا، ص 68. 
[16] . ر. ك: اقبال لاهوري،‌احياء فكر ديني در اسلام ، مترجم: آرام، احمد، ناشر: رسالت، قم، تهران، سال 1346، ص 145 ـ 146 و وحي و نبوت، مطهري، همان، بحث مربوط به ختم نبوت. 
[17] . مطهري، مرتضي، وحي و نبوت، چاپ دوم، اسفند ماه 1357 قم، انتشارات صدرا، ص 57. 
[18] . ر. ك: مطهري، مرتضي، همان، ص 60. در اين بخش از بحث هاي استاد مطهري از وحي نبوت استفاده شده است. 
[19] . المنجد الطلاب، ماده خَتَم. 
[20] . الفيومي،‌المصباح المنيز، همان، ص 163. 
[21] . سوره مريم، آيه 17.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:52 AM

شبهه :

چه اشكالاتي به انجمن حجتيه وارد است كه مورد قبول و تاييد بسياري از بزرگان نيستند. 

پاسخ :

مقدمه: در زمان پهلوي بالاخص پهلوي دوم، بهائيت رشد بسيار داشت و فرصتي پيدا كرد تا جمعيت خود را سه برابر كند و در دستگاه دولتي و شاه نفوذ فراوان بكند. رييس راديو تلويزيون وقت دكتر شاهقلي، وزير بهداري، وزير آموزش و پرورش و... هويدا نخست وزير و بسياري ديگر بهايي بودند و به سفارش اربابان و شاه در همه امور دخالت داشتند. 
در ميان ملت، روحانيت و مذهبيون كشور به مقابله با بهائيت پرداختند از جمله آقاي فلسفي (خطيب معروف) با اجازه حضرت آيت الله بروجردي عليه بهائيت شروع به سخنراني مي‌كند و حتي از راديو پخش مي‌شود (سخنراني ايشان چنان تأثير مي‌گذارد كه تيمسار باتمانقليچ رييس ستاد ارتش كلنگي را بر روي شانه‌اش گذاشت و به سوي مركز بهائيت در تهران حركت كرد و آن جا را تصرف و سپس تخريب كرد). علماء نيز از جمله امام خميني(ره)، پس از فوت آيت الله بروجردي به صورت فعال از سال 1340 شمسي با مشاركت فعال در اعتراض عليه لايحه انجمن ولايتي و ايالتي در صحنه حضور پيدا كرد و در مواقع مختلف براي آگاهي دادن مردم عليه بهائيان اقدام نمودند، از ديگر معترضين بهائيت در كشور، مرحوم شيخ محمود (ذاكر زاده) تولايي معروف به شيخ محمود حلبي بود. او از اعضاي فعال انجمن تبليغات اسلامي مشهد بود و مأموريت يافت درباره فرقه بهائيت تحقيق كند. ايشان در سال 1335 اقدام به تشكيل انجمن خيريه حجتيه مهدويه كرد[1] و برخي دو علت براي تأسيس آن عنوان كرده‌اند: 1. دوست و همكار حلبي به نام سيد عباس علوي كه همراه او مأمور براي تحقيق در مورد بهائيت مورد شده بود، جذب بهائيت شده و از مبلغان آنان گشت؛ 2. مرحوم حلبي در سال 32 مدعي بود كه امام زمان ـ عليه السّلام ـ به او امر فرمودند كه گروهي را براي مبارزه با بهائيت تشكيل بدهد. 
هدف از تشكيل انجمن 
اصلي‌ترين و عمده‌ترين هدف، فعاليت‌هاي فرهنگي براي پيشگيري از تبليغ و ترويج بهائيت و منزوي نمودن بهائيان در جامعه و دعوت به دين مبين اسلام بود. 
كارگردانان انجمن 
الف. شيخ محمود ذاكر زاده تولايي معروف به شيخ محمود حلبي؛ ب. سيد رضا آل رسول؛ ج. سيد محمد حسين عصار؛ د. سيد حسين سجادي؛ هـ . غلام حسين حاج محمد تقي تاجر. 
عمده‌ترين نيروهاي انجمن معلمان و افراد باسواد بودند به علت حساسيت رژيم شاه، روحانيون كمي در اين انجمن حضور داشتند و يا اين كه چون مرحوم حلبي مخالف سرسخت فلسفه بود اعضاي انجمن را از غير روحاني انتخاب مي‌كرد. 
انجمن از بعد تشكيلات 
تمام دوره‌هاي آموزشي خود را كه شامل 4 دوره مقدماتي و يك دوره نهايي مي‌شد بر مبناي بهائيت برنامه‌ريزي كرده بود: 1. تاريخچه تشكيل بهائيه و بابيه؛ 2. قائميه و رد اشكالات در مورد حضرت مهدي (عج)؛ 3. خاتميت و رد اشكالات در مورد خاتميت دين اسلام؛ 4. ردّيه بر اصول 12 گانه بهائيه و به اصطلاح خودشان منشور بهائيت. در پايان هم دوره‌اي ويژه مدرسين بود. 
افكار و عقايد انجمن 
1. با توجه به تبصره 2 از ماده دوم كه در سال 1335 تدوين و تصويب شد به هيچ وجه انجمن در امور سياسي مداخله نخواهد داشت چون كه دخالت در سياست زيبنده پيشوايان ديني نيست. 
2. مرحوم كلبي تأكيد مي‌كرد كه دشمن اصلي اسلام بهائيت است. و امروز تكليف شرعي و ديني همه ما آن است كه با بهائيت مبارزه كنيم.[2] 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمي كه بلند شود در ضلالت است و به شكست مي‌انجامد (تمسك به روايات رأيت) بايد منتظر بود تا خود حضرت بيايند. 
4. تشكيل حكومت خالص در زمان امام مهدي (عج) است: استناد به روايت امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه مي‌فرمايد: «ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الي قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اصطلمه البليه و كان قيامه زياده في مكر و هنا و شيعتنا».[3] 
5. بايد گناه و ستم و معصيت به اوج خود برسد تا زمينه قيام آن حضرت فراهم شود و حضرت بيايند. 
6. جهاد در دوران غيبت معنا ندارد، گفتار مرحوم حلبي: شيعه مي‌گويد در عصر غيبت امام زمان (عج) جهاد نيست چرا و پاسخ مي‌دهد چون كه حاكم اسلامي بايد معصوم باشد مصداق پيدا نكرده است.[4] 
7. تقيه را در مقابل مبارزه قرار مي‌دادند و معتقد بودند كه مبارزه هدر دادن نيروهاست.[5] 
8. در عصر غيبت تمام مسئوليت‌ها و وظايف يك انسان مسلمان، انتظار است و نديدن امام معصوم از بزرگ‌ترين مصيبتهاست . 
9. بهايي‌ها وجود امام زمان (عج) را منكرند، انجمنيها آثار وجودي حضرت را نفي‌ مي‌كنند.[6] 
10. يكي ديگر از برخوردها و روش‌هاي انجمن كه پس از پيروزي انقلاب و حتي هم اكنون به آن دامن مي‌زنند بحث اختلاف شيعه و سني است.[7] 
11. فلسفه را نوعي بدعت و ورود فلسفه يونان را به اسلام از طرحهاي استعماري مي‌دانند.[8] 
12. هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودي ندارد بلكه مايه نيرومندي وپيشرفت بهائيها خواهد و پيوسته اين انديشه را پراكنده مي‌ساختند كه مبارزه با زورمندان و قدرتهاي جهاني ويژه حضرت مهدي (عج) است[9] و قرآن با صداي رسا اعلام مي‌دارد كه خود را به دست خويش هلاك نكنيد. و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه. 
13. خود را از علما و فقها، اسلام شناس‌تر، آگاه‌تر، عالم‌تر و دلسوزتر براي اسلام مي‌دانستند.[10] 
14. رهبر و ولي و حاكم جامعه فقط بايد معصوم باشد، ‌عدالت تنها كافي نيست، عصمت هم مي‌خواهد.[11] 
16. اصول سه گانه: 1. خودداري از تعرض به شاه؛ 2. خودداري از تعرض به آمريكا و اسراييل؛ 3. خودداري از تعرض به مسايل سياسي. 
روش برخورد شاه با انجمن 
حكومت از آنها حمايت مي‌كرد زيرا از يك سو كاري به سياست نداشتند و خطري براي رژيم به حساب نمي‌آمدند و از طرفي نيز مي‌توانستند بستري براي مبارزه با رشد كمونيسم باشند.[12] 
مرحوم حلبي مي‌گفت شاه از همه سلاطين قبلي با عفت‌تر است[13] و در سال 1357 كه مردم فوج فوج در خون خويش غوطه‌ور بودند انگشتري را كه روي سطح آن نوشته بود يدالله فوق ايديهم براي سلامت شاه ارسال كرد.[14] 
امام و انجمن حجتيه 
امام خميني(ره) در خواست اجازه مصرف سهم امام را در انجمن در 28 ديماه 1349 برابر شعبان 1390 مي‌دهند ولي در سال 1351 اين اجازه را لغو مي‌كند. و امام پس از انقلاب آيت الله خزعلي كه براي تهيه گزارش و تكميل اطلاعات خودشان درباره انجمن به امام مراجعه كرد و امام ايشان را براي نظارت جهت تهيه گزارش بر اين گروه تعيين كردند تا انجمن را زير نظر گرفته وگزارش فعاليت‌هاي آن را به امام تقديم نمايد. انجمن نيز اقدام به چاپ و تكثير سخنراني‌هاي آيت الله خزعلي در تأييد خود نموده و كوشيد وانمود كند كه امام و نماينده ايشان هوادار انجمن است و امام اين نظارت را در 12 رمضان 60 شمسي لغو مي‌كند و به آقاي خزعلي مي‌فرمايند شما ديگر در رابطه با آنها ارتباطي نداشته باشيد.[15] 
و امّا جواب از عقايد انجمن حجتيه 
1. عدم مداخله در امور سياسي: 
دخالت نكردن در سياست به اين معنا بود كه در مقابل شاه و رژيم او ساكت باشد و در حالي كه امام تقيه را حرام كرده بودند. 
2. بزرگ نمايي بهائيت و تكليف فقط مبارزه با بهائيت است: 
علت قوت و پرورش بهائيت، شاه و رژيم اسراييل و آمريكا بود اگر شاه از بين مي‌رفت بهائيت هم از بين مي‌رفت، پس بايد مبارزه با شاه مي‌شد تا با رفت علت، معلول هم از بين برود. 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمي بلند شود در ضلالت است و به شكست مي‌انجامد 
مراد پرچمي است كه به نام امام مهدي و با ادعاي مهدويت برپا گردد نه هر پرچمي كه براي برطرف كردن ظلم و جور برپا شود. 
4. بايد گناه و ستم و معصيت زياد بشود تا امام زمان (عج) بيايد 
امام در پيام خودشان فرمودند يك دسته ديگر هم كه تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد شود تا حضرت صاحب بيايد حضرت صاحب مگر براي چه چيزي مي‌آيد، حضرت صاحب مي‌آيد معصيت را بردارد ما معصيت كنيم كه او بيايد اين اعوجاجات را برداريد، اين دسته بنديها را براي خاطر خدا اگر مسلمان هستيد و براي كشورتان اگر ملي هستيد، اين دسته‌بندهاي را برداريد. در اين موجي كه الان اين ملت را به پيش مي‌برد در اين موج خودتان را وارد كنيد و برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست (پيام امام در 26 تيرماه 1362). 
5. جهاد در دوران غيبت معنا ندارد 
اولاً كه قيامها در زمان شاه، دفاع از اسلام بوده است و ثانياً دليل آنها بر عدم جهاد اين بود كه مي‌گفتند رهبر معصوم نبوده و مصداق حاكم اسلامي وجود ندارد. در جواب بايد گفته شود كه خود امامان هم نايب داشتند و وكالت در امور را به بعضي از امنا و فقها سپرده بودند و در دوران غيبت امام معصوم امور را به فقها سپرده شده است. 
6. تقيه را در مقابل مبارزه قرار دادن و گفتن اين كه مبارزه، هدر دادن نيروهاست 
امام راحل مي‌فرمايد: و الله گنهكار است كسي كه ساكت بنشيند.[16] 
7. تمام مسئوليت و وظيفه يك انسان انتظار است و نديدن امام بزرگترين گناه است 
تمام وظيفه يك انسان عمل به تكليف است و تكليف در هر زمان فرق مي‌كند و امام زمان (عج) از ما انجام وظيفه را مي‌خواهد و ديدن آن حضرت تكليف نيست. 
8. جدايي دين از سياست 
امام راحل فرمود: ديانت ما عين سياست ماست، دين بدون سياست كه معنا ندارد يعني فقط از ما يك نماز و روزه را خواستند شيوه امامان معصوم هم و دخالت در امور اجتماعي و رهبري جامعه را به عهده داشتن اين سياست است پس ائمه ـ عليهم السّلام ـ هم دين و سياست را با هم عمل مي‌كردند و در سال 1362، 26 تيرماه امام راحل در پيامي كه يك دسته ديگر هم تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد بشود تا حضرت صاحب بيايد حضرت صاحب مگر براي وحي مي‌آيد، حضرت صاحب مي‌آيد كه معصيت را بردارد ما معصيت كنيم كه او بيايد اين اعوجات را برداريد اين دسته بندي‌ها را به خاطر خدا اگر مسلميد و براي كشورتان اگر ملي هستيد اين دسته بندي‌ها را برداريد در اين موج كه الآن اين ملت به پيش مي‌برد در اين موج خودتان را وارد كنيد و برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست. 
و پس از اين بود كه با پيام مرحوم حلبي جلسات انجمن حجتيه تعطيل اعلام شد. در ضمن بايد گفت كه انجمن كه قبل از انقلاب تز جدايي دين از سياست را مي‌زد پس از انقلاب رو به پُستهاي كليدي آورد كه مورد مخالفت شديد روشنفكران قرار گرفت و پس از انقلاب بسياري از اسناد را در مركز ساواك كه به ضرر خودشان بود از بين بردند. 
ما بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه خط و فكر انجمن، خراب بود و عده‌اي از آقايان به خاطر اعتقاد به وجود امام زمان(عج) شايد چند روزي هم با آنها همكاري مي‌كردند ولي بعد از اين كه مخالفت انجمن و امام را ديدند از انجمن جدا شدند. 
اين بود خلاصه و گوشه‌اي از فعاليت انجمن حجتيه.
[1] . روزنامه جمهوري اسلامي ايران، 9 آبان 1381 ولي آقاي طاهر احمد زاده در نشريه چشم انداز ايارن صفحه اول، ش دوم، 1378 سال تأسيس انجمن را 1336 به بعد مي‌گويد. 
[2] . كتاب نهضت امام خميني، ج 3، سيد حميد روحاني، ص 134. 
[3] . در شناخت حزب قاعدين، ص 40، روزنامه اعتماد، ص 3، سال 1381، 6 آبان. 
[4] . پگاه، ش 71، 4 آبان 1381. 
[5] . در شناخت حزب قاعدين، ص 44. 
[6] . كيهان، 26 / 10 / 68. 
[7] . روزنامه اعتماد، ص 3، سال 1381، 6 آبان. 
[8] . روزنامه اعتماد، ص 3، سال 1381، 6 آبان. 
[9] . نهضت امام خميني، ج 3، حميد روحاني، ص 134. 
[10] . همان، ص 137. 
[11] . شناخت حزب قاعدين، ص 118. 
[12] . روزنامه اعتماد، دوشنبه 6 آبان، 1381، ش صفحه 3 ضميمه. 
[13] . شناخت حزب قاعدين، ص 239. 
[14] . همان، ص 239. 
[15] . در شناخت حزب قاعدين، ص 236. 
[16] . در شناخت حزب قاعدين، ص 46.
 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:51 AM

شبهه :

در روايات ذكر شده است كه هنگام ظهور امام زمان(عج)،‌جنگ و خونريزي و فساد فراوان روي مي‌دهد، و از طرفي گفته مي‌شود كه بايد با اعمال نيك، زمينه را براي ظهور ايشان فراهم كرد ، و عده اي مي گويند فساد كنيد تا آقا بيايد. حال كدام يك درست است؟


پاسخ :

از جمله نشانه‌هاي غير حتمي ظهور، گسترش فساد و تباهي است و نبايد اين فساد و تباهي‌ها را جزو زمينه‌ها و عوامل ظهور دانست. ما در مقابل اين سؤال پاسخ‌هايي ارايه مي‌دهيم و قضاوت را به عهده خود شما مي‌گذاريم. 
الف. براي شكل گرفتن و تحقق هر پديده، چه طبيعي و چه اجتماعي، عوامل وشرايط چندي لازم است و معمولاً اين پديده‌ها با يك سري نشانه‌ها و علايم همراه است. از اين رو، عوامل و نشانه‌هاي پديده را بايد شناخت و تفاوت ميان آن دو را بايد دانست تا در هنگام بيان عوامل و نشانه‌ها، دچار سردرگمي و اشتباه نشويم. 
عوامل و شرايط ايجاد هر پديده، يك سري چيزهاست كه با پديده، ارتباط استلزامي و انفكاك ناپذير دارند و بايد آنها تحقق پيدا كنند تا پديده محقق شود. اينها در شكل گرفتن پديده نقش دارند و بدون اينها، پديده تحقق نخواهد يافت. 
امّا نشانه‌هاي يك پديده، علامت‌هايي است كه از وقوع پديده يا نزديكي وقوع آن، مردم را آگاه مي‌كند و فايده آن، علم پيدا كردن به وقوع پديده يا نزديكي وقوع آن است؛ نه اين كه نقشي در ايجاد پديده داشته باشند. يعني با آشكار نشدن نشانه و اتفاق نيفتادن آن نيز پديده مي‌تواند شكل بگيرد. 
بنابراين، نسبت ميان شرايط يك پديده مشروط با پديده، نسبت استلزامي و انفكاك ناپذير است، در حالي كه نسبت ميان نشانه با پديده نشاندار، نسبت غير استلزامي و انفكاك پذير است. 
پديده ظهور و تشكيل حكومت جهاني حضرت حجت ـ عليه السّلام ـ نيز از اين قاعده مستثني نيست. و شرايط و عوامل و نشانه‌هايي دارد. شرايط و عواملي مانند وجود قانون جامع و كامل (قرآن وسنت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ)، مجري قانون (حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ)، آماده بودن عده‌اي از اهل ايمان براي ياري آن حضرت و جانبازي در راه اهداف او، و.... و نشانه‌هايي مانند خروج سفياني، نداي آسماني، فرو رفتن زمين در منطقه بيداء، خروج يماني، قتل نفس زكيّه، و زياد شدن فساد و تباهي در اين عصر و.... 
البته نشانه‌ها نيز دو گونه‌اند: 1. نشانه‌هاي حتمي و قطعي؛ 2. نشانه‌هاي غير حتمي. 
علايم غير حتمي با ظهور، ارتباط استلزامي ندارند. زيرا ممكن است برخي از آنها اصلا واقع نشود ولي ظهور تحقق يابد. و احتمال دارد برخي از نشانه‌ها حادث شود ولي ظهور توأم و همزمان با آنها شكل نگيرد و بدين بيان كه: اين نشانه‌ها، بيانگر ظرف تحقق ظهور باشند، مانند اين كه گفته شود: نامه رسان هنگامي مي‌آيد كه هوا صاف باشد. منظور اين است كه نامه رسان در زمان نامساعد بودن هوا نخواهد آمد، نه اين كه هر وقت هوا صاف بود او مي‌آيد. در باب علايم ظهور نيز مراد اين است كه حضرت مهدي ـ عليه السّلام ـ در غير اين اوضاع ظهور نخواهد فرمود، نه اين كه هر وقت اين اوضاع پديدار شد،‌ حضرتش بايد ظهور كند. 
از مباحث ياد شده بر مي‌آيد كه فساد و... شرط ظهور نبوده بلكه نشانه‌هاي ظهور هستند. 
نتيجه: فساد و... شرط ظهور مصلح كل نيستند تا با دامن زدن به آن، تحقق ظهور را شتاب بخشيم. فساد و اصلاح، دو نقطه مقابل و ضد يكديگرند و ايجاد فساد، تناسبي با تحقق اصلاح و ظهور مصلح كل ندارد. به صراحت قرآن، يكي از اهداف آمدن انبيا و فرستادن كتاب‌هاي آسماني، رساندن مردم به اين سطح از رشد و فرهنگ و تعالي است كه خود با اختيار، قسط و عدل را بر پادارند. (حديد / 25). 
بنابراين، مهمترين وظيفه ما در دوران غيبت، رسيدن خود و رساندن ديگران بدين فرهنگ است تا با آمادگي كامل، به پا دارنده عدل و دادگستر گيتي را پذيرا شويم. شناخت صحيح دين و امام زمان و اهداف او و هماهنگي با آن اهداف از وظايف اين دوران پرخطر است. 
ب: ‌از سوي ديگر آن چه كه در روايات درباره تكليف شيعيان در عصر غيبت و اقدامات براي نزديكي ظهور آمده است بيانگر پرهيزگاري و تهذيب نفس در اين عصر است. 
در روايت است كه: هر كس دوست دارد از اصحاب حضرت باشد، بايد منتظر باشد و در اين حال به پرهيزكاري و اخلاق نيكو رفتار نمايد، در حالي كه منتظر است.[1] 
با توجه به چنين رواياتي روشن است كه از جمله چيزهايي كه موجب فراهم آمدن زمينه‌هاي ظهور است پرهيزكاري و تقوا است نه فساد و تباهي. 
ج. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در نهج البلاغه مي‌فرمايد: 
توجه كنيد كه هر مأمومي را امامي است كه به او اقتدا مي‌كند،‌ و از نور علمش برخوردار است (بخش نامه‌ها) اقتدا كردن به امام به معناي الگو قراردادن حضرت بيان شده است بنابراين همان گونه كه در اين زمان امام عصر (عج) عمل به واجبات و ترك محرمات و ساير تكاليف واجب و مستحب را در سرلوحه زندگي خود قرار داده‌اند وظيفه شيعيان نيز اين چنين است نه فساد و تباهي. 
د. از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل است كه فرمود: 
«كونوا لنا زيناً و لا تكونوا علينا شيئاً؛ اي شيعيان زينت ما باشيد».[2] 
اين روايت بيانگر آن است كه شيعيان در تمام زمانها بايستي براي اهل بيت زينت باشد و زينت شدن براي اهل بيت جز با پرهيزكاري و تقواي الهي و پرهيز از فساد و تباهي سازگاري ندارد. 
با توجه به نكات فوق روشن مي‌شود كه فساد و تباهي از نشانه‌هاي ظهور است، امّا وظيفه ما پرهيز از آن است، و انجام دادن فسادها و منكرات، مخالفت با قرآن و سنت است. 
و آن چه را كه موجب فراهم شدن زمينه‌هاي ظهور شده و ظهور را نزديك مي‌كند آن است كه ما وظايف خود را به نحو احسن انجام دهيم، وظايفي هم چون اندوهگين بودن براي آن حضرت، دعا براي تعجيل فرج آن حضرت، توسل به حضرت و غيره.
[1] . غيبت نعماني، ص 106. 
[2] . الكافي، ج 2، ص 77، ح 9.
 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:51 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 29

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 1717903
تعداد کل پست ها : 20595
تعداد کل نظرات : 20
تاریخ ایجاد بلاگ : جمعه 29 مرداد 1389 
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 25 مرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

کد ذکر ایام هفته
اوقات شرعی

حدیث