آيا مي دانيد خداوند چه موقع بر خود آفرين گفت؟
این مطلب در آیه 14 سوره المؤمنون آمده است و توجه شما را به توضیحی در باره این آیه جلب می نماییم :
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14)
بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ).
یعنی آفرين بر اين قدرتنمايى بى نظير كه در ظلمتكده رحم اين چنين تصويربديعى با اينهمه عجائب و شگفتيها بر قطره آبى نقش مىزند.
آفرين بر آن علم و حكمتى كه اينهمه استعداد و لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مىكند، آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.
تعبير به أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (بهترين آفرينندگان) اين سؤال را به وجود مىآورد كه مگر غير از خدا آفريدگار ديگرى وجود دارد؟! بعضى از مفسران توجيهات گوناگونى براى آيه كردهاند، در حالى كه نيازى به اين توجيهات نيست، و كلمه خلق به معنى اندازهگيرى و صنعت در باره غير خداوند نيز صادق است، ولى البته خلق خدا با خلق غير او از جهات گوناگونى متفاوت است:
- خداوند ماده و صورت اشياء را مىآفريند، در حالى كه اگر انسان بخواهد چيزى ايجاد كند تنها مىتواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازهاى به آن ببخشد مثلا از مصالح ساختمانى خانهاى بسازد، يا از آهن و فولاد، اتومبيل يا كارخانهاى اختراع كند.
- از سويى ديگر خلقت و آفرينش خداوند، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ (سوره رعد آيه 16) در حالى انسان موجودات بسيار محدودى را مىتواند ابداع كند، و گاه توأم با انواع ضعفها و نقصها است كه در جريان عمل بايد آنها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب و نقص است.
- از سوى سوم در آنجا كه انسان توانايى بر اين امر پيدا مىكند، آن نيز به اذن
و فرمان خدا است كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمىجنبد چنان كه در باره حضرت مسيح ع در سوره مائده آيه 110 مىخوانيم وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي: در آن هنگام كه تو از گل، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مىكردى .
تفسير نمونه، ج14، ص: 210 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100111296)
ادامه مطلب
در سوره «الرحمن» چرا آيه «فبايّ الاء ربكما تكذبان» تكرار شده است؟
ادامه مطلب
خطاب قرآن به مردان
قرآن كريم در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى، به جنسيّت مربوط نيست، به ايمان و عمل مربوط است خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مرد. قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قدّيسى از يك زن بزرگ و قدّيسه ياد مىكند. از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسى و عيسى در نهايت تجليل ياد مىكند.
اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى نا شايسته براى شوهرانشان ذكر مىكند، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است. گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها و افراد بهشتى و سعادتمند را منحصر به مردان ننمايد، »شهيد) مطهرى، مرتضى؛ نظام حقوق زن در اسلام؛ تهران، انتشارات صدرا، چاپ 27، 1378، ص 118) . اين كه قرآن مىفرمايد: « مَن عَملَ صالحا من ذَكرٍ أَوْ أُنثى و هو مؤمن فلنحيينّه حياةً طيّبة»: هر كسى كار شايسته كند چه مرد و چه زن، در صورتى كه مؤمن باشد، قطعا او را با زندگى پاكيزهاى حيات مىبخشيم، (سوره نحل، آيه 97) . يعنى در رسيدن به حيات طيّب فقط دو چيز نقش دارند: يكى، «حُسن فعلى» به نام عمل صالح و ديگرى «حُسن فاعلى» به نام مؤمن بودن روح، خواه بدن مؤنث باشد يا مذكّر. يا «أنّى لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى.
قرآنپژوهان، خطابهاى قرآن را به دو دسته تقسيم كردهاند:
1. خطاب ويژه مرد يا زن؛ مانند: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ...»؛ بقره (2)، آيه 233. و «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ...»؛ همان، آيه 216..
2. خطاب مشترك كه دو گونه است: گاهى با عنوان فراگيرى مانند واژه «ناس»، «انسان» و «مَنْ» عموم انسانها را خطاب مىكند؛ مانند: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ بقره (2)، آيه 21. و «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»؛ نساء (4)، آيه 1. و... گاهى نيز در ظاهر از لفظ مذكر استفاده مىكند؛ ولى اشاره به همگان دارد؛ مثل: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»؛ همان، آيه 136.، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتاب»؛ همان، آيه 47.، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ احزاب (33)، آيه 21. و... .
درباره شيوه اخير بايد به نكاتى توجه كرد:
يكم. دستورها و معارف قرآنى در مورد مرد و زن يكسان است؛ گرچه صيغههاى آن مذكر است. اين مسئله به جهت قاعده ادبى «تغليب» است. در زبانهايى مانند عربى - كه براى مرد و زن، دو گونه فعل (مذكر و مؤنث) وجود دارد در مواردى كه جمع مورد نظر باشد، صيغه مذكر به كار مىرود. بنابراين }A«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»هم شامل زنان مىشود و هم مردان. از اين رو تاكنون هيچ مفسر و يا آشنا به زبان و ادبيات، نگفته است كه مجموع خطابهاى قرآن اختصاص به مردان دارد.
دوم. اينگونه سخن گفتن در ميان انسانها، معمول است و اختصاص به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانونگذارى، از الفاظ و ضماير مذكر استفاده مىشود؛ ولى معناى عموم اراده مىگردد.
سوم. خطاب كمتر قرآن به زنان، برخاسته از نگرش آن به رعايت حرمت زنان است و نشان از غيرت خداوند دارد. طبيعى است كه سخن گفتن مؤدبانه و عفيفانه با زنان و كمتر بردن نام آنها، يكى از راههاى حفظ حرمت آنان است.
اين به معناى عقب نگه داشتن نيمى از انسانها نيست؛ زيرا اينگونه سخن گفتن، نشانگر نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ ايشان است. همين شيوه در ميان خانوادههاى محترم و با شخصيت معمول است كه در ميان ديگران، زنان را كمتر به طور مستقيم مورد خطاب قرار مىدهند.
گروهى از جمله علامه طباطبايى بر اين عقيدهاند كه:با دقت و توجه درباره اوصافى كه در قرآن مجيد براى حور بيان گرديده، چنين استفاده مىشود كه اوصاف زنانه است نه به موجودى كه آثار و اوصاف مردانه را در بر داشته باشد، به همين جهت به نظر مىرسد كه مراد از حور طائفه مونث باشد نه طائفه مذكر، (ترجمه الميزان، ج 18، ص 240 و ج 19، ص 223 و 247). اما اين كه پس پاداش زنان مومن در بهشت چيست؟ در منابع كلامى و روايى چنين آمده كه در روز قيامت، اگر مرد زن مؤمن، اهل بهشت بود همو را اختيار مىكند و اگر از اهل جهنم بود مردى را از ميان مردان بهشتى برمىگزيند.
شايد فلسفه اين كار اين باشد كه زن برخلاف مرد از نظر طبيعت تعددپذير نيست. به همين جهت مردى را انتخاب مىكند. اما گروهى از جمله استاد آيتاللهمكارم شيرازى در مقابل مدعىاند كه حورالعين مىتواند مذكر هم باشد، براساس اين نظر شايد علت اين كه اوصاف حورى به كار رفته در قرآن بر مؤنث دلالت مىكنند نه بر مذكر، به اين جهت بوده است كه گفتگو و محاوره در آن آيات با طائفه مردان مؤمن بوده است نه با زنان مؤمن دنيوى، لذا اسلوب محاوره اقتضا داشت كه چنين اوصافى براى موجودات فوق ذكر شود.
از مضمون برخى آيات و روايات، چنين برمىآيد كه مسأله لذتهاى جنسى اختصاصى به مردان ندارد؛ بلكه زنان نيز در بهشت مىتوانند براى خويش شوهرانى دلخواه برگزينند. اصطلاح «حور» نيز اختصاصى به زنان ندارد؛ بلكه حورهاى مذكر نيز در بهشت وجود دارند. براى نمونه به اين حديث توجه كنيد كه از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده است كه فرمود: «در بهشت بازارى است كه در آن خريد و فروشى نيست، تنها در آن جا تصوير مردان و زنان وجود دارد. هر كس كه تمايلى به آنان پيدا كند، از همان جا بر او وارد مىشود»، (بحار الانوار، ج 1، ص 148). در بهشت هم حوريان بهشتى وجود دارند كه از نعمتهاى بهشتى هستند و در دنيا نبودهاند.
همچنين، زنان دنيا ـ كه اهل بهشت باشند ـ با زيبايى و شكوهى برتر از حوريان در بهشت حضور دارند؛ چنانچه مايل باشند به شوهران خويش مىپيوندند وگرنه هرگونه كه بخواهند عمل مىكنند. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 2/100109850)
ادامه مطلب
خداوند در آخرت چه کسانی را زیر سایه عرش خود پناه می دهد؟
امام موسی کاظم علیه السّلام فرمودند:
ثَلاثةٌ یُستظلونَ بظلِ عَرشِ اللهِ یومَ القیامةِ یومٌ لا ظِلَّ الا ظلةُ رَجلٌ زوّجَ اَخاهُ المسلمَ او اَخدمهُ او کتَمَ له سرّاً.
خداوند در روز قیامت سه دسته را در زیر سایه عرش خویش پناه می دهد در حالتی که سایه ای جز سایه عرش پروردگار وجود ندارد و آنها عبارتند از: کسی که برادر مسلمان خود را زن دهد و کسی یا به برادر دینی خود خدمت کند و یا آنکه از فاش شدن اسرار برادر مسلمانش جلوگیری کند.
«نور الثقلین، ج 3، ص 599»
ادامه مطلب
دمیدن روح بر انسان و...
«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» حجر (15)، آيه 29-30.؛ «وقتى كه انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده در افتيد؛ پس فرشتگان همگى يك سره سجده كردند؛ جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه با سجدهكنندگان باشد».
چه كسى گفته كه روح ما، روح خداست؟ اين حرف، اشتباه است. مگر روح خدا مركب است كه بخشى از آن را در ما دميده باشد؟ اگر روح ما از روح خدا باشد، معنايش مركب و قابل تقسيم بودن روح خداست و نتيجه تركيب، احتياج است؛ زيرا هر مركبى، محتاج به اجزاء خود است؛ پس شكى نيست كه خداوند، بسيط است و بسيط، آن است كه جزء و تركيب نداشته باشد؛ در نتيجه، قابل تجزيه هم نيست؛ حال سؤال مىشود كه چرا فرمود: «مِن رُوحى»؟
در تفاسير نوشتهاند: اين اضافه، احتراميه و تشريفيه و تعظيميه است و براى شرف دادن به انسان آمده است؛ مثل اين كه استاد به شاگردش مىگويد: پسرم! در حالى كه پسر او نيست؛ اما به جهت شدت لطف و محبت، او را به خودش نسبت مىدهد.
همه حيوانات نيز مانند انسان هستند و خدا، روح و حيات به آنها داده است. انسان در رحم مادر رشد مىكند و وقتى به چهار ماهگى رسيد، از سوى خداوند، روح به او تعلق مىگيرد؛ پس عبارت «نَفَختُ» و دميدن، تشبيه است و كنايه از ايجاد تعلق روح به جسم است و در نتيجه، تعبير «مِن رُوحى»، به جهت آن است كه روح انسان داراى شرافت خاص و والايى است و اين مطلب موجب شده است كه خداوند او را به خودش نسبت دهد؛ چنانكه به «مسجد» و «كعبه» گفته مىشود: «خانه خدا» و يا به انسان بسيار وارسته گفته مىشود: «بنده خدا».
بنا به گفته برخى، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» اضافه نَشويه است؛ يعنى ويژگىهاى روح انسان، از ويژگىهاى خداوند، نشئت گرفته است و همانطور كه خداوند داراى صفات فراوان، مانند علم، قدرت، رحمت، غضب،
رضايت و... مىباشد، به انسان نيز توانايىهاى اين ويژگىها را داده است؛ با اين تفاوت كه صفات الهى، نامحدود، ذاتى و استقلالى هستند؛ اما صفات انسان، محدود، غيرذاتى و عرضىاند؛ گرچه ويژگىهاى جسمى انسان نيز برتر از ساير موجودات مىباشند. به همين جهت، دستور سجده ملائكه بر انسان، پس از بهرهمندى انسان از ويژگىهاى جسمى و روحى، از سوى خداوند داده شد و در آيه شريفه: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»،
به هر دو مطلب اشاره شده است.
حال بايد توجه داشت كه سجده بر حضرت آدمعليه السلام، فقط به جهت شخص او نبوده، بلكه سجده در حقيقت، بر مقام خلافت الهى در زمين و انسان كامل است كه آدم به عنوان پدر انسانها، نماد آن مقام بلند است؛ چنان كه در قرآن مىخوانيم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...» بقره (2)، آيه 30.؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
پس معلوم مىشود كه موضوع، خيلى مهمتر از آفرينش يك موجود جديد مىباشد؛ بلكه صحبت از جانشين خدا بر روى زمين است.
پاسخ سؤال دوم:
درباره سجده ملائكه و مجرد بودن آنها، چند نظريه وجود دارد؛
فرشتگان، مجرد تام نيستند؛ بلكه فرشتگان مىتوانند تمثل پيدا كنند و حتى به شكل انسان در آيند؛ چنانكه در قرآن مجيد مىخوانيم: فرشتگانى به صورت ميهمان بر حضرت ابراهيمعليه السلام وارد شدند و بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهيم را دادند و از سوى ديگر، خبر عذاب قوم لوط را آوردند؛ در حالى كه به دليل فرشته بودن، از خوردن غذايى كه براى آنها آماده شده بود، خوددارى كردند!
همچنين از روايات فراوانى فهميده مىشود كه بارها جبرئيل به شكل جوانى به اسم «دحيه كلبى» الكافى، ج 2، ص 587، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعليه السلام قَالَ إِنَّ أَبَاذَرٍ أَتَى رَسُولَ اللَّهِصلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُعليه السلام فِي صُورَةِ دِحْيَة الْكَلْبِيِّ...». در مىآمده و او يكى از زيباترين جوانهاى آن زمان بوده است.
بنابراين، اگر گفتيم ملائكه مىتوانند تمثل پيدا كنند و مجرد محض نيستند، مشكل سجدهشان حل مىشود و در نتيجه، اين نظر قطعى نيست كه ملائكه مجرد تام باشند.
آنها كه مىگويند ملائكه مجردند يكى از دليلهايشان اين آيه از قرآن است كه مىفرمايد: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» صافات (37)، آيه 164.
؛ «و هيچ يك از ما (-(فرشتگان)-) نيست مگر (-(اين كه)-) براى او (-(مقام و)-) مرتبهاى معيّن است»؛ يعنى ملائكه يك مقام معلوم دارند و اين، ويژگى موجود مجرد است كه كم و زياد و استعداد رشد نداشته و ثابت است. پس اين گروه از فلاسفه، مقام معلوم را مقام ثابت مىدانند و وقتى مقام ثابت شد، ناچاريم بگوييم ملائكه مجردند؛ اما متكلمان و بسيارى از مفسران، اين نظر را قبول ندارند؛ زيرا مقام معلوم مىتواند به معناى وظيفه، مسئوليت و پايگاه خاص باشد؛ در حالى كه انسان به دليل اختيار خير و شر، مىتواند در چندين مقام قرار بگيرد.
حال اگر گفتيم كه فرشتگان به طور كامل مجردند، آن وقت تعبير سجده، از باب كنايه و تشبيه است؛ زيرا سجده، نشانه نهايت خدمت گزار بودن و تواضع است؛ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ يعنى وقتى آدم و نسل او به وجود آمدند، شما خدمتگزارش باشيد؛ گروهى رزق و روزى و باران بياوريد؛ گروهى وحى و الهامات معنوى را نازل كنيد و گروهى تغيير و تحولات را انجام دهيد. بنابراين اينها، واسطه فيض هستند و اين، معناى خدمتگزارى فرشتگان در مقابل آدم و فرزندان آدم است.
پاسخ سؤال سوم:
ابليس، قطعاً ملك و فرشته نبوده است. خداوند مىفرمايد: «... إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ...» كهف (18)، آيه 50.. شكى نيست كه شيطان، جن بود و از آتش آفريده شده است؛ پس چرا از ملائكه حساب شده؟
در اين باره، چنين گفته شده است: دو نوع استثنا وجود دارد؛
1. متصل. 2. منقطع.
استثناى متصل مثل آن است كه بگوييم: «همه اهل خانه ما به مسجد آمدند؛ مگر برادرم». اين، طبق قاعده است و درست هم هست؛ يعنى آن چيزى كه استثنا مىكنيم، بايد قبلاً جزء «مستثنى منه» باشد و برادر، جزء اهل خانه است.
استثناى منقطع مثل آن است كه بگوييم: «همه صندلىها را آوردم؛ جز ميز را»؛ در حالى كه ميز با صندلى فرق مىكند و جزء صندلىها نيست كه به اين، استثناى منقطع مىگويند.
در آيه مذكور، اگر استثنا متصل باشد، اشتباه است؛ چون ابليس، طبق آيه «وَ كانَ مِنَ الْجِنِّ»، جزء فرشتگان نبود و به همين دليل، استثناء، منقطع است.
آيةاللَّه خويى مىگويد: استثنا، هميشه بايد متصل باشد و در آيه مذكور،
آن قدر ابليس با ملائكه مأنوس بوده كه جزء ملائكه حساب مىشده است و در بعضى روايات آمده كه او چند هزار سال همراه ملائكه عبادت كرده بود. بنابراين، ابليس آن قدر با ملائكه بود كه جزء آنها محسوب مىشد؛ به طورى كه گويا او نيز از ملائكه است و در نتيجه، استثناء متصل او از ملائكه صحيح مىباشد.
ادامه مطلب
راز آفرینش انسان
پرسش از راز آفرينش و هدف زندگى، ريشه در اعماق فطرت و جان آدمى دارد؛ از اين رو از بنيادىترين، ديرينترين و پاياترين پرسشهاى آدمى است. هر يك از ما از خود مىپرسيم: از كجا آمدهايم؟ آمدنمان بهر چه بود؟ به كجا مىرويم؟ چه سرنوشتى فراروى ما قرار دارد؟ خوشبختى ما در چيست و چگونه مىتوان به آن رسيد؟
مولاى رومى به خوبى اين سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم درآورده است:
روزها فكر من اين است و به شبها سخنم | كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم |
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا | يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم |
از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود | به كجا مىروم آخر ننمايى وطنم |
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك | چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم |
اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست | به هواى سر كويش پر و بالى بزنم |
محمد تقى جعفرى، شرح و نقد و تفسير مثنوى، ج 1، ص 184.
يافتن پاسخ درست اين پرسشها، زندگىساز است و ناكامى در آن زندگىسوز. دانستن راز آفرينش از طرفى تأمينگر حس جست و جوگرى و حقيقتطلبى انسان است و از طرف ديگر جهت نماى زندگى و پيوند دهنده بين اكنون و فرداهاى دور و نزديك است. آگاهى از هدف زندگى و حيات بشرى، آرمانساز، مسئوليت آفرين، شوقانگيز، حركتزا، آرامش آفرين است و گم كردن آن رنج آور، اضطراب زا، تخديركننده، مسئوليتگريز و... جهت آگاهى بيشتر نك: حميدرضا شاكرين و محمد رضا كاشفى، دينشناسى و اديان و مذاهب، (قم، معارف، 1386)..
بارتلمى سنت هيلر، دانشمند فرانسوى در مقدمه علم الاخلاق از ارسطو نقل مىكند: «آن كس با خود به مبارزه برخاسته است كه نمىخواهد بداند از كجا آمده است و چيست آن ايدهآل مقدسى كه بايستى نفس خود را براى رسيدن به آن ايدهآل تربيت نمايد» جعفرى، محمدتقى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 1، ص 588 .
به قول استاد همايى:
گيتى است «سنا» گلشنى آراسته ليكن | ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم |
كارل يوستاويونگ، در رابطه با اهميتِ يافتنِ هدف زندگى و نقش دين در اين عرصه مىگويد: «در ميان همه بيمارانى كه در نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بودهام، يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزى جز مشكل يافتن يك نگرش به حيات نباشد. با اطمينان مىتوان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيمارى مىكردهاند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود عرضه مىدارند، از دست دادهاند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است» پيتر آلستون، ملتون بيكر، محمد لگنهاوزن، دين و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسين توكلى، (ص 163، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1376)..
ادامه مطلب
هدف از خلقت انسان در قران
از نظر قرآن جهان آفرينش بيهوده خلق نشده است؛ بلكه تمامى اجزا و عناصر آن براى هدف و غرض مشخصى خلق شدهاند. در آيات زيادى از قرآن به هدفدارى آفرينش جهان و آدميان اشاره شده است؛ از جمله:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»؛ آل عمران (3)، آيه 190 - 191.؛ «مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، براى صاحبان عقل و انديشه آياتى است؛ كسانى كه خداوند را در حال ايستادن و نشستن و آن هنگام كه بر پهلو خوابيدهاند، به ياد مىآورند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند:) بارالها! اين (جهان) را بيهوده نيافريدهاى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار».
آيات فوق انسان را به انديشه وا مىدارد و مىفهماند كه مشاهده بدون انديشه و تفكر ره به جايى نمىبرد.
در آيهاى ديگر مىفرمايد:
«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛ آيات متعدد ديگرى بر هدفمندى آفرينش تأكيد نموده از جمله: ص (38)، آيه 27 ؛ انبيا (21)، آيه 16 ؛ دخان (44)، آيه 38 ؛ نحل (16)، آيه 3 ؛ زمر (39)، آيه 5 ؛ انعام (6)، آيه 73 ؛ ابراهيم (14)، آيه 19 ؛ تغابن (64)، آيه 3 ؛ عنكبوت (29)، آيه 44 ؛ روم (30)، آيه 8.؛ «پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى، خلقت مناسب او را عطا كرد و آن گاه هدايت نمود».
در اين آيه به دو اصل اساسى اشاره شده است: نخست اينكه خداوند به هر موجودى آنچه را نياز داشته، عطا كرده است. ديگر آنكه هر موجودى، به گونهاى هدايت شده است كه از همه نيروهاى خود در پايندگى حيات استفاده كند و به هدف نهايى وجود خود نائل آيد.
هدفمندى آفرينش انسان
قرآن بر هدفدارى خلقت انسان به طور ويژه تأكيد مىكند:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»؛ مؤمنون (23)، آيه 115.؛ «آيا پنداشتهايد كه شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما بازگشت نمىكنيد؟»
«أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»؛ قيامت (75)، آيه .؛ «آيا انسان گمان مىكند، به حال خود رها شده است؟»
آيات فوق نشان مىدهد كه:
1. انسان بيهوده آفريده نشده و آفرينش او هدفدار است.
2. به حال خود واگذار نشده و همواره مورد هدايت، دستگيرى و نظارت خداوند است.
3. مقصد نهايى آفرينش انسان، مبدأ هستى و پروردگار جهانيان است.
آيات ديگرى از قرآن به نحو جزئى و تفصيلى پرده از رازهاى آفرينش برمىدارد؛ از جمله:
الف. علم و معرفت
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً»؛ طلاق (65)، آيه 12.؛ «خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز نظير آن را آفريد. فرمان الهى در ميان آنها نازل مىشود، تابدانيد كه خداوند، بر هر چيزى توانا است و به همه موجودات احاطه علمى دارد».
در اين آيه آگاهى انسان از علم و قدرت مطلقه خداوند (معرفت پروردگار كه تشكيل دهنده بعد معرفتى كمال انسانى است) به عنوان هدف آفرينش معرفى شده است.
ب. آزمايش و امتحان
«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ ملك (67)، آيه 2.؛ «خداى سبحان، كسى است كه مرگ و حيات را رقم زد، تا شما را بيازمايد كدامينتان عمل شايستهترى داريد؟»
مراد از آزمون الهى كشف رازهاى پوشيده و ناپيدا نيست؛ بلكه منظور از آن، فراهم آوردن شرايط براى رشد استعدادها و شكوفاسازى آن است. چون انسان موجودى مختار است و كمال او اختيارى است، آزمون الهى در مورد انسان اين است كه همه شرايط گزينش راه نيك و بد را در اختيار او نهد تا استعدادهاى خود را به كمك آنها به فعليت برساند و راه درست را انتخاب كند.
ج. عبادت
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛ ذاريات (51)، آيه 56.؛ «جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند».
در اين آيه، هدف اصلى خلقت عبادت خداى سبحان بيان شده است. در رابطه با اينكه چرا عبادت الهى به عنوان هدف آفرينش ذكر شده توجه به چند نكته لازم است:
يكم. براساس جهان بينى قرآنى، هر حركت و عمل مثبتى كه با انگيزه تقرب به سوى خدا انجام گيرد، عبادت است و عبادت منحصر به مناسك خاصى چون دعا و نيايش نيست. همه فعاليتهاى علمى، اقتصادى، سياسى و... در صورتى كه هماهنگ با نظام ارزشى و انگيزههاى الهى باشد، عبادت است و انسان مىتواند در همه احوال - حتى خوردن و خوابيدن و مرگ و زندگى يكپارچه خدايى و در جهت تكامل و تقرب به خدا قرار گيرد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ انعام (6)، آيه 162.. البته عبادت به معناى خاص آن؛ يعنى، نيايش و مناسك ويژه، جايگاه خاص و بسيار مهمى در دين دارد.
دوم. توجه به فلسفه عبادت داراى اهميت بسيارى است. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مىفرمايد: «فَاِنَّ اللَّهِ سُبحانَهُ و تَعالى خَلَقَ الْخَلقَ حينَ خَلَقَهُمْ غَنياً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِنْ مَعْصيَتِهِم لأَنَّهُ لاتَضُرِّهُ معصيةُ مَنْ عَصاهُ و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ» نهج البلاغه، خطبه 194.؛ «خداوند سبحان مخلوقات را آفريد؛ در حالى كه از اطاعت آنها بىنياز و از معصيتشان در امان بود؛ زيرا نه نافرمانى گناهكاران به او زيان مىرساند و نه اطاعت مطيعان به او نفعى مىبخشد».
زعشق ناتمام ما، جمال يار مستغنى است | به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روى زيبا را |
عبادت، آثار مثبت بسيارى در حيات اين جهانى و آن جهانى دارد جهت آگاهى بيشتر در اين باره بنگريد: شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 6، مدخل عبادت، ج 4، مدخل نيايش، تهران: صدرا. و داراى حكمتهاى زيادى است؛ از جمله:
1. نيازى فطرى و مطلوبى ذاتى؛
2. راهى به سوى خوديابى و رهايى از پوچى؛
3. پرواز به فراخناى فرامادى هستى و گذر از تنگناى ماديت؛
4. كسب يقين؛
5. پيروزى روح بر بدن؛
6. سلامت و آرامش روان؛
7. ربوبيت و ولايت بر نفس و تسلط بر قواى نفسانى؛
8. تقرب به خدا؛
9. پشتوانه اخلاق و ايمان؛
10. پشتوانه قانون و اجتماع؛
11. پرورش نيكخواهى؛
12. تربيت و سازندگى و... جهت آگاهى بيشتر بنگريد:
الف. حميدرضا شاكرين، دينشناسى و فرق و مذاهب، قم: معارف، 1386.
ب. همو، چلچراغ حكمت (فلسفه احكام و اجتهاد و تقليد)، تهران، كانون انديشه جوان..
د. رحمت الهى
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»؛ هود (11)، آيات 118 و 119.؛ «و اگر پروردگار تو مىخواست همه مردم را يك امت متشكل قرار مىداد؛ ولى آنان همواره مختلف هستند، مگر آنكه را پروردگارت رحم كند و براى همين آنان را آفريده است». با دقت در محتواى آيات ياد شده روشن مىشود كه بين اين اهداف، چندگانگى و تضادى وجود ندارد؛ بلكه بعضى از اهداف مقدماتى، برخى متوسط و بخشى نيز نهايى و نتيجه هستند. بنابراين براساس آيات قرآنى هدف آفرينش انسان، تجلّى رحمت الهى و قرار دادن انسان در جهت كمال و سعادت پايدار و جاودان است كه با گزينش اختيارى راه برتر و پيمودن طريق بندگى و عبوديت پروردگار به دست مىآيد.
ادامه مطلب
هدف نهایی آفرینش
چرايى كمال
ابتدا بايد توجه داشت كه سعادت و «كمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نيازخواهى درونى او است؛ چنانكه رشد و ميوهدهى درخت، مطابق ساختار طبيعى آن است و اين رشد و كمال براى همگان خوشايند است.
كمال و تعالى انسان نيز براى همگان خوشايند است به طورى كه ميل و خواسته بشر براى رسيدن به كمال محدوديتى ندارد و به طور طبيعى انسانها همه زيبايىها و خوبىها را هدفگيرى مىكنند؛ از اين رو بهشت به عنوان جلوهگاه همه زيبايىها و جايگاه همه خوبىها و خوبها، خواسته همه دل پاكان و خردمندان است.
عدم دلزدگى در بهشت
آنچه موجب رنجش مىشود، كم شدن انرژى، خستگى و «عدم تداوم لذت» است. و آنچه موجب دلزدگى انسان مىشود «عدم تنوع لذت» است. در حالى كه قرآن درباره نعمتهاى بهشتى مىفرمايد: «لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ...»؛ نحل (16)، آيه 31 ؛ فرقان (25)، آيه 16 ؛ به همين مضمون زمر (39)، آيه 34 ؛ شورى (42)، آيه 22 ؛ ق (50)، آيه 35 ؛ نساء (4)، آيه 132.؛ «آنچه آنان بخواهند در آنجا برايشان آماده است».
و نيز مىفرمايد: «...هُمْ فِيها خالِدُونَ »؛ بقره (2)، آيات 25 و 82 ؛ آل عمران (3)، آيه 107 ؛ اعراف (7)، آيه 42 ؛ يونس (10)، آيه 26 ؛ هود (11)، آيه 23 ؛ مؤمنون (23)، آيه 11 و...؛ «و آنان در آنجا جاودان و پايندهاند». بنابراين هيچ محدوديتى در آنجا وجود ندارد؛ هر آنچه تصور كنند و بخواهند، برايشان مهيا است. ديگر آرزوى چيزى فراتر برايشان متصوّر نيست تا از بهشت دل زده و خسته شوند. از طرف ديگر ترس پايان نعمت نيز وجود ندارد تا از اين جهت، رنجى وجود داشته باشد.
شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد: «انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اينكه انسان دنبال چيزى مىرود و بعد كه آن را واجد شد، شوقش كاهش مىيابد و بلكه حالت تنفّر و دلزدگى پيدا مىكند، دليل آن است كه آنچه انسان در عمق دلش مىخواسته، آن چيز نبوده است! خيال مىكرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چيز برتر؛ يعنى، كمال مطلق بوده است. انسان طالب كمال است، آن هم كمال نامحدود؛ چون از محدوديت كه نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر كمالى كه مىرسد، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مىكشاند؛ پس خيال مىكند مطلوب و گمشدهاش اين است! دنبال يك اتومبيل يا خانه يا فلان مُد مىرود و تصورش اين است كه گمشده واقعىاش اين است. وقتى كه مىرسد و آن را كمتر از آنچه مىخواست مىبيند، باز دنبال چيز ديگر مىرود. به آن هم كه رسيد، چون اشباع نمىشود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال ديگرى مىرود و... . حال اگر اين انسان، به چيزى يا جايى رسيد كه كمال مطلق است (يعنى به آنچه كه در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مىگيرد. دلزدگى هم پيدا نمىكند و به دنبال تحول هم نيست. درست مانند رود خروشانى كه به اقيانوس مىرسد و يك مرتبه از خروش مىافتد.
قرآن درباره بهشت مىگويد: «خالِدِينَ فِيها لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛ كهف (18)، آيه 108.؛ «جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمىكنند». علاوه بر اينكه در بهشت، لذتهاى معنوى و درك حضور پيامبران، امامان و اولياى الهى و لقاى پروردگار لذت فوق تصور دارد.
حافظ مىگويد:
روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست | منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست |
ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى | سرّ گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست |
يا سعدى مىگويد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست | عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل | آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست |
آنچه كه در سّر سويداى بنى آدم مىدانند، همين است كه او جز با خداى خودش با هيچ جا پيوند واقعى ندارد؛ با هر چه پيوند داشته باشد، پيوندى است موقتى و مجازى، و روزى آن را خواهد بريد معاد، شهيد مرتضى مطهرى، ص 172 - 170..
ادامه مطلب
دنیا مرحله آزمون
واقعيت اين است كه قبل از آفرينش انسان، از يك سو موجودات جاندار و بىجان (مانند سنگ، گياه و حيوان) وجود داشتهاند كه هر كدام با ويژگىهاى خاصى در اين جهان، به صورت ايستا يا متحرك، آفريده شده بودند. از سوى ديگر موجودات غيرمادى مانند فرشتگان، وجود داشتند كه هر كدام با مسئوليت و وظيفه خاصى، نقشى در جريان حيات اين دنيا ايفا مىكردند. علاوه بر آن دو گروه، خداوند متعال انسان را با اختيارات گستردهتر، آفريد، به طورى كه با بهرهبردارى از امكانات جهان هستى، توانايى حضور در عرصههاى مختلف را داشته باشد و امكان سقوط به پايينترين دركات تا صعود به بالاترين درجات مراتب كمال براى او وجود داشته باشد. به گونهاى كه بتواند با اختيار خود پستتر از حيوان گردد و يا لياقت تعليم فرشتگان را داشته باشد.
چنان كه قرآن مجيد در معرفى انسانهاى پست مىفرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ اعراف (7)، آيه 179 .؛ «آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. (آرى) آنها همان غافل ماندگانند».
و از سوى ديگر خداوند متعال حضرت آدم(ع) را به عنوان نماد آدميت به مقامى رساند كه معلم فرشتگان شد. «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛ بقره (2)، آيه 32 .؛ «فرمود: اى آدم! ايشان (فرشتگان) را به اسامى آنان خبر ده».
اين ويژگى انسان كه با آگاهى و اختيار بتواند به بالاترين مرتبه كمالى برسد موجب شده است كه مقام خلافت الهى شايسته او باشد. اين در حالى است كه قبل از آفرينش حضرت آدم، موجوداتى همانند فرشتگان وجود داشتند كه يكجا و بدون دردسر مرتبه خاصى از كمالات را دارا بودهاند. اما خداوند انسان را با اين ويژگى آفريد كه تحول و تكامل خويش را با تلاش، برنامهريزى و اراده خويش ساماندهى كند.
در حديث آمد كه خلاق مجيد | خلق عالم را سه گونه آفريد |
يك گروه را جمله عقل و علم و جود | آن فرشته است و نداند جز سجود |
نيست اندر عنصرش حرص و هوا | نور مطلق زنده از عشق خدا |
يك گروه ديگر از دانش تهى | همچو حيوان از علف در فربهى |
او نبيند جز كه اصطبل و علف | از شقاوت مانده است و از شرف |
و آن سوم هست آدميزاد و بشر | از فرشته نيمى و نيمش ز خر |
نيم خر خود مايل سفلى بود | نيم ديگر مايل علوى شود |
تا كدامين غالب آيد در نبرد | زين دوگانه تا كدامين برد نرد |
مولوى ؛ اين شعر بر گرفته از حديث اميرالمؤمنين است (وسائل الشيعه ، ج 11، ص 164)
براساس آنچه گذشت روشن مىشود كه كمالات اختيارى در ميان مخلوقات، رتبهاى فراتر از كمالات غيراكتسابى دارد. بنابراين اگر انسان صالح در ميان مخلوقات، از همه حتى فرشتگان بالاتر رفته و خداوند همه جهان را در خدمت آدمى قرار داده است؛ براى اين است كه او به كمالاتى برتر (كمالات اختيارى و اكتسابى) دست مىيازد و يكجا دادن همه كمالات، به معناى نفى كمالات اختيارى است؛ چنين چيزى مستلزم تغيير ماهيت انسان به صورت موجوداتى شبيه فرشتگان مىباشد و موجب ايجاد تحول اساسى در نظام دنياست، به طورى كه دنيا بدون فراز و نشيب و گونههاى مختلف انسانى خواهد بود. و مستلزم ايجاد دگرگونى در نظام آخرت نيز مىباشد و مواقف قيامت معنايى نخواهد داشت. در اين صورت نيازى به آفرينش موجودى به نام انسان نبود بلكه فرشتگان از قبل بودند در حالى كه امتياز انسان آن است كه در ميان اين همه فراز و نشيبهاى دنيا و قدرت انتخاب خوبىها و بدىها، مسير خويش را طى كند و استحقاق پاداش و يا مجازات را به دست آورد.
ادامه مطلب
آفرینش با قانون طبیعت یا معجزه
يكم. قوانين طبيعى بخشى از سنتهاى الهى حاكم بر نظام جهان است. اين قوانين حاكم بر فعل الهى نيست؛ بلكه معلول خداوند و اراده او است. به عبارت ديگر قوانين طبيعى، بر اساس آفرينش الهى و توصيف چگونگى آن است؛ نه اينكه آفرينش الهى به پيروى از قوانين طبيعى باشد. آنچه مسلّم است در قرآن و روايات، از «خلقت» به «فطر» و از «خالق» به «فاطر» تعبير شده است؛ زيرا «فطر»، به معناى خلقت و آفرينش ابتدايى و ابداعى است؛ يعنى، آفرينش بدون سابقه و نقشه و غيرتقليدى. اين انسان است كه تمام كارهايش براساس تقليد از طبيعت و در كادر قوانين حاكم بر آن است. كارهاى ما انسانها، تمامى الگوبردارى از طبيعتى است كه وجود دارد؛ حتى اختراعات و ابتكارات انسانها، مايههاى اصليشان در طبيعت است. اما فعل و آفرينش خدا، چنين نيست؛ زيرا مقدم بر آفرينش او، چيزى نيست تا بخواهد از اصول آن پيروى كند.
دوم. چنان كه گذشت قوانين طبيعى بخشى از سنن الهى در نظام آفرينش است و حاكم بر اين سنتها، سنن فراطبيعى و نظامات عامترى وجود دارند كه كشف آنها فراتر از حوصله دانشهاى تجربى است و از طريق عقل و وحى شناخت پذيرند.
در مواردى مانند «معجزه»، مشاهده مىشود كه امورى خارج از روال عادى طبيعت صورت مىپذيرد. البته در اينكه معجزه برخلاف قوانين طبيعى است يا در متن آنها، ديدگاههاى مختلفى وجود دارد؛ اما آنچه مسلم است اينكه خوارق عادات نيز امورى نظاممند و در دايره سنن الهى و قوانين عام حاكم بر نظام هستى مىباشند. بنابراين هيچ تخلّفى از قوانين الهى حاكم بر هستى صورت نمىگيرد؛ بلكه رخدادها بر اساس قوانينى كه داراى سلسله مراتب طولى و عرضى هستند رخ مىدهد. برخى از اين قوانين براى بشر شناخته شده و بعضى ديگر ناشناخته است.
ادامه مطلب