آيا مي دانيد خداوند چه موقع بر خود آفرين گفت؟

 

kahkeshan.JPG
این مطلب در آیه 14 سوره المؤمنون آمده است و توجه شما را به توضیحی در باره این آیه جلب می نماییم :
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14)

بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ).

یعنی آفرين بر اين قدرت‏نمايى بى نظير كه در ظلمتكده رحم اين چنين تصويربديعى با اينهمه عجائب و شگفتيها بر قطره آبى نقش مى‏زند.
آفرين بر آن علم و حكمتى كه اينهمه استعداد و لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مى‏كند، آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.
تعبير به أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (بهترين آفرينندگان) اين سؤال را به وجود مى‏آورد كه مگر غير از خدا آفريدگار ديگرى وجود دارد؟! بعضى از مفسران توجيهات گوناگونى براى آيه كرده‏اند، در حالى كه نيازى به اين توجيهات نيست، و كلمه خلق به معنى اندازه‏گيرى و صنعت در باره غير خداوند نيز صادق است، ولى البته خلق خدا با خلق غير او از جهات گوناگونى متفاوت است:
- خداوند ماده و صورت اشياء را مى‏آفريند، در حالى كه اگر انسان بخواهد چيزى ايجاد كند تنها مى‏تواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازه‏اى به آن ببخشد مثلا از مصالح ساختمانى خانه‏اى بسازد، يا از آهن و فولاد، اتومبيل يا كارخانه‏اى اختراع كند.
- از سويى ديگر خلقت و آفرينش خداوند، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ (سوره رعد آيه 16) در حالى انسان موجودات بسيار محدودى را مى‏تواند ابداع كند، و گاه توأم با انواع ضعفها و نقصها است كه در جريان عمل بايد آنها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب و نقص است.
- از سوى سوم در آنجا كه انسان توانايى بر اين امر پيدا مى‏كند، آن نيز به اذن
و فرمان خدا است كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمى‏جنبد چنان كه در باره حضرت مسيح ع در سوره مائده آيه 110 مى‏خوانيم وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي: در آن هنگام كه تو از گل، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مى‏كردى .
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 210 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100111296)

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 9 شهریور 1393  ] [ 3:33 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

در سوره «الرحمن» چرا آيه «فبايّ الاء ربكما تكذبان» تكرار شده است؟

 
در سوره «الرحمن» خداوند نعمت هاى گوناگون خود را - اعم از مادى و معنوى بيان كرده و بعد جن و انس را مخاطب قرار داده است كه: كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد. اين پرسش، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار ذكر مى شودهمان، ص 240.. از اين رو در روايتى آمده است كه بعد از اين جمله بگوييم: پروردگارا! ما هيچ يك از نعمت هاى تو را تكذيب نمى كنيم
«لا بشى ء من الائك رب اكذب». انديشه و دقت در نعمت هاى الهى - با جزئيات و ريزه كارى ها و اسرارى كه در هر يك از آنها نهفته است حس شكرگزارى را برمى انگيزد و انسان را به عرفان و شناخت مبدأ اين نعمت ها دعوت مى كند. به همين جهت خداوند از بندگانش، اقرار مى گيرد. اين تكرار نه تنها منافاتى با فصاحت و بلاغت ندارد، بلكه خود يكى از فنون فصاحت است. اين درست مانند آن
است كه پدرى فرزند فراموش كار خود را مخاطب ساخته، مى گويد: آيا فراموش كردى كودكى خرد و ناتوان بودى. من چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم؟! آيا فراموش كردى هنگامى كه به مرحله جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى، پاك ترين همسر را برايت انتخاب كردم؟! آيا فراموش كردى نياز به خانه و وسايل زندگى داشتى، برايت فراهم كردم؟ پس اين سركشى و بى مهرى از
چيست؟! خداوند مهربان نيز نعمت هاى گوناگونش را به اين بشر فراموش كار يادآور مى شود و به دنبال هر بخش از آنها، از او سؤال مى پرسد: «كدام يك از اينها را انكار مى كنى؟!» پس اين نافرمانى و طغيان براى چيست؟! در حالى كه اطاعت من نيز رمز تكامل و پيشرفت خود شما است و از آن چيزى عايد پروردگارتان نمى شودتفسير نمونه، ج 23، ص 113 115..

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:45 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

خطاب قرآن به مردان

آيا به نظر نمي رسد لحن اغلب آيات قرآن به مردان است؟ آيا اين موضوع كه اغلب وعده هاي بهشتي(حور و شراب) به مردان است، نوعي تبعيض را به ذهن متبادر نمي كند؟

قرآن كريم در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى، به جنسيّت مربوط نيست، به ايمان و عمل مربوط است خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مرد. قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قدّيسى از يك زن بزرگ و قدّيسه ياد مى‏كند. از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسى و عيسى در نهايت تجليل ياد مى‏كند.
اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى نا شايسته براى شوهرانشان ذكر مى‏كند، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است. گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها و افراد بهشتى و سعادتمند را منحصر به مردان ننمايد، »شهيد) مطهرى، مرتضى؛ نظام حقوق زن در اسلام؛ تهران، انتشارات صدرا، چاپ 27، 1378، ص 118) . اين كه قرآن مى‏فرمايد: « مَن عَملَ صالحا من ذَكرٍ أَوْ أُنثى و هو مؤمن فلنحيينّه حياةً طيّبة»: هر كسى كار شايسته كند چه مرد و چه زن، در صورتى كه مؤمن باشد، قطعا او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات مى‏بخشيم، (سوره نحل، آيه 97) . يعنى در رسيدن به حيات طيّب فقط دو چيز نقش دارند: يكى، «حُسن فعلى» به نام عمل صالح و ديگرى «حُسن فاعلى» به نام مؤمن بودن روح، خواه بدن مؤنث باشد يا مذكّر. يا «أنّى لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى.
قرآن‏پژوهان، خطاب‏هاى قرآن را به دو دسته تقسيم كرده‏اند:
1. خطاب ويژه مرد يا زن؛ مانند: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ...»؛ بقره (2)، آيه 233. و «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ...»؛ همان، آيه 216..
2. خطاب مشترك كه دو گونه است: گاهى با عنوان فراگيرى مانند واژه «ناس»، «انسان» و «مَنْ» عموم انسان‏ها را خطاب مى‏كند؛ مانند: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ بقره (2)، آيه 21. و «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»؛ نساء (4)، آيه 1. و... گاهى نيز در ظاهر از لفظ مذكر استفاده مى‏كند؛ ولى اشاره به همگان دارد؛ مثل: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»؛ همان، آيه 136.، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتاب»؛ همان، آيه 47.، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ احزاب (33)، آيه 21. و... .
درباره شيوه اخير بايد به نكاتى توجه كرد:
يكم. دستورها و معارف قرآنى در مورد مرد و زن يكسان است؛ گرچه صيغه‏هاى آن مذكر است. اين مسئله به جهت قاعده ادبى «تغليب» است. در زبان‏هايى مانند عربى - كه براى مرد و زن، دو گونه فعل (مذكر و مؤنث) وجود دارد در مواردى كه جمع مورد نظر باشد، صيغه مذكر به كار مى‏رود. بنابراين }A«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»هم شامل زنان مى‏شود و هم مردان. از اين رو تاكنون هيچ مفسر و يا آشنا به زبان و ادبيات، نگفته است كه مجموع خطاب‏هاى قرآن اختصاص به مردان دارد.
دوم. اين‏گونه سخن گفتن در ميان انسان‏ها، معمول است و اختصاص به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانون‏گذارى، از الفاظ و ضماير مذكر استفاده مى‏شود؛ ولى معناى عموم اراده مى‏گردد.
سوم. خطاب كمتر قرآن به زنان، برخاسته از نگرش آن به رعايت حرمت زنان است و نشان از غيرت خداوند دارد. طبيعى است كه سخن گفتن مؤدبانه و عفيفانه با زنان و كمتر بردن نام آنها، يكى از راه‏هاى حفظ حرمت آنان است.
اين به معناى عقب نگه داشتن نيمى از انسان‏ها نيست؛ زيرا اين‏گونه سخن گفتن، نشانگر نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ ايشان است. همين شيوه در ميان خانواده‏هاى محترم و با شخصيت معمول است كه در ميان ديگران، زنان را كمتر به طور مستقيم مورد خطاب قرار مى‏دهند.
گروهى از جمله علامه طباطبايى بر اين عقيده‏اند كه:با دقت و توجه درباره اوصافى كه در قرآن مجيد براى حور بيان گرديده، چنين استفاده مى‏شود كه اوصاف زنانه است نه به موجودى كه آثار و اوصاف مردانه را در بر داشته باشد، به همين جهت به نظر مى‏رسد كه مراد از حور طائفه مونث باشد نه طائفه مذكر، (ترجمه الميزان، ج 18، ص 240 و ج 19، ص 223 و 247). اما اين كه پس پاداش زنان مومن در بهشت چيست؟ در منابع كلامى و روايى چنين آمده كه در روز قيامت، اگر مرد زن مؤمن، اهل بهشت بود همو را اختيار مى‏كند و اگر از اهل جهنم بود مردى را از ميان مردان بهشتى برمى‏گزيند.
شايد فلسفه اين كار اين باشد كه زن برخلاف مرد از نظر طبيعت تعددپذير نيست. به همين جهت مردى را انتخاب مى‏كند. اما گروهى از جمله استاد آيت‏الله‏مكارم شيرازى در مقابل مدعى‏اند كه حورالعين مى‏تواند مذكر هم باشد، براساس اين نظر شايد علت اين كه اوصاف حورى به كار رفته در قرآن بر مؤنث دلالت مى‏كنند نه بر مذكر، به اين جهت بوده است كه گفتگو و محاوره در آن آيات با طائفه مردان مؤمن بوده است نه با زنان مؤمن دنيوى، لذا اسلوب محاوره اقتضا داشت كه چنين اوصافى براى موجودات فوق ذكر شود.
از مضمون برخى آيات و روايات، چنين برمى‏آيد كه مسأله لذت‏هاى جنسى اختصاصى به مردان ندارد؛ بلكه زنان نيز در بهشت مى‏توانند براى خويش شوهرانى دلخواه برگزينند. اصطلاح «حور» نيز اختصاصى به زنان ندارد؛ بلكه حورهاى مذكر نيز در بهشت وجود دارند. براى نمونه به اين حديث توجه كنيد كه از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده است كه فرمود: «در بهشت بازارى است كه در آن خريد و فروشى نيست، تنها در آن جا تصوير مردان و زنان وجود دارد. هر كس كه تمايلى به آنان پيدا كند، از همان جا بر او وارد مى‏شود»، (بحار الانوار، ج 1، ص 148). در بهشت هم حوريان بهشتى وجود دارند كه از نعمت‏هاى بهشتى هستند و در دنيا نبوده‏اند.
همچنين، زنان دنيا ـ كه اهل بهشت باشند ـ با زيبايى و شكوهى برتر از حوريان در بهشت حضور دارند؛ چنانچه مايل باشند به شوهران خويش مى‏پيوندند وگرنه هرگونه كه بخواهند عمل مى‏كنند. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 2/100109850)

 


ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:35 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

خداوند در آخرت چه کسانی را زیر سایه عرش خود پناه می دهد؟

 

پاسخ :
امام موسی کاظم علیه السّلام فرمودند:
ثَلاثةٌ یُستظلونَ بظلِ عَرشِ اللهِ یومَ القیامةِ یومٌ لا ظِلَّ الا ظلةُ رَجلٌ زوّجَ اَخاهُ المسلمَ او اَخدمهُ او کتَمَ له سرّاً.
خداوند در روز قیامت سه دسته را در زیر سایه عرش خویش پناه می دهد در حالتی که سایه ای جز سایه عرش پروردگار وجود ندارد و آنها عبارتند از: کسی که برادر مسلمان خود را زن دهد و کسی یا به برادر دینی خود خدمت کند و یا آنکه از فاش شدن اسرار برادر مسلمانش جلوگیری کند.
«نور الثقلین، ج 3، ص 599»

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:17 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

دمیدن روح بر انسان و...

 

اگر خدا از روح خودش در انسان دميده، چطور روز قيامت مى‏خواهد انسان‏ها را عذاب كند؟ اگر ملائكه مجردند، مجرد كه جسم ندارد؛ پس چطور امر به سجده شدند و چگونه سجده كردند؟ خداوند مى‏فرمايد: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ»؛ «ملائكه همه سجده كردند؛ مگر ابليس»؛ مگر شيطان فرشته بود كه خداوند او را از ملائكه استثنا كرد؟

«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» حجر (15)، آيه 29-30.؛ «وقتى كه انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده در افتيد؛ پس فرشتگان همگى يك سره سجده كردند؛ جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه با سجده‏كنندگان باشد».

چه كسى گفته كه روح ما، روح خداست؟ اين حرف، اشتباه است. مگر روح خدا مركب است كه بخشى از آن را در ما دميده باشد؟ اگر روح ما از روح خدا باشد، معنايش مركب و قابل تقسيم بودن روح خداست و نتيجه تركيب، احتياج است؛ زيرا هر مركبى، محتاج به اجزاء خود است؛ پس شكى نيست كه خداوند، بسيط است و بسيط، آن است كه جزء و تركيب نداشته باشد؛ در نتيجه، قابل تجزيه هم نيست؛ حال سؤال مى‏شود كه چرا فرمود: «مِن رُوحى»؟
در تفاسير نوشته‏اند: اين اضافه، احتراميه و تشريفيه و تعظيميه است و براى شرف دادن به انسان آمده است؛ مثل اين كه استاد به شاگردش مى‏گويد: پسرم! در حالى كه پسر او نيست؛ اما به جهت شدت لطف و محبت، او را به خودش نسبت مى‏دهد.
همه حيوانات نيز مانند انسان هستند و خدا، روح و حيات به آنها داده است. انسان در رحم مادر رشد مى‏كند و وقتى به چهار ماهگى رسيد، از سوى خداوند، روح به او تعلق مى‏گيرد؛ پس عبارت «نَفَختُ» و دميدن، تشبيه است و كنايه از ايجاد تعلق روح به جسم است و در نتيجه، تعبير «مِن رُوحى»، به جهت آن است كه روح انسان داراى شرافت خاص و والايى است و اين مطلب موجب شده است كه خداوند او را به خودش نسبت دهد؛ چنان‏كه به «مسجد» و «كعبه» گفته مى‏شود: «خانه خدا» و يا به انسان بسيار وارسته گفته مى‏شود: «بنده خدا».
بنا به گفته برخى، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» اضافه نَشويه است؛ يعنى ويژگى‏هاى روح انسان، از ويژگى‏هاى خداوند، نشئت گرفته است و همان‏طور كه خداوند داراى صفات فراوان، مانند علم، قدرت، رحمت، غضب،
رضايت و... مى‏باشد، به انسان نيز توانايى‏هاى اين ويژگى‏ها را داده است؛ با اين تفاوت كه صفات الهى، نامحدود، ذاتى و استقلالى هستند؛ اما صفات انسان، محدود، غيرذاتى و عرضى‏اند؛ گرچه ويژگى‏هاى جسمى انسان نيز برتر از ساير موجودات مى‏باشند. به همين جهت، دستور سجده ملائكه بر انسان، پس از بهره‏مندى انسان از ويژگى‏هاى جسمى و روحى، از سوى خداوند داده شد و در آيه شريفه: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»،
به هر دو مطلب اشاره شده است.
حال بايد توجه داشت كه سجده بر حضرت آدم‏عليه السلام، فقط به جهت شخص او نبوده، بلكه سجده در حقيقت، بر مقام خلافت الهى در زمين و انسان كامل است كه آدم به عنوان پدر انسان‏ها، نماد آن مقام بلند است؛ چنان كه در قرآن مى‏خوانيم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...» بقره (2)، آيه 30.؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
پس معلوم مى‏شود كه موضوع، خيلى مهم‏تر از آفرينش يك موجود جديد مى‏باشد؛ بلكه صحبت از جانشين خدا بر روى زمين است.
پاسخ سؤال دوم:
درباره سجده ملائكه و مجرد بودن آنها، چند نظريه وجود دارد؛
فرشتگان، مجرد تام نيستند؛ بلكه فرشتگان مى‏توانند تمثل پيدا كنند و حتى به شكل انسان در آيند؛ چنان‏كه در قرآن مجيد مى‏خوانيم: فرشتگانى به صورت ميهمان بر حضرت ابراهيم‏عليه السلام وارد شدند و بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهيم را دادند و از سوى ديگر، خبر عذاب قوم لوط را آوردند؛ در حالى كه به دليل فرشته بودن، از خوردن غذايى كه براى آنها آماده شده بود، خوددارى كردند!
هم‏چنين از روايات فراوانى فهميده مى‏شود كه بارها جبرئيل به شكل جوانى به اسم «دحيه كلبى» الكافى، ج 2، ص 587، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‏عليه السلام قَالَ إِنَّ أَبَاذَرٍ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُ‏عليه السلام فِي صُورَةِ دِحْيَة الْكَلْبِيِّ...». در مى‏آمده و او يكى از زيباترين جوان‏هاى آن زمان بوده است.
بنابراين، اگر گفتيم ملائكه مى‏توانند تمثل پيدا كنند و مجرد محض نيستند، مشكل سجده‏شان حل مى‏شود و در نتيجه، اين نظر قطعى نيست كه ملائكه مجرد تام باشند.
آنها كه مى‏گويند ملائكه مجردند يكى از دليل‏هايشان اين آيه از قرآن است كه مى‏فرمايد: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» صافات (37)، آيه 164.
؛ «و هيچ يك از ما (-(فرشتگان)-) نيست مگر (-(اين كه)-) براى او (-(مقام و)-) مرتبه‏اى معيّن است»؛ يعنى ملائكه يك مقام معلوم دارند و اين، ويژگى موجود مجرد است كه كم و زياد و استعداد رشد نداشته و ثابت است. پس اين گروه از فلاسفه، مقام معلوم را مقام ثابت مى‏دانند و وقتى مقام ثابت شد، ناچاريم بگوييم ملائكه مجردند؛ اما متكلمان و بسيارى از مفسران، اين نظر را قبول ندارند؛ زيرا مقام معلوم مى‏تواند به معناى وظيفه، مسئوليت و پايگاه خاص باشد؛ در حالى كه انسان به دليل اختيار خير و شر، مى‏تواند در چندين مقام قرار بگيرد.
حال اگر گفتيم كه فرشتگان به طور كامل مجردند، آن وقت تعبير سجده، از باب كنايه و تشبيه است؛ زيرا سجده، نشانه نهايت خدمت گزار بودن و تواضع است؛ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ يعنى وقتى آدم و نسل او به وجود آمدند، شما خدمتگزارش باشيد؛ گروهى رزق و روزى و باران بياوريد؛ گروهى وحى و الهامات معنوى را نازل كنيد و گروهى تغيير و تحولات را انجام دهيد. بنابراين اينها، واسطه فيض هستند و اين، معناى خدمت‏گزارى فرشتگان در مقابل آدم و فرزندان آدم است.
پاسخ سؤال سوم:
ابليس، قطعاً ملك و فرشته نبوده است. خداوند مى‏فرمايد: «... إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ...» كهف (18)، آيه 50.. شكى نيست كه شيطان، جن بود و از آتش آفريده شده است؛ پس چرا از ملائكه حساب شده؟
در اين باره، چنين گفته شده است: دو نوع استثنا وجود دارد؛
1. متصل. 2. منقطع.
استثناى متصل مثل آن است كه بگوييم: «همه اهل خانه ما به مسجد آمدند؛ مگر برادرم». اين، طبق قاعده است و درست هم هست؛ يعنى آن چيزى كه استثنا مى‏كنيم، بايد قبلاً جزء «مستثنى منه» باشد و برادر، جزء اهل خانه است.
استثناى منقطع مثل آن است كه بگوييم: «همه صندلى‏ها را آوردم؛ جز ميز را»؛ در حالى كه ميز با صندلى فرق مى‏كند و جزء صندلى‏ها نيست كه به اين، استثناى منقطع مى‏گويند.
در آيه مذكور، اگر استثنا متصل باشد، اشتباه است؛ چون ابليس، طبق آيه «وَ كانَ مِنَ الْجِنِّ»، جزء فرشتگان نبود و به همين دليل، استثناء، منقطع‏ است.
آيةاللَّه خويى مى‏گويد: استثنا، هميشه بايد متصل باشد و در آيه مذكور،
آن قدر ابليس با ملائكه مأنوس بوده كه جزء ملائكه حساب مى‏شده است و در بعضى روايات آمده كه او چند هزار سال همراه ملائكه عبادت كرده بود. بنابراين، ابليس آن قدر با ملائكه بود كه جزء آنها محسوب مى‏شد؛ به طورى كه گويا او نيز از ملائكه است و در نتيجه، استثناء متصل او از ملائكه‏ صحيح مى‏باشد.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 10:00 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

راز آفرینش انسان

 

چرا انسان از راز خلقت و هدف زندگي مي‏پرسد؟ دانستن اين مسئله چه گرهي از كار آدمي مي‏گشايد؟

پرسش از راز آفرينش و هدف زندگى، ريشه در اعماق فطرت و جان آدمى دارد؛ از اين رو از بنيادى‏ترين، ديرين‏ترين و پاياترين پرسش‏هاى آدمى است. هر يك از ما از خود مى‏پرسيم: از كجا آمده‏ايم؟ آمدنمان بهر چه بود؟ به كجا مى‏رويم؟ چه سرنوشتى فراروى ما قرار دارد؟ خوشبختى ما در چيست و چگونه مى‏توان به آن رسيد؟
مولاى رومى به خوبى اين سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم درآورده است:

روزها فكر من اين است و به شب‏ها سخنم‏ كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم‏

مانده‏ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم‏

از كجا آمده‏ام، آمدنم بهر چه بود به كجا مى‏روم آخر ننمايى وطنم‏

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك‏ چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم‏

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست‏ به هواى سر كويش پر و بالى بزنم‏

محمد تقى جعفرى، شرح و نقد و تفسير مثنوى، ج 1، ص 184.
يافتن پاسخ درست اين پرسش‏ها، زندگى‏ساز است و ناكامى در آن زندگى‏سوز. دانستن راز آفرينش از طرفى تأمين‏گر حس جست و جوگرى و حقيقت‏طلبى انسان است و از طرف ديگر جهت نماى زندگى و پيوند دهنده بين اكنون و فرداهاى دور و نزديك است. آگاهى از هدف زندگى و حيات بشرى، آرمان‏ساز، مسئوليت آفرين، شوق‏انگيز، حركت‏زا، آرامش آفرين است و گم كردن آن رنج آور، اضطراب زا، تخديركننده، مسئوليت‏گريز و... جهت آگاهى بيشتر نك: حميدرضا شاكرين و محمد رضا كاشفى، دين‏شناسى و اديان و مذاهب، (قم، معارف، 1386)..
بارتلمى سنت هيلر، دانشمند فرانسوى‏ در مقدمه علم الاخلاق از ارسطو نقل مى‏كند: «آن كس با خود به مبارزه برخاسته است كه نمى‏خواهد بداند از كجا آمده است و چيست آن ايده‏آل مقدسى كه بايستى نفس خود را براى رسيدن به آن ايده‏آل تربيت نمايد» جعفرى، محمدتقى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 1، ص 588 .
به قول استاد همايى:


گيتى است «سنا» گلشنى آراسته ليكن‏ ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم‏


كارل يوستاويونگ، در رابطه با اهميتِ يافتنِ هدف زندگى و نقش دين در اين عرصه مى‏گويد: «در ميان همه بيمارانى كه در نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بوده‏ام، يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزى جز مشكل يافتن يك نگرش به حيات نباشد. با اطمينان مى‏توان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيمارى مى‏كرده‏اند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود عرضه مى‏دارند، از دست داده‏اند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است» پيتر آلستون، ملتون بيكر، محمد لگنهاوزن، دين و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسين توكلى، (ص 163، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1376)..


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:58 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

هدف از خلقت انسان در قران

 

قرآن هدف خلقت انسان را چگونه ترسيم كرده است؟

از نظر قرآن جهان آفرينش بيهوده خلق نشده است؛ بلكه تمامى اجزا و عناصر آن براى هدف و غرض مشخصى خلق شده‏اند. در آيات زيادى از قرآن به هدفدارى آفرينش جهان و آدميان اشاره شده است؛ از جمله:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»؛ آل عمران (3)، آيه 190 - 191.؛ «مسلماً در آفرينش آسمان‏ها و زمين و آمد و رفت شب و روز، براى صاحبان عقل و انديشه آياتى است؛ كسانى كه خداوند را در حال ايستادن و نشستن و آن هنگام كه بر پهلو خوابيده‏اند، به ياد مى‏آورند و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بارالها! اين (جهان‏) را بيهوده نيافريده‏اى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه‏دار».
آيات فوق انسان را به انديشه وا مى‏دارد و مى‏فهماند كه مشاهده بدون انديشه و تفكر ره به جايى نمى‏برد.
در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد:
«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»؛ آيات متعدد ديگرى بر هدفمندى آفرينش تأكيد نموده از جمله: ص (38)، آيه 27 ؛ انبيا (21)، آيه 16 ؛ دخان (44)، آيه 38 ؛ نحل (16)، آيه 3 ؛ زمر (39)، آيه 5 ؛ انعام (6)، آيه 73 ؛ ابراهيم (14)، آيه 19 ؛ تغابن (64)، آيه 3 ؛ عنكبوت (29)، آيه 44 ؛ روم (30)، آيه 8.؛ «پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى، خلقت مناسب او را عطا كرد و آن گاه هدايت نمود».
در اين آيه به دو اصل اساسى اشاره شده است: نخست اينكه خداوند به هر موجودى آنچه را نياز داشته، عطا كرده است. ديگر آنكه هر موجودى، به گونه‏اى هدايت شده است كه از همه نيروهاى خود در پايندگى حيات استفاده كند و به هدف نهايى وجود خود نائل آيد.

هدفمندى آفرينش انسان‏
قرآن بر هدفدارى خلقت انسان به طور ويژه تأكيد مى‏كند:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»؛ مؤمنون (23)، آيه 115.؛ «آيا پنداشته‏ايد كه شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد؟»
«أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»؛ قيامت (75)، آيه .؛ «آيا انسان گمان مى‏كند، به حال خود رها شده است؟»
آيات فوق نشان مى‏دهد كه:
1. انسان بيهوده آفريده نشده و آفرينش او هدفدار است.
2. به حال خود واگذار نشده و همواره مورد هدايت، دستگيرى و نظارت خداوند است.
3. مقصد نهايى آفرينش انسان، مبدأ هستى و پروردگار جهانيان است.
آيات ديگرى از قرآن به نحو جزئى و تفصيلى پرده از رازهاى آفرينش برمى‏دارد؛ از جمله:
الف. علم و معرفت‏
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»؛ طلاق (65)، آيه 12.؛ «خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز نظير آن را آفريد. فرمان الهى در ميان آنها نازل مى‏شود، تابدانيد كه خداوند، بر هر چيزى توانا است و به همه موجودات احاطه علمى دارد».
در اين آيه آگاهى انسان از علم و قدرت مطلقه خداوند (معرفت پروردگار كه تشكيل دهنده بعد معرفتى كمال انسانى است) به عنوان هدف آفرينش معرفى شده است.
ب. آزمايش و امتحان‏
«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ ملك (67)، آيه 2.؛ «خداى سبحان، كسى است كه مرگ و حيات را رقم زد، تا شما را بيازمايد كدامين‏تان عمل شايسته‏ترى داريد؟»
مراد از آزمون الهى كشف رازهاى پوشيده و ناپيدا نيست؛ بلكه منظور از آن، فراهم آوردن شرايط براى رشد استعدادها و شكوفاسازى آن است. چون انسان موجودى مختار است و كمال او اختيارى است، آزمون الهى در مورد انسان اين است كه همه شرايط گزينش راه نيك و بد را در اختيار او نهد تا استعدادهاى خود را به كمك آنها به فعليت برساند و راه درست را انتخاب كند.
ج. عبادت‏
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛ ذاريات (51)، آيه 56.؛ «جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند».
در اين آيه، هدف اصلى خلقت عبادت خداى سبحان بيان شده است. در رابطه با اينكه چرا عبادت الهى به عنوان هدف آفرينش ذكر شده توجه به چند نكته لازم است:
يكم. براساس جهان بينى قرآنى، هر حركت و عمل مثبتى كه با انگيزه تقرب به سوى خدا انجام گيرد، عبادت است و عبادت منحصر به مناسك خاصى چون دعا و نيايش نيست. همه فعاليت‏هاى علمى، اقتصادى، سياسى و... در صورتى كه هماهنگ با نظام ارزشى و انگيزه‏هاى الهى باشد، عبادت است و انسان مى‏تواند در همه احوال - حتى خوردن و خوابيدن و مرگ و زندگى يكپارچه خدايى و در جهت تكامل و تقرب به خدا قرار گيرد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ انعام (6)، آيه 162.. البته عبادت به معناى خاص آن؛ يعنى، نيايش و مناسك ويژه، جايگاه خاص و بسيار مهمى در دين دارد.
دوم. توجه به فلسفه عبادت داراى اهميت بسيارى است. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «فَاِنَّ اللَّهِ سُبحانَهُ و تَعالى‏ خَلَقَ الْخَلقَ حينَ خَلَقَهُمْ غَنياً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِنْ مَعْصيَتِهِم لأَنَّهُ لاتَضُرِّهُ معصيةُ مَنْ عَصاهُ و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ» نهج البلاغه، خطبه 194.؛ «خداوند سبحان مخلوقات را آفريد؛ در حالى كه از اطاعت آنها بى‏نياز و از معصيتشان در امان بود؛ زيرا نه نافرمانى گناهكاران به او زيان مى‏رساند و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مى‏بخشد».

زعشق ناتمام ما، جمال يار مستغنى است‏ به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زيبا را


عبادت، آثار مثبت بسيارى در حيات اين جهانى و آن جهانى دارد جهت آگاهى بيشتر در اين باره بنگريد: شهيد مطهرى، يادداشت‏ها، ج 6، مدخل عبادت، ج 4، مدخل نيايش، تهران: صدرا. و داراى حكمت‏هاى زيادى است؛ از جمله:
1. نيازى فطرى و مطلوبى ذاتى؛
2. راهى به سوى خوديابى و رهايى از پوچى؛
3. پرواز به فراخناى فرامادى هستى و گذر از تنگناى ماديت؛
4. كسب يقين؛
5. پيروزى روح بر بدن؛
6. سلامت و آرامش روان؛
7. ربوبيت و ولايت بر نفس و تسلط بر قواى نفسانى؛
8. تقرب به خدا؛
9. پشتوانه اخلاق و ايمان؛
10. پشتوانه قانون و اجتماع؛
11. پرورش نيكخواهى؛
12. تربيت و سازندگى و... جهت آگاهى بيشتر بنگريد:
الف. حميدرضا شاكرين، دين‏شناسى و فرق و مذاهب، قم: معارف، 1386.
ب. همو، چلچراغ حكمت (فلسفه احكام و اجتهاد و تقليد)، تهران، كانون انديشه جوان.
.
د. رحمت الهى‏
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»؛ هود (11)، آيات 118 و 119.؛ «و اگر پروردگار تو مى‏خواست همه مردم را يك امت متشكل قرار مى‏داد؛ ولى آنان همواره مختلف هستند، مگر آنكه را پروردگارت رحم كند و براى همين آنان را آفريده است». با دقت در محتواى آيات ياد شده روشن مى‏شود كه بين اين اهداف، چندگانگى و تضادى وجود ندارد؛ بلكه بعضى از اهداف مقدماتى، برخى متوسط و بخشى نيز نهايى و نتيجه هستند. بنابراين براساس آيات قرآنى هدف آفرينش انسان، تجلّى رحمت الهى و قرار دادن انسان در جهت كمال و سعادت پايدار و جاودان است كه با گزينش اختيارى راه برتر و پيمودن طريق بندگى و عبوديت پروردگار به دست مى‏آيد.


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:56 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

هدف نهایی آفرینش

مي‏گويند خدا ما را آفريد كه به كمال برسيم؛ خوب كمال براي چه؟ بعد از به كمال رسيدن چه مي‏شود؟ مي‏گويند به بهشت مي‏رويد خوب بعد از بهشت رفتن چه؟ آيا تا ابد در بهشت بودن، خسته كننده نيست؟

چرايى كمال‏
ابتدا بايد توجه داشت كه سعادت و «كمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نيازخواهى درونى او است؛ چنان‏كه رشد و ميوه‏دهى درخت، مطابق ساختار طبيعى آن است و اين رشد و كمال براى همگان خوشايند است.
كمال و تعالى انسان نيز براى همگان خوشايند است به طورى كه ميل و خواسته بشر براى رسيدن به كمال محدوديتى ندارد و به طور طبيعى انسان‏ها همه زيبايى‏ها و خوبى‏ها را هدف‏گيرى مى‏كنند؛ از اين رو بهشت به عنوان جلوه‏گاه همه زيبايى‏ها و جايگاه همه خوبى‏ها و خوب‏ها، خواسته همه دل پاكان و خردمندان است.

عدم دلزدگى در بهشت‏
آنچه موجب رنجش مى‏شود، كم شدن انرژى، خستگى و «عدم تداوم لذت» است. و آنچه موجب دلزدگى انسان مى‏شود «عدم تنوع لذت» است. در حالى كه قرآن درباره نعمت‏هاى بهشتى مى‏فرمايد: «لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ...»؛ نحل (16)، آيه 31 ؛ فرقان (25)، آيه 16 ؛ به همين مضمون زمر (39)، آيه 34 ؛ شورى (42)، آيه 22 ؛ ق (50)، آيه 35 ؛ نساء (4)، آيه 132.؛ «آنچه آنان بخواهند در آنجا برايشان آماده است».
و نيز مى‏فرمايد: «...هُمْ فِيها خالِدُونَ »؛ بقره (2)، آيات 25 و 82 ؛ آل عمران (3)، آيه 107 ؛ اعراف (7)، آيه 42 ؛ يونس (10)، آيه 26 ؛ هود (11)، آيه 23 ؛ مؤمنون (23)، آيه 11 و...؛ «و آنان در آنجا جاودان و پاينده‏اند». بنابراين هيچ محدوديتى در آنجا وجود ندارد؛ هر آنچه تصور كنند و بخواهند، برايشان مهيا است. ديگر آرزوى چيزى فراتر برايشان متصوّر نيست تا از بهشت دل زده و خسته شوند. از طرف ديگر ترس پايان نعمت نيز وجود ندارد تا از اين جهت، رنجى وجود داشته باشد.
شهيد مطهرى در اين باره مى‏نويسد: «انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اينكه انسان دنبال چيزى مى‏رود و بعد كه آن را واجد شد، شوقش كاهش مى‏يابد و بلكه حالت تنفّر و دلزدگى پيدا مى‏كند، دليل آن است كه آنچه انسان در عمق دلش مى‏خواسته، آن چيز نبوده است! خيال مى‏كرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چيز برتر؛ يعنى، كمال مطلق بوده است. انسان طالب كمال است، آن هم كمال نامحدود؛ چون از محدوديت كه نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر كمالى كه مى‏رسد، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مى‏كشاند؛ پس خيال مى‏كند مطلوب و گمشده‏اش اين است! دنبال يك اتومبيل يا خانه يا فلان مُد مى‏رود و تصورش اين است كه گمشده واقعى‏اش اين است. وقتى كه مى‏رسد و آن را كمتر از آنچه مى‏خواست مى‏بيند، باز دنبال چيز ديگر مى‏رود. به آن هم كه رسيد، چون اشباع نمى‏شود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال ديگرى مى‏رود و... . حال اگر اين انسان، به چيزى يا جايى رسيد كه كمال مطلق است (يعنى به آنچه كه در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مى‏گيرد. دلزدگى هم پيدا نمى‏كند و به دنبال تحول هم نيست. درست مانند رود خروشانى كه به اقيانوس مى‏رسد و يك مرتبه از خروش مى‏افتد.
قرآن درباره بهشت مى‏گويد: «خالِدِينَ فِيها لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛ كهف (18)، آيه 108.؛ «جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمى‏كنند». علاوه بر اينكه در بهشت، لذت‏هاى معنوى و درك حضور پيامبران، امامان و اولياى الهى و لقاى پروردگار لذت فوق تصور دارد.
حافظ مى‏گويد:

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست‏ منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست‏

 

ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى‏ سرّ گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست‏


يا سعدى مى‏گويد:

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست‏ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏

 

نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل‏ آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست‏


آنچه كه در سّر سويداى بنى آدم مى‏دانند، همين است كه او جز با خداى خودش با هيچ جا پيوند واقعى ندارد؛ با هر چه پيوند داشته باشد، پيوندى است موقتى و مجازى، و روزى آن را خواهد بريد معاد، شهيد مرتضى مطهرى، ص 172 - 170..


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:54 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

دنیا مرحله آزمون

اگر هدف از خلقت انسان رسيدن به كمال نهايي است، چرا خداوند همه كمالات را يك جا و بدون دردسر به او نداد؟

واقعيت اين است كه قبل از آفرينش انسان، از يك سو موجودات جاندار و بى‏جان (مانند سنگ، گياه و حيوان) وجود داشته‏اند كه هر كدام با ويژگى‏هاى خاصى در اين جهان، به صورت ايستا يا متحرك، آفريده شده بودند. از سوى ديگر موجودات غيرمادى مانند فرشتگان، وجود داشتند كه هر كدام با مسئوليت و وظيفه خاصى، نقشى در جريان حيات اين دنيا ايفا مى‏كردند. علاوه بر آن دو گروه، خداوند متعال انسان را با اختيارات گسترده‏تر، آفريد، به طورى كه با بهره‏بردارى از امكانات جهان هستى، توانايى حضور در عرصه‏هاى مختلف را داشته باشد و امكان سقوط به پايين‏ترين دركات تا صعود به بالاترين درجات مراتب كمال براى او وجود داشته باشد. به گونه‏اى كه بتواند با اختيار خود پست‏تر از حيوان گردد و يا لياقت تعليم فرشتگان را داشته باشد.
چنان كه قرآن مجيد در معرفى انسان‏هاى پست مى‏فرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ اعراف (7)، آيه 179 .؛ «آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند. (آرى‏) آنها همان غافل ماندگانند».
و از سوى ديگر خداوند متعال حضرت آدم(ع) را به عنوان نماد آدميت به مقامى رساند كه معلم فرشتگان شد. «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛ بقره (2)، آيه 32 .؛ «فرمود: اى آدم! ايشان (فرشتگان‏) را به اسامى آنان خبر ده».
اين ويژگى انسان كه با آگاهى و اختيار بتواند به بالاترين مرتبه كمالى برسد موجب شده است كه مقام خلافت الهى شايسته او باشد. اين در حالى است كه قبل از آفرينش حضرت آدم، موجوداتى همانند فرشتگان وجود داشتند كه يكجا و بدون دردسر مرتبه خاصى از كمالات را دارا بوده‏اند. اما خداوند انسان را با اين ويژگى آفريد كه تحول و تكامل خويش را با تلاش، برنامه‏ريزى و اراده خويش ساماندهى كند.

در حديث آمد كه خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد

يك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود

نيست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا

يك گروه ديگر از دانش تهى‏ همچو حيوان از علف در فربهى‏

او نبيند جز كه اصطبل و علف‏ از شقاوت مانده است و از شرف‏

و آن سوم هست آدميزاد و بشر از فرشته نيمى و نيمش ز خر

نيم خر خود مايل سفلى بود نيم ديگر مايل علوى شود

تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد


مولوى ؛ اين شعر بر گرفته از حديث اميرالمؤمنين است (وسائل الشيعه ، ج 11، ص 164)
براساس آنچه گذشت روشن مى‏شود كه كمالات اختيارى در ميان مخلوقات، رتبه‏اى فراتر از كمالات غيراكتسابى دارد. بنابراين اگر انسان صالح در ميان مخلوقات، از همه حتى فرشتگان بالاتر رفته و خداوند همه جهان را در خدمت آدمى قرار داده است؛ براى اين است كه او به كمالاتى برتر (كمالات اختيارى و اكتسابى) دست مى‏يازد و يكجا دادن همه كمالات، به معناى نفى كمالات اختيارى است؛ چنين چيزى مستلزم تغيير ماهيت انسان به صورت موجوداتى شبيه فرشتگان مى‏باشد و موجب ايجاد تحول اساسى در نظام دنياست، به طورى كه دنيا بدون فراز و نشيب و گونه‏هاى مختلف انسانى خواهد بود. و مستلزم ايجاد دگرگونى در نظام آخرت نيز مى‏باشد و مواقف قيامت معنايى نخواهد داشت. در اين صورت نيازى به آفرينش موجودى به نام انسان نبود بلكه فرشتگان از قبل بودند در حالى كه امتياز انسان آن است كه در ميان اين همه فراز و نشيب‏هاى دنيا و قدرت انتخاب خوبى‏ها و بدى‏ها، مسير خويش را طى كند و استحقاق پاداش و يا مجازات را به دست آورد.


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:53 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

آفرینش با قانون طبیعت یا معجزه

 

در خلقت جهان و موجودات از قوانين طبيعي بهره گرفته شده يا در مواردي مانند معجزات، خلاف اين قوانين هم صورت گرفته است؟

يكم. قوانين طبيعى بخشى از سنت‏هاى الهى حاكم بر نظام جهان است. اين قوانين حاكم بر فعل الهى نيست؛ بلكه معلول خداوند و اراده او است. به عبارت ديگر قوانين طبيعى، بر اساس آفرينش الهى و توصيف چگونگى آن است؛ نه اينكه آفرينش الهى به پيروى از قوانين طبيعى باشد. آنچه مسلّم است در قرآن و روايات، از «خلقت» به «فطر» و از «خالق» به «فاطر» تعبير شده است؛ زيرا «فطر»، به معناى خلقت و آفرينش ابتدايى و ابداعى است؛ يعنى، آفرينش بدون سابقه و نقشه و غيرتقليدى. اين انسان است كه تمام كارهايش براساس تقليد از طبيعت و در كادر قوانين حاكم بر آن است. كارهاى ما انسان‏ها، تمامى الگوبردارى از طبيعتى است كه وجود دارد؛ حتى اختراعات و ابتكارات انسان‏ها، مايه‏هاى اصليشان در طبيعت است. اما فعل و آفرينش خدا، چنين نيست؛ زيرا مقدم بر آفرينش او، چيزى نيست تا بخواهد از اصول آن پيروى كند.
دوم. چنان كه گذشت قوانين طبيعى بخشى از سنن الهى در نظام آفرينش است و حاكم بر اين سنت‏ها، سنن فراطبيعى و نظامات عام‏ترى وجود دارند كه كشف آنها فراتر از حوصله دانش‏هاى تجربى است و از طريق عقل و وحى شناخت پذيرند.
در مواردى مانند «معجزه»، مشاهده مى‏شود كه امورى خارج از روال عادى طبيعت صورت مى‏پذيرد. البته در اينكه معجزه برخلاف قوانين طبيعى است يا در متن آنها، ديدگاه‏هاى مختلفى وجود دارد؛ اما آنچه مسلم است اينكه خوارق عادات نيز امورى نظام‏مند و در دايره سنن الهى و قوانين عام حاكم بر نظام هستى مى‏باشند. بنابراين هيچ تخلّفى از قوانين الهى حاكم بر هستى صورت نمى‏گيرد؛ بلكه رخدادها بر اساس قوانينى كه داراى سلسله مراتب طولى و عرضى هستند رخ مى‏دهد. برخى از اين قوانين براى بشر شناخته شده و بعضى ديگر ناشناخته است.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:51 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]