خوش آمدید

چایِ من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آااای!
می خوری با من تو چای؟
گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ
امّا دلبرم
گر تو آیی
لب گُشایی
لب بریزی
لب بسوزی
لب بدوزی
واااای!
بَه چه محشر می شود
اندازه ی یک چای خوردن
کامِ من شیرین نمایی
دلبرم
ماهِ آبان است و چایی
با تو می چسبد فقط...

دیگه دلم نه عشق میخواد نه آغوش...
نه پول نه حتی آینده!!
دلم فقط بچگیمو می خواد!!
پاهای گلی و خیس از بارون!!
دستای چسبناک از شکلات و کاکائو...
دلم می خواد وقتی بلال میخورم کل صورتم ذغالی شه!!
صد بار یه سرسره ی یه متری رو هی برم بالا و بیام پایینو خسته نشم!!
چایی رو با ۱۰ تا قند بخورم...
بستنی و لواشک و پفکو با هم بخورم!!
سر چیزای مسخره اونقدر بخندم بیفتم کف اتاق!!
دلم میخواد مث بچگیا بوی سیگار حالمو بد کنه...
عیدیامو بریزم تو قلک پلاستیکی و روزی صد بار درش بیارم و هی بشمارم!!
دلم میخواد دیوارارو خط خطی کنم و روش نقاشی بکشم...
دلم میخواد وقتی گریه می کنم مث بچگیا مادرم اشکامو پاک کنه نه پیرهن تنم!!
دلم میخواد شبا تو خواب جای اینکه حرف بزنم...
خواب ۲۰ تومنی عیدی مادر بزرگو ببینم و به عشق خرج کردنش بلند بشم!!
از شاخه درخت توت بالا برم..
غروبای بعضی روزا فقط منتظر کارتون "میکی ماوس" باشم...
ولم کنی تا صبح تو شهر بازی بمونم!!
مادرم که نماز میخونه برم جلوش اینقده ادا در بیارم
تا بخنده و نمازشو بشکنه و بعدش در برم!!
"بزرگترین اشتباهم این بود که آرزو کردم بزرگ شم"
"دنیای آدم بزرگا خیلی سرده"

 کاش بودی میفهمیدی
 وقت دلتنگی آه چه وزنی دارد
 لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟؟
 دلتنگی معنی ندارد.درد دارد.درد

 

 آنچه خداوند می دهد پایانی ندارد ...
و آنچه آدمی می دهد دوامی ندارد ...
زندگیتان پر از داده های خداوند مهربان ... 

داداش یعنی از خوابت بزنی که خواهرات احساس آرامش کنن...داداش یعنی قلب خواهر

 

ﻛِﻴﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺳﺮ ﭘﻴﺮی ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻧﺸوید...

از زندگی باید لذت برد...

تا در پیری حسرت به دل نمانیم !

به راستی" حسرت" ویران میکند آدمی را...

مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است

ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم
عاشقی کردن ما شرح عدم در عدم است

مثل یک تابلوی نیمه ی نفرین شده ای
دست هر کس که به سوی تو بیاید قلم است

عشق را پس زدی ای دوست ولی پیش خدا
هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است

می روی ، دور نرو ، قبل پشیمان شدنت
فکر برگشتن خود باش و زمانی که کم است

قبل رفتن بنشین خاطره ای زنده کنیم
 بنشین چای بریزم ، بنشین تازه دم است..

شم هایم را عوض کردم ،نگاهم را...نشد
باز هم دیروزها رد شد ولی فردا نشد

می فشارم سر به روی شانه ی تنهایی ام
هیچ کس مانند من با رفتنت تنها نشد

شمس را گم کرده ام بی چشم های روشنت
نیستی و شعرهایم مثل مولانا نشد

جای خالی تو را حتی غزل هم پر نکرد
در غزل فریادهایم دردهایم جا نشد

گرم آغوشت نبوده سرنوشت دستهام
اخم آغوشم بدون خنده هایت وا نشد

بعد تو من ماندم و دنیای سردسنگها
مثل مردابی که هرگز قسمتش دریا نشد