امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
تو خونه ما که اینطوریه:
روی پیشونی فرشته ها نوشته*هر کی پسر داره جاش وسط بهشته
از آسمون می باره در و طلاوگوه‍ر*زر وسیم ونقره وقتی میخنده پسر
یکی یدونه پسررررر چراغ خونه پسرررر ماه آسمونه پسرر پسر پسر پسر...
یعنیا دااااغونم دااااااغون.....
همدرداش:لایک
تبعیض تاااا کجااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستمون چند روز پیش امد دیدیم شده عین لبو بعد کلی گیر دادن تعریف کرد
کار بانکی داشتم عجله داشتم ماشین جلو نگهبانی یه کارگاه ساختمانی پارک کردم بعد پنج دقیقه ادم سوار ماشین بشم دیدم ماشین نیست,رفتم به نگهبانی گفتم:اقا شما ندیدید یه ماشین جرثقیل ببره
نگهبان:نه خانوم
تو همون حین یه گشت موتوری رد میشده نگهش داشتن
تو پنج دقیقه دو تا ماشین راهنمایی رانندگی و سه تا پشت پلیس میان
حالا ازش مشخصات ماشین گرفتن ازم یه مقداری رفتم بالاتر دیدم واااااااای ماشینم جلو نگهبانی بالا پارک کردم
دوستم:-(
مامور های راهنمایی رانندگیo_O
مامورهای پلیس@_@
نگهبانی:-)
ما:-D
حالا میگه همه اینا به کنار یه مامور به دوستم گفته:متاسفم براتون,سر تکون داده رفته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩

عاقا ما یه خواهر داریم که از ما بزرگتره داشت از خاطراتش میگفت .
میگه بچه که بوده وقتی حوصلش سر میرفته .میرفت تو باغچه میشست مورچه میگرفت میخورد .مزه دهنش ترش میشده کلی هم واسه خودش حال میکرده ..



عایا واقعا مورچه ترش مزه هست ..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

همون جلسه اول که مطالعات داشتیم دبیرمون 3 تا درس داد هفته بعدشم می خواست 2 تا شو بپرسه...
نمی دونم چه فرجی شد هفته بعد با یه پای شکسته اومد کلاس...
ببینین چه خوش شانسم:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز امام جماعت مدرسه مون اومده بود سر کلاسمون تا برامون صحبت کنه بعد وسطای حرفاش رسید به یه جایی که گفت:ما سه تا قانون داریم،قانون سگ،خر،سگ،خر،گاو(در اون لحظه کلاس منفجر شد)،بعد داشت قانون خرو توضیح می داد (حال ندارم بنویسم خودتون برید ببینید چیه،میفهمید خستم خستهههه)اشاره کرد به جایی که خودش ایستاده بود گفت:فرض کنید یه خری این جا ایستاده(و این گونه شودندی که کلاس ما به هوا رفتندی)


من و دوستام:)))))))))))

حاجاقا(دوس می دارم این طوری بنویسم)بعد فهمیدن سوتیش:{{((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستم میگه بچه که بودم فکر میکردم ایکبیری یه رنگه مایل به طوسیه : ))))
وجدانی داره هدر میره نع؟^ـ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0
يه روز حال داداشم خيلي بد بود واز خونه زد بيرون كه بره دور بزنه

يه ربع گذشت ديدم زنگ خونه رو زدن منم كردم داداشم باسرعترفتم لب در گفتم سلا خوكشله يه هو چشتون روز بد نبينه ديدم دختر همسايه نذري اورده هيچي ديگه الآن در افق به سر ميبرم

 

 

 

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

کوچولو که بودم فکر میکردم مامانم که فرشارو میده بشورن محتویات دماغ منو از توش پیدا میکنن و به مامانم میگن و مامانم منو دعوا میکنه واسه همین همیشه میگفتم : مامان خودمون میشوریم چرا بدی بیرون ؟: )))))) مامانمم میگفت قربون دخترم برم:دی اینا بزرگه باید بدیم بیرون بشوره
و اینگونه بود که تا زمانی که فرشا به خونه برگردن من در هول و ولا بودم :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز تو کلاس زبان بودیم از استادمون که آقا بود پرسیدم آقا معنی این کلمه (استرانگ) چی میشه؟ اونم گفت معانی مختلف داره. جملش چیه؟ گفتم استرانگ فور لاو اند استرانگ فور پییر اونم خندید و گفت معنیش می شه وقتی تو (منظورش خود خودم بودم!) عاشق یه نفر می شی و بقیه می خوان عشقتو ازت بگیرن.اون وقت اونا پییر های تو می شن! این چه آهنگیه که تو گوش می کنی؟ منحرف! هیچی دیگه کلاس رفت رو هوا و منم داشتم نیمکتو گاز میزدم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مریض بودم و آب دماغم در مدرسه روان بود و دستمال کاغزی ام نداشتم(خدا نصیب هیچ احدی نکنه)
حس پزشکیم گل کرد.یه چیزایی درباره برگ اکالیپتوس شنیده بودم.یه برگ از درخت کندم شستم گذاشتم تو دماغم و یه دسمال کاغذی غرض کردم و چپوندم تو دماغم و شالمو پیچیدم دور. سرم تا ضایع نشم.
چشتون روز بد نبینه،حدود چل پنجا تا عطسه پشت سر هم زدم و رفتم سر کلاس!
عطسه ها همچنان ادامه داشت و آب مماخم نه تنها قط نشدچند برابرم شدو ابروم رو سر کلاس برد!
این بود نتیجه ی خود درمانی!
بوخوراکالیپتوس:0_0
.
.
تازه وقتیم که رفتم دکتر،قبلش خواهرم گفت نرو دکتر میمیری!آبجیا برن دکتر میمیرن!
یکی بیاد بگه من از دست این گودزیلا خودمو بکشم یا دماغم؟
علت مرگم کدوم ثبت میشه عایا؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

چند روز پیش بابا با مامان دعواشون شد سر اینکه چرا اینقدر به خونه زنگ میزنم اشغاله ؟سر همین موضوع تلفن از پریز کشید وگفت کسی حق نداره سراغش بره با موبایلتون زنگ بزنید
آغا گذشت چند روز بعد گوشی خودش ایراد پیدا کرد رفت تلفن رو آورد با دوستش تماس گرفت این گودزیلای ماهم 6سالشه ولی اند مخه
همین طور چپ چپبابارو نگاه میکرد صحبتش که تموم شد .
گودزیلامون رفت گوشی رو از پریز گشید و با حالت اعصبانی و داد وبیداد رو کرد به بابا و گفت مگه صدبار به شما نگفتن با تلفن خونه با دوستاتون صحبت نکنین؟

بعد چند لحظه کل خونه رفت رو هوا

به افتخار همه گودزیلاهای که هوای مامانشونو دارن بزن لایکو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خب خب بیاید جوو شاد کنیم دیگه!هووووم؟؟؟؟
ته سرگرمی من تا ده سالگی این بود ک....
ی بالش بذارم جلو تلویزیون دراز بکشم.. بعد دستمو تا آرنج بکنم تو مماخم....بعد همونجوری ک زیرچشی مامانمو میپام....با اون یکی دستم پرزای فرشو کنار بزنم....ی سوراخ درست کنم.....
بعد خیلی باظرافت ی گیگیلی کوشولو درارم آروم بذارمش تو سوراخه...بعد پرزا رو ب هم بچسبونم و اینجوری خاکش کنم...
تازه کلی هم خرکیف بودم ک مامانم نفهمید چکار کردم!!اگ میفهمید نفلم میکرد خو)):

الان بچه ی 10ساله انتگرال حل میکنه هلووو!حد مبهم رفع ابهام میکنه بیا و ببین...!
نسل سوخته ک میگن دقیقا ماییم@(^.^)@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

بچه که بودم وقتی مامانم تو خونه حشره کش می زد، من زود پنجره ها را باز می کردم تا مگس ها از این طرف فرار کنن! یه همچین کودک رقیق القلبی بودم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
دیروز دست گودزیلامون یه پیاله گوجه سبز(کصاااففطط نمیدونم از کجا گیر آورده بود)بود.بعد گفت :بعداینکه این گوجه سبزرو خوردم لواشک آلوقرمزو میمالونم به رب انار ترش وملس،بعد میزارم گوشه لپم ملچ مولوچ میکنم بعد از اون آلوترش ونمک میمالونم ومیخورم.آلبالو ترشامم بعد اون میخورم .»من درآن لحظه(؛_؛)
بعد درحالی که من دارم خودمو از گشنگی میخورمو تف از سرو روم ریخته بهم میگه:آب دهنتو قورت بده بچه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

عاقامامعلم ریاضیمون استادسوتیه ماکلاس هقتم بودیم اولین سال بودکه معلم درس هاباهم فرق داشت
عاقامعلم مااومدسرکلاس کل مانتوش خاکی بود
عاقاماهم سردسته بیجنبه های عالم هی نگاش میکردیم هی میخندیدیم
معلم ماهم داشت یه مسئله حل میکردکه یدفعه فهمیدمابرا چی میخندیم (البته لازم به ذکراست این همون معلمیه که لهجه داغونی داره ودوستم یه باحال خخخ گفته)
برگشته میگه چتونه چی می کنین برامانتوم خاکه میخندین
عاقابادستمال مرطوب که اساسابرای پاک کردن آرایش استفاده میشه خاک مانتوشوپاک کرد
عاقابدنبینین رفت که ادامه مسئله روبگه گفت یه مانتومیذاریم اینجا دهن پرگارمون روبه اندازه پنج کیلومتربازمیکنیم(حالااصل فورمول مسئله:یک نقطه میذاریم دهنه ی پرگاروبه اندازه پنج سانتی متربازمیکنم
عاقاماکه ازشدت خنده قدرت تکلممون تعطیل شده بودبدبخت کتاب ریاضی خودش به حرف اومدگفت:خانوم نیازی به کلاس گذاشتن نیست من به همون نقطه هم راضیم مانتوچرا؟!؟!؟!بعدشم پرگارتوپنج سانتی مترناقابل بازکن نیازی نیست زحمت بکشی
کتاب ریاضی مادرافق محوشد ودیگربازنگشت روحش شادویادش گرامی باد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

ایـنـی میـنی چـینی پیـنی خـری گـاوی عنـی سـگی اینی میـینی

شلـی پـلـی گـاوی گـوهی عـنی!


مسـخره کـردن رفیـقم وقـتی داشتم آهنـگ رپـــ eminem گوش

میدآدم!

نبـوغ و استـعداد در حـد پشـمک حآج عبدالله ^ـ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز آمار(دوم ریاضی ام هااا) داشتیم ک معلممون واقعا شوخه!!

بچه ها سر کلاسش داشتن مزه میریختن،

یهو گفت چطوره بچه ها جلسه بعد یه دستگاه تولید وبسته بندی بیاریم؟؟

ما دو زاریمون جا نیفتاده بودیم ب هم نگاه کردیم دیدیم کسی منظورشو

نفهمیده،گفتم یعنی چی اقا؟؟میگه اخه کلاستون خیلی بانمکه

میتونیم باهاتون نمک ایران رو تامین کنیم!!!

حالا مارو میگی زمینو گاز میزدیم از خنده!!!!

بابا یه لایک میخای بزنی دیگه ها.بکوب اون لامصصبو!!!


a?m

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

عاقا من با taranom ^-^ دوست خیلی صمیمی هستیم یه بار بهم زنگ زد گفت بیا بریم کافی شاپ گفتم باشه حالا ما هم گواهی نامه نداشتیم منم گفتم اشکالی نداره با اتوبوس میریم توی ایستگاه اتوبوس ترنم گفت من اول سوار میشم منم گفتم بفرمایید اون رفت تو اتوبوس بعد من رفتم عاقا یه دفعه دیدم کف اتوبوس دراز کشیده حالا نگو تو اتوبوس پاش لیز خورده بود و افتاده بود مسافرا به جای اینکه دست اون را بگیرن دست منو گرفتند اخه از خنده غش کرده بودم ترنم تا یک هفته باهام قهر بود میگفت چرا اون روز برام خندیدی؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون با زنش دعواش شد زنش دانشجوه برگشته میگه: اذیت نکن وگرنه میام
دانشگاهت احوال درست رو از استاد میپرسپم :|
لایک: بابا پیش دبستانی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آقا ما یه روز تو خوابگاه می خواستیم آتیش درست کنیم،
با یه چند تا از دوستام و هم رشته ایا وایساده بودیم دور هم،داشتیم در مورد این که از چی استفاده کنیم حرف می زدیم
راستش بنزین و اینا که در دسترس ما نبود_خوابگاه دختران_
من گفتم:”راستی بچه ها،کسی استون نداره؟”
یهو یکی از دخترا گفت:”اگه بخوای من از این پدای لاک پاک کن دارما!!!!”

همه o_O

خودش ^_^

و من >_< ...

و من -_- ...

و دست آخر_با وساطت بچه ها_ بازم من ~_~..

حالا بماند که رفتیم از خرازی خوابگاه خریدیمو روشنش کردیمو کلیم دورش رقص سرخ پوستی کردیم....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز مربی ورزش به من گفت میخواهیم تیم فوتبال درست کنیم برای مسابقات بعد گفتم باشه بعد از چند روز مسابقات شروع شد ما یه یار اضافی داشتیم من خندم از اینه که اون یار اضافه اصلا بازی نکرد ولی جایزه گرفت حالا چطور به ما که سخت تلاش کردیم همون جایزه رو دادن کاش یه روز خدا نصیب همه کنه تا ببینن چه حالی داره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستم صندوقدار پیتزا فروشیه،حالا مکالمش بایکی از مشتری ها!
مشتری:خانوم ببخشید اگه میشه بگید پیتزای منو برشته کنن.
دوستم با اعتماد ب نفس و کلی کلاس گذاشتن برای مشتری، داد میزنه عباس آقا اگه میشه پیتزای این آقارو فرشته کنید!!!(عباس آقا پسرجوانی که کارگر پیتزا فروشی بود و آدمی خنثی بود و حتی لبخند هم نمیزد پس از شنیدن این جمله هلیکوپتری میزد، حالا بگذریم از مشتریه که زمینو گاز زده بودو دوستم که خودش ازخنده تشنج کرد)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از بچه ها تعریف می کرد: با بابام دعوام شده اعصبانی شدم گفتم ر..ی...د...م تو این ازدواج
ناموفقت که نتیجه اش شده من؟! خخخخخخخ
لایک: خاک تو سرت
لایک:ایول داداش خوب خودتو شناختی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خونه ما گاهی وقت ها آب قطع میشه یا میزان تب کم هست ما هم یه پمپ گذاشتیم وقتی حمام میریم پمپ رو روشن میکنیم یه بار من رفته بودم حمام به پدر گرامی گفتم لطفا پمپ رو روشن کن منه بد بخت هم رفتم زیر دوش یه مقدار خیس شدم دیدم خبری نشد بعد از پنج دقیقه بازم خبری نشد دیگه واقعا سرد شده بود که یهو پمپ روشن شد و من که حواسم نبود تمام آب سرد رو باز کرده بودم دیگه الان دارم از تو بیمارستان قلب و عروق قسمت یخ زدگی و انجماد که بستری هستم پست میزارم ..در ضمن بابام کنتور گاز رو دستکاری کرده کلا بخاری روشن نمیشه اینم گفتم که در جریان اقدامات پیش گیرانه پدر در جهت حفظ قیمت گاز در تمامی فصول باشید.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آغا ما یه دختر عمو داریم(نازیلا)عین دو قلو های به هم چسبیده میمونیم یه بار 11/12ساله بودیم میخواستم برم مغازه خوراکی بگیرم این نازیلا گیر من بیام!چادر انداختم سرم نازیلا هم پشته من زیر چادر وایساد رفتیم فروشنده نگاه به من کرد لبخند زد نگاه به پام کرد با دوتا دمپایی!!!
:-)ما
فروشنده 0_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

اصلا شما بگو معلمایی که پاشن برن آموزش پرورش از شاگرداشون شکایت کنن که آقا اینا اصلا سر کلاسای ما نمیان و ما رو اذیت میکنن و ....
وااااقعا چی باید بهشون گفت؟..
شرم نکردن ، ما سر کلاسای بقیه هم نمیرفتیم ، چرا اونا چیزی نگفتن ؟///
شرمنده یادم اومد یکم کنترلم رو از دست دادم....

ولی واقعا خدایی ، سه تا از معلمای دبیرستانمون وقتی مدرسه میرفتیم رفته بودن ازمون شکایت ،..

خودم اینقدر نرفته بودم سر کلاس ریاضی که بعددو ماه که رفتم ، بنده خدا معلم گفت به افتخار مهمون ویژمون دس بزنید ...خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز داشتم با داداشم فیلم ترسناک میدیدم، اونم وسط ساعت 2 بامداد! همینجوری که داشتیم پشمای ریخته شدمونو جمع می کردیم، داداشم گفت: صدایی اومد، نمیری نگا کنی؟ منم با ترس و لرز و شلوار خیس شده رفتم پایین، هیچی نبود. فقط درو یادم رفته بود ببندم. تا درو بستم، دو تا صدای جیغ از همسایه بغلی اومد، دو تا صدای غش کردن تو اون یکی خونه. رفتم گفتم:نترسین، من بودم که درو بستم. هیچی دیگه الان دارن زنده زنده دفنم می کنن....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مامانم معلم پایه دوم ابتدایی(خخخ باز مردود شده امسال همون دوم مونده دوس نمیخونه)
تعریف میکنه یه شاگرد خیلی شیطون داره
مامانم:پسرم چه جامدادی خوشگلی داری
شاگردش:بابابزرگم خریده
مامانم:بابابزرگت با شما زندگی میکنه؟!
شاگردش:نه با عزیزم زندگی میکنه,چون یه نسبت فامیلی دور با ما داره هر چند وقت یه بار میاد خونمون
مامانمo_O
ما@_@
بابابزرگشo_O
نسبت های فامیلی@_@
خودش:-D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز رفتم بیاد دوران کودکی آهنگ کارتون آنه شرلی را دانلود کردم
البته موزیک انگلیسیش
معنی ترجیع بند شعر این بود

من دیگه هرگز نمیخوام برقصم
اونجوری که باتو رقصیدمo_O

اونوقت بچه که بودیم روی این آهنگ بجای شعرش
صدای آقای نصرالله مدقالچی بود
که میگفت:آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟!
بعد من عینهو خرها ،هاهای با این دکلمه زار میزدم.مثل ابر بهار گریه میکردم
که آنه چقدر غریبه!! مخصوصا وقتی که متیو مرده بود:-|
واقعاً که>__< !!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آغا رفتیم خونه فامیلمون
گودزیلاشون به مامانشون گفت مامان کاهش شوهر فاطمه(خواهر گودزیلا) پولدار باشه مامانش گفت بگو آدم باشه
گودزیلا گفت: آره یه آدم پولدار

میگن گودزیلا من باورم نمی شد عامو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یادمه چند سال پیش رفتم عروسی اقوام یه طفلی دیدم داشت گریه میکرد منم با کمال تاصف رفتم میکروفن گرفتم از خواننده گفتم اون بچه بی صاحب مال کی داره گریه میکنه اون موقعه بود یادم افتاد که برادرمه متاصفانه در افق قفل بود بابا نکنین این کارو من افق لازمم :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

پریشب از حموم برگشتم ...هوام سررررررد...حالا کی حوصله سشوار داش؟؟؟؟؟!!
طی ی حرکت خلاقانه کلمو گرفتم بالای بخاری موهام خشک شه@.0....
.
.
.
موهام کز خورده!الان دو روزه بو کله پاچه میدم^.^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

با دوست پسرم سر یه چیز مسخره دعوامون شد البته اون الکی شلوغ کرد قهر کرد...
برای بار ۳۳ سوم :| قرار شد که دیگه همدیگه رو نبینیم و بای دادیم :|
دو روز بعدش تو تلگرام :| پی ام داده:
تو عروس کسی اگر بشوی
نگذارم دست رو دست...!!
من محمد علیِ قاجارم
مجلس رو به توپ خواهم بست!!
از عکس شناسنامم هم عکس گرفته رو پروفایلش گذاشته زیرش نوشته:
آشتی نکنی بر نمیدارم آشناها ببینن آبروت بره با اون ابروها و سیبیلات :|
دیوونه با دیدن این عکس میخوامت :|||
خودش میگه همه ی بحثمون بخاطر عصبانیتش بود
اما من نمیدونم چرا هر سال یه روز قبل تولد من عصبانی میشه و یه روز بعدش میاد منت کشی :|
مدیونید فکر کنید بخاطر کادو بوده ها
اگر از این هوشش تو دانشگاه استفاده کرده بود الان سه ترم مشروطی نداشت!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز وقتی هوا سرد بود دسته جمعی رفتیم حیاط دختر خاله ام میگه سردمه میگم خب برو لباس بپوش میگه نه حوصله ندارم پاشو در رو ببند میفهمی در حیاط رو ببندم هوا گرم میشه!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مایه دبیر زبان داشتیم دوروز اولی که اومد سرکلاس فهمیدیم تیکه کلامش«چی» هست حالا یه نمونه درس دادنشو توجه کنید(دبیر دفاعیمونم بود البته :))
ارتش اومد چی؟به سربازاش اموزش داد که چی؟ که امادگی داشته باشن بعدش چی؟ حمله شد ولی چی؟ همه اماده نبودن اما اینایی که اماده نبودن چی ؟ و...
مام اومدیم گفتیم اقا این زنگ میشماریم این چندتا چی میگه ! چی اول رو که گفت اتفاقی نیافتاد چی دهم و اینا بود که با هر «چی»که این میگفت بچه ها هر هر میخندیدن :/ چ کنیم تیزهوشانه اسکلن دگ : ))))یهو این گفت من حرف خنده داری میزنم میخندین ؟ بعد یکی از بچه ها گفت خانوم چی ؟ = ) گفتن چی همانا و ترکیدن کلاس همانا : )) اوشونم مارو شست پهن کرد رو رخت اتومون زد گذاشتمون تو کشو : ))) تا خاطره ای دیگر از کندهوشان بدرود : )

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

به داداشم ميگم اگه تو حموم ج.ی.ش کنی برکت خونه کم میشه........ یه ذره فکر کرده بعدبا تفکر میگه:اِ میگم چرا انقدر برکت خونمون کمه ها........ منم نامردی نکردمو یکی کوبیدم تو پس کلش... خخخخخخ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

به نام او ۰۰۰۰

دیروز رفته بودم داروخونه برای خودم قرص بخرم ، که یک حاج خانم خییلی پیری با فکر کنم بیشتر از نود سال سن و عصا و دست های لرزون ، پوستش هم که ماشا۰۰۰ به اندازه پوست کرگدن چروک داشت! اصلن یه وضعی !@_@ اومد تو داروخونه۰ هر قدم که میومد جلو با خودم میگفتم الآن استخوناش می ریزه کف زمین باید بریم جمعش کنیم!!! خلاصه با یه بدبختی اومد و جلوی پیشخون داروخونه وایستاد ۰
دکتره ازش پرسید چی میخوای مادر جان ?
با خودم گفتم حتما اومده ایزی لایف بگیره دیگه !!
پیرزنه دست هاش رو گذاشت رو میز و گفت : یک کرم ضد چروک بیار با یه خط لب رنگ زرشکی @_@
آخه حاج خانووم ! تو الآن باید به فکر مراسم کفن و دفنت باشی ! حالا گفتن امید به زندگی نه دیگه تاااا این حد ! آخه تو الآن دیگه عملا مردی !!!!!!
از دیروز تا حالا همین طور دارم تو خیابونا راه میرم نمی دونم چرا به افق نمی رسم @_@???!!!!!!!!


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون تعریف میکرد که بردنشون استخر شنا، بعد موقع اذان یه آخونده پیش نماز شده....
وقتی میرن رکوع یه نفر از ردیف دوم با پا میزنه به ب.ا.س.ن جلوییش
اون بنده خدا هم که کنار فامیل ما وایستاده بود با سر میره تو پشت حاج آقا!
حاج آقا هم عمامش از سرش میفته و موقع نماز و هنگام رکوع با سر میره تو آب استخر...!!!!!!!!!
به نظرتون اونایی که اونجا بودن چیرو گاز زدن؟؟؟
/// ببخشید که قیافشون قابل توصیف نبود...///

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

سلام
ديروز امتحان رياضي داشتيم سوالات خيلي آسون بود اول از همه امتحانم تموم شد دادمش دست معلم بهش گفتم كه يه نگاهي به برگم بندازه ببينم خوب امتحان دادم يا نه معلمم گفت من هيچي بلد نيستم (منظورش خودش بود)گفتم چرا گفت اگر بلد بودم سه سال نمي موندم شيشم . آخه سه سال داره پايه ششم رو درس ميده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

سیزده بدر پارسال با عمه ام اینا بیرون رفتیم جایی که بودیم دوتا دستشویی داشت که بهم چسبیده بود یکیش زنونه بود واون یکی مردونه
دوتا صف طولانی هم پشت در تشکیل شده بود که یهو برق رفت و دستشویی ها خیلی تاریک شد
حالا بشنویم صحبت چندتااز اقایون منتظر واقایی که تو دستشویی هست
دادا بلدی از حفظ بر....
داداسوراخ را گم نکنی
دادا دورش کثیف کاری نکنی
یهو اون اقایی که تو دستشویی بود گفت نگران نباشید همشا میریزم تو حلقتون حالا دور وبر دهاناتون ریخت طوری نیس کارش ی زبون زدن دورشه
قیافه مردان منتظر-_-
قیافه ما^_^
قیافه اقایی که تو دستشویی بود^==^
قیافه دستشوییo_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

رفتم خونه ی نامزدم. نامزدم بهم میگه پاشو ظرفارو بشور. باباش بهش میگه چرا خودت پا نمی شی بشوری؟.... برگشته میگه چون گردنم کلفته....... باباشم در یک حرکت انتحاری بهش گفت :گردنه خرم کلفته ولی حداقل اون یه کار مفید میکنه.... خخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

حالم خيلى خوب بود رفته بودم بيرون يه دفه يه پير مرده رو ديدم داره مياد طرفم وقتى بهش نزديك شدم گفتم سلام وخم شدم كه يه دفه چشتون روز بد نبينه گو****زي**د**م بيچاره پير مرده از شدت خنده سكته كرد هيچى ديگه حال خوشم به فنا رفت:-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

ديروز حالم خيلي بد بود از خونه زدم بيرون رفتم امام زاده
ديدم يكي نشسته خيلي رفته تو حس معنويت وشمع روشن كرده داره دعاميكنه منم آسكاريس درونم گل كرد رفتم پيش شمعارو فوت كردم و الفرار

خدارو شكر حالم خوب شد:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

چن سال پيش ي روز دوستم اومد خونمون خلاصه گوشيش شارژ نداشت از گوشي من زنگ زد به دوست پسرش و باهاش حرفيد بعد يك ساعت فك زدن اومد كنارم ميگه من ميرم دستشويي اگه اين يارو زنگ زد جوابشو بده بگو تو دستشويي 
از اونجايي كه اين رفيق ما كلا دستشويي نيم ساعت ميره اين پسره زنگ زد بعد از حال احوال خيلي صميمانه بهم گفت واااي تو چقد لارجي من خرم كه تا اون زمان همچين كلمه اي نشيده بودم فك كردم بهم فحش داد گفتم لارج عمته خوتي اصلا جد ابادت پسر پرو بعدم گوشي وقطع كردم وقتي دوستم از دستشووي اومد براش موضوع  گفتم 
چن لحظه سكووووت
خيره تو چشام
يهو زد زير خنده حالا بماند كه من چ فحشايي بهش دادم و بدبختيم وقتي بود كه دوست بنده ام داشت بهم ميفهموند لارج يعني دست و دلباز....
تازه فهميدم چ سوتي دادم من

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

**********abas_m223********
دیشب خسته و کوفته از دانشگاه داشتم برمیگشتم نزدیکای خونمون بودم دیدم یکی دم خونمون یه پراید گذاشته اومدم با لگد بزنم صداش در بیاد دیدم درش داغونه کلا رفته تو گفتم ولش کن اینو خدا زده کاریش نداشته باشم بهتره و مورد لطف و کرامتم قرارش دادم !!!
رفتم تو خونه دیدم آقای مدنی همکار بابام اومده خونمون و بعد از بوس و تف مالی و از این صوحبتا گفتم ماشینو کجا گذاشتید آقا مدنی ؟؟؟تونستید پارکش کنید ؟؟؟
همکاربابام: آره عباس جان باهزار بدبختی بلاخره تونستیم با بابات پارک کنیم !!!
من : آره معلوم نیس کدوم بیشعوری دوباره ماشینشو گذاشته جلو در ما حالا خوبه نوشتیم همسایه عزیز لطفا اینجا پارک نکنید!!!
آقای مدنی: عباس جان من پارک کردم جلو در ماشینمو عوض کردم!!!:|
آقا منم دیدم سوتی دادم اومدم حرفو عوض کنم گفتم ببخشید من نمیدونستم حالا در ماشینتون چی شده با چی تصادف کردید ؟؟؟
همکاربابام: تصادف نکردم یه درگیری پیش اومد جای لگده جای ماشین نیستش ....
من: خخخخخخ عجب خری بوده یارو چه زوری داشته کلا در ماشین رو زده رفته تو !!!:)
همکار بابام : پدرم زده عباس آقا :|
حسینمون پووف زد زیرخنده بابام و مامانم رنگشون پرید بابام بهش گفت حسین گمشو بیرون ^_^
آقا منم دیدم دوباره سوتی دادم یه لبخند تلخ زدم گفتم منظورم این بود چه خری بوده اون یارو که پدرتون رو عصبانی کرده که اونجوری لگد زده .
همکار بابام : راستش با مادرم دعواش شده بود عصبانی بود :|
آقا دیدم این سری دیگ واقعا ریدم ادامه بدم کار به زن و بچه ش میکشه قضیه ناموسی میشه :)) یه نگاه به بابام کردم گفتم بابا من با حسین لفت میدیم میریم سرخیابون شام هوس فلافل کردیم شما با آقای مدنی و خانوادشون راحت باشید!!!^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

داشتم تو پياده رو ميرفتم که يهو يه موتوري توي عابر پياده با سرعت از بغلم رد شد و نزديک بود بزنه به من!
داد زدم اينجا عابر پيادَست ها!!!
جواب داد اينجا ايرانه ها!!!
حرفش تا حدي منطقي‌ بود که کاملا قانع شدم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

هدی(خواهر کوچولوم،هفت سالشه،اصن نام کاربریم خواهر هدی س!!)رفته کلاس اول!امروز با کلی خوشحالی برگشته خونه:
-زرا زرا(همون زهرا)امروز ما _َ یاد گرفتیم!!
منم کرم درونم بیدار شد!!یوهاهاهاها..(صدای خود کرمه س!!)
+چی یاد گرفتین؟!
- عَ عَ عَ عَ...
+خاک بر سرم،هفت سال خواهر بزرگ کن با هزار امیدو آرزو بفرستش مدرسه برات صدای حیوانی با گوش های مخملی در بیاره!!وایسا دنیا من میخوام پیاده شم!!..
-ای بابا،زرا بَ یاد گرفتیم، بَ بَ بَ...
+دیگه چه بدتر،هفت سال خواهر بزرگ کن با هزار امیدو آرزو بفرستش مدرسه برات صدای حیوانی با پشم های وزوزی در بیاره!!وایسا دنیا....
-مَ مَ ن..زرا مسخرم میکنه..اهو اهو..
الآن تنبیه شدم،دارم مشقای فرداشو مینویسم:بـ(ب اول)،ب(ب غیر اول)،آ(آ اول)،ا(آ غیر اول)..
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم..:((
من::((:(((:((
هدی::))):)):))
رضا صادقی::)):)):))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

معلم اجتماعیمون یه روز داشت واسه یکی از بچه ها میگفت که وقتی تو حیاط وایسادی چطور تعیین ساعت بکنی با سایه :دی بعد اومد شروع کنه گفت : « نگا کن وای که سادی :|»به گزارش خبرگزاری ها اطلاعی از سلامت دانش آموزان آن کلاس در دسترس نیست : )))) و گویی دبیر ادبیات آن مدرسه سر به بیابان گذاشته : ) تا درودی دیگر بدرود : ))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه بار خونه مادربزرگم اینا بودم.تکیه داده بودم دیوار و کتابم دستم بود.بعد پسرخاله بابام اومد تو.اقا ایشون با همه سلام احوال پرسی کرد و دست داد تا رسید به من حواسش نبود دستشو دراز کرد سمتم.....منم هنگ کردم نمیدونستم چیکار کنم کتابمو گرفتم جلوش. بدبخت خودش قاطی کرد. چیه؟؟؟؟میخندی؟بهش دست میدادم فساد اخلاقی زیاد میشد خوب بود؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

داشتم با دوستم دعوا میکردم.بهش گفتم قیافت خیلی زاغارته اونم گف خوشگلی داره از سر و روم میباره.اینو که گفت کل کلاس منفجر شد.دوستمم داغ کرد رف پیش مدیرمون.وقتی به مدیر گفت مدیرمون از خنده مرد.فقط دیگه دوستمو ندیدم . از دوستان ساکن افق خواهشمندم مراقب دوستم باشین نره خودشو بکشه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
امتحان مطالعات داشتیم بعد که دادم وخوشحال از اینکه بیست میگیرم اومدم بیرون که یادم افتاد یه قسمت نیم نمره ای رو ننوشتم.عاقا من افسردگی گرفتمو (به خاطر نیم نمره؟؟خاک توسرم!!)فرداش اومدیم مدرسه ودیدیم برگه هامون روی میزه شیرجه زدم سمت برگه ودیدم که بعلههههه کامل شدم ومعلم متوجه اشتباهم نشده منم عین خرها شروع کردم به رقصیدن ومیخوندم معلمو اوسکول کردم غلطمو ندیده!!!بعد یکی ازدوستام اشاره کرد که معلم پشتته منم خون خونموداشتم میخوردم برگشتم دیدم هیچکی پشتم نیست یعنی تایه ربع دوستوداشتم کباب میکردم.
لایک:خوش به حالت مااز این شانسانداریم.
لایک:کوفتتتتت ت شه آشغال!!!!(–-–)
لایک:دوستتو عوض من خفه کن.
:دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

این خاطره کاملأ واقعیه:
آقا چن روز پیش یکی از دوستام اومده بود پیشم میگفت که اگه کسی سگ ژرمن فروشی داره من میخرم.
میگفت قبلأ یه سگ ژرمن داشتم خیلی قوی و وحشی بود اصلأ کسی جرعت نمیکرد بهش نزدیک بشه گذاشته بودمش برا نگهبانی از خونه.
گفتم خوب الآن کجاست؟
گفت دزدیدنش!!!



من. -_- !

ینی تا هنوز درگیر حرفشم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

عاقا خواهرم از اولین سفرهوایش این طورتعریف میکنه که:‏ داشتم مسیر فرودگاه رو خیلی شیک ومرتب و باکلاس طی میکردم و چمدون رو هم میکشیدم؛ نگاه زیاد سمتم بود ولی توجهی نکردم؛ یدفه شنیدم یکی میگه:ببخشید خانوم چمدونتون اونجا افتاده وای نگاه کرده فقط دسته چمدون تو دستش بوده
؛







باکلاسی‏ ^‏‏_‏‏^‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آقا امروز قرار بود یه فیلم ترسناک بزاره عموم گفت:من بیرونم نمیتونم ببینم.
منه بدبخت اومدم بگم مگه توام قراره ببینی,اشتباهی گفتم مگه قراره
توام بمیری.
هیچی دیگه نفهمیدم چی شد فقط وقتی بیدارشدم خودمو تو وسط کوچه پیدا کردم.
خو بابا اشتباهی گفتم دیگه چرا اینطوری میکنی.

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز