هوای حرم؛ هوای دو نفره

به گزارش خبرنامه صادق به نقل از آریا، محمد سرشار از فارغ التحصیلان دانشگاه امام صادق(ع) و رئیس حوزه هنری استان تهران روایتی از زندگی شخصی اش را منتشر کرد.

سرشار با انتشار این عکس در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

عاشقانه

باید اعتراف کنم ۱۳ سال پیش، بعد از دیدن مشابه همین صحنه در مسجد گوهرشاد، از امام رضا(ع) کمک خواستم و یک ماه بعد، به عنایت ایشان، با بانو محرم شدم!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 3 اسفند 1393  ] [ 2:54 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

لکه نفت بر پیشانی عدالت

لکه نفت بر چهره عدالت

سکوت... داستان غم انگیز امروز دانشگاه است، دانشگاهی که می توانست سنگر دفاع و مبارزه باشد، دفاع از انقلاب و مبارزه با همه فاسدانی که لکه سیاهی بر بدنه نظام اسلامی شده‌اند. در این جا می‌خواهیم فصل کوتاهی از داستان سکوت را بخوانیم. سکوتی که با پلمپ امنیتی، همچون قفلی بر حنجره‌ها فرود آمده و کسی حق صحبت ندارد. فسادی که در سکوت امنیتی دمی از آن زده نمی‌شود و انگار آبی از آب تکان نخورده است!

شاید نیازی نباشد تا صفحات فراوانی را به نوشتن داستان نفرت انگیز فسادی همچون «کرسنت» اختصاص دهیم زیرا می‌دانیم صفحات پرونده‌ها در دادگاه قضا باز شده و تنها نوبت فصل محاکمه است، اما انگار هنوز دستگاه قضا تصمیمی برای ورق زدن صفحات این فصل ندارد! «حیات» در این جا سعی در باز کردن مفصل پرونده‌ها و صحبت از اسناد و مدارک نداشته و حرف زدن از ابعاد مختلف و گوناگون فسادها را می‌گذارد برای بعد؛ اینجا بهانه‌ای است برای شروع مثنوی غم انگیز فساد، هرچند که در این چند صفحه شاید بتوان چند مصرع از آن را خواند.

 

 

ما نه‌تنها قصد پرونده‌سازی نداشته بلکه به گوشه کوچکی از فساد آقازاده‌ی محترم پرداخته‌ایم! نباید تنها به این پرونده آقازاده‌ مشغول شد، چرا که در پرونده او «کرسنت» یک بازی کوچک است. پرداختن به این پرونده نباید ما را از خیانت ‌های 88 او غافل کرده و مفسد فی الارض بودنش را فراموش کنیم، چرا که بی توجهی به این موضوع بار دیگر او را از چوبه دار به خیابان‌های لندن خواهد کشاند!

 

 

جنبش دانشجویی خط قرمز خود را منطقه ممنوعه آقازاده‌ها ندانسته و خواب را بر آنان کابوس خواهد کرد، هرچند گستاخی آنان به حدی رسیده که ترس آن می‌رود که عدالت‌خواهان را به چوبه دار فرستاده و آقازاده با آن خنده منحوسش به نظاره بنشیند!

 

 

متاسفانه در هفته‌های اخیر خبرهای خوبی را نمی‌شنویم و شاهد اعلام فسادهای مختلف و احکام آنان هستیم. تاسف ما بر محاکمه آنان نیست، بلکه جای بسی خوشحالی دارد که مبارزه با فساد را در برنامه مسئولان جدی و عملی ببینیم.

 

 

از طرفی دیگر گاهی از گوشه و کنار می شنویم که آقا زیاد از این فسادها نگویید که مردم نسبت به حکومت اسلامی بدبین می شوند. به نظر ما اوج کوته بینی است که پرداختن به این مسائل و روشنگری در موضوع فساد را مایه تزلزل در پایه های حکومت اسلامی دانسته، بلکه آن جا استحکام حکومت اسلامی را می توان دید که در مقابل هر مفسدی قد علم کرده و دست او را از بیت المال قطع کند.

 

 

مطالبه گری از نهادهای حکومتی و قوه‌ای همچون قضائیه نه تنها به معنای تضعیف و توهین به آنان نیست بلکه جنبش دانشجویی و دانشجویان عدالت‌خواه می‌توانند به عنوان پشتوانه‌ای برای دستگاه قضا در جهت رسیدگی به پرونده‌های کلان فساد باشند.

 

 

مطالبه گری و مسئولان را به پای میز جواب کشاندن عین ولایتمداری است، زیرا فرمانده نسبت به این فسادها تذکرات فراوان داده و این گونه از نقطه‌های فساد و تجمیع ثروت در دستان عده‌ای سخن می‌گویند: «... نقطه‌های‌ استفهام‌ برانگیزی‌ست‌ که‌ هر جوان‌ معتقد به‌ عدل‌ اسلامی‌ ذهن‌ و دل‌ خود را به‌ آن‌ متوجه‌ می‌یابد و از کسانی‌ که‌ مظنون‌ به‌ چنین‌ تخلفاتی‌ شناخته‌ می‌شوند پاسخ‌ می‌طلبد و همچنین‌ در کنار آن‌ از دولت‌ و مجلس‌ و دستگاه‌ قضایی‌ عملکرد قاطعانه‌ برای‌ ریشه‌کن‌ کردن‌ این‌ فسادها را مطالبه‌ می‌کند. امروز این‌ مهمترین‌ و مطرح‌ترین‌ مسئله‌ی‌ کشور ماست‌ و نسل‌ جوان‌ دانشجوی‌ متعهد و مؤمن‌ نمی‌تواند نسبت‌ به‌ آن‌ بی‌تفاوت‌ بماند.»1

 

 

مساله‌ای که نباید فراموش کرد، نتیجه عدم رسیدگی به فسادها و گسترش آن است. نتیجه‌ای که دلسردی بدنه مردم و جوانان زحمت‌کش را به دنبال خواهد داشت، چرا که آن مفت‌خور فاسد منافعی را به دست می آورد که هزاران نخبه دانشگاهی،کشاورز زحمتکش، کارگر و کارفرما به گرد پای او نخواهند رسید!

 

 

رو سیاهی فسادها همچون لکه نفت بر پیشانی آقایان خواهد ماند و اگر امروز قدرت و نفوذ آنان، این روسیاهی را نمایان نکند، در فردای قیامت این سیاهی را به رخ همه خواهد کشاند. نکته مهم آن است که این روسیاهی تنها بر چهره مفسدان نخواهد بود، بلکه لکه سیاهی است برای همه مدعیان عدالتخواهی که فسادها را به چشم خود دیدند و چون دلارهای نفتی رد و بدل شده بین آقازاده‌ و وکلای شرکت کرسنت خاموش ماندند.

 

 

امروز لکه نفت را بر چهره عدالت می‌توان دید...

 

 

و ترس از آن است که این روسیاهی بر صورت کسانی نیز افتد که این لکه‌ها را دیدند و صدایی از آنان نیامد!

 

 

 

پی نوشت:

 

 

 

1-      پیام رهبر معظم به دومین همایش سراسری جنبش دانشجویی،6/8/1381 


ادامه مطلب
[ جمعه 1 اسفند 1393  ] [ 9:17 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

اقتدار

ملّت ایران هم میتواند تحریم کند؛ این را بگوییم که اگر بنای بر تحریم باشد، در آینده این ملّت ایران است که آنها را تحریم خواهد کرد. بیشترین سهم گاز دنیا در اختیار ما است، مال ملّت ایران است؛ گازی که یک انرژی بسیار مهم و اثرگذاری است و دنیا به آن احتیاج دارد و همین اروپای بیچاره احتیاج به این گاز دارد، این گاز در اختیار ما است؛ ایران بیشترین سهم گاز موجود در دنیا را فعلاً - تا حدّ اکتشافات فعلی در ایران - دارد؛ مجموع نفت و گاز را هم که حساب کنیم، باز بیشترین اندازه‌ی نفت و گاز بر روی هم را جمهوری‌اسلامی‌ایران دارد؛ ما تحریم میکنیم آنها را در وقتی که مناسب باشد؛ و جمهوری‌اسلامی میتواند این کار را بکند.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 30 بهمن 1393  ] [ 9:17 AM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

مصرف تولید داخل

یک نکته‌ی دیگری که این بیشتر به مردم مربوط میشود، مصرف محصولات داخلی است که من بارها در سخنرانی‌های اوّل سال و غیر آن تکرار کردم، الان هم به شما عرض میکنم: محصولات داخلی را مردم مصرف کنند؛ نروند دنبال این نشانه‌ها. حالا مُد شده است بگویند «بِرَند» است، بِرَند فلان؛ بِرَند چیست! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصّبانه و با تعصّبِ تمام، ملّت ایران، خارجیِ آن را مصرف نکنند. این را من فقط برای یک عدّه‌ی خاص نمیگویم؛ خب بله، وقتی ما میگوییم، یک عدّه متدیّنین فوراً گوش میکنند حرف را، پیغام هم میدهند فلان چیز راکه خارجی است بخریم؟ فلان چیز را نخریم؟ من فقط برای متدیّنین و افرادی که برای حرف ما حجّیّت شرعی قائلند، این را نمیگویم؛ من این حرف را برای هرکسی میگویم که به ایران علاقه‌مند است، به آینده‌ی کشور علاقه‌مند است، به فکر بچّه‌های خودش است که بنا است فردا در این کشور زندگی کنند. شما مصنوعات خارجی را که مصرف میکنید، در واقع کمک میکنید به اینکه حجم آن بنگاه خارجی، آن کارگر خارجی، آن سرمایه‌دار خارجی، مدام بیشتر بشود و تولید داخلی ضربه بخورد، شکست بخورد. این را به همه‌ی مردم، بخصوص آن‌کسانی‌که مصارف زیادی دارند[میگویم‌]؛ دولتی‌ها هم همین‌جور؛ دولتی‌ها هم در مصارف دولتی، در اشیاء مصرفی‌ای که در ساختمانها، در چیزهای گوناگون مصرف میکنند، حتماً ملاحظه کنند تولید داخلی را.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 30 بهمن 1393  ] [ 9:12 AM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

سرش را به دیوار می زد تا باز شود!

آیت الله مهدوی کنی از ابتدای راه مبارزه تا سرانجام آن با افراد فراوانی هم درس و همراه بودند که تا پایان راه مسیر آنها یکی نماند و یکی از آنها شیخ علی تهرانی بود.

ایشان در بیان خاطرات خود از شیخ تهرانی بیان می کنند:

«…درس مکاسب آقای سلطانی را در قم مباحثه می کردیم که بعد ایشان به نجف مهاجرت کردند. قسمتی را هم با آقای شیخ علی تهرانی ـ که خدا هدایتش کند ـ مباحثه می کردیم.

در اینجا خاطره ای را در رابطه با شیخ علی تهرانی بیان می کنم. ایشان از شش هفت ماه یا یک سال بعد از اینکه من طلبه شدم به مدرسه لرزاده آمدندو مشغول تحصیل شدند…ایشان ۱۹ ساله بودند و من ۱۴ ،۱۵ سال داشتم…..حجره من پهلوی حجره یایشان بود. یک شب آخرهایش  دیدم که دیوار حجره ی ما کوبیده می شود گویا کسی محکم به دیوار می کوبد،آمدم ببینم چه شده  ،دیدم که شیخ علی کله اش را به دیوار می زند. گفتم علی آقا چه کار می کنی ؟ گفت : من حاشیه های کتاب جامه المقدمات را که می خوانم درست نمی فهمم ،سرم را به دیوار می زنم تا مغزم باز شود!!!!و بفهمم . البته ما آن وقت به عمق مطلب پی نبردیم ،می گفتیم شیخ علی آقا خوب درس می خواند،واقعا هم خوب و زیاد درس می خواند، ولی بعد ها که این جریان ها پیشامد فهمیدیم که این آقا از اول غیر عادی بود.بله ما با شیخ علی آقا سال ها مباحثه می کردیم ،ولی غالبا بحث های ما به مجادله می کشید و ایشان در مدرسه فیضیه داد و فریاد زیاد می کرد و کلمات تندی می گفت.”»

منبع: کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی،صفحه ۶۹-۶۶


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 29 بهمن 1393  ] [ 7:23 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

این واژه ها از فرانسه آمدند

برخی از واژه‌ها را که ریشه فرانسه دارند و از آن زبان، عمدتا در دوره قاجار، وارد زبان فارسی شدند، ملاحظه می‌کنید. توجه کنید برخی از این واژه‌ها اصالت ایرانی یا عربی دارند و پیشتر از کشورمان به خارج رفتند و دوباره برگشتند مثل «بالاخانه» که به «بالکن» تبدیل شد یا پیرجامه که به پیژامه تبدیل شد یا مخزن (عربی) که به مغازه تبدیل شد. مهم آن است که ما به زبان فارسی سخن بگوییم و کار خودمان را با این زبان راه بیندازیم؛ نه اینکه بخواهیم با واژه های خارجی کلاس بذاریم یا بخواهیم واژه هایی با قدمت 200 ساله و بیشتر را از فارسی پالایش کنیم (چرا که ارتباط ما با نسل قبلی قطع میشود!). فرض کنید بخاطر یک پالایش احمقانه، نسل بعدی غزلیات حافظ یا اشعار صائب را نفهمد.


الف
ادکلن(eau de cologne)
اپل (épaule) به معنی شانه
اپیدمی (épidémie)
اتیکت (étiquette)
اشانتیون (échantillon) به معنی نمونه
اکران (écran)
اکیپ (équipe)
املت (omelette)
اوٍرت (ouvert) به معنی باز (open).
اورژانس (urgence)
اوریون (oreillons) بیماری اوریون یا گوشک که از oreille که به معنی گوش است آمده است.
ایده (idée)
آباژور (abat-jour)
آژانس (agence)
آسانسور (ascenseur)
آلرژی (allergie)
آمپول (ampoule)
آناناس (ananas)
آوانتاژ (avantage) به معنی فایده و منفعت است.
آوانس (avance)
ب
بالکن (balcon)
بانداژ (bandage)
برس (brosse)
بروشور (brochure)
بلوز (blouse)
بوروکراسی (bureaucratie) که از ریشه bureau به معنی میز و دفتر کار ایجاد شده است.
بوفه (buffet)
بولتن (bulletin)
بیسکویت (biscuit) به معنی دوبار پخته شده bis به معنی دوباره و cuit به معنی پخته شده است!
بیگودی (bigoudis)
پ
پاپیون (papillon) به معنی پروانه
پاساژ (passage)
پاندول (pendule)
پانسمان (pansement)
پروژه (projet)
پروسه (process)
پلاک (plaque)
پلاکارد (placard) به معنی پوستر و نیز به معنی کابینت است plat به معنی بشقاب یا ظرف مسطح است.
پماد (pommade)
پیژامه (pyjama)
پیست (piste)
ت
تابلو (tableau)
تن (ماهی) (thon)
توالت (toilette)
تومور (tumeur)
تیره یا خط تیره (tiret)
تیراژ (tirage)

ر
رادیاتور (radiateur)
رژیم (régime)
رفراندوم (référendum)
رفوزه (refusé)
روبان (ruban)


ژ
ژانر (genre)
ژست (geste)
ژله (gelée)
ژوپ (jupe) به معنی دامن و minijupe به معنی دامن کوتاه است.
ژورنال (journal) به معنی روزنامه. jour به معنی روز است.


س
ساتن (satin)
سالن (salon)
سس (sauce)
سنکوپ (Syncope)
سوژه (sujet)
ش
شارلاتان (charlatan)
شاسی (châssis)
شال (châle)
شانس (chance)
شوفاژ (chauffage)
شوفر (Chauffeur)
شومینه (cheminée)
ص
صابون (savon)
صندل (sandale)
ط
طلق (talc)
ف
فلش (flèche)
فویل (feuille) به معنی ورقه یا برگه.
ک
کاپوت (capot)
کاسکت (Casquette)
کافه (café)
کافه گلاسه (café glacé)
کامیون (camion)
کامیونت (camionnette)
کاناپه (canapé)
کراوات (cravate)
کریدور (corridor)
کمدی (comédie)
کنسرو (conserve)
کنکور (concours)
کودتا (Coup d’État)
کورس (course)
گ
گارسون (garçon)
گیشه (guichet)
ل
لوستر (lustre)
لیسانس (licence)
م
مانتو (manteau)
مانکن (mannequin)
مایو (maillot)
مبل (meuble)
مرسی (merci)
مزون (maison) به معنی خانه است
مغازه (magasin) خود در اصل از عربی مخزن.
موزه (musée)
موکت (moquette)



ن
نایلون (nylon)
و
وانیل (vanille)
ویتامین (vitamine)
ویترین (vitrine)
ویراژ (virage)
ویلا (villa )


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 29 بهمن 1393  ] [ 3:04 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

ویدئوی پیوست فرهنگی

انتقال مفاهیم علوم انسانی در قالب کلیپ های ساده از کارهای جدیدی پایگاه پژوهشی تحلیلی راهبردی هست، در پرونده درآمدی بر پیوست فرهنگی این مفهوم در قالبی جذاب برای فهم بهتر مخاطب از این مسئله منتشر شده.

«پیوست فرهنگی چیست؟» با تعریف و شرح مسئله پیوست فرهنگی به اهمیت توجه به این موضوع و تبیین وضعیت فعلی این مسئله در کشور می پردازد.



 


-- 

« لاخَیرَ فِی قَلبٍ لایَخشَع وَ عَینٍ لا تَدمَع وَ عِلمٍ لا یَنفَع »
خیری نیست در قلبی که خاشع نباشد در برابر خدای متعال، خاشع یعنی شکسته
خیری نیست در چشمی که اشک نریزد 
و علمی که انسان دانسته هایی داشته باشد که نفعــی برایش نداشته باشد.


از حِکم حضرت امیرمومنان صلوات الله علیه در محضراستاد آیت الله محمد شجاعی

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 29 بهمن 1393  ] [ 1:25 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

پوستر جدیدی از شهید ذوالفقاری

 

zolfaghari3للحق

طرح نوشت : سهم من همیشه از رفتن دوستان ام، طراحی پوستر بوده و تشییع و الخ …  چه تکرار تلخ آلودی!

کاملا بی ربط : شهادت، به آسمان رفتن نیست … به خود آمدن است …

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 29 بهمن 1393  ] [ 11:54 AM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

یک بحث تربیتی

دیدن فوتبال در مسجد
به تاریخ: ۹۳/۹– ویرایش : دانش آموز

فوتبال

مهتدی : سلام نظرتون چيه من فردا ميخوام تو مسجد با بچه ها بازي استقلال پرسپوليس رو ببينم؟
ابتدايي هستن.

دانش آموز :

صادقی :

صادقی :

صادقی : وا اسلاما….

مهتدی : چشه …

دانش آموز : چش نیست دماغه.

یاسینی :

کاکی : آقا نکن اینکارو

مهتدی : اسلام در خطر افتاده

یاسینی : مثل اینه ما مثلا بازی سپاهان ذوب آهنا بزاریم مسجدمون ببینیم!
آخه خداوکیلی دیدن داره بازی این تهرونیا؟
إ ببخشید اینجا گروهه صالحینه!

مهتدی : اين دو تيم فرق ميکنن
اولا چ بخواي چ نخواي همه اين بازي رو ميبينن.
ثانيا چرا اينجا نبينن که جو رو کنترل کنيم؟؟؟

کاکی : مثلا چه جوی باید کنترل بشه؟

یاسینی : من ۵ ساله ندیدم و نمیبینم!

کاکی : اگه شما بشینین باشون ببینید یعنی فوتبال دیدن رو دارید تایید می‌کنید

یاسینی : تازه اونم تاییدش توی مسجد!

مهتدی : رفتار ها تو اون لحظه خيلي مهمه ، تحليل کارها و رفتاراشون و کنترل اينکه کسي حرف زشتي نزنه و…

مهتدی : يعني فوتبال ديدن جرمه

مهتدی : حالا تو مسجد يا غير مسجد

کاکی : هم جرمه هم جنایته

مهتدی : خيلي جالبه

دانش آموز : منم مخالفم…
به نظرم اصن در موردش صحبت هم نکنید بلکه نذارید اصلن موضوعیت خیلی پیدا کنه

مهتدی : روايت داريم؟

صادقی : ورزش کردن توصیه شده نه ورزش دیدن!

صادقی : مگه تو نشستن ونگاه کردن چه فایده مثبتی وجود داره؟

کاکی : ضمناً رفتارشون جلوی شما طوری خواهد بود که نیازی به کنترل نداره. اونا جلوی شما که فحش نمیدن برادر

صفربنا : به نظر بنده کار بدی نیست شما چه بخوایی چه نخوایی بچه ها بازی رو میبینن
و نمی تونی از دیدن او منعشون کنی

یوسف: : شما قصد دارید به روحیه رهاشدن جهت بدین ولی این راهش نیست

کاکی : روایت میخوای چکار

کاکی : عقل خودش همه چی رو داره بیان میکنه

صادقی : شاید الان وقت خوبی برای بحث نباشه

مهتدی : ي طوري ميگين جرم و جنايته انگار حکم قضايي براش صادر شده…

صفربنا : چرا به نظر بنده بحث بشه
اگه این کار خوبی نباشه پس باید از دیدن او تو خونه هم نیروها رو منع کنیم

مهتدی : احسنت

دانش آموز : فوتبال دیدن عمل لغو هست… شما نباید با همراهیشون در این عمل لغو اون رو تایید کنی.
درسته صمیمیت و مچ بودن با گروه لازمه.. اما هدف وسیله رو نمیتوحیهه.

کاکی : هدر دادن وقتمون واسه دیدن یه برنامه بی فایده جنایت نیست

صفربنا : به نظرتون این کار نمیتونه خودش راهی برای جذب باشه!!؟

کاکی : ؟

کاکی : فوتبال بازی کردن اره یک روشی برای جذبه نه فوتبال دیدن

مهتدی : يک تفريح هست .هرکس يک نوع تفريح ميکنه

صفربنا : اگه این کارمناسب نیست نظرتون برای اینکه چطوری مانع فروتبال دیدن بچه ها تو خونه بشیم چیه؟

کاکی : مستقیم بشون نگید. چون زود موضع میگرن

صفربنا : راه کار؟

صفربنا : اصلا به نظرت این کار شدنیه؟

دانش آموز : فوتبال دیدن باعث الگو شدن ادمهاش و کارشون برای بچه ها میشه..
مربی نباید در این امر شریک باشه.. باید سردش کنه.. نه داغترش کنه..
در موردش بحث هم نباید بشه.. چه برسه تماشا با هم…

صفربنا : لطفا راه حل بدید چطور مانع دیدن بچه هابشیم؟

صفربنا : چون به نظر من این کار یا شدنی نیست یا …

دانش آموز : خیانتها و زشتکاری های بعضی از این فوتبالیست ها رو داشته باشین.. که وقتی بچه ها بفهمن چه شکست ذوقی میخورن

کاکی : لازم نیست مانعشون بشید

شهرياري : من بادیدن یک بازی اونم دربی موافقم….
– -و-علی نظریان مشهد: نمیخواد جلوی فوتبال نگاه کردن بچه ها رو بگیرید. نباید تشویقشون کنید به فوتبال دیدن

کاکی : حداقل الان مانع نشید

صفربنا : خوب وقتی به نظر شما کار اشتباهه باید جلوش رو گرفت

شهرياري : اتفاقا ماهم فردا داریم باهم میبینیم..

کاکی : اشتباه هست ولی ممانعت اشتباهیست بزرگتر

کاکی : حساس میشن . قبول نمیکنن

دانش آموز : وقتی مربی که قراره الگو باشه ٬ خودش رو بی توجه به فوتبال دیدن نشون بده٬ تاثیر خودشو میذاره و همین به نظرم کفایت میکنه

مهتدی : حقيقتا من اولين باره متوجه ميشم کسي بگه دربي رو نبينيد خيانته و…

صفربنا : ببیند بخوای نخوای همه به جز اندک نفراتی این بازی رو می بینن پس تلاش نکنید با بد نشون دادن اون طوری بشه که باعث مشکل تراشی بشیم

نظریان : : با یک دربی نگاه کردن کنار همدیگه، کل فوتبال تایید میشه.
و اون متربی که فوتبال نگاه نمی کرده هم جذب فوتبال میشه.
و اونی که ممکن بوده تا چند وقت دیگه هوادار بودنش رو ترک کنه دیگه ترک نمی کنه

کاکی : این مشکلات کم‌کم به مرور زمان برطرف میشه. شاید چند سال بعد زمانی که اونا مطیع مطلق شما شدن میتونید حکم کنید که فوتبال نگا نکنن.

شهرياري : اینطور که شما میگی نیست…

دانش آموز : وظیفه و رسالت یک مربی واقعا چیه ؟؟؟ چه چیزی توجیه میکنه که با همراهی متربیها در دیدن مسابقه فوتبال ٬ اونها رو به یک عمل لغو و بیهوده تشویق کنید؟

صفربنا : مثلا تو شهر ما تو پارک بزرگ شهر دربی رو نشون میدن به نرن اگه بچه بره اونجا ببینه اون جو و ضا بهتره یا بیاد پیش شما که می تونی کنترلش کنی و تاثیره خودت رو بزاری تازی راهی برای جذب بهتر پیدا کنی

دانش آموز : هدف وسیله رو توجیه نمی کنه

کاکی : فوتبال نگاه کردن کثیف‌ترین اسراف وقته. همش حاشیه‌ست. به نظرم کسایی که زیاد فوتبال میبینن حاشیه‌پرست بار میان.

شهرياري : اگر فقط یک مسابقه باشه اونم به عنوان سرگرمی اشکالی نداره….
فوتبال نوعی سرگرمی ست…
ولی نباید جو مطلق فوتبالی حاکم بشه….

شهرياري : فوتبال دیدن فردا ربطی به حاشیه پرستی ندارد…
ماآخرین باری که نگاه کردیم بازی ایران داخل جام جهانی بود… و فردا دومیش…

مهتدی : نه قبول ندارم.واليبال نگاه کردن بسکتبال و… هم همينطور؟

صفربنا : افرین بااوردن بچه کنار خودت و دیدن فوتبال با هم از درست کردن جو مطلق فوتبال به گفته شما جلو گیری میشه

کاکی : اون جو سر هر برنامه ای توی شهر وجود داره، یعنی شما الان نزارش بره بیرون ولی در طول سال اینقد توی شهر برنامه وجود داره که خودشون میرن و همه چی رو میبینن. پس با یه فوتبال نمیتونید اونا رو از این جو دور کنید.

مهتدی : پس اگه تو مسجد کسي پينگ پنگ هم بازي کرد ما نگاش نکنيم چون وقت تلفيه…

کاکی : مغالطه میکنی!

کاکی : این کجا و اون کجا

شهرياري : منتظر جان اونم هنرمندی میخواد….
امام خمینی هم بدنامه کودک میدیدن…

مهتدی : چطور؟متوجهم کن

صفربنا : باریکلا موافقم باهات

کاکی : اخه فوتبال تلوزیون دیدن کجا و بازی بچه ها رو نگاه کردن کجا؟

کاکی : شما بازیشونو نگا کن. چون دارن کار خوبی میکنن. دارن ورزش میکنن.

مهتدی : شما ميگي ورزش کردن توصيه شده تو روايات نه ورزش ديدن.اين هم ديدنه ديگه

کاکی : ولی فوتبال نگا کردن چیش مفیده حاجی جون؟

دانش آموز : بحث جو نیست…. بحث صرف وقت گذاری برای کار بیهوده هست. اسراف وقت.. جو که فاز دومش هست.. دیدن پینگ پنگ هم اصلن قابل مقایسه با دیدن این فوتبال نیست..

شهرياري : دیدن حساس ترین بازی ورزشی در سال اسراف وقت نیست…

کاکی : مغالطه میکنی، قرار نیست که ما به شما غالب بشیم برادر. این چه استدلالیه که دارید؟

کاکی : ما میخوایم حق مشخص بشه نه که شما رو شکست بدیم.

دانش آموز : اصلن هم با این تجارت فوتبال یک ذره موافق نیستم… ضرر محض هست هم وقت و هم فرهنگ. و وای بر مربی که رسالتش رو بد انجام بده یا منحرف بشه…

کاکی : اون بازی حساس رو میشه نتیجش رو دنبال کنید نه کامل نگاش کنید

صفربنا : وای بر مربی که کارش رو بد انجام بده

شهرياري : حرف آخر حقیر:: اگر فقط همین بازی باشه و جو کنترل بشه هیچ گونه اشکالی نخواهد داشت….

کاکی : : فوتبالی که براش میلیاردها میلیارد دارن بیت المال رو خرج میکنن فقط بخاطر حمایت ماست. چون ما خریدارشیم اینقد دارن خرج این فوتبالیست‌ها میکنن.

رضایی : : رعایت حرمت شبستون مسجد بشه و کار از رقابت صمیمی به جدل و دلخوری نکشه اشکال نداره. سر همین بازی میشه بهشون فهموند که فوتبال چی هست و چی نیست…

شهرياري : احسنت

شما با نظر کدام یک از افراد موافقین؟ (در نظرات اعلام کنید لطفا.. همچنین اگر نظری خودتون دارید..)


ادامه مطلب
[ سه شنبه 28 بهمن 1393  ] [ 7:42 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]

زن تک تیرانداز ایرانی

 گروه جهاد و مقاومت مشرق: این بخشی از خاطرات تنها زن ایرانی امدادگر و تک‌تیرانداز گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران است که در گفت‌وگو با روزنامه قانون مطرح شده است. در این روزنامه آمده است:

دردهایش را می‌شود در کلامش فهمید، هرچند زخم‌ها، تاول‌های شیمیایی، سرفه‌ها و دستگاه اکسیژنش هم حکایتی از درد دارد از مبارزاتش از سال‌های پیش از انقلاب و دفاع مقدس می‌گوید. از همرزم بودنش با شهید چمران و صیاد شیرازی، حسن باقری و شهید همت؛ اما از زمان شهادت شهید چمران که می‌گوید، بغض راه گلویش را می‌بندد و اشک می‌ریزد. خودش می‌گوید وقتی خبر شهادت شهید چمران را شنیدم انگار زینب بودم که داغ برادر دیدم.

از آمدن سرزده رئیس‌جمهور به منزلش که پرسیدم، گفت: رئیس‌جمهور هم با شنیدن خاطراتم اشک ریختند.

می‌گوید بی‌ادعا آمدیم، بدون تعیین مزد کار کردیم و داشته‌هایمان را صرف انقلاب کردیم و از این معامله راضی هستیم. پس از این نیز با اینکه دارایی و توان جسمی نداریم اما در صورت لزوم سینه‌خیز هم به میدان مبارزه می‌رویم.

«امینه وهاب‌زاده» تنها زن ایرانی امدادگر و تک‌تیرانداز گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران به دلیل تسلط به زبان عربی در عملیات‌های زیادی دوشادوش مردان مبارز جنگید و اکنون با 75 درصد عارضه شیمیایی روزگارش را با یاد و هم صحبتی با شهدا و رزمندگان می‌گذراند.

مصاحبه زیر حاصل دیدار و گفت‌وگویی صمیمی است با این جلوه مقاومت، ایثار و عشق به انقلاب:

از شروع مبارزاتتان بگویید، از کجا و چه زمان فعالیت سیاسی و نظامی خودتان شروع کردید؟

مبارزاتم از عراق شروع شد. از آشنایی با بنت‌الهدی صدر خواهر شهید صدر، البته با خود شهید صدر هم همکاری داشتیم. پس از آن چند بار دستگیر شدم. آخرین‌بار به یکی از زندان‌های مخصوص مجرمان سیاسی منتقل شدم که تنها زمانی که نهایت جرم سیاسی یک شخص مشخص می‌شد با چشم و دستان بسته او را به آنجا می‌بردند.

پله‌ها را شمردم، 44 - 45 تا بود. چند ساعت بی حرکت مرا نگه داشتند، چراکه گفته بودند با کوچک‌ترین حرکت در چاه می‌افتی! دو جوان سنی‌مذهب آنجا بودند که وقتی دیدند بعثی‌ها مرا با آن سن کم سخت شکنجه می‌کنند، به آنها گفتند شما نمی‌توانید با او برخورد کنید، او را به ما بسپارید تا ما حسابی شکنجه‌اش کنیم! به این ترتیب پرونده‌ام به آن دو جوان سپرده شد. آن زمان حدوداً 13 ساله بودم. آنها مرا به اتاق شکنجه بردند و گفتند هرچه ما فریاد زدیم تو هم ناله و فریاد کن! بعد با اشاره به من فهماندند ما به خانه شما می‌آییم و به تو خواهیم گفت که چه کنی وقتی آمدند، گفتند تنها راه حل خلاصی شما این است که به ایران بروی تا بتوانی فعالیتت را ادامه دهی! اینها می‌خواهند تو را تبعید کنند. ایرانی‌ها امام خمینی(س) را دوست دارند. بعد پرسیدند تو چطور نام قائدالاعظم الخمینی را تکرار می‌کردی و بیشتر شکنجه می‌شدی؟ با آن شکنجه‌ها ما می‌لرزیدیم! گفتم من امام خمینی(س) را دوست دارم و شکنجه‌های سخت‌تر را هم تحمل می‌کنم.

چه سالی وارد ایران شدید و فعالیت سیاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟

در 14 سالگی به ایران تبعید شدم و فعالیتم را در ایران ادامه دادم زمانی که وارد ایران شدم اعلامیه امام خمینی(س) را همراه داشتم. فردی که اعلامیه را در عراق به من داده بود آدرس بازار مسگرها را داد که آنها را تحویل آقایی بدهم. وقتی نزد این فرد رفتم، فارسی نمی‌دانستم و اعلامیه‌ها را به او دادم. همزمان برای یادگیری زبان فارسی به کلاس رفتم و فعالیت سیاسی را با گروه همین آقا شروع کردم و سپس به حزب شهدای مؤتلفه وارد شدم در عراق ممنوع‌التحصیل بودم به ایران که آمدم همزمان درس حوزه را در قم و تهران شروع کردم. در تهران با اساتید مثل آیت‌الله محقق و خانم بیرقی درس حوزه می‌خواندم.

استاد از قم می‌آمد و از ما امتحان می‌گرفت. از سال 50 که فعالیت سیاسی مشخصی داشتم، بصورت مقطعی، مرتب بازداشت می‌شدم. در زندان زنان که محل توپخانه بود شش روز تمام توسط آقای تهرانی شکنجه شدم. یک بار به زندانی که آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی بود بردند و به آقایان گفتند این خانم همه شما را لو داده است. آقای هاشمی رفسنجانی خیلی ناراحت شدند ولی با ایما و اشاره به آنها فهماندم که دروغ می‌گویند. در روز پیروزی انقلاب اسلامی در تهران بودم تا اینکه سال 57 غائله کردستان پیش آمد و به همراه شهید چمران به کردستان رفتیم، چون وضعیت خیلی خطرناکی بود بعد از مدتی ما را به تهران برگرداندند.

چه دوره‌های آموزشی و نظامی‌ در چه پادگانی گذرانده بودید؟

دوره‌های کامل آموزش نظامی را در پادگان جی و دوره‌های تکمیلی را در دانشکده افسری گذراندم. دوره تکاوری من برای اینکه به جبهه اعزام شدیم، ناتمام ماند. کار آمدادگری را هم از زمان تظاهرات شروع کردم. زمانه به ما یاد داده بود که باید همه کار بدانیم. خودمان هم تلاش می‌کردیم همه چیز را یاد بگیریم. مجروحان را در راهپیمایی‌ها به بیمارستان می‌رساندیم و تا آنجا که می‌توانستیم وسایل و تجهیزات آمدادی برای بیمارستان و مردم فراهم می‌کردیم.

چه طور شد که به جبهه رفتید؟

با شروع جنگ تحمیلی به عنوان نیروهای مردمی با گروه 70 نفری از طرف مسجد جامع شهرری به منطقه جنوب رفتم. در آن زمان هنوز بسیج شکل نگرفته بود. به مدت چهار سال در آبادان، خرمشهر، دهلاویه، پادگان حمیدیه، هویزه و مناطق دیگر به عنوان آمدادگر و نیروی نظامی فعالیت داشتم. در منطقه جنوب در ستاد شهید چمران نیز فعالیت داشتم. سپس در مقطعی با شهید همت از جنوب به منطقه غرب رفتم.

چطور شد که مجروح شدید؟ در کدام مناطق و کدام عملیات‌ها؟

اولین مجروحیت شدید من سال 60 بود. شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه‌های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقی‌ها، به گروه آمدادی بی‌سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به مأموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی‌توانست دوباره اعزام شود؛ برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان‌دهنده‌ای روبه‌رو شدم. همه بچه‌ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می‌کشیدند آنقدر خون از بدنشان رفته بود که کاری از دستم برایشان ساخته نبود.

هر طوری بود یکی از مجروحان را سوار آمبولانس کردم. زمانی که در حال انتقال مجروح به آمبولانس بودم یکی از رزمنده‌ها که از گلوله باران عراقی‌ها جان سالم به در برده و تنها کتفش جراحت پیدا کرده بود، خودش را به من رساند و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید، من رانندگی می‌کنم. با وجود اینکه نباید چراغ‌های آمبولانس را در شب روشن می‌کرد، برای پیداکردن راه، این کار را انجام داد و با روشن شدن چراغ‌های آمبولانس، عراقی‌ها متوجه آمبولانس شدند و ما را زیر آتش خمپاره گرفتند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی‌شنیدم، فقط احساس کردم شکمم می‌سوزد. وقتی راننده مسیر برگشت را پیدا کرد و آمبولانس را به بیمارستان رساند آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردنم درِ آمبولانس را اره کنند. در آن حادثه ترکش به شکمم اصابت کرده بود و تمام روده‌هایم به بیرون ریخته بود. متوجه می‌شوند که نبض ندارم و فکر می‌کنند که به شهادت رسیده‌ام. من را به معراج شهدا بردند و فردای آن روز که شهیدی دیگر را به آنجا می‌برند متوجه بخار داخل مُشَما می‌شوند و من را به بیمارستان پتروشیمی آبادان منتقل می‌کنند؛ سپس به بیمارستان مصطفی خمینی اعزام شدم. سال 62 هم در فکه در عملیات والفجر یک، شیمیایی شدم و به مدت شش ماه در نقاهتگاه اهواز بودم.

با وجود مجروحیت چرا دوباره به جبهه برگشتید؟

دل کندن از جبهه برایم سخت بود. بعد از بهبود نسبی دوباره به منطقه جنگی برگشتم. در تمام این ایام فرزندم در نزد شوهر و خواهرم بود و وابستگی شدیدی به خواهرم داشت. همسرم در مدت فعالیت‌های من هیچ مخالفتی نمی‌کرد. چهار سال از همسر و فرزندم دور بودم.

چطور شد که تک تیرانداز شدید و شکارچی تانک نام گرفتید؟

در یکی از خطوط عملیاتی، مورد حمله دشمن قرار گرفتیم و ترکش‌های گلوله‌های دشمن هر دو دست رزمنده «آرپی‌جی زن» را قطع کرد و تانک‌ها شتابان به طرف خاکریز ما هجوم می‌آوردند در همین حین آرپی‌جی آماده شلیک را دیدم و آن را برداشتم و به سمت تانک پیشرو دشمن نشان گرفتم. تانک دشمن منهدم شد و رزمنده‌ها همه تکبیر گفتند و خودم از خوشحالی غش کردم. این حرکت باعث شد تا روند پیشروی دشمن کند و نیروهای خودی بتوانند مواضع خود را مستحکم کنند. در آن هنگام با صلوات رزمنده‌ها تشویق شدم و شکارچی تانک نام گرفتم.

چطور شد که شیمیایی شدید؟

در فکه برای رسیدگی به زخمی‌ها، من داشتم پای یکی از این مجروحان را بخیه می‌زدم که دیدم بیرون همهمه و سر و صدا شده است. رفتم بیرون چادر دیدم فریاد می‌زنند: شیمیایی... شیمیایی... . در آن زمان ما از لحاظ امکانات در مضیقه بودیم. بخصوص بچه‌های سپاه که امکانات چندانی نداشتند. ماسک مخصوص شیمیایی هم کم بود. چند وقت قبل از این قضیه یکی از ارتشی‌ها یک ماسک به من داده بود و گفته بود شما که همیشه توی خطی این ماسک نیازت می‌شود. ماسک را زدم. بعد دیدم یک جوانی را آوردند برای رسیدگی آمدادی که حالش بد بود و وضعیت خوبی نداشت. ماسک هم نداشت، ماسکم را باز کردم و برای او گذاشتم. بعداً در تلویزیون با او همانجا یک مصاحبه کرده بودند و گفت یک خانم آمدادگر اینجا جان مرا نجات داد. حالا سال‌ها از موضوع گذشته و آن آقا شهید شده است و نامه‌هایی را برای دخترش گذاشته است. دخترش که جریان ماسک را فهمیده بود توسط آن نامه‌ها و نشانه‌هایی که پدرش گفته بود آمد و من را پیدا کرد. چند وقت پیش به همراه یک کارگردان تلویزیونی برای شنیدن خاطرات و تهیه یک مستند پیش من آمده بودند.

چطور شد که با شهید چمران آشنا شدید و از کجا با ایشان همراه بودید؟

آشنایی من با شهید چمران به دوران قبل از انقلاب برمی‌گردد سال 57 که غائله کردستان پیش آمد با شهید چمران و همسرش آشنا شدم و از نیروهای ایشان به حساب می‌آمدم در پادگانی که الان نامش ولیعصر است مستقر بودیم و از نیروهای ایشان بودم. جنگ که شروع شد با سختی زیاد وارد جبهه شدم و با شهید چمران همراه شدم.

چمران را نمی‌توانستی در یک نقطه پیدا کنی. او همه جا بود. حضورش دلگرمی بود برای بچه‌ها. من پس از گذراندن دوره‌های چریکی در لبنان یک بار او را در جبهه دیدم که از ناحیه پا مجروح شده بود. پس از درمان و پانسمان اولیه با وجود اینکه نیاز به استراحت هم داشت از جایش بلند شد و به طرف خط مقدم رفت. با تمام قوا هم رفت. حضورش در کنار بچه‌ها در خط مقدم هم نقطه اتصال و قوتی بود. هنوز که نجواهایش را می‌خوانم، دلم آسمانی می‌شود. شهادت شهید چمران کمر مرا شکست و انگار زینب بودم که داغ برادر دیدم.

با کدام یک از فرمانده‌های بزرگ همرزم بودید؟

با شهید همت همرزم بودم و یک جمله به یادماندنی از ایشان دارم که بعد از عملیات‌ها می‌گفت: «اسب‌ها را زین کنید». منظورش از اسب‌ها را زین کنید، همان آمبولانس‌ها بودند. ما هم به سرعت آمبولانس‌ها را برای نجات مجروحان آماده می‌کردیم. در عملیات شکست حصر آبادان هم با شهید صیاد شیرازی همرزم بودم قرار بود با دو پرستار خانم که از آبادان آمده بودند در این عملیات شرکت کنیم. شهید صیاد شیرازی آن روز به‌ ما گفت: شما شغل حضرت زهرا(س) را دارید و امیدوارم ایشان را الگوی خودتان قرار دهید و این کار را تا به آخر ادامه بدهید.

گویا با شهید دستغیب هم همرزم بودید. خاطره‌ای اگر از آن شهید بزرگوار دارید بفرمایید؟

در اوایل اشغال خرمشهر، پشت مسجد جامع مجروحان را مداوا می‌کردیم، غذا می‌پختیم، ملحفه‌ و لباس‌های رزمنده‌ها را می‌شستیم؛ دخترهای خرمشهری هم با اعزامی‌های همراه بودند. آیت‌الله دستغیب کامیون‌هایی از مواد غذایی را به جبهه می‌فرستاد و خودش نیز به ماهشهر می‌آمد؛ من از مواد غذایی که به جبهه می‌آوردند، نمی‌خوردم و می‌گفتم «بیت‌المال است». برای رفع گرسنگی می‌رفتم و بیسکویت می‌خریدم.

وقتی آیت‌الله دستغیب به حوالی دارخوین و شادگان آمدند، یکی از دوستان این موضوع را به وی گفت؛ شهید دستغیب پیام دادند که به دیدنشان بروم، وی یک بسته نان و پنیر و کاهو داد و گفت: «دخترم به جان مادرم زهرا(س) اینها از بیت‌المال نیست و از نذرهایی است که به من می‌دهند، اینها را آوردم تا بخورید. بخور تا بتوانی بعدها غذای جبهه را بخوری. شما عین رزمنده هستید. هرچه به رزمنده می‌رسد به شما هم می‌رسد.»

من که برای شهادت به جبهه رفته بودم، به شهید دستغیب گفتم: جان مادرت زهرا(س) دعا کنید من شهید شوم. وی گفت: دخترم شما اینجا آمده‌اید؛ اگر شهید نشوید، ثواب شهید را می‌برید. شما اینجا اجر شهید را دارید؛ از خدا بخواهید که بمانید و به اسلام خدمت کنید. بعد از آن حرف‌های شهید دستغیب گفتم: خدایا راضی‌ام به رضایت و من مجروح شدم و شهید دستغیب هم با شهادتش، سعادتمند شد.

پس از سال‌ها مبارزه و تحمل سختی‌ها آیا به خواسته‌هایتان رسیدید؟

شخصاً به خواسته‌هایم رسیده‌ام و آنان که هم عقیده با من بودند نیز اعلام کرده‌اند که به خواسته‌های انقلابی خود رسیده‌اند. برای مثال ما در زمان طاغوت به دلیل حجاب و چادر خود باید سرزنش تحمل می‌کردیم و تحقیر می‌شدیم اما امروز هر زن جوان با افتخار با چادر وارد هر عرصه اجتماع می‌شود. شاید مبرهن بودن حق حجاب سبب شده تا بعضی اهمیت وجود آن را از یاد ببرند. ما امروز حرف می‌زنیم فریاد می‌زنیم و توان دفاع از عقیده خود را داریم و این مهمترین خواسته در یک جامعه است که نباید فراموش شود.

به عنوان یک جانباز، خدمات‌رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران را به جانبازان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بنیاد شهید تا حد امکان و توان خود در خدمت‌رسانی به جانبازان قدم برداشته و رئیس بنیاد شهید و مسئولان بارها به ملاقات بنده آمده و در مناسبت‌ها از بنده تقدیر کردند. تیر ماه امسال هم رئیس‌جمهور و معاون ارشد ایشان و رئیس بنیاد شهید به منزلمان آمدند و ساعتی را با یاد شهدا و ذکر خاطراتی گذراندند و خاطراتم اشک رئیس‌جمهور را درآورد


ادامه مطلب
[ سه شنبه 28 بهمن 1393  ] [ 2:19 PM ] [ حمید درویشی شاهکلایی ]
[ نظرات0 ]