همسرش به طور معمول بعد از ساعات کاری با دوستانش در جایی که بعد از سالها رفت و آمد دوران مجردی، پاتوق آنها محسوب میشود، قرار میگذارد و تا ساعتهای پایانی شب وقتش را با آنها میگذراند و روزهای تعطیل هم با همان دوستان که البته بیشتر آنها مجرد هستند، به بیرون شهر برای تفریح و به قول خودش عوض کردن آب و هوا میروند و او که انتظار داشته برای این روزهای تعطیل برای خود و همسرش برنامهای تفریحی بریزد و اسباب تفریح دونفرهشان را جمع کند.
حالا مجبور است طی یک وظیفه به قانون درآمده هر هفته بساط خوشگذرانی شوهرش را مرتب کند و در سبدی بچیند و به دستش بدهد و خودش در تنهایی منتظر گذران ساعتها باشد و از همه سختتر اینکه طوری رفتار کند که دیگران متوجه نشوند او روزهای تعطیل تنهاست تا او را به بیعرضگی و نداشتن قابلیت جذب همسرش به خانه و خانواده متهم نکنند.

