کاروان اسرای کربلا از کدام منازل گذشتند

با استفاده از دانشنامه امام‌حسین (ع)

پيشگفتار
از نظر تاریخی بعد از واقعه عاشورا اخبار چندانی از ماجرای سفر کاروان اسرا در دسترس نیست. مرحوم شیخ عباس قمی در «نفس المهموم» نیز بدین نکته تصریح می‌کند.
در چند نقل آمده است که کاروان اسرا روز اول صفر به شام رسیده‌اند، اما اینکه دقیقاً چند روز در راه بوده‌اند و از چه مسیری خود را به شام رسانده‌اند، مشخص نیست.
بر این اساس، بین شام و کوفه حداقل سه مسیر اصلی وجود داشته است و احتمالاً کاروان اسرا از یکی از این سه مسیر خود را به شام رسانیده‌اند. کوتاه‌ترین مسیر موجود، مسیر «بادیة‌الشام» است که تقریباً 800 کیلومتر است.
مسیر دوم مسیر کناره فرات است که به آب نیز دسترسی داشته و حدود یک‌هزار و 200کیلومتر مسافت آن بوده است. اما طولانی‌ترین مسیر، یک‌هزار و 600 کیلومتر درازا دارد و از شهرهایی مثل تکریت، موصل، نصیبین و حلب عبور می‌کند. در واقع اگر نقشه امروزی این مسیر را ملاحظه کنیم از چندین کشور عبور می‌کند.

حجت‌الاسلام سیدمحمود طباطبایی‌نژاد، سرپرست گروه تحقیقات دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) در موسسه دارالحدیث قم، احتمال عبور کاروان از «بادیة‌الشام» را بیشتر می‌داند و می‌گوید: با توجه به اینکه روایات اندکی از مواجهه مردم با کاروان اسرا نقل شده، به احتمال قوی «بادیة‌الشام» مسیر عبور کاروان بوده است. البته در برخی منابع متأخر نظیر «مقتل ابی مخنف» ماجراهایی نقل شده است که برای ما سندیت ندارد.
طباطبایی‌نژاد در پاسخ به این سؤال که برگشت اسرا از شام چند روز به طول انجامیده است، می‌گوید: اگر بنا را بر این بگذاریم که اسرا برای اربعین به کربلا رفته باشند، مسیر برگشت بادیه نزدیک به دو برابر می‌شود.
وی ادامه می‌دهد: درباره اربعین بین علما اختلاف است. عده‌ای با وجود مسیر طولانی امکان حضور کاروان اسرا در کربلا در روز اربعین را منتفی می‌دانند. عده‌ای نیز این امکان را میسر دانسته و معتقدند اگر کاروان اسرا روز اول صفر در شام بوده باشد، می‌توانسته از مسیر بادیه خود را در اربعین به کربلا برساند.

برای پی‌بردن به مسیر حرکت کاروان اسرا به معتبرترین و کامل‌ترین منبع موجود یعنی «دانشنامه امام‌حسین (ع)» که حاوی 4هزار و 191 حدیث و گزارش تاریخی درباره سیدالشهداء (ع) است؛ رجوع می‌کنیم.
این دانشنامه به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی دارالحدیث و تحت نظر آیت‌الله ری‌شهری تهیه شده و حاصل 10 سال کار پژوهشی است. همراه با این کتاب، 5 نقشه ابتکاری نیز منتشر شد که یکی از آن‌ها به «خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه» اختصاص دارد.

توضیحى درباره مسیر کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام و از شام تا مدینه کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق، پایتخت حکومت اُمویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از این رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهاى میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است.
برخى خواسته‌اند با ارائه شواهدى، حرکت آنان را از یکى از این چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافى نمى رساند. [1] ما ابتدا راه‌هاى موجود آن روزگار را بر مى شمریم و سپس، قرائن ارائه شده را بررسى مى کنیم. ذکر این نکته پیش از ورود به بحث، لازم است که میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلى بوده است. البتّه هر کدام از این راه ها، در بخشى از مسیر، فرعى‌هاى متعدّد کوتاه و بلندى هم داشته اند که طبیعى است. [2]




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
کربلا عصاره یک عمر عشق و ارادت به خدا

محبت عبارت است از تمایل پیدا کردن و راغب بودن به چیزی که موجب لذت و راحتی انسان می‏گردد، که زاییدهٴ معرفت و ناشی از ادراک آن چیز است. از این‏رو کشش و تمایلی که در عالم جمادات وجود دارد مثل آهن و آهن‏ربا، جاذبهٴ زمین و… چون ظاهراً ناشی از معرفت و ادراک نیست؛ محبت نامیده نمی‏شود. و نیز هر چه معرفت بیشتر باشد، محبت افزونتر می‏شود چنان که هر چه کمال و موجبات لذت در محبوب بیشتر شود، محبت پررنگ‏تر می‏گردد: ﴿والّذین ءامنوا أشدّ حبّاً لله﴾[۲].
البته محبتی که انسان به خدا دارد از سنخ محبّت‏های دیگری است او کمالات را از ذات خود دارد و دیگران از او. از این‏جهت محبّت به او اصلی است ومحبت به دیگران تبعی؛ «أنت الّذى أزلت الأغیار عن قلوب أحبائک حتّی لم یحبّواسواک»[۳] محبت به او شهد خوشگواری است که هر کس چشید دل به‏اوسپرد و از دیگران چشم پوشید؛ «من ذالذّى ذاق حلاوة محبّتک فرام منْک بدلاً؟»[۴].
شرط رسیدن به کمال ایمان این است که انسان، خدا را از هر چیز، حتی از خودش بیشتر دوست داشته باشد؛ «لا یمحض رجل الإیمان بالله حتّی یکون الله أحبّ إلیه من نفسه وأبیه واُمّه ووُلْده وأهْله وماله ومن النّاس کلّهم»[۵].
فلذا چیزی که امام حسین(علیه‏السلام) را وادار کرد در روز عاشورا از همه چیز بگذرد، اسیرالکربات(اسیر گرفتاریها) گردد و هر مصیبت و اندوهی را تحمل کند؛ فقط عشق به خدای متعال بود. و این عشق چیزی نبود که ناگهان و در حادثهٴ سفر کربلا پیدا شده باشد. بلکه در تمام دوران حیات آن حضرت این عشق وجود داشت و حادثهٴ عاشورا در حقیقت ثمره و محصول این عشق و ارادت بود. مناجاتهایی که از آن حضرت در دسترس ما وجود دارد مخصوصاً دعای عرفه، گویای این عشق و ارادت و نفوذ آن در اعماق وجود آن حضرت است.

امام حسین علیه السلام و یاد خدا در تمام احوال

ذکر خدا امری قلبی است که هر خیر و برکتی از آن ناشی می‏شود و ذکر زبانی، دعا، نماز، تلاوت قرآن و غیره از آن جهت که سبب به وجود آمدن این امر قلبی می‏شود، ذکر شمرده شده است.آنچه را قرآن کریم مایهٴ آرامش قلب می‏داند: ﴿ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب﴾[۶] همین ذکر قلبی است. این که امام حسین(علیه‏السلام) چون کوه در مقابل انبوهی از اندوه ایستاد و هیچ گونه تردید، اضطراب، دودلی، ترس و وحشت را به خود راه نداد، بلکه ترس را ترسانده و اضطراب را مضطرب نموده و تردید را مردّد کرده بود، منشأش همین ذکر قلبی و توجه باطنی و اندرونی بود.
سالار شهیدان(علیه‏السلام) پیوسته نام خدا بر لب و یاد خدا در دل دارد موقع حمله به دشمن «لاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظیم»[۷] می‏گوید، هنگام احساس خطر مرگ ﴿إنّا لله وإنّا إلیه راجعون﴾ بر زبان جاری می‏کند[۸]، هنگام رسیدن به کربلا، از بلاها و مصیبتهای آن به خدا پناه می‏برد؛ «أللّهمّ أعوذ بک من الکرب والبلاء»[۹]، وقت عزیمت جوان دلاورش به میدان نبرد، خدا را شاهد می‏گیرد: «أللّهمّ اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم… »[۱۰] و بالاخره دشمنان خودش را سرزنش می‏کند و می‏گوید: شیطان بر شما مسلط شد و یاد خدا را از دل و فکرتان برد ننگ بر شما و بر اهدافتان باد، ما ملک خدا هستیم و بازگشتمان به سوی اوست؛ «لقد استحوذ علیکم الشیطان فأنساکم ذکر الله العظیم فتبّاً لکم ولما تریدون، إنّا لله وإنّا إلیه راجعون»[۱۱] و دهها و صدها نمونهٴ دیگر که در جریان حادثهٴ کربلا و زندگی آن حضرت و یارانش به وفور پیدا می‏شود.یکی از آنها اهمیت دادن امام حسین علیه السلام به نماز است. حضرت سید الشهداء (علیه السلام) با همهٴ سابقه‏ای که در طول عمر شریف خود در نماز و عبادت داشت[۱۲]، عصر تاسوعا از برادرش حضرت ابوالفضل(علیه‏السلام) خواست یک شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن یک شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز باخدا داشته باشد؛ «فهو یعلم أنّى کنت قد اُحبّ الصّلاة له وتلاوة کتابه وکثرة الدعاء والاستغفار»[۱۳].
در ظهر عاشورا که تنور جنگ به شدت گرم و درگیری و نبرد به نهایت درجهٴ حدّت خود رسیده بود، وقتی صحبت از نماز شد، به فکر اقامهٴ نماز افتاد و فرمود: «ذکرت الصّلاة جعلک الله من المصلّین‏نعم هذا أوّل وقتها ثم قال: سلوهم أن یکفّوا عنّا حتی نصلّى»[۱۴]؛ نماز را به یادمان آوردی خدا تو را از نمازگزارانی قرار دهدکه به یاد او هستند، بله اکنون اول وقت آن است، از دشمنان بخواهید که دست از جنگ بشویند تا نمازمان را بخوانیم. و چون آنها حاضر به تعطیل کردن جنگ نشدند، سعیدبن‏عبدالله حنفی و زهیربن‏قین پاسداری از جان امام(علیه‏السلام) در حال نماز را به عهده گرفتند و در نهایت، این دو شهید سعید فدای نماز شدند[۱۵].

اخلاص و تحصیل رضایت پروردگار

امام حسین(علیه‏السلام) هدف اصلی سفر به کربلا را تحصیل رضای الهی می‏داند و لذا در آغاز سفر کنار قبر جدّ گرامش(صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا می‏خواهد که او را موفّق به این کار بدارد: «أسئلک یا ذاالجلالِ والإکرام بحقّ القبْر ومنْ فیه إلاّ إخْترتَ لى ما هو لک رضی ولرسولک رضی»[۱۶][۱۷]؛ ای خدای با جلالت و کرامتْ‏بخش به حق این قبر و به حق کسی که در میان آن غنوده است، از تو می‏خواهم که راهی در پیش‏روی من بگذاری که رضای تو و رضای رسول مرتضای تو(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن است. رضایت رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و رضایت مؤمنین که در بعضی از نقلها آمده است در راستای رضای پروردگار، مطلوب است وگرنه ارزش نفسی و مطلوبیت ذاتی ندارد.
آن حضرت در مسیر سفر کربلا وقتی به منزل شراف[۱۸] رسید پس از ملاقات با حرّ و سربازان او هم بعد از نماز ظهر سخنرانی کرد و هم بعد از نماز عصر. در سخنرانی دوم فرمود: «أیها النّاس فإنّکم إن تتّقوا الله وتعرفوا الحقّ لأهله یکن أرضی لله عنکم»[۱۹]؛ مردم! اگر تقوای الهی را پیشه خود کنید و بپذیرید که حق در دست صاحبانش باشد موجب رضای خدا خواهد بود. آن گاه خود را معرفی کرد و فرمود: ما اولی از دیگران هستیم. این جمله روحیهٴ تحصیل رضای الهی را در جامعه القا و تقویت می‏کند.
قبل از حادثهٴ کربلا، سالهای آخر خلافت معاویه، امام حسین(علیه‏السلام) در سفر حج خطبه‏ای در منا خواند و از اوضاع جاری کشور اظهار ناخشنودی نمود. درپایان خطبه فرمود: «أللّهمّ إنّک تعْلم أنّه لم یکن ما کان منّا تنافساً فى سلطانٍ ولا التماساً من فضول الحُطام ولکن لنُری المعالم منْ دینک ونظهر الإصلاح فى بلادک‏ویأْمن المظلومون من عبادک ویعمل بفرائضک وسننک وأحکامک»[۲۰]؛ خدایا تو می‏دانی که این تلاشها و اقدامها نه به منظور رقابت در سلطنت و حکومت است و نه به منظور دست‏یابی به ثروت و نعمت مادی. بلکه می‏خواهیم اصول و ارزشهای دین تو را آشکار کنیم و آنها را ارائه دهیم و اصلاح در مملکت تو پدید آوریم و مظلومان از بندگان تو امنیت پیدا کنند و احکام و قوانین تو مورد عمل قرار گیرد.
مسئلهٴ اصلاح در امّت در وصیت‏نامهٴ امام حسین(علیه‏السلام) نیز،که آن را قبل از حرکت از مدینه نوشته، آمده است. لیکن هیچ یک از اظهار معالم دین، اصلاح در بلاد، ایجاد امنیت برای مظلومان، اِحیای احکام الهی و مبارزه با بدعت، چیزی نیست که منافاتی با رضایت خدا داشته باشد یا غیر آن باشد بلکه عین تحصیل رضای اوست.
البته امام حسین(علیه‏السلام) این را خصلت شخصی خود نمی‏داند، بلکه خصلت اهل بیت را چنین برمی‏شمرد: «رضی الله رضانا أهل البیت»[۲۱].

توکل امام حسین علیه السلام

امام حسین(علیه‏السلام) در طول سفر کربلا خدا را تنها تکیه ‏گاه خودش می‏داند و همواره این مطلب توحیدی را اعلام می‏کند. در دومین سخنرانی خود در روز عاشورا، پس از آن که هر دو سپاه آمادهٴ نبرد شدند، خطاب به سربازان عمرسعد فرمود: «…إسمعوا قولى ولا تعجلوا… «فأجمعوا أمرکم وشرکائکم ثمّ لایکن أمرکم علیکم غُمّة ثمّ اقضوا إلی ولا تنظرون»؛ «إنّ ولیی الله الذی نزل‏الکتاب وهو یتولّی الصالحین»»[۲۲]؛ دست در دست همفکرانتان دهید و با دوستانتان همداستان شوید تا کارها بر شما اشتباه نشود و آن‏گاه تصمیم نهایی خود را دربارهٴ من بگیرید و به من مهلت ندهید که سرپرست من خدایی است که قرآن را فرستاده و دوست‏دار و سرپرست صالحان است. پس از نفرینی که دربارهٴ ناکثان عهدشکن کرد به خداوند عرضه داشت: «أنت ربّنا علیک توکّلنا وإلیک أنبنا وإلیک المصیر»[۲۳]؛ خدایا! تو پروردگار ما هستی، بر تو توکّل می‏کنیم و صیرورت ما به سوی توست.
و در همان روز عاشورا دستش را به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «أللّهمّ أنت ثقتى فى کلّ کرب»[۲۴]؛ خدایا در هر مصیبتی تکیه‏گاه من تو هستی.
در موقع وداع با اهل بیت خود به آنان فرمود: «واعلموا أنّ الله تعالی حامیکم وحافظکم وسینْجیکم منْ شرّ الأعداء ویجعل عاقبة أمرکم إلی خیر»[۲۵]؛ بدانید که خدا حامی و حافظ شماست و به زودی شما را از شرّ دشمنان حفظ می‏کند و عاقبت کار شما را خیر می‏گرداند.
در واپسین لحظات عمر شریف خود وقتی که سر بر بالین شهادت گذاشت، در مناجات خود با قاضی‏الحاجات عرضه داشت: «أللّهمّ متعالى المکان عظیم الجبروت… أستعین بک ضعیفاً وأتوکّلُ علیک کافیاً… »[۲۶]؛ ای خدای بلندمرتبه و دارای قدرت و جبروت… در حالی که ضعیفم از تو کمک می‏خواهم و استعانت می‏جویم و بر تو توکّل می‏کنم و همین مرا کافی است….

تحمل مصائب یکی از آثار اعتقاد به ناظر و شاهد بودن خدا

عارف عالَم را محضر خدا می‏داند و او را شاهد، حاضر و ناظر بر جمیع امور. این اعتقاد نه تنها مانع صدور گناه و خلاف از او می‏شود بلکه سبب آسان شدن تحمّل مصائب نیز می‏گردد.
امام حسین(علیه‏السلام) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب، سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «أللّهمّ إنّک تری ما یصْنع بولد نبیک»[۲۷]؛ خدایا تو شاهدی و می‏بینی که با پسر پیغمبر تو چه می‏کنند.
چنان‏که پس از شهادت طفل شیرخوار دست مبارک خود را زیر گلوی او گرفت وقتی کف دستش پر از خون شد، آن را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى أنّه بعین الله»[۲۸]؛ آنچه که این مصیبت را بر من آسان می‏کند این است که این مصایب در محضر خدا و منظر او واقع می‏شود و او می‏بیند.

پیروزی انسان راضی به قضای الهی در هر حال

عارف معتقد است آنچه در عالم وجود واقع می‏شود قضای الهی است و تا چیزی از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمی‏شود چنان‏که از آن طرف نیز هر چه مقدّر شد حتماً واقع می‏شود: «یا اختاه کلّ ما قُضى فهو کائن»[۲۹]؛ خواهرم آنچه تقدیر خداست واقع خواهد شد. بدین جهت در مقابل قضا و قدر الهی کاملا تسلیم و راضی است هم در ظاهر هم در باطن، هم در گفتار هم در کردار. برای او عزت و ذلت، فقر و غنا، راحتی و سختی، صحت و مرض،… یکسان است.
امام حسین(علیه‏السلام) در این گفتار می‏فرماید: در هیچ یک از دو طرف شکست و پیروزی ظاهری من ضرر نمی‏کنم طبعاً شاکر است و زبان شکایت نمی‏گشاید. چون می‏داند آنچه واقع می‏شود مورد رضایت تکوینی خداست، گرچه تشریعاً بدان راضی نباشد.
حضرت حسین‏بن علی(علیه‏السلام) در وصیت‏نامهٴ خود،که به محمّدحنفیه نوشته، فرموده‏اند: «ومن ردّ علىّ هذا أصْبر حتّی یقضى الله بینى وبین القوم بالحق وهو خیر الحاکمین»[۳۰]؛ هر کس مرا رد کند و از یاری من سرباز زند صبر می‏کنم تا خدا بین من و بین قوم اموی حکم کند که او بهترین حکم‏کننده است.
و در آخرین لحظات نیز در مناجات خود عرضه می‏دارد: «صبراً علی قضائک یا ربّ… صبراً علی حکمک… »[۳۱]؛ پروردگارا بر قضا و حکم تو صبر می‏کنم….
نه تنها خود آن حضرت چنین است بلکه اهل بیت و اصحاب خود را نیز توصیه می‏کند که در مقابل قضای الهی صبر کنند و تسلیم باشند. در روز عاشورا خطاب به عموزادگان و اهل بیت خود فرمود: «صبراً یا بنى‏عمومتى صبراً یا أهل بیتى»[۳۲]. چنان‏که خطاب به اصحاب خودش نیز فرمود: «صبراً بنى الکرام… »[۳۳] یعنی چون شما از خاندان کرامت هستید، باید صبر کنید. به خاطر القای همین روحیه به بستگان است که زینب کبری در مجلس ابن‏زیاد می‏فرماید: هر چه دیدم زیبا و گوارا بود؛ «ما رأیت إلاّ جمیلاً»[۳۴].
البته بسیاری از حقایق عالم برای ما مجهول است و ما فقط به ظواهر امور می‏اندیشیم و از آنها آگاهی پیدا می‏کنیم. از این‏رو ممکن است که تحمل مصیبتی برای ما سنگین باشد. اما اگر حقایق پشت‏پرده برای ما مکشوف گردد و بدانیم که خدا فقط خیر بندگان خود را می‏خواهد، سنگین‏ترین مصیبت را تحمل خواهیم کرد.
اینها جلوه‏هایی از معنویت و عرفان کربلا بود که به طور اجمال مورد اشاره قرار گرفت.




پاورقی
[۱] . حماسه و عرفان، خلاصه صفحات ۲۳۷-۲۶۱
[۲] . سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۵/
[۳] . بحار، ج ۹۵، ص ۲۲۶/
[۴] . مفاتیح الجنان، مناجات خمس‏عشرة، مناجات المحبین.
[۵] . بحار، ج ۶۷، ص ۲۵/
[۶] . سورهٴ رعد، آیهٴ ۲۸/
[۷] . بحار، ج ۴۵، ص ۵۰/
[۸] . همان، ج ۴۴، ص ۳۷۹/
[۹] . همان، ص ۳۸۱/
[۱۰] . همان، ج ۴۵، ص ۴۳/
[۱۱] . همان، ص ۶/
[۱۲] . از امام سجّاد (علیه‏السلام) روایت شده که فرمود: پدرم در شبانه‏روز هزار رکعت نماز می‏خواند؛ «… کان یصلّى فى الیوم واللیلة ألف رکعة». (بحار، ج۴۴، ص۱۹۶).
[۱۳] . همان، ص ۳۹۲/
[۱۴] . همان، ج ۴۵، ص ۲۱/
[۱۵] . همان. برخی به جای زهیر بن قین از عمروبن قرظهٴ کعبی نام برده‏اند.
[۱۶] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۸/
۳/ بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۸/
[۱۸] . نام یکی از منزلگاههایی که بین مکه و کربلا بوده و امام حسین علیه السلام در این منزل با سپاه حرّ برخورد نموده و خطبه خواندند. (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۹۷)
[۱۹] . همان، ص ۳۷۷/
[۲۰] . تحف العقول، ص۲۳۹، کلمات امام حسین (علیه‏السلام). این جملات با تفاوت مختصری در خطبهٴ ۱۳۱ نهج‏البلاغه نیز آمده است که بیانگر وحدت هدف آن بزرگواران است.
[۲۱] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۶۷/
[۲۲] . مقتل مقرم، ص ۲۲۷/ برگرفته از آیهٴ ۱۹۶ اعراف و آیهٴ ۷۱ یونس/
[۲۳] . مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۸/
[۲۴] . بحار، ج ۴۵، ص ۴/
[۲۵] . مقتل مقرم، ص ۲۷۶/
[۲۶] . همان، ص ۲۸۲/
[۲۷] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۲۱/
[۲۸] . همان، ج ۴۵، ص ۴۶/
[۲۹]. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۲۶/
[۳۰]. بحار، ج ۴۴، ص ۳۳۰/
[۳۱]. مقتل مقرم، ص ۲۸۳/
[۳۲]. بحار، ج ۴۵، ص ۳۶/
[۳۳]. همان، ج ۴۴، ص ۲۹۷/
[۳۴]. بحار، ج ۴۵، ص ۱۱۶/


منبع:esramagazine.net




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
کربلای درون را دریاب!




"کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"؛ و این یعنی تا چرخ دهر بر دایره تقدیر می چرخد، زمان و مکان و هرچه ما فیه، در تسخیر آزمون کرب و بلاست و بشر در این آوردگاه لایتغیر، ناگزیر از انتخاب است؛ حسینی باشد یا یزیدی.در باب معنی عام "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" اینگونه گفته شده که بشر را در همه اعصار، کربلائی و عاشورائی است و هیچ کس را تا به بلای کرب و بلا نیازمایند، از دنیا نبرند و این یعنی جدالی به عمر تاریخ بشر میان جبهه حسینیان و یزیدیان پابرجاست و راه میانه ای وجود ندارد: از جهان دو بانگ می آید به ضد/ تا کدامی را تو باشی مستعد/ آن یکی بانگش نشور اتقیا/ وان دگر بانگش نفور اشقیا
اما حقیقت "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را معنایی خاص است و آن اینکه علاوه بر کربلای بیرونی که در تاریخ و جامعه و سیر زندگی بشر جریان دارد، هر کس را کربلائی در درون است؛ کربلائی به وسعت روح بلندپرواز آدمی که علی الدوام صحنه قتال میان جبهه نور و ایمان و تولا با جنود شیطانی رذایل خبیثه است. کربلائی که اصحاب عاشورائی اش، همان فضایل و صفات نیک انسانی است که در گنجینه فطرت الهی آدمی به ودیعت نهاده شده و در آنسوی دیگر، لشگری یزیدی با جنودی از رذایل و خصایص نفسانی و شیطانی.
راز این معنای خاص این است که تا در کربلای درون پیروز نگردی و با سپاه حسینی درونت که در فطرت حق طلب الهی ات ذخیره شده بر جنود شیطانی یزید حمله نبری و خونشان را نریزی، امیدی به سربلندی ات در کربلای زندگی نیست.
نیک بنگر ای عزیز! که من و تو ناگزیر تنها زمانی به سپاه عاشورایی امام عشق ملحق خواهیم شد و سفر سبز زندگی را با فرجامی سرخ به پایان خواهیم برد که در کربلایی که در درونمان جریان دارد، سرفراز شویم...




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک

وقایع پنجم محرم


بنا بر آنچه که در منابع اسلامی در رابطه با وقایع مرتبط با حادثه کربلا که در روز پنجم محرم الحرام سال 61 هجری آورده شده است، به موارد ذیل می توان اشاره نمود:

- در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.(1)
- عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.(2)
- در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید. (3)
از آنجایی که در مجالس عزای حسینی مرسوم است که در پنجم ماه محرم به یاد یکی از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام به نام «عبدالله» عزاداری و مرثیه خوانی می کنند، در این نوشتار نگاهی به حماسه بزرگ این مرد کوچک خواهیم داشت.


عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک

«عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب» فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه عموی خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین علیه السلام و سپس اهل‌بیت آن حضرت یک به یک و یا بطور دسته‌جمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام علیه السلام یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر می‌آورد: « آیا یاری‌کننده‌ای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به آن امام مظلوم هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش، ایشان را مورد حمله قرار ‏دادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمه‌گاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمه‌ها بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: «احبسیه یا اختاه؛ ای خواهرم! او را نگهدار.» حضرت زینب علیهاالسلام به دنبالش آمد تا او را بازدارد. ولی آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می‌ورزید. او به عمه‌اش گفت: «والله لاافارق عمّی» (4)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم.» سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام علیه السلام ایجاد شده بود، ناگهان یکی از لشکریان یزید به نام «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می‌خواهی عمویم را بکشی؟» عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوه‌ی پیامبر را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد ناله‌ای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه ... »
 

حسین علیه السلام او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(5)
آن برادرزاده‌ام صد چاك شد
این برادرزاده‌ام بر خاك شد
آن برادرزاده‌ام سرمست رفت
این برادرزاده‌ام بی‌دست رفت
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (6)
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد
آخرین نجوای شه آغاز شد
كای خدا گر چه مرادت حاصل است
دیدن مرگ یتیمان مشكل است
در ره تو هستی‌ام از دست رفت
حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیكر بوده‌اند
یــادگــاران بــرادر بـــوده‌اند

در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفته‏اند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد.(7)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.(8)
پی‌نوشت‌:
1. عوالم العلوم، ج17، ص237.
2. مقتل الحسین مقرّم، ص199.
3. همان.
4. الارشاد، ج 2، ص 110 .
5. همان .
6. همان، ص 111.
7. مقاتل الطالبیین، ص 89 .
8. اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
فرآوری: امین
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

منابع اصلی:
1. سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی، قم، انتشارات ذوی‌القربی، 1378 .
3. مرتضی آقا تهرانی، یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، قم، نشرباقیات، 1384.
به نقل از پایگاه اینترنتی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و پایگاه اینترنتی تبیان.




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
اگر شما نبوديد، ما شيعه ها به چه كسي افتخار مي‌كرديم؟



امام (ارواحنافداه)، مرداني مي‌خواهد كه هميشه پا در ركاب و مطيع ولايت بمانند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نامردها را دفع مي‌كند. شيوه امام از ابتداي كار تا منزل آخر همين بوده است و كربلا نقطه عطف و پايان كار است.



یارانی با صلابت و استوار

امام حسين (علیه السلام) ياران بسيار جوان مردي داشت. همه آن ها تا آخر، ثابت قدم بودند. سخن امام (علیه السلام) كه فرمود: «برويد، من بيعتم را از شما برداشتم»، در شب عاشورا نبوده؛ بلكه وقتي خبر شهادت مسلم به حضرت رسيد، اين سخن را فرمود.1 آن هايي كه رفتني بودند، همان هنگام رفتند و پس از آن ماجرا ديگر كسي از آن حضرت جدا نشد.
در شب عاشورا امام حسين(علیه السلام) به خيمه خواهر خود، زينب (سلام الله علیها) رفت و با او سخن گفت. حضرت زينب (سلام الله علیها) به ايشان عرض كرد : «برادر، مبادا يارانت فردا تو را رها كنند؛ مانند آن هايي كه پدر و برادرم را تنها گذاشتند!» امام فرمود: «نه! من آن ها را امتحان كرده ام. دلاور و غرّنده، و با صلابت و استوارند، اشتياق آنان بر كشته شدن در ركاب من مانند اشتياق طفل شير خوار به پستان مادرش، است. جوان مرداني هستند كه سينه سپر كرده اند و به مرگ، لبخند مي‌زنند».2 سخن امام گوياي اين مطلب است كه يارانش را خوب مي‌شناسد و به آن ها اطمينان دارد. همه ما انسان‌هاي جوان مرد و كساني را كه به عهد و پيمان خود پايبند هستند و به قولي پاي حرف شان مي‌ايستند، دوست مي‌داريم و از آنان كه به عهد خود وفا نمي‌كنند، بيزاريم.
نافع سخنان امام و خواهرش (سلام الله علیهما) را شنيد، خود را به خيمه اصحاب رساند و ماجرا را به حبيب بن مظاهر بازگفت. حبيب گفت: «شگفتا! خواهر امام، هنوز به ما شك دارد؟» حبيب به همراه اصحاب، در پيش گاه خيمه حضرت زينب (سلام الله علیها) حاضر شدند و گفتند: «ما به بيعت خود وفاداريم». در اين ميان وقتي كه قمر بني هاشم (علیه السلام) از ماجرا خبر دار شد، جوانان اهل بيت (علیهم السلام) را به كنار خيمه حضرت زينب (سلام الله علیها) فرا خواند و همه آن ها شب عاشورا در برابر حضرت زينب (سلام الله علیها)، با اباعبدالله (علیه السلام) بيعت مجدّد نمودند. 3




آيا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنين اصحابي خواهند داشت؟
ما نخواسته يا نتوانسته ايم ياراني همانند ياران امام حسين (علیه السلام) براي حضرت مهدي (ارواحنافداه) باشيم. برخي گمان مي‌كنند كه آماده اند و با اين وجود، آن حضرت نمي‌آيد! ولي او معصوم است و در تشخيص اشتباه نمي‌كند. اشكال از ماست. ما ادّعاي ياري حضرت را داريم ولي در واقع در خدمت امام خود نيستيم.
مدّتي پيش، توفيقي نصيبم شد تا دعاي ندبه را در حرم حضرت عبّاس (علیه السلام) بخوانم. احساس عجيبي به من دست داد كه برايم تازگي داشت. وقتي وارد صحن شدم، به آن حضرت عرض كردم: «اگر شما نبودي، ما شيعه ها به چه كسي افتخار مي‌كرديم؟ تو امام ما را تنها نگذاشتي». حضرت عباس (علیه السلام) آبروي شيعيان را حفظ كرد. به همين دليل، امام حسين (علیه السلام) نيز قدرداني نموده و دست برادر را بوسيد.
دوستي با امام حسين (علیه السلام) مختصّ تاسوعا و عاشورا و محرّم نيست. امام (ارواحنافداه) ، مرداني مي‌خواهد كه هميشه پا در ركاب و مطيع ولايت بمانند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نامردها را دفع مي‌كند. شيوه امام از ابتداي كار تا منزل آخر همين بوده است و كربلا نقطه عطف و پايان كار است. آن جاست كه امام كار را يكسره كرد؛ خوب ها را در كنار خويش نگه داشت و دست رد به سينه كساني زد كه اهليّت نداشتند.
ما نيز امروز بايد تكليف خود را با امام زمان خويش روشن كنيم. اگر براي جدا شدن از امام خود به دنبال بهانه باشيم، پذيرفته نخواهيم شد. اين آمادگي پذيرش، در يك آن حاصل نمي‌شود؛ بلكه بايد مقدّمات آن را از پيش فراهم كرده باشيم. در روايتي از حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آمده است:
«فَإنَّ أَمْراً يَبْغَتُهُ فَجْأَﺓً حينَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَـﺔً وَ لا يُنْجيهِ مِنْ عِقابِنا»؛4
امر ما ناگهاني است و در هنگامي مي‌رسد كه توبه و بازگشت سودي ندارد و پشيماني از گناه، از كيفر نجاتش نمي‌بخشد.

يعني در يك لحظه نمي‌توان ايمان پيدا كرد؛ چون دل، در يك آن به باور نمي‌رسد و رسيدن به ايمان، مستلزم پيمودن راهي طولاني است. بايد به دستورهاي شرع و قوانين الهي يك به يك عمل كنيم و از بركات مجالس امام حسين (علیه السلام) براي اهل عمل شدن، بهره مند شويم تا در نهايت به هدايت حقيقي پيدا كنيم. در قرآن كريم آمده است:
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّي يَأْتيكَ الْيَقينُ»؛5
بندگي كن، تا به مرحله يقين و باور برسي.







--------------
پی نوشت ها:
1. سخنان حسين بن علي  از مدينه تا كربلا، ص 88.
2. همان ، ص 150 و 151.
3. همان.
4. بحارالأنوار، ج 53، ص 176.
5. حجر (15)، آيه 99.






منبع : حدیث دل سپردن، ص 151، آقاتهرانی




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
حضرت علی اصغر علیه السلام

يكى از فرزندان امام حسين‏ (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب‏ شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده ‏است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟
در"نفس المهموم" آمده است كه‏ فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل‏"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله ‏آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين‏(ع‏) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)

در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك‏ شيرخوار)و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن ‏الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح‏ بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى‏".(2)
و در يكى از زيارتنامه‏ هاى ‏عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى‏ شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می ‏شود.


طفل شش ماهه تبسم نكند پس چه كند
آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست

"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين ‏زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه ‏اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده‏ است."(3) على اصغر را باب الحوائج می ‏دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)

در گلخانه شهادت را می گشايد كليد كوچك ما



1-معالى السبطين،ج 1،ص 423.
2-بحار الانوار،ج 45،ص 66.
3-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،شهيد پاك نژاد،ج 2،ص 42.
4ـفرهنگ عاشورا،جواد محدّثی.



در بيان شهادت حضرت علی اصغر (ع)

پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب سلام الله عليه فرمود كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كامل اسدی لعين تيری انداخت و بر گلوی آن طفل رسيد و او را شهيد كرد. و باين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:





وَ مُنْعَطِفِ اَهْوي لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ
فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

پس آن كودك را به خواهر داد، زينب سلام الله عليه او را گرفت و حضرت امام حسين عليه السلام كفهاي خود را زير خون گرفت همينكه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود سهل است بر من هر مصيبتي كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است.

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كلبي نقل كرده كه چون حضرت امام حسين عليه السلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد:

بَيْني وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَجَدّدي مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّي الله عَلَيْه و الِهِ.

اي قوم براي چه خون مرا حلال مي‌دانيد آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدم در حق من و برادرم حسن عليه السلام.

هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مي‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلي از اولاد خود كه از شدت تشنگي مي‌گريست حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:

يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

اي لشكر اگر بر من رحم نمي‌كنيد پس بر اين طفل رحم كنيد، پس مردي از ايشان تيري به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين عليه السلام شروع كرد به گريستن و گفت اي خدا حكم كن بين ما و بين قومي كه خواندند ما را كه ياري كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائي از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براي او مرضع يعني دايه‌ايست در بهشت.

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح مي‌كرد خون را بر او و مي‌گفت:


اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.
به ابی انت و امّی كه تویی مظهر عشق
عشق را مظهر آثار علی اكبر توست
طفل شش ماه به هنگام شهادت خنديد
آری آنكه بر مرگ زند خنده علی اصغر توست




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
چه کسی در کربلا پیروز شد؟

گفتاری از آیةالله جوادی آملی


...جریان سیّدالشهداء نه تنها در قبر بی‌نظیر بود، در حال جان دادن هم بی‌نظیر بود. در حال جان دادن هم که شنیده‌اید؛ چون آنجا هم مستحب است، یا جزء آداب احتضار است که اگر کسی مُحتضر است، در حال جان دادن است؛ کسی دست به سینه‌اش نگذارد. این محتضر است، بالأخره در کشاکش مرگ است؛ گفتند: دست به سینه‌اش نگذارید، بگذارید آسان جان بدهد. خانواده‌های شاهد، بدانند فرزندان‌شان برای یک همچنین امامی رفتند؛ با او محشورند!



وجود مبارک أبی عبدالله(ع) که در قتلگاه تمام قسمت‌های چشمان مطهرش را خون گرفت، چشمان مطهرش بسته بود؛ دید این سینه سنگین شده؛ فرمود: کیستی؟ هر که هستی بدان، جای بلندی نشسته‌ای.



«لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرتَقاً عَظیماً طالَما قَبَّلَهُ رَسُول الله...» (ناسخ التواریخ / ج2 / ص 390) هر که هستی، بدان اینجا خیلی بلند است. اینجا را پیغمبر مکرر می‌بوسید. دیگران می‌دیدند وجود مبارک پیغمبر این دکمه‌ها را باز می‌کند، از یقه تا این قسمت سینه را مکرر می‌بوسد. نمی‌دانستند رازش چیست! چه اینکه لبان مطهر أبی عبدالله را هم می‌بوسد، نمی‌دانستند که رازش چیست!



وجود مبارک امام سجاد (ع) شبی که آمدند تا بدن شهدای کربلا را دفن کنند، همه را معرفی کرد، دستور داد همه آن ابدان را بیاورند پائین پای وجود مبارک سیّدالشهداء(ع)؛ با کمک‌ بنی اسد آن ابدان دفن می‌شدند.



نوبت به 2 تا بدن که رسید،‌ شخصاً این بدن‌ها را دفن کرد و به اینها اجازه نداد. یکی بدن مبارک قمر بنی هاشم بود، چون به عمویش خیلی اظهار ارادت می‌کرد. در «الأمالی لِلصدوق» صفحه 463 آمده است «إنَّ لِعَمِیَّ العَباسْ دَرَجَهً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداء یُومَ القِیامَه ...» خیلی به عمویش احترام می‌کرد.



حالا از مقامات قمر بنی هاشم چه خبر داشت، ما اطلاعی نداریم. خُب او کسی است که بالأخره هم وجود مبارک سیّدالشهداء به قمر بنی هاشم فرمود: من به فدای تو، اِرکَبْ بِنَفسِی اَنتْ ... هم امام صادق(ع) درباره او یک زیارت عظیمی دارد، هم امام سجاد این حرف را زد. با این 2 تا بدن یک کار اختصاصی کرد؛ که شخصاً وارد قبر شد، این بدن‌ها را شخصاً به قبر برد و شخصاً دفن کرد. و اگر می‌گفتند‌:‌ شما به تنهائی چگونه این بدن را دفن می کنید، می فرمود: إنَّ مَعِیَ مَنْ یُعینُنِی؛ با من کسانی هستند که من را کمک کنند.



جزء آداب دفن این است که وقتی مرده را در قبر گذاشتند، این کفن را از صورتش باز می‌کنند، این صورت را روی خاک می‌گذارند، 2 ـ 3 بار این جمله را با خدای سبحان می‌گویند: عَفوَکَ، عَفوَکَ، عَفوَکْ. حالا وجود مبارک امام سجاد(ع) بدن مطهر سیّدالشهداء(ع) را به قبر سپرد. می‌خواهد کفن از صورتش بردارد، صورت مطهرش را روی خاک بگذارد، بگوید: عَفوَکَ، عَفوَکَ! هیچ مصیبتی به اندازه مصیبت امام سجاد(ع) نیست؛ با این بدن چه کرد...



در شام وقتی از امام سجاد(ع) سئوال کردند در این جریان و در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: ما. با اینکه حضرت را با زنجیر اسارت وارد شام کرده‌اند، فرمود: «ما رفتیم، و دین را آزاد کردیم. مردم فهمیدند اسلام یعنی چه، قرآن یعنی چه، سنّت یعنی چه؛‌ و ... همه این امور را آزاد کردیم و برگشتیم؛ إذا اَرَدْتَ اَنْ تَعرِ‏فَ مَنْ غَلَبْ فَإذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلاه فَاَذِّنْ وَ اَقِمْ.»



جریان کربلا سالیان متمادی ذکرش،‌ روضه خوانی‌اش، عرض ادب به پیشگاه سالار شهیدان قَدغن بود، تا عصر عباسی‌ها هم همین طور بود؛ بعدها کم کم رواج پیدا کرد. آنوقت همین امام سجاد(ع) برای اینکه این نام را حفظ بکند؛ از هر فرصتی برای احیای نام کربلا استفاده می‌کرد. آب می‌آوردند برای وضو، حضرت متأثر می‌شد؛ گاهی هم اشک می‌ریخت. گوسفند ذبح شده‌ای را می‌دید، متأثر می‌شد. نام غریب یا مظلومی را می‌شنید، متأثر می‌شد؛ در بسیاری از موارد اشک می‌ریخت و با این اشک کربلا را نگه داشت. با این مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزاداری بسیاری از ائمه (ع) جریان کربلا را زنده نگه داشتند.



وجود مبارک امام پنجم، امام باقر (ع) وصیت کرده بود که بخشی از مال مرا وقف کنید، لِنَوادِبَ تَندُبُنِی بِمِنَی عَشرْ سِنینْ فرمود: زائران، حاجیان؛ وقتی اعمالشان را انجام دادند، در منا یک فراغتی دارند. یک دو یا سه شبی که آنجا هستند؛ شب یازدهم و شب دوازدهم را هستند، برخی‌ها هم ممکن است تا شب سیزدهم باشند. این دو شب را یک فراغتی دارند، برنامه‌ای ندارند، فقط بیتوته است. اینها آماده‌اند برای شنیدن؛ قبلاً در جاهلیّت وقتی کارهایشان تمام می‌شد در مِنا، به مفاخر قوم و تبار و نِیای خودشان می‌پرداختند، اسلام که آمد، گفت: این حرف‌ها را بردارید، مفاخر قرآن و انبیاء و اولیاء را بازگو کنید، آنها فخر نیست.



وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مالی را من وقف کردم، 10 سال در منا برای من عزاداری کنید... یعنی نام خاندان عصمت و طهارت را، هدف، برنامه و انگیزه و هدایت های ائمه(ع) را، علوم و معارف دین را 10 سال برای مردم منتقل بکنید که کم کم این آثار بماند.



برای همین ائمه (ع) اصرار داشتند که اگر کسی این نام را احیاء کند، قدمی که به طرف مراسم عزای سالار شهیدان می‌رود، مخصوصاً آن وقت؛ و در همه اعصار، این برکت را دارد که این نام زنده می‌شود. انسان با حضور در محافل حسینی (ع) معنای اسلام را، معنای قرآن را، معنای سنّت را، معنای اسیر و امیر را، معنای مصادره شدن دین را کاملاً می‌فهمد. آن وقت وظیفة خود را در برابر این امور کاملاً می شناسد.





نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
كربلا

سخنى زيبا و به حق گفته اند كه :

((شيعه ، دو قبله دارد؛ يكى كعبه براى عبادت و ديگرى كربلا براى شهادت )).
 
 
كربلا، منحصر به زمان و مكان مشخصى نيست ؛ بلكه مانند نور، در تمامى آفاق هستى پراكنده گشته و مانند طوفانى جهانى در تمامى اعصار و قرون ، سير مى كند و هماره صدها قافله دل را به همراه خود مى برد.


كربلا، جايى است كه بزرگترين مصيبتهاى تاريخ در آن واقع گشته و غمبارترين روز تاريخ يعنى عاشورا را به خود ديده است .


كربلا، از مقدس ترين مكانهايى است كه از نظر شرافت و فضيلت با زمين كعبه برابرى مى كند البته اگر بالاتر نباشد؛ چرا كه آن جا كعبه گل است و اين جا كعبه دل .


كربلا، هيچ گاه سرزمين جاهليت و جاهلان نبوده و نيز با خون سرخى كه جزو خون رسول خدا آميخته گشته و پيكرى را كه پاره اى از بدن رسول خداست ، چون نگينى درخشان در خود جاى داده است .


كربلا، نامى پرفروغ است كه از ميان نامهاى ديگر چون : ((غاضريه ، نينوا، ماريه ، عمورا، نواويس ، شط فرات ، طف ، ساحل فرات ، طف فرات و حاير)) به طور ويژه اى ، جلوه نمايى مى كند كه گوياى يك حقيقت بسيار مهم است ؛ حقيقتى كه در طول تاريخ ، دلها را لرزانده و اشكها را جارى ساخته است ؛ چرا كه يادآور كربى عظيم و بلايى بس بزرگ است : هذا موضع كرب و بلاء.

آيا تاكنون انديشيده ايد كه چرا مسافر، مى تواند در خاك كربلا نظير يثرب و بطحا، نماز خود را كامل بخواند؟! مگر نه آن است كه انسان در آن جا به وطن عقيده مى رسد و سفرش پايان مى يابد.



كربلا نيز چونان مسجد كوفه ، منبرى بلند براى نشر پيام حق است . مكه ، مدينه ، كوفه و كربلا، ارتباطى عميق و پيوندى ناگسستنى با يكديگر دارند؛ چنانكه ماههاى رجب المرجب ، شعبان المعظم و رمضان المبارك كه نظم تكوينى آنها گوياى اين واقعيت است كه شهر على ، شهر النبى و شهر الله ، از ترتيب حكيمانه اى برخوردارند.
بر اساس روايات مورد اعتماد، نخستين كسى كه براى حسين بن على عليهماالسلام مرثيه سرايى كرده ، جبرئيل امين عليه السلام مى باشد كه براى حضرت آدم عليه السلام هنگام توبه ، چنين گفته است :
((اين شخص ، به مصيبتى دچار خواهد شد كه مصيبتهاى ديگر در كنار آن ، اندك و كوچكند. عطشان ، غريب و تنها كشته مى شود؛ نه يارى دارد و نه ياورى .
آه ! كاش مى ديدى او را كه مى گويد: واعطشاه ! در حالى كه تشنگى مانند دود، بين او و آسمان حايل گرديده است و كسى به فرياد او نمى رسد جز با شمشير و جرعه هاى پياپى مرگ . آنگاه جبرئيل و آدم عليهما السلام چونان جوانمرده كه در سوگ عزيز خود مى نالد، براى حسين گريستند)).
ظاهرا اولين مردى كه از خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مرثيه شهيدان كربلا را پس از وقوع اين فاجعه هولناك ، سروده است ((حضرت امام زين العابدين سيد الساجدين امام على بن الحسين عليهما السلام )) بوده كه در مراحل مختلف ، بويژه مسجد جامع اموى دمشق ، حماسه اى عظيم آفريد و انقلابى بزرگ پديد آورد. تا آنگاه كه مردم شام ، گريه و شيون نمودند.
بارى ، مرثيه خوانان و مديحه سرايان ، در حقيقت به نخستين مرثيه سراى كربلا اقتدا نموده اند. جالب اين جاست كه نه تنها شيعيان و حتى مسلمانان ، بلكه بيگانگان نيز براى حسين بن على عليهماالسلام روضه خوانى نموده اند.


به اين بخش از مرثيه ((جرجى زيدان مسيحى )) توجه فرماييد:
((شب ، چادر خود را برافراشت و جنگ با كشته شدن حسين و ياران باوفا و خويشان فداكارش به پايان رسيد و جسدهاى بى سر و خون آلود شهدا در ميدان جنگ باقى مانده ، ماه ، اشعه خود را بر دشت كربلا افكند. خاك كربلا كه تا روز گذشته خشك و تشنه بود، با خون بى گناهانى سيراب شد. اگر خاك كربلا مى دانست كه در آن روز هولناك و تاريخى ، چه فاجعه بزرگ و جنايت عظيمى رخ داده است ، حتما تشنگى را بر سيراب شدن ترجيح مى داد و اگر ماه مى دانست كه در آن شب حزن انگيز و شام غريبان ، اشعه خود را به كدام قطعه اى از زمين مى فرستد، حتما روشنايى خود را محبوس مى كرد تا آثار آن جنايت عظيم و دلخراش را - كه تاريخ مانند آن را به ياد ندارد - از انظار پنهان كند)).







نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
اسارت آزادي بخش

اكنون سكوتى مرموز بر اين دشت حاكم است . كاروان ، غارت گشته و به آتش كشيده شده است و كاروانيان ، ((اسارت )) را استقبال كرده اند؛
- اسارت آزاديبخش را.
اكنون غروب آن روز تيره تر از شام است و همه چيز به حال عادى بازگشته است . چكاچك شمشيرها، شيهه اسبان ، همهمه جنگاوران ، رجزخوانى قهرمانان ، طنين طبل و شيپور... همگى از صدا افتاده است . و ((واى جغدى هم نمى آيد به گوش )) و باد غروب ، از غبارهاى اين دشت ، بر پيكر شهيدان مى پاشد تا مگر پرده اى - هر چند نازك - بر اين جنايت و فاجعه بكشد.
ولى تابنده اختر را چه مى توان كرد؟ - خورشيد را مى گويم - كه چهره بر اين خونها سوده و با چهره اى برافروخته و خونرنگ ، بر كوههاى باختر ايستاده و افشاگرى مى كند، تمامى خونهاى ريخته شده را جمع كرده و از افق مغرب به آسمان مى پاشد و سرتاسر افق را حناى خون مى بندد.
اينك ، مغرب ، آيينه اى شده تمام قد، كه تمامى اين فاجعه هاى هولناك را و اين قساوتهاى زشت را به طور روشن نشان مى دهد و دشمن هر چه دستهاى سياهش را بر افق بالا مى برد تا سرخى افق را بپوشاند ولى افق خونين ، بيدارتر است .
هر چه بر پرده هاى سياه دشمن افزوده مى شود، افق ، دامن خون آلودش را بالاتر مى برد و... بالاتر، تا هر چه بيشتر اين تجاوزى را كه به ناموس انسانيت شده است روشن و آفتابى كند و بگويد: حتى زنان و كودكان هم از تعرض مسلحانه نظام حاكم ، مصون نمانده اند و يزيد، تمام مقررات اسلامى جهاد را زير پا گذاشته و اسلام و سرنوشت مسلمانان را به بازيچه گرفته است ، حسين كشته مى شود ولى بار سنگينى را كه بر دوش دارد به پايان مى برد. مسؤ وليتى بزرگ و فداكارى تاريخى مى بايست انجام گيرد و يك گام مثبت و تحول آفرين در اين نقطه عطف تاريخى در اين تنگناى زمانى باريكتر از مو، بود كه برداشته شود... اين مسؤ وليت انجام مى گيرد و آن گام برداشته مى شود. حسين با ((شهادت )) و زينب با ((اسارت )).
اسيران آزاديبخش ، سفر پيامگزارى ((خون )) را در دشت و هامون آغاز مى كنند.

ما رهسپار شهر خموشانيم
شهرى كه سايه بان زده از وحشت
شايد به تازيانه فريادى
بيدارشان كنيم از اين غفلت
در كوفه و دمشق ، بپا سازيم
طوفانى از وزيدن صرصرها
هر جا كه شهر خفته و تاريكيست
روشن كنيم جلوه اخگرها
رفتيم پيشواز اسارتها
تا كاخهاى ظلم براندازيم
تا در زمان قحطى حق جويان
آبى به آسياب حق اندازيم

زينب كه قافله سالار اسيران است ، همراه ديگر كاروانيان ، در حالى كه چتر كبود آسمان بالاى سرشان است و سينه گسترده دشت خون گرفته كربلا به زير پايشان ، رسالت خود را آغاز مى كند و او ((پيامبر)) خون هاى كربلاست . مى رود تا خلقها را بياگاهاند - كه خود جاى سخن دارد، مفصل و فراوان - اينان ، در بامداد اين روز، همه چيز داشتند ولى اينك در شامگاه ، هيچ ندارند، نه ! بلكه همه چيز را اكنون دارند، آينده از آن اينانست ، و حق هميشه پيروز است و ((مگر خورشيد مى ميرد؟)).
((زينب )) در به ثمر رساندن و پيروز ساختن نهضت كربلا، نقشى دارد بس بزرگ و حياتى .
((پس از آن روز،
چه بسيارند آن زنها
كه طفلان آشنا كردند بر صبر و شكيبايى .
و ما ديديم دنيا را به زيبايى .
پس از آن روز،
چه بسيارند آن مردان
كه ((ننگ )) زندگانى را
به پاس ((نام )) بخشيدند)).
سلام بر حسين ! روزى كه زاده شد

و... روزى كه شهيد شد

و... روزى كه زنده برانگيخته خواهد شد.




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عشق و علاقه به خاندان اهل بیت و سید الشهدا ، تنها به شیعیان تعلق نیست. این مهر در بین بسیاری از اهل سنت جهان اسلام فرا گیر است و روایات آمده در کتب اهل سنت و ادبیات و فرهنگ عمومی مسلمانان سنی مذهب ، گواه بر آن است .

اهل سنت ایران زمین در این عشق و علاقه پیشتازند و اهل بیت و محرم در بین آنان جایگاه ویژه ای دارد.

شیخ رضا طالبانی از شاعران نامی این عرصه است . او زاده سال 1253 هجری در کرکوک است . او که فرزند شیخ عبد الرحمن طالبانی است اشعار زیادی به فارسی و کردی سروده دارد . از جمله اشعار فارسی شیخ رضا ، مرثیه هایی است گه در رسای سید الشهدا سروده است . کتاب ، پارسی گویان کُرد ، اثر دکتر صدیق صفی زاده از جمله آثاری است که این اشعار را گرد آورده است .

بخش هایی از این مرثیه بدین گونه است:

لافت از عشق حسین است و سرت بر گردن است!

عشق بازی سر به میدان وفا افکندن است

گر هوا خواه حسینی ، ترک سر کُن چون حسین

شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است

از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا

صد شرف دارد بر آن وادی که گویند ایمن است

ایمنُ و اِی من فدای خاک پاکی که اند آن

نور چشم مصطفا و مرتضا را مسکن است

زهره زهر انگبین خاتم خیر الورا

زور و زهره، مرتضا و حیدر خیبر کَن است

سنی ام ، سنی ، و لیکن حب آل مصطفا

دین و آیین من و آباء و اجداد من است

شیعه و سنی ندانم ، دوستم ، هر که را با او

دوست باشد ، دشمنم آن را که با او دشمن است



منبع : دیوان دیوان شیخ رضا طالبانی ص 112 .

khabaronline.ir





نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
« او لسنا علی الحق »



ما بچه‏ هايمان را دوست داريم . آيا حسين بن علی عليه‏السلام بچه‏ های خود را دوست نداشت ؟ ! مسلما او بيشتر دوست داشت . ابراهيم خليل اينطور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد ، خيلی بيشتر دوست‏ داشت به اين دليل كه از ما انسانتر بود و اين عواطف ، عواطف انسانی‏ است . او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانی او هم بيشتر بود
حسين بن علی عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست می‏داشت
اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست می‏داشت ، در مقابل خداوند و در راه خدا هيچكس را به حساب نمی‏آ ورد
نوشته‏اند ايامی كه اباعبدالله عليه السلام به طرف كربلا می‏آمد ، همه‏ خانواده‏اش همراهش بودند . واقعا برای ما قابل تصور نيست . وقتی انسان‏ مسافرتی می‏رود و بچه كوچكی همراه دارد ، يك مسئوليت طبيعی در مقابل او احساس می‏كند و دائما نگران است كه چطور می‏شود ؟ . نوشته‏اند همينطور كه حركت می‏كردند اباعبدالله عليه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قاشه اسب ( به اصطلاح خراسانيها ) [ يا ] قربوس زين گذاشت . طولی نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود : « انا لله و انا اليه راجعون ». تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه استرجاع را به زبان آورد ، همه به يكديگر گفتند اين‏ جمله برای چه بود ؟

آيا خبر تازه‏ای است ؟ فرزند عزيزش ، همان كسی كه‏ اباعبدالله عليه السلام او را بسيار دوست می‏داشت و اين را اظهار می‏كرد ، و علاوه بر همه مشخصاتی كه فرزند را برای پدر محبوب می‏كند ، خصوصيتی‏ باعث محبوبيت بيشتر او می‏شد و آن ، شباهت كامل بود كه به پيغمبر اكرم‏ ( ص ) داشت ، ( حال چقدر انسان ناراحت می‏شود كه چنين فرزندی در معرض‏ خطر قرار گيرد ! ) يعنی علی اكبر جلو می‏آيد و عرض می‏كند : « يا ابتا لم‏ استرجعت » ؟ چرا انالله و انا اليه راجعون گفتی ؟ فرمود : در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسيد كه گفت : « القوم يسيرون و الموت تسير بهم » . اين قافله دارد حركت می‏كند ولی مرگ است كه اين قافله را حركت‏ می‏دهد . اينطور از صدای هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است ، ما داريم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رويم . [ علی اكبر سخنی می‏گويد ] درست نظير همان حرفی كه اسماعيل ( ع ) به ابراهيم ( ع ) می‏گويد
گفت پدر جان ! « او لسنا علی الحق » ؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم ؟ چرا فرزند عزيزم .

وقتی مطلب از اين قرار است ، ما به سوی هر سرنوشتی‏ كه می‏رويم ، برويم . به سوی سرنوشت مرگ يا حيات ، تفاوتی نمی‏كند
اساس اينست كه ما روی جاده حق قدم می‏زنيم يا نمی‏زنيم ؟ اباعبدالله عليه‏ السلام به وجد آمد ، مسرور شد و شگفت . اين امر را انسان از اين دعايش‏ می‏فهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشی را كه شايسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدايا ! تو آن پاداشی را كه شايسته اين فرزند است ، به جای من بده « جزاك الله عنی خير الجزاء »
به چنين فرزندی ، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بكند ، پاداشی‏ بدهد ؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است . همين جوان در جلوی‏ همين پدر رفته است به ميدان و شهامتها و شجاعتها كرده است ، مردها افكنده است ، ضربتها زده و ضربتها خورده است . در حالی كه دهانش خشك‏ و زبانش مثل چوب خشك شده است ، از ميدان بر می‏گردد . در چنين شرايطی‏

( و من نمی‏دانم شايد آن جمله‏ای كه آنروز پدر به او گفت ، يادش بود ) می‏آيد از پدر تمنايی می‏كند : « يا ابه ! العطش قد قتلنی ، و ثقل الحديد اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبيل » ؟ پدر جان ! عطش و تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است . آيا ممكن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم ؟ جوابی كه حسين ( ع ) به چنين فرزند رشيدی می‏دهد ، اينست : فرزند عزيزم ! اميدوارم هر چه زودتر به فيض شهادت نائل شوی و از دست جدت سيراب‏ گردی
ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم

حماسه حسینی
جلد دوم







نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
هل من ناصر؟




از دودمان حسين ، عباس ، على اكبر، مجاهد سيزده ساله قاسم و ديگر پسران امام مجتبى و پسران دلاور زينب قهرمان و نيز فرزندانى از مسلم و ديگران از بنى هاشم به شهادت رسيده اند و همگى ، رسالت خون بنياد خويش را در برابر مكتب و عقيده و ايمان خود و نسبت به امام و رهبر خويش ، به خوبى و به كمال ، به انجام رسانده اند و اكنون ، وارث همه اين شهادتها و شهيدان ، حسين بن على ( عليهما السلام ) مانده است .

و... تنهاست و غريب !


ميدان ، از رزم آوران بنى هاشم و ديگر اصحاب فداكار و جانباز، تهى است و پيكر در خون تپيده فداييان امام ، در ميان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسين ، قهرمان اين نهضت و مرد شماره يك اين حركت خونين و حماسى و جنبش الهى كه تنها مطلوب سپاه عمر سعد است و كشتن او را كه حاضر به بيعت نشده و حكومت جور را به رسميت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سر دارند. او را يكه و تنها، بدون هيچ ياور و همرزمى ، در برابر خود مى بينند

و سرنوشت ، آنان را به لحظه ((امتحان )) كشانده است و كربلا ((صحنه آزمايش )) است و صحنه نماياندن جوهره هر كس بر خود و ديگران ، تا روشن شود كه سره است يا ناسره ؟
((كربلا)) محك تجربه است ، تصفيه گاه است ، ((فتنه )) است تا معلوم گردد كه چه كس شايسته ماندن و درخشيدن بر تارك قرنها و جا داشتن در دلها و انديشه هاست و چه كس بايد به ((زباله دانى تاريخ )) افكنده شود.
كربلا تجلى گاه با ارزش ترين خصلتهاى انسانى همچون : ايمان ، فداكارى ، ايثار، دل آگاهى ، حق خواهى و مرگ كشى است و ((مدرسه )) است و ((آموزشگاه )) و عصاره تاريخ و فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاريخ و پهناى زمين .
و حسين ، تنهاست .
و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آميز فرو رفته است . بيگمان او در اين حال ، به فلسفه بلندى مى انديشد كه خود و يارانش بر سر آن ، جان را مايه گذاشته اند.
امام رو به دشمن ، فرياد ((هل من ناصر)) مى زند تا طنين آن ، ذره اى انسانيت و وجدان خفته را نيز - اگر در آن سو موجود است - بيدار كند:
- آيا يارى كننده اى براى ما هست ؟
- و آيا حق طلب و دادخواهى هست كه به خدا روى آورد؟
- آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟
- آيا فريادرسى هست كه به خاطر خدا به يارى ما بشتابد؟...
و جواب ... سكوت !




جواد محدثی




نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت

شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد

ترویج دین اگرچه بخون حسین (ع) شد
تکمیل آن به نطق گهر بار زینب است








نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

با استفاده از آمار می‏توان هر موضوع یا حادثه‏ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد هم آن را بهتر درک کنند. واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد. اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده‏اند. به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمار‏ها با همدیگر تفاوت دارد.

از میان آمار‏های موجود، ما چهل نمونه را برای شما انتخاب کردیم.
▪ قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ۱۷۵ روز طول کشید.
▪ قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ۱۰ روز در مکه، ۲۳ روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
▪ از مکه تا کوفه منزل‏هایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه می‌گوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از ۱۸ منزل عبور کرد.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 23 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
آيا حسين عليه السلام مى توانست تسليم گردد؟!



فرزند ابوسفيان با پيغمبر بزرگوار و دين آسمانى وى كينه اى زايل نشدنى در دل داشت تا آنجا كه صريحا به مغيرة بن شعبه گفته بود كه مى خواهد نام پيغمبر را دفن كند و آن حضرت را از ياد مسلمانان ببرد، معاويه اى كه مى خواهد خلافت اصيل اسلامى را تبديل به حكومت نژادى نمايد و آن را به طور موروثى در خاندان بنى اميه حفظ كند، اين چنين مردى اكنون مسلط بر همه چيز كشور گرديده و تمام منابع قدرت در اختيار وى قرار گرفته است .
فرزند ابوسفيان پيش از آنكه فرصت را از دست بدهد به پياده كردن طرحهاى شيطانى و ضد اسلامى خود در نهايت حزم و احتياط مشغول گرديد، ابتداء نا پاكان و سفله هاى اجتماع مانند زياد بن ابيه را در استخدام حكومت خود در آورد و با دست اين نمونه از مزدوران كثيف ، انسان هاى امت و زبانهاى گوياى ملت را ريشه كن ساخت و به قتل رساند آنگاه به كمك راويان بى ايمان و خطباى از خدا بى خبر به جعل احاديثى از قول پيغمبر اسلام در مدح خود و خاندان بنى اميه و عثمان پرداخت و آنها را به نام دين با دستگاه وسيع تبليغاتى خود در بين مسلمين منتشر ساخت و سپس مبارزه خود را با على و خاندان پاك آن حضرت شروع نمود.
دستور داد همگى على را سب و لعن كنند و از آن بزرگوار بيزارى بجويند در اينجا هم معاويه نقشه ى شوم خود را با موفقيت و بدون مواجه شدن با مشكلى انجام داد، اكنون بايد براى جانشينى از خود فكرى بينديشد و نقشه ى موروثى ساختم حكومت نيرومند اسلامى را عملى سازد.
تصميم گرفت فرزند شهوت پرست و عياش خود يزيد را به ولايتعهدى نصب كند و از اجتماع تيره بخت آن روز براى او بيعت بگيرد.
اين كار هم طبق نقشه ى پيش بينى شده به سامان رسيد و معاويه توانست پايه هاى حكومت يزيد را بعد از خود با نيرنگ و تهديد و تطميع و افتراء بالاخره پا بر جا سازد، با اين حساب تا اينجا فرزند ابوسفيان در تمام كوششهائى كه براى رسيدن به هدفهاى اصلى و باطنى خود انجام داد با موفقيت روبرو گرديد اكنون معاويه در بستر مرگ است در حالى كه بنى اميه به طور كامل بر تمام منابع قدرت و بر سراسر كشور مسلطند و على خاندان پاك آن حضرت سخت مورد سب و لعن و انواع اهانت هستند!!
اجتماع در مرحله ى بسيار حساسى قرار گرفته كه خطرناكتر از همه آنها مسير افكار و عقائد عمومى مسلمين به آسانى بوسيله دستگاههاى وسيع حكومت بنى اميه رهبرى مى شود و اين دستگاه شيطانى به ساده ترين وجه مى تواند ناپاكان و اهرمنهاى اجتماع را پاك و فرشته جلوه دهد و سمبلهاى بزرگ انسانيت و پاكى را بى فضيلت و نا پاك معرفى نمايد، اين دستگاه اهرمنى تبليغات با كوشش هر چه بيشتر در راه انجام هدفها و آمال معاويه مشغول فعاليت است تا بالاخره كار را به جائى رساند كه حسين بن على عليهماالسلام در يك شرائط سخت و ناگوار جمعى از اصحاب و تابعين رسول خدا را جمع مى كند و قسمتى از حقايق اصيل اعتقادى اسلام را در آنجا براى آن بر مى شمرد ولى نكته ى مهم و تكان دهنده اين است كه مى فرمايد فانى اخاف اءن يندرس الحق و يذهب ...
يعنى علت بيان نمودن من اين حقايق را اين است كه مى ترسم حق از ميان اجتماع يكباره مندرس ود و نابود گردد؟


آرى معاويه با اين نيرنگهاى ابليسى و حيله هاى شيطانى سنگر به سنگر خود را به هدفهاى باطنيش يعنى انهدام اساس اسلام و قدرت اسلامى به وجود آوردن يك حكومت نيرومند نژادى به جاى آه كه به طور موروثى در خاندان بنى اميه براى هميشه باقى باشد نزديك مى نمايد.اما موضوع اساسى و جالب توجه اينجاست كه معاويه در تمام اين مراحل مراقب است كه تا با حفظ ظواهر بسيارى از مقررات دين و عدم تظاهر به مخالفت با اسلام هيچگونه بهانه اى بدست مخالفين خود و مخصوصا بنى هاشم ندهد تا آنها از اين راه نتوانند زمينه ى افكار مردم را برا يك قيام خدائى و سپس بهره بردارى از آن قيام آماده سازد...

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:6)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.