من حسن هستم؛ حسنبنعلیالوشا. تمام دیشب را با خودم فكر میكردم، من به امامت ایشان یقین ندارم، شاید دلم میخواهد ایشان را محك بزنم. مدتهاست كه مسائل امامان(ع) را در كتابی نوشته و جمعآوری كردهام. اگر ایشان امام هستند حتماً از مسائلی كه پدرانشان روایت كرده اند، مطلعاند.
كتاب را در آستینم پنهان كردم. در دلم غوغایی بود. بارها تا نیمه راه رفتم و خواستم برگردم، چند قدم به عقب برداشتم و باز به خود نهیب زدم:














