رسم آن نیست که بر تشنه لبان آب دهند؟
باده عشق تو همجنس شراب عطش است
جان کوثر نسبت تشنه آب عطش است
زائر تربت خونین حسین ابن علی است
عطر شوری که ره آورد گلاب عطش است
حاش لله که دهد دست ارادت به یزید
آن امامی که دلش بست ثواب عطش است
روز آشوب شهادت همه دیدند که عشق
متجلی است در آ« دل که خراب عطش است
رسم آن نیست که بر تشنه لبان آب دهند؟
مرگتان باد مگر تیغ جواب عطش است؟
نهراسد زدم تیغ جگر سوز عدو
آن که پیراهنش از جنس حباب عطش است
آه و دردا که کنون روی زمین افتاده است
دست عباس که شمشیر شهاب عطش است
یا رب این پیکر غلطیده به خوناب جگر
کیست؟خورشید که در زیر سحاب عطش است
یا حسین آن مه ظلمت شکن کرب و بلاست
که سرش قاری آیات کتاب عطش است؟
کس چه بیند به جز از چشم خدا بین حسین
رخ دلدار که در زیر حجاب عطش است
درد غربت،تن خسته،ره بسته،دل چاک
شرح تصویر به خون خفته قاب عطش است
آن که هفتاد و دو گل در قدم جانان ریخت
سید و قافله سالار جناب عطش است
محمد بهرامی اصل
نوکری تو،آرزومون
اشکای روضه،آبرومون ه(2)
نوکری تو،آرزومون ه(2)
(چی میشه همرکاب حر و وهب باشیم
برای تو تو روضه ها،جون به لب باشیم)(2)
(روسیاهم اما آقا
تو روی منم حساب کن)(2)
بیا و محاسنم رو
از خون گلوم خضاب کن
(می دونم،با نگاه تو رو سفید میشم«2»
انشاءالله آخرش،با تو شهید میشم)(2)
آقام آقام آقام آقام حسین (4)
می مونیم هر روز،چشم به راه تو
زنده هستیم با،یک نگاه تو
تا نفس داریم،تا دم آخر
می مونیم یارو،حامی رهبر(2)
(این انقلاب و نهضت ما حسینی ه
با رهبری که آینه ی خمینی ه «ره»)(2)
اونی که داره تو قلبش
نوراخلاص و بصیرت
می دونه راه نجاته
همیشه را ولایت
انشاءالله،تا آخر،یاور ولی هستیم
همه مون،فدایی سید علی هستیم
اشکای روضه،آبرومون ه (2)
نوکری تو،آرزومون ه (2)
(چی میشه هم رکاب حر و وهب باشیم
برای تو تو روضه ها،جون به لب باشیم)(2)
(روسیاهم اما آقا
تو روی منم حساب کن)(2)
بیا و محاسنم رو
از خون سرم خضاب کن
(می دونم،با نگاه تو رو سفید میشم
انشاءالله،آخرش،یه روزی شهید میشیم)(2)
آقام آقام آقام آقام حسین (2)
فکه و مجنون،کرخه کارون(2)
جا داره توی،قاب دل هامون (2)
(یادش بخیر روزایی که،با خدا بودیم
مسافرای عاشق،کربلا بودیم)(2)
(حالا ما موندیم و غصه
حالا ما موندیم و ماتم)(2)
کاش می شد برای ارباب
(جون بدیم همین محرم)(2)
انشاءالله،روا شه،حاجت دل حساس(2)
بگیره،دستای،ما رو دستای عباس
ماه قتل سیدالناس، ماه اکبر، ماه عباس
ریزد از چشمم ستاره، در جگر دارم شراره
می چکد خون شهیدان از هلال خون دوباره
شد محرم ماه ماتم
واحسینا، واحسینا
خون هفتاد و دو عاشق، می دمد از دشت و صحرا
می شود یک روزه پرپر، لاله های باغ زهرا
از دم تیر زیر شمشیر
واحسینا، واحسینا
ماه قتل سیدالناس، ماه اکبر، ماه عباس
دست سقا افتد از تن، برزمین چون شاخه ی یاس
چهره گلگون دیده پر خون
واحسینا، واحسینا
ماه سربازیّ اصغر، ماه لبخند شهادت
بر فراز دست بابا می کند اصغر عبادت
می خورد شیر از دم تیر
واحسینا، واحسینا
ماه قتلِ ماه لیلا، ماه جان بازی اکبر
با تن پاشیده از هم می شود در خون شناور
اِرباً اِربا مثل بابا
واحسینا، واحسینا
ماه جنگ حق و باطل، ماه سرهای بریده
می شود از دیده جاری اشک زهرای شهیده
ماه انصار ماه ایثار
واحسینا، واحسینا
ماه عاشورا رسیده، خون بود جاری زدیده
زینب مظلومه گیرد بوسه از حلق بریده
سینه سوزان دیده گریان
واحسینا، واحسینا
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایه گستر است
ماه محرم است و دو چشم غریب من
با داغ بی بدیل تو ای سرخ! همسر است
در قلب من، قیامتی از کربلای توست
در چشم من، قیامتی از تیغ و خنجر است
فریاد سربریده ی قرآن سرخ عشق!
شایسته ی قیام تو "الله اکبر" است
تو زنده ای، حقیقت مظلوم تا ابد!
این مرگ سرخ، زندگی سبز دیگر است
جان ها فدای نهضت سرخ تو "یا حسین" !
"هیهات منا الذله" تو را حرف آخر است
این قصه نیست، معجزه ی سرخ عاشقی ست
"کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است"
از رستخیز خون تو، بیدار شد زمین
ظلمت شکست، آینه بازار شد زمین
دریا تو، رودها به لبان تو می رسند
آیینه ها، به نام و نشان تو می رسند
طعم لبان ترد تو را تشنه است آب
دریاچه ها به فصل لبان تو می رسند
رندان تشنه لب که تویی خضر راهشان
پشت عطش، به آب روان تو می رسند
در کربلای خون و خطر، ای پناه عشق!
آزادگان، به خط امان تو می رسند
"هو" می چکد ز حنجره ات، ای اذان سرخ !
خون جامگان، به بوی اذان تو می رسند
گفتی "فیا سیوف خذینی" به بزم عشق
شش ماهه مرد! دل شدگان تو می رسند
آمد ز راه حرمله و آسمان شکافت
خیل فرشتگان، نگران تو می رسند
با خنجر نشسته به خون، گفته ای اذان
دل برده ای - قسم به خدا - از فرشتگان
ظهر است و عشق، مانده به کرب و بلا غریب
قرآن غریب و قبله غریب و خدا غریب
ظهر است و عشق، در وسط صحنه، بی پناه
در فتنه خیز "حرمله" و "شمر"ها، غریب
ظهر است و داغ و فصل یزید و سپاه تیغ
صبرا علی بلائک و یا ربنا... غریب
" آیا کسی...؟! "، نمی شنود گوش کوفیان
در گوش باد، مانده صدای خدا غریب
توفان نیزه می وزد و داغ تشنگی
درخیمه ها، اسیر عطش، غنچه ها غریب
تیری هدف گرفته گلوی سپیده را
این غنچه " اصغر " است و خدایا، چرا غریب ؟!
آمد ز راه "شمر" و گلو را برید تیغ
افتاده زیر سم ستوران، خدا غریب!
خورشید سر بریده سر نیزه می برند
باید بخوانمت به لب نیزه، بند بند
اینک دوباره کرب و بلا، زینب است این
توفان نگار خون خدا، زینب است این
استاده بر چکاد حماسه، چکاد زخم
قامت کشیده تا به خدا، زینب است این
می آید از اسارت شب، سربلند و سبز
بانوی نور و آینه ها، زینب است این
سازش نمی کند به خدا با سکوت شب
فریاد زخم خورده ی " لا "، زینب است این
بانوی صبر، خواهرغم، مادر امید
آیینه دار خوف و رجا، زینب است این
صبرا علی بلائک و یا ربک العظیم !
گلبو لبش ز یاس دعا، زینب است این
چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست
در قاب سرخ کرب و بلا، زینب است این
کرب و بلا، تجسم زیبایی خداست
زینب هنوز گرم تماشای کربلاست
باید شکوه نام تو را زندگی کنیم
ای سبز سرخ! مثل شما زندگی کنیم
یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم
فارغ ز"من"، برای خدا زندگی کنیم
تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم
باید کنار قبله نما، زندگی کنیم
چون"حر" به راه عشق تو ثابت قدم شویم
فارغ ز بوی چون و چرا، زندگی کنیم
هرگز مباد بهر تمنای ملک "ری"
همرنگ "شمر" و "حرمله " ها، زندگی کنیم
باید چو لاله همسر داغ شما شویم
استاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم
بی منت تبسم مرهم، به قاف تیغ
باید قیام سرخ تو را، زندگی کنیم
کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است
باید به بوی کرب و بلا ، زندگی کنیم
ماه محرم است و جهان غرق شور و شین
ماییم و باز محشر داغ تو "یا حسین
شاعر:رضا اسماعیلی
صداي محرم
صدای دسته ی زنجیرزن، غمی در من
و شعله می کشد اکنون جهنمی در من
شب است و از همه سو خیمه می زند اندوه
که تا بنا شود از نو محرّمی در من
شبیه تکیه دلم بی قرار می لرزد
و شعله می کشد آواز مبهمی در من
صدای شعله ورِ یک سوار می پیچد
و سایه روشنِ تبدارِ آدمی در من
شب است و از در و دیوار تکیه می بارد
سکوت ممتدِ اندوهِ مبهمی در من
شاعر:مریم سقلاطونی
میا حسین
بین اشک این چشمای من – ببین بغض این شبهای من
پشیمونم که گفتم آقا – بیا کوفه ای مولای من
ذکر وداع من امشب ِ میا حسین
دلم پریشون زینب ِ میا حسین
یه چند وقته که رو لبهایم -- نواهایی غریب می آید
گهی امن یجیب می خوانم – گهی شیب الخضیب می آید
همه سرگرم خیزران کندن – همه مشغول کعبه نی سازی
یه چند وقته که بازی طفلان – شده از بام ها سنگ اندازی
شب فراغ من امشب ِ میا حسین
دلم پریشون زینب ِ میا حسین
گمانم قصد حنجری را – چشم از چشم حرمله خوانده
به تو سوگند که زانوانم را – حجم تیر سه شعبه لرزانده
به کوفه هرکه رفته میداند – صدقاتی به رایگان دارد
بیا برگرد از سفر مولا – کوفه بازار بردگان دارد
دل سفیر تو در تب میا حسین
دلم پریشون زبنب میا حسین
راه نشانم دهید برگ امانم دهید
سینه زنان حسین زمزمه بر پا کنید
ماه محرم شده یاری زهرا کنید
بانی بزم عزا مادر او فاطمه است
آمده قامت کمان خوب تماشا کنید
ذکر حسین جان ما از شهدا مانده است
جامعه را زنده با، ذکر مسیحا کنید
ناز گنه کار را می خرد ارباب ما
امر کند هر که را گم شده پیدا کنید
نوکر هر ساله ایم پای قرار آمدیم
موسم درد دل است عقده ی دل وا کنید
بر اثر معصیت خشک شده اشک من
دیدۀ خشکیده را وصل به دریا کنید
گریه برای شما دار و ندار من است
چشمِ پُر از گریه ای، می شود اعطا کنید
راه نشانم دهید برگ امانم دهید
کاش که با این گدا شبیه حر تا کنید
صحن حسینیه ها گوشه ای از کربلاست
عرش نشینان عشق فخر به موسی کنید
بی کفن کربلا حضرت آقا سلام
اذن عزاداریِ، ما همه امضا کنید
در سوگ كوچ چلچله، من هم گريستم
در التهاب قافله من هم گريستم
خاموش شد چو مشعله، من هم گريستم
يك باغ كوچك گل و يك دشت پرخزان
كردند تا مقابله، من هم گريستم
هفتاد و دو شكوفه و چندين هزار خار
از طرح اين معادله، من هم گريستم
آنجا كه خون عشق به گلبرگ ياس ريخت
از تير شوم حرمله، من هم گريستم
پرپر چو شد شقايق و پژمرد اطلسي
در شرح اين مقاتله، من هم گريستم
آتش زدند لانه مرغان خسته را
در سوگ كوچ چلچله، من هم گريستم
آنجا كه دست دختر خورشيد شد بلند
باشكوه و مباهله، من هم گريستم
ارزان فروخت دست قضا باغ را به خس
آري در اين معامله، من هم گريستم
نظمي نثار كردم و فيضي نصيب شد
در شور و حال اين صله، من هم گريستم...
* محمد طاهر بيك
نور پیشانی اش فوق کهکشان
خواب دیدم خواب این که مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی خواند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو اسم تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
گفتنم عمر خود کردی تباه
نامه اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانی اش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره ای از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اینکه می بینید در شور است و شین
ذکر لالائیش بوده یاحسین
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دلش قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را بدوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذز رقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد
جسم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز عاشورا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد ، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پابست من است
نامه اعمال او دست من است
امیرحسین میرحسینی
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به قلاده ی نفس گشتم اسیر
شدم زار و شرمنده و سر به زیر
تهی دستم و بی نوا و فقیر
مرا کس نخواند ذلیل و حقیر
مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
حسین ازکرم انتخابم کند
غلام غلامش خطابم کند
گدای در خود حسابم کند
بهشتم بَرَد یا عذابم کند
به عشقش اسیرم اسیرم اسیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
خیالش زمن دلربایی کند
غمش دردلم خودنمایی کند
نوایش مرا نینوایی کند
ولایش مرا کربلایی کند
بدانند خلق از صغیر و کبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
منم عار او، او بود یارمن
زلطف و کرامت، خریدار من
نبودم که او بوده دلدار من
غمش شد انیسِ دل زار من
از آن دم که مادر مرا داده شیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
اگر چه گنه کار و آلوده ام
به خاک مزارش جبین سوده ام
دمی بی ولایش نیاسوده ام
گرفتار و دلداده اش بوده ام
از آن دم که آب و گلم شد خمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
زخون جگر پاکِ پاکم کنید
سپس عاشق سینه چاکم کنید
به تیغ محبت هلاکم کنید
به صحن ابوالفضل خاکم کنید
که خاکم دهد بوی مشک و عبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به زخم جبین پیمبر قسم
به رخسار خونین حیدر قسم
به محسن، به زهرای اطهر قسم
به سبطین و عباس و اکبر قسم
به هفتاد و دو عاشق بی نظیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
دریغا که شد خاک صحرا کفن
بر آن کشته ی پاره پاره بدن
تنش پاره پاره تر از پیرهن
سرش نوک نی با خدا هم سخن
نگاهش سر نی به طفلی صغیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به سردار بی لشگر کربلا
به سرهای لب تشنه از تن جدا
به قرآن زیر سُم اسب ها
به خونی که شد خونبهایش خدا
به جسمی که او را کفن شد حصیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به هر کوی و هر بزم و هر انجمن
سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دوگوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
ببر به کرب و بـلا زائر حسینـم کن
بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله!
به اشک دیـدۀ حیدر ببخش یا الله!
تمام دار و نـدارم محبت زهراست
مرا بـه سـورۀ کوثـر ببخش یا الله!
به اشک چشم حسین و حسن قبولم کن
مرا بـه این دو بـرادر ببخش یا الله!
بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم
مرا به عفـو مکـرر ببخش یــا الله!
ببر به کرب و بـلا زائر حسینـم کن
به آن ضریح مطهر ببخش یـا الله!
به دستهای علمدار کربلا سوگند
به حرمت علـیاکبر ببخش یـا الله!
به بانگ العطش نازدانههای حسین
به خون حنجر اصغر ببخش یا الله!
به سیدالشهـدا و به خـون حنجر او
که شد بریده ز خنجر ببخش یا الله!
به لحظهای که سر نیزه گشت با زینب
سـر حسین، بـرابـر، ببـخش یا الله!
به خون میثم تمّار، جرم «میثم» را
به روی او تـو نیاور؛ ببـخش یا الله!
سرت به نوک سنان، جلوه می کند ناگاه
تمام عمر نهم سر به خاک این درگاه
که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه
به دامنت ز ازل چنگ من گره خورده
بر آن مباش که دست مرا کنی کوتاه
تو و کشیدن دامن ز دست من؟ هیهات!
من و جدایی از این آستان؟ معاذ الله
اگر تمام زمین را نهند بر دستم
گر از سپهر به جنگم بیاورند سپاه
نه دست می کشم از دامن محبّت تو
نه رو نهم به درِ دیگری از این درگاه
سفید رو چو تو نشنیده و ندیده کسی
که روی خویش نهد، بر روی غلام سیاه
به غیر روی تو، ای آفتاب هر دو جهان!
کسی ندیده ز خاک تنور، تابد ماه
رسد چو نغمۀ قرآن به گوش، در چشمم
سرت به نوک سنان، جلوه می کند ناگاه
چهارده سده بگذشته و هنوز هنوز
دلِ شکستۀ ما با سرت بُود همراه
به زیر کعب نی و تازیانه، عترت تو
به قلب خصم نهادند، حسرت یک آه
به غیر باب عنایات و رحمت و کرمت
کجا به "میثم" آلوده می دهند پناه؟
عاقبت بین روضه ها دق کرد
تا که خون در رگ است و جان به تنم
به عزیزت قسم که سینه زنم
آن که از گاهواره تا مردن
دیده اش از غمت تر است، منم
شیر مادر نخورده، بابایم
تربتت را نهاد در دهنم
عاقبت بین روضه می میرم
جامه ی نوکری شود کفنم
یاکریمِ کریم می باشم
من حسینی ز دولت حسنم
در جوانی ز ماتمت پیرم
گر بگویی بمیر می میرم
من که این گونه در هیاهویم
تا نفس هست از تو می گویم
جان زهرا همیشه وقت نماز
مُهری از تربت تو می جویم
کُنج هیئت دل کِدِر شده را
زود با اشک و آه می شویم
عطر سیب حضور سرخت را
دائماً بین روضه می بویم
روضه خوان قتلگاه رفته و من
زائر ناله های بانویم
مادرت بود بی قرارم کرد
تا درِ این خانه ماندگارم کرد
ای خدا در تلاوتت جاری
سرِّ نی، دلبری و دلداری
از همان جا به ما شراب بده
تو به این دلبری سزاواری
سطحی از خیزران به لب هایت
می نشیند چو می شوی قاری
مادر داغ دیده ات در عرش
می زند ناله می کند زاری
زینبت محو صوت قرآنت
ای بنازم چه خواهری داری!
ای به نی، جن و انس حیرانت
پدر و مادم به قربانت
مادرت بارِ عام فرموده
بر فقیران سلام فرموده
اشک ما را به یمن روضه تان
تا ابد ناتمام فرموده
سینه زن ها و گریه کن ها را
یک به یک احترام فرموده
روضه خوان را به هر کجا برده
یاد غم های شام فرموده
آخر کار گوشۀ هیئت
گریه کرده مدام فرموده:
قد مادر ز غصه تاست حسین
تا سرت روی نیزه هاست حسین
از دلی زار و سینه ای بی تاب
السلامُ علیکَ یا ارباب
در طلوع همیشه ات بر نی
محض دل های بی قرار بتاب
تا نرفتم ز دست آقا جان!
این غلام سیاه را دریاب
یک اشاره برای گریه بس است
به علی اصغرت ندادند آب
شب هفتم برای این روضه
ناله ها کرده ام که وای رباب
بوی شش گوشه می دهد این آه
قبرُهُ فی قلوبِ من والاه
ای همه شادی و عزایم تو
هم مناجات و هم دعایم تو
نیمه شب در قنوت نافله ها
روح العفو و ربّنایم تو
وقت خواب و زمان بیداری
نه که شب ها و روزهایم تو
نوکری از تبار «جَونت» من
تویی ارباب با وفایم تو
دم مردن در اوج تنهایی
آن که مانَد فقط برایم تو
روز و شب از غم تو می بارم
به همه گفته ام تو را دارم
در فقیری سر آمدم آقا
به گدایی زبان زدم آقا
تو که از حال من خبر داری
هر چه تو خوب، من بدم آقا
من فقیرم فقیر مادر زاد
تو کریمی که آمدم آقا
شبِ قبرم ز مقدمت روز است
بَه از این حُسن پا قدم آقا
گاه در اوج روضه می بینم
دم حسین است و بازدم آقا
گر رَوَم مبتلای غیر شوم
با شما عاقبت به خیر شوم
خوب دانم که کمتر از آنم
که بگویم ز نسل سلمانم
لکِن از ابتدا به لطف خدا
نوکرت بوده ام و می مانم
خیلی از وقت ها برای دلم
قدر یک آه روضه می خوانم
سر جدا، نیزه، بوریا، صحرا
سم اسب، استخوان، نمی دانم
کاش می شد که بعد مردن هم
بشنوم از زبان خویشانم:
بس که نالید و بس که هق هق کرد
عاقبت بین روضه ها دق کرد
که خلد و حور و غلمانم حسین است
شفای جان و جانانم حسین است
طبیب و درد و درمانم حسین است
از آن رو انس با قرآن گرفتم
که دیدم روح قرآنم حسین است
نماز و روزه و حج و زکاتم
نه، بلکه کل ایمانم حسین است
به خلد و حور و غلمانم چه حاجت؟
که خلد و حور و غلمانم حسین است
از آن خندم که در تاریکی قبر
چراغ چشم گریانم حسین است
قیامت سایه ای از قامت او
صراط و حشر و میزانم حسین است
اگر هیچم تمام هستی ام اوست
اگر مورم، سلیمانم حسین است
بهشتم کربلا، کوثر فراتم
گلم، باغم، گلستانم حسین است
ز هر زخمش مرا داغی است بر دل
شرار قلب سوزانم حسین است
ز اشک دیده بر صورت نوشتم
که نقش اشک من "جانم حسین" است
اَلم اَعهد الیکم» را شنیدم
تمام عهد و پیمانم حسین است
اگر پرسند از راه تو "میثم"
بگو آغاز و پایانم حسین است
عمری به بزم روضه ات، الفت گرفته ام
رنج تو را به گنج فراوان نمی دهم
درد تو را به دارو و درمان نمی دهم
زخم تو را به مرهم و خاک تو را به مُشک
خار ره تو را به گلستان نمی دهم
سنگ غم تو شیشة قلب مرا شکست
این سنگ را به گوهر غلطان نمی دهم
عمری به بزم روضه ات، الفت گرفته ام
این روضه را به روضة رضوان نمی دهم
من با محبّت تو، در این عالم آمدم
والله بی محبّت تو، جان نمی دهم
مهر تو را به مهر و مه و آسمان دهم؟
هرگز! خداگواست، به قرآن نمی دهم
یک قطره اشک در غم تو، هستی من است
این قطره را به بحر خروشان نمی دهم
از کودکی به بزم عزایت گریستم
این گریه را به صد گل خندان نمی دهم
من گوشه گیر مجلس انس تو بوده ام
این گوشه را به عالم امکان نمی دهم
من چشم خود به اشک عزای تو شسته ام
این چشم را به چشمة حیوان نمی دهم
من خاک آستان حبیب تو، "میثمم
غروب شصت و یک
حـتی خدا میان حسـینیهی غمش
سوگند خورده است به ماه محرمش
شبهای قدر محترم و با فضیلتاند
امّا نمیرسند به شبهای ماتمش
امروز نه، غروب همان سال شصت و یک
ما را گره زدند به نخهای پـرچمش
این دستمال گـریه پر از نـور میشود
وقتی به دست روضـهی خورشید میدمش
چشمی که از برای تو گریان نمیشود
باید حواله داد به دست جـهنمش
جانم فدای محتشم خانوادهات
با این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش
علی اکبر لطیفیان
شور عشق
دلخوشم من چون گدای این درم
هم گدای فاطمه هم حیدرم
سوی این در هست دائم دست من
نیست حاجت بر سرای دیگرم
آبرویم از در این خانه است
زین سبب از خلق عالم برترم
تا که آید نام زیبای حسین(ع)
اشک آید از دو چشمان ترم
روضههایش چون به گوشم میرسد
میزند بر سینه و دل آزرم
کاش میشد کربلا باشم شبی
تا به برگیرم مزار دلبرم
یاد دارم کودکی بودم ولی
شور عشقی بود دائم در سرم
تا که ایام محرم میرسید
مینمودم رخت ماتم در برم
یاد دارم مانده در گوشم هنوز
گریههای بی صدای مادرم
اینچنین میگفت با صد شور و شین
من فدای کام عطشان حسین(ع)
حامد کاظمی
ورود به کربلا
بار بگشائید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
السلام ای سرزمین کربلا
السلام ای منزل نور خدا
السلام ای وادی دلجوی عشق
وه چه خوش میآید اینجا بوی عشق
السلام ای خیمهگاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اکبرم
کربلا گهوارهی اصغر توئی
مقتل عباس مه پیکر توئی
آمدم آغوش خود را باز کن
بستر مهمان خود را ساز کن
آمدم با شَهپَرجان آمدم
آتشم اما چون طوفان آمدم
حبیبالله چایچیان
پیام مسلم به اباعبدالله
دهید اندکی اهل کوفه امانم
که تا بر حسینم سلامی رسانم
سلام ای حسین! ای فروغ محبت!
ببین مسلمت را به وادی غربت
سلام ای گل گلشن آل طاها
سلام ای جگر گوشهی شاه بطحا
سلام ای گل باغ زهرای اطهر
سلام ای عزیز دل و جان حیدر
مبادا ای پسر عَمّ به کوفه بیایی
که خود را گرفتار کوفی نمایی
الا ابن عَمّ، کوفیان بیوفایند
از آن ترسم این قوم،خوارت نمایند
در اول به من عهد و پیمان ببستند
ولی زود آن عهد و پیمان شکستند
ز من کوفیان، خوب احسان نمودند
مرا مرد و زن، سنگ باران نمودند
چو بستند بر روی من، راه چاره
بیاورد خصمم به دار الاماره
به بالای بام، از جفای خصم کافر
جدا سازد از کینه، از پیکرم سر
محمد شرمی کاشانی
دامن قنداقه شد غرقاب خون
تا در آغوش پدر ماوا گرفت
موج در آغوش دریا جا گرفت
دامن قنداقه شد غرقاب خون
تا پدر قنداقه را بالا گرفت
تیر دشمن تا گلویش را شکافت
خنده کرد و اشک از بابا گرفت
غنچه نشکفتهای پژمرد لیک
جان ز جسم باغبان یکجا گرفت
از بر یعقوب دشت کربلا
گرگ تیر، آن یوسف زهرا گرفت
کرد از داغش گریبان چاک چاک
وز غم او بانگ واویلا گرفت
جام گلگون شهادت را به شوق
کودک شش ماهه از مولا گرفت
لالههای نینوا «یاسر» ببین
رنگ خون زین ماتم عظمی گرفت
شاعر: صافی گلپایگانی
رحمت خدا
امیر قافلهی دشت کربلاست، حسین
به راه بادیهی عشق، آشناست، حسین
ببین که در پی قربان شدن به تیغ ستم
چو نخل سر زده از باغ کربلاست، حسین
به نالههای غریبانه مویه کُن چون نی
ز نای سینه که در بند نینواست، حسین
به قامتی شرفآموز آسمان بلند
ستاده در بر شمشیر کینه راست، حسین
دریغ و درد، که از داغ یاوران طریق
شکسته خاطر، با قامتی دو تاست، حسین
چو آسمان، تنش آزین به گُل ستارهی زخم
چو خفته صید، به نیزار نیزههاست حسین
به راه دوست گذشت از جهان و جان بنگر
به استقامت و ایثار، تا کجاست حسین
رها ز رنگ تعلق، به ملک استغنا
رضا به دادهی حق داده و رضاست حسین
چو شیر شرزه، شکار افکن است و دشمنسوز
به کارزار، همانند مرتضی است حسین
خدای را، مشو از موج حادثات ملول
که در سفینهی تقدیر، ناخداست حسین
به خون پاک شهیدان کربلا سوگند
که در حریم وفا رحمت خداست حسین
شعر: مشفق کاشانی
کاش بودم
ناله میکند نایم نینوای زخمت را
جار میزند جانم جای جای زخمت را
هر چه میروم انگار نیست خط پایانی
یا که من نمیبینم انتهای زخمت را
شعله شعله میسوزم دجله دجله میگریم
بوسه میزنم ای ماه رد پای زخمت را
گر نبودم آن لحظه در صفوف یارانت
میزنم ولی فریاد ماجرای زخمت را
روی شانهی باور میبرم به هر سنگر
هم لهیب پیغامت هم صدای زخمت را
ای بهار ایمانم در غم تو چشمانم
لخته لخته میبارد پارههای زخمت را
در غدیر اگر افشاند بذر سرخ عاشورا
دیده بود از اول عشق کربلای زخمت را
شعر: سیمیندخت وحیدی
ای کاش...
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود!
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار...کاش
برجان باغ داغ زمستان دروغ بود...
نماز شام غریبان...
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار،گرچه گرد حرم پاک کرده ای
تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو...
خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و می رویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بی تاب نیستیم...خداحافظت پدر!
بی آب نیستیم ...خداحافظت عمو!
سر نیزه ست...
زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
باید امروز به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
سرآمد مردان حق
تا حشر رادمردى و جانبازى حسين
اندر خور ستايش و تحسين و مرحباست
کز يمن استقامت و ايمان صدق او
نيروى دين فزود هياهوى کفر کاست
آن شاه راستان که در ايمان و راستي
نايد نظير او بجهان تا جهان بپاست
سلطان دين سرآمد مردان حق حسين
کو مظهر حقيقت و مرآت حق نماست
از خون اوست گرچه خورد بيخ شرع آب
وز جهد اوست گر که چنين کاخ دين بپاست
برخاست تا کند قد مردانگي علم
آنجا که غير مردم نامرد برنخاست
بهر خدا زهستى خود دست شست و گفت
در راه دوست ميدهم آنرا که دوست خواست
فرموده هاى او همه فرمودة نبى است
فرموده نبى همه فرمودة خداست
فرمود هر کسى که دهد تن به ناسزا
هر لحظه گر رود بسرش ناسزا سزاست
فرمود ما چگونه فرود آوريم سر
برپاى آن کسيکه روان در خط خطاست
کى کار ظالمان کند آنکس که عادلست
کى يار اشقياء شود آنکو که زاتقياست
ما حق خود زدست بنا حق نميدهيم
زيرا که حق ماست مقامى که حق ماست
تسليم امر پست تر از پست کى بود
آنرا که همچو ما برضاي خدا رضاست
همت رفيق ما و بزرگى نديم ما
مردى مرام ما و شهامت شعار ماست
مردن بنام خوبتر از زندگي به ننگ
کاين عزت و غنا بود آن ذلت و عناست
"شاعر : ابوالقاسم حالت"
حُب الحسين (ع)
شاعر : رضا جعفرى
حب الحسين رشته تحصيلي شماست
دانش سراى عشق و جنون شهر كربلاست
در مبحث حسين شناسي موفقيد
موضوع بحث سينه زدن پاي روضه هاست
تا روز محشر مدركتان را نميدهند
برگ قبولى همه در پوشه خداست
پايين كارنامه هر شخص نوشته اند
اين مهر سرخ مهر شهنشاه كربلاست
محشر كنار درب جنان داد ميزنيد
مردم نديده ايد كه آقاى ما كجاست؟
تنها به عشق اوست كه به اينجا رسيده ايم
جنت بدون حضرت ارباب بي صفاست
ناگاه جبرئيل امين ناله ميزند
آقايتان حسين همان مرد سر جداست
محشر دوباره از غم او سينه ميزنيد
آنجا خدا به خير كند محشري به پاست
محرم
شاعر : عبدالرحيم سعيدى راد
دنيا به چشم من شبحى از جهنم است
اندوه دل به قدر غم هر دو عالم است
پوشيده آسمان و زمين جامه سياه
هر لحظهاى براى دل من محرم است
امشب فضاي خاطرههايم کبود شد
امشب تهى شدم از هر چه مبهم است
ابرى عزا گرفته درونم که اينچنين
هستى براى داغ دلم گوييا کم است
امشب براى خاطر اين چشم بيشکيب
داغى هزار ساله برايم فراهم است
بعد از تو اى عزيز شهيدان کربلا
دنيا به چشم من شبحى از جهنم است
بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه
می دونم کثیف شـدم غرق گناهم
دروغه اگه بگم که رو بــه راهم
یکی تو دلم می گه رویات سرابه
زیارت توی حرم فقـــط یه خوابه
نذار بسوزم تو غمها آقا جونه رقیه
بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه
همه من رو نوکر شما می دونن
ولی ریخته پیشتون آبــــروی من
به خودم می گم که تقدیرم همینه
همیشه پیش شما سرم پائیــــــنه
نذار آبروم بریزه اقا جونه ابا الفضل
بذار بمیرم تو کرببلا جون ابا الفضل
هیئت، دوباره روضهی ارباب پا گرفت
هیئت، دوباره روضهی ارباب پا گرفت
باران رحمت دلم از ابتدا گرفت
دست نیاز، زمزمهی کربلا گرفت
اینجا اگرچه سوخت دل من، شفا گرفت
همراه نالههای دلم نی، نوا گرفت
روضه - نشستهایم که آتش زنیدمان
آه از دمی که شرم نکردند کوفیان۱
بستند آب را به روی باب آسمان
میدیدی آسمان را "کَالنّار کَالدُّخان۲"
چون دود، آسمانِ عطش شد، هوا گرفت
کوفه- حرامیان همه مشغول مستحب
شبمسلکان تیره همه در نماز شب
از یاری تو تنها حرفیست روی لب
دینها بدون علت و اعمال بیسبب
اینگونه شد که بردن سرها بها گرفت
مقتل سری برابر مادر بریده شد
از قتگاه نالهی حیدر شنیده شد
تا جسم او چو ماهی در خونتپیده شد
آن سوی دشت معجری از سر کشیده شد
آتش سراغ خیمهی آل عبا گرفت
خیمه- میان شعله یتیمان بیگناه
زنهای داغدیده و اطفال بیپناه
رفتی و میرود دل زینب هزار راه:
"رفتی و قامت من غمگین خمیده ...۳ "آه
در امتداد سیرهی زینب صدا گرفت
نیزه -هجوم زخم روی زخم روی زخم
باران سنگهای هدفدار سوی زخم
سرنیزههای تشنهی در آرزوی زخم...
شمشیرهای کند که در جستجوی زخم...
مولا! چگونه برتنت این حجم جا گرفت؟
یک دشت دور پیکر تو دشمن تو بود
چون صید دست و پا زده در خون تن تو بود
صد گرگ نابرادر و پیراهن تو بود
این بیتها روایت جان دادن تو بود
هر چند واژهواژه جان ِ مرا گرفت...
۱- از مصرع «آه از دمی که لشگر اعدا نکرد» از محتشم کاشانی
۲"- یحول العطش بینه و بین السماء كالدخان" بر اساس روایتی از بحار الانوار درباره حالت امام علیهالسلام در عاشورا
۳- "چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع / رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند" از حبیب الله چایچیان
شاعر : امیر علی شریفی
مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل، سفاک است، و او سفاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق، چوگان باز میدان عمل
عشق، صید از زور بازو افکند
عقل، مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین، لاینفک است
آن کند تعمیر، تا ویران کند
این کند ویران، که آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق، کمیاب و بهای او گران
عقل، محکم از اساس چون و چند
عشق، عریان از لباس چون و چند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید: شاد شو، آباد شو
عشق گوید: بنده شو، آزاد شو
عشق را آرام جان، حریت است
ناقهاش را ساربان، حریت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟
آن امام عاشقان، پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله، بای بسمالله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده خیرالملل
دوش ختم المرسلین، نعم الجمل
سرخ رو، عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت آن کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده، حق از قوت شبیری است
باطل، آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت، رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر حلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت، قطع استبداد کرد
موج خون او، چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بنای لا اله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا، لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سرَ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تندسیر و کامگار
تیغ، بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ما سوالله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل، خون کشید
نقش الاالله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعلهها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا، ای پیک دور افتادگان!
اشک ما بر خاک پاک او رسان
"اقبال لاهوری "
این ماه محرم است
در سینه ی خود داغ فراوان دارد
آب است ولی آتش سوزان دارد
این ماه محرم است و این ابر دلم
ابری که تمام سال باران دارد
ای عشق!
ای عشق! بوسه گاه لبت را به من بده
ای پرده شاعرم ،ادبت را به من بده!
یک ذرّه آفتاب ،چشیدم دلم گرفت
لطفاً شراب تلخ شبت را به من بده
بر خوان عشق، بنده ی ناشکر هستی ام
سیر از محبّتم، غضبت را به من بده
امروز من پیامبر قوم سایه ام
فردا جلال و جاه رَبَت را به من بده
بذری عمیق در دل یک انجماد آه!
بی تاب رویشم، طربت را به من بده
با«کوثر» امتحان کن، اگر سینه ام نسوخت
«تبت یدا ابی لَهَبَت » را به من بده
ای مرثیه خوان! ز چشم و ابرو بگذر
1-
چون خونِ خدا، بیا مسلمان باشیم
یا حداقل، شبیه سلمان باشیم
مولا، سگ آستان نمیخواهد مَرد!
او کرده قیام، تا که «انسان» باشیم
2-
من خون خدا، شکوه بسم الله
گویندهی «لا اِلهَ اِلا اللهَم»
در سینه اگر محبت من داری
ارباب مخوان مرا، که عبداللهم
3-
گفتی به من ارباب! خطا گفتی تو
شرمنده شدم ز دوست، تا گفتی تو
من بندهام و مقام من جز این نیست
شرک است به بنده ای «خدا» گفتی تو
4-
غافل تو ز لا اله الا اللهی
هرگز به حریم «او» نداری راهی
در وادی شرک میروی، گمراهی
در عشق، اگر شدی حسین اللهی
5-
وقتی که حسین را تو «سین» میخوانی!
در تعزیه، روضهی حزین میخوانی
یعنی که حماسه را غلط میفهمی
وقتی که ز کوه این چنین میخوانی
6-
ای مرثیه خوان! گزافه گفتن کفرست
با لهجهی دین، خرافه گفتن کفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز این، سخنی اضافه گفتن کفرست
7-
با کرب و بلا، سراب میبافی تو
یک پرسش بی جواب میبافی تو
مفهوم حسین را نمیفهمی، حیف
با خون حسین، آب میبافی تو!
8-
ای مرثیه خوان! ز چشم و ابرو بگذر
از خال لب و کمند گیسو بگذر
این مرد بزک کرده! ابو فاضل نیست
تکبیر بگو! از این هیاهو بگذر
9-
غافل ز کرامت مُحرّم هستیم
دلدادهی بزم سوگ و ماتم هستیم
با خنجر جهل، سر بُریدیم از عشق
ما ابن زیاد و ابن مُلجم هستیم!
10-
ای مرثیه خوان! ز های و هو میگویی
از رأس بریده و گلو میگویی
از داغ اسارت و تنور و گودال
پس کی ز حسین ُسرخ رو میگویی!؟
11-
ای مرثیه خوان! ز نور جانت خالی ست
از پرتو معرفت، جهانت خالی ست
این روضه نمیدهد به ما حالی چون :
از عشق و حماسه، داستانت خالی ست
12-
در مرثیهات، حسین تنها «سین» ست!
در کرب و بلا، شکسته ای غمگین ست
تو تاجر گریه ای و جای شک نیست
از تلخی سوگ، کام تو شیرین ست!
13-
این روضه وضو ندارد و زیبا نیست
دنیا زده است، شیعهی مولا نیست
این «سین» که تو خوانده ای، به قرآن سوگند!
در سورهی سرخ ظهر عاشورا نیست
14-
ای مرثیه خوان! نگاه تو زیبا نیست
چون روح تو، از تبار عاشورا نیست
گفتی سبب قیام دریا، آب است!
این روضه، شناسنامه دریا نیست
15-
ای مرثیه خوان! روضه غفلت کافیست
با ذکر خرافه، کسب شهرت کافیست
از خون خدا، برادر من! شرمی
با سکهی کربلا، تجارت کافیست
16-
ای مرثیه خوان! روح تو نورانی نیست
آیینه در این روضه که میخوانی نیست
بر روی حماسه میزنی سیلی تو
با دست خرافه، این مسلمانی نیست!
17-
ای مرثیه خوان! کرب و بلا ماتم نیست
میراث حسین، درد و داغ و غم نیست
جان مایهی نهضت حسینی این ست :
«هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست»
18-
ای مرثیه خوان! زبان عاشورا باش
هم قبلهی کاروان عاشورا باش
با لهجهی سرخ عشق، همچون زینب
بر خیز و حماسه خوان عاشورا باش
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
شکی زده بر عرش زهرا مادر تو
یک سال این دوری مرا آزرده کرده
آقا صفایی دارد این محرم تو
وقت نشستن در عزای تو همیشه
بوسیده ام با اشکهایم پرچم تو
جان می دهم هر شب میان روضه هایت
تا صبح می گیرم نفسها با دم تو
من خواهشی دارم ز تو ارباب خوبم
تا زنده ام باشم اسیر ماتم تو
زهرا دعا کرده گرفتار تو باشم
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
حتی کلیسا هم برایت دم گرفته
ناقوس غم سرکرده آقا در غم تو