مسيحاي نگاه تو
من در آن دم صدای نفس هایت را وعطر مسیحای نگاهت را می شنوم ،می بینم.
آن هنگام که نوای یاعلی از نایم بیرون می خیزدوبه زانوان خسته ام رمقی دوباره می بخشد.چه کسی گفته تو غایب هستی؟این منم که یک عمر ازحضور در کلاس عشقت غیبت خورده ام.واین تویی که صبورانه انتظارم را می کشی.تا مگر از در درآیم ویکباربه موقع بگویم، حاضر!
و حالا که دعوتم کرده ای می نویسم...
با همین حال ،حالی که بهار را هنوزاز خاطر نبرده،باران شب سیزده رجب را و بغض دلتنگی بشریت از دوریت را، که درآن شب شکست.حالا که دعوتم کرده ای به یاد آورده ام خاطر خواهی ات را..که پشت جزوه های تا خورده دلتنگی شب های بی قراری ام ،نامت را با سیاه قلم حک کرده ام...وبعد از خاطرم چه زود عبور کرده ای..
در ادامه مطلب می خوانید....
ادامه مطلب
نامه يك منتظر(پرده سوم)
پرده سوم:میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست..
" جز برخی رفتار ناشایسته ی آنان که ناخوشایند ماست وآن عملکرد را زیبنده ی اینان نمی دانیم عامل دیگری مارا از آنان دور نمی دارد . "
چقدر گله داری ای صبور من.از پس این قرن های طولانی.وکجاست عاشقی که مگر بر این زخم های عمیق دلت لحظه مرهم گزارد؟
چطور خودم را ببخشم؟ که اگر زخمی بر دلت وارد نکرده باشم،دست کم بر آن نمک پاشیده ام.
یک عمر نان ونمک عشق بر دهانم نهادی و دست آخر ..
(مگر می شود بدانی خود به غبار گناهانت حجاب چهره ی دلدار شده ای و دستت به دلهره نیافتد و چشمت سر به زیر نیافکند؟وقتی سخن از رفتاری می شود که زیبنده مسلمانی تو نیست ، یعنی باید همه تن چشم شوی که مباد زانوانت به وقت ایستادن به لرزه در آید و قدم هایت بر لبه ی پرتگاه گناه و لغزش سست شود که تو داعیه دار یاری منجی بشر هستی .
در ادامه مطلب می خوانید....
ادامه مطلب
نامه یک منتظر(پرده دوم)
پرده دوم: تو عاشقانه ترین اتفاق تاریخی..جنونمان،دلمان، دینمان دچارت شد...
مگر می شود آهنگ صدایت در گوش دلم طنین انداز شود وآرام بگیرم؟باورم نمی شود که این همه رااز تو شنیده ام.این قدر گلایه داشتی؟از من؟؟
"اگر پیروان ما- که خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد -براستی دروفای به عهد و پیمانی که بر دوش دارند همدل و یکصدا بودند ، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما ، دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما زودتر روزی آنان می گشت."
در ادامه مطلب می خوانید.....
ادامه مطلب
نامه يك منتظر (پرده اول)
پرده اول : تقصیر من است اینکه کم می آیی...
گفتند : آقا طلبیدن ،اردوی جمکران و قم..
یه ساک وکوچیک ویه دل پر از بغض وگلایه که حسابی هم سنگین شده بود برداشتم.همه دل تنگیهامو ریختم تو یه نامه که تصمیم گرفتم ،به محض اینکه رسیدم جمکران برسونمش به دست آقا.هنوز از حومه مشهد زیاد دور نشده بودیم.اما حال وهوای جمع بوی جمکران به خودش گرفته بود.نمی دونم چه حسی داره اونجا؟
حضور آقا رو حس می کنی.از همین حالا.بدون اینکه بهش رسیده باشی.انگار اون تنها کعبه ایه که تا قصدش رو می کنی ،دلت محرم میشه وآروم بهت میگن حجت قبول!به محض اینکه قصد طواف دل آقارو می کنی حاجی محسوبت می کنن.
اما دلم بغض داره بس که ناخواسته یا نادانسته دوری کردم.باید بنویسم؛
در ادمه مطلب می خوانید...
ادامه مطلب
حالا که دعوتم کرده ای مینویسم.
با همین حال، حالی که بهار را هنوزاز خاطر نبرده، باران شب سیزده رجب را و بغض دلتنگی بشریت از دوریت را، که درآن شکست. حالا که دعوتم کرده ای به یاد آوردهام خاطر خواهیات را ...که پشت جزوه های تا خورده دلتنگی های شبهای بی قراریام، نامت را با سیاه قلم حک کردهام...وبعد از خاطرم چه زود عبور کرده ای ...
عطر چای تازه دم کرده بعد از دعای ندبه، چه زود بغض انتظارت را با طعم خوش نان وپنیر وسبزی بعدش گره میزد. راستی دل تنگیهای من بیشتر شبیه گریه های کودکانه بود، در فراق مادر.
در ادامه مطلب می خوانید....
ادامه مطلب
نامه یک منتظر(پرده آخر)
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم/دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد.
کم کم آن گنبد فیروزه ای را می بینم.دلم از شوق پر میکشد وهزاربار طوافش می کنم.
«کو پیک صبح تا گله های شب فراق، با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم..»
تمام راه درد دل هایم را شنیدی .ای کاش قادر بودم دردل هایت را بشنوم!
نامه ام دیگر دارد تمام می شود؛ای کاش می شد خودت آنرا از من بگیری..
در ادامه مطلب می خوانید.....
ادامه مطلب
زندگی ما رنگ و بوی امام زمان(عج) دارد؟!
آیت الله بهجت(ره): وقتى تأمّل مى کنیم مى بینیم همه قضایاى امام حسین(ع) در یک روز واقع شد و وقتى مردم کوفه و بصره از قضیّه ى قتل آن حضرت(ع) مطّلع شدند، ناراحت شدند و از ابتلاى آن حضرت و شهادت اسارت اهل بیت(ع)، خدا مى داند که اهل ایمان چه قدر ناراحت بودند، به حدّى که گویا باورشان نمى شد. در طول این مدّت دل اهل ایمان خون بود. امّا ما بیش از هزار سال است که گرفتاریم و حضرت حجّت(عج) گرفتار است و دشمن ها نمى گذارند بیاید و او را حبس کرده اند. آیا حبسى از این بالاتر که نتواند خود را در هیچ آبادى نشان دهد و خود را معرّفى کند؟
در ادامه مطلب می خوانید......
ادامه مطلب
چلچراغ می بخشیدی
تمام شهر در بیخبری فرو رفتهبود. جز نان و خاک و طمع، کسی در کوچهها پرسه نمیزد. مردم شهر، مسیری نهچندان دورتر از نوک بینیشان را هر روز از دخمههاشان رصد می کردند و برای تسخیر نیمه چپ و راستش، خنج به سروصورت هم میانداختند. شبها بر روی سجاده میخفتند و خوابهای پریشان میدیدند.
یکی دو منزل آن طرفتر، رودی میگذشت و آسمانی بهم زده بود. خانهای کاهگلی، دیوارهایش را کوتاه کرده بود. مرد خانه، شب را جارو زده بود. از رود سپیدش، چشمهساری به باغچهها گشوده بود. پاسبان شهر بود و رنگینکمان آورده بود. اما نمیدانم چرا پایش را به زندان بسته بودند! خورشید مردمان بود و برایش سیاهچال کنده بودند!
در ادامه مطلب می خوانید....
ادامه مطلب
مخلصانه کار کردن سخت است آقا...
سلام آقا! شب از نيمه گذشته است و نسيم خنکي که دارد از زير پرده توريِ پنجره ميخزد روي چشمهاي خستهام، صداي مناجاتي را آورده با خودش، که حتم، از مسجد محل، بلند است. صدا، هواييام کرده است و يادم آورده است مناجاتهاي سحرهاي حرم امام رضا عليه السلام را و فکرم را کشانده است به شما و مناجاتي که لابد، همين حالا، در گوشهاي از همين زمين، با حضرت معبود داريد... قربان عبادتتان آقا؛ که به برکتش، زمين و آسمان پابرجاست و خدا به واسطهاش مينازد به فرشتههاي دلخور از خلقت بنيآدم؛ که «ألَمْ أقُل لَّکُمْ إنِّي أعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْض»[1] و تبارک الله از وجود شما، که غيب آسمان است و زمين؛ و خوش به حال آنها که «يُؤمِنُونَ بِالغَيب» هستند و خوش به حال ما که ايمان داريم به شما، آقاي غايب از نظر!
در ادامه مطلب میخوانید......
ادامه مطلب
غزل غزل استجابت، هنوز مي بارد!
پيچ راديو را مي بندم. ديگر آن نوايي كه دل را با خودش تا آسمان عروج مي داد؛ نمي آيد. كه محبوب خويش را به نوراني ترين مراتبش صدا زنم... و همه مراتب او نورانيست، تا او رابه همه مراتبش بخوانم..
دلتنگ سحرهاي پر از صفاي زندگي ام. زندگي كه در پس كوچه دالان هاي طولاني و پرپيچ و خم زمان، سالهاست كه فراموشش كرده ام.
دست و پاي اين دشمن قديمي هم، بعد از يك ماه مرخصي اجباري و در بند بودن، باز از نو گشوده شده، و حسابي خودش و همه اعوان و انصارش راه افتاده اند بين ما!!!
كه باز موش بياندازند به انبان گندم امساله مان!!
هنوز يك ماه از توبه هاي عاشقانه و خالصانه ام نگذشته!!؟ خداي من! حساب گناهانم را از دست داده ام!
در ادامه مطلب می خوانید....
ادامه مطلب