زندگاني امام علي ، تحمل عدالت
نجاشی، شاعر نامی عراق و از اهل یمن و از مردان سرشناس کوفه است که در جنگ صفین از یاران علی (علیهالسلام) بود وی در روز اول ماه مبارک رمضان به تحریک دوستش ابوسمال اسدی به خوردن کباب و نوشیدن شراب سرگرم شدند. به طوری که در حال مستی عربده کشیدند و سر و صدای آنها همسایگان را سخت ناراحت کرد تا اینکه یکی از شیعیان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شکایت کرد و به امر آن حضرت آنها را حضار کردند. ابوسمال گریخت و در میان خانههای قبیله اسدی پنهان گشت ولی نجاشی دستگیر شد و شبانگاه به دستور آن حضرت زندانی گردید و فردا صبح در برابر مسلمانان و پس از اثبات جرم برهنهاش کردند و هشتاد تازیانه بر بدنش نواختند. سپس بیست تازیانه دیگر به خاطر اینکه حرمت ماه رمضان را شکسته بود بر آن افزودند. نجاشی گفت: هشتاد تازیانه برای میگساری بود بیست ضربه دیگر برای چه؟ علی (علیهالسلام) فرمود: به خاطر اینکه این عمل زشت را در ماه مبارک رمضان رمضان مرتکب شدی و احترام ماه خدا را نگاه نداشتی. فامیل و قبیله نجاشی که همه یمنی و از دوستان علی (علیهالسلام) بودند از این پیش آمد سخت ناراحت گشته و در پیروی و تبعیت از آن حضرت دچار سستی و تردید شدند. یکی از آنها به نام طارق بن عبدالله به آن حضرت عرض کرد ما مردم یمن از دوستان و مخلصان با سابقه شما هستیم و انتظار نداشتیم ما را با آنها که با شما دشمنی میکنند به یک چشم نگاه کنی و امروز سابقه دوستی ما را نادیده بگیری و در ملأ عام بین دوست و دشمن نجاشی، این مرد نامی ما را شلاق بزنی تا نزد دوست و دشمن خوار شویم؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: اجرای عدالت و دستور الهی برای گناهکاران سنگین است. مگر من چه کردم؟ آیا جز این است که نجاشی بر معصیت خدا جرأت کرده و من به دستور خداوند درباره او حد جاری کردم؟ طارق بن عبدالله از نزد علی (علیهالسلام) بیرون رفت و در راه مالک اشتر را دید مالک که بر خورد طارق را با علی (علیهالسلام) شنیده بود با ناراحتی گفت: ای طارق تو با علی (علیهالسلام) چنین سخن گفتی؟ (او عزت صدورنا و شتت امورنا) طارق گفت: آری. مالک در جواب او گفت: اما به خدا قسم آنچنان نیست که تو گفتی (دلهای ما اندوهناک و امور ما پراکنده گشت) بلکه سینههای ما گشاده و گوشهای ما به فرمان علی (علیهالسلام) است و امور ما هم جامع و هیچ تفرقه وجود ندارد. طارق ناراحت شد و رفت.
ابن ابی الحدید میگوید: نجاشی به اتفاق طارق به خاطر اجرای حق و عدالت علی (علیهالسلام) از کوفه شبانه فرار نمودند و در شام به معاویه پیوستند و چون به شام رسیدند، معاویه نگاهی به طارق کرد و با کلمات توهین آمیزی به علی (علیهالسلام) ناسزا گفت، و در میان جمعی از یارانش و مردم شام به علی (علیهالسلام) دشنام داد. طارق تحمل نکرد و بپاخاست و در حالی که به شمشیر خود تکیه داده بود گفت: ما در خدمت رهبر و امام پرهیزکار و عادلی بودیم...ای معاویه فخر مکن و شاد مباش که ما به سوی تو آمدیم و علی (علیهالسلام) را رها کردیم (بلکه ما تحمل عدالت) او را نتوانستیم بکنیم). (713)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
پس شهادت حضرت علی (علیهالسلام) یکروز سوده دختر عمار که از قبیله همدان بود بر معاویه وارد شد معاویه خاطره فعالیتهای سوده را که در جنگ صفین در سپاه امام علی (علیهالسلام) از او به یاد داشت، لذا او را سرزنش کرد...آنگاه از او پرسید برای چه اینجا آمدهای؟ سوده گفت: ای معاویه خداوند تو را به واسطه سلب حقوق واجب ما (مردم) بازخواست خواهد کرد، تو پیوسته فرماندارانی برای ما میفرستی که ما را همچون محصول رسیده درو میکنند اینک این بسربن ارطاة را فرستادهای که مردان ما را میکشد و اموال ما را میبرد...اگر او را عزل کنی چه بهتر و گرنه ما خود قیام خواهیم کرد...معاویه عصبانی شد و گفت: مرا به قبیلهی خود میترسانی تو را با بدترین حالت نزد همان بسر میفرستم تا با تو هر چه میخواهد و میداند انجام دهد. سوده اندکی ساکت شد، آنگاه گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی در جنگ صفین معاویه آب را بر روی سپاه علی (علیهالسلام) بست و مانع از رسیدن لشگریان آن حضرت به شریعه شد فریاد اصحاب امام بلند شد که یا علی (علیهالسلام) حیوانات ما تشنهاند، خودمان نیز تشنهایم. حضرت فرمود: چرا آب نمیدهید به اینها. عرض کردند یا علی (علیهالسلام) شریعه را بر روی ما بستهاند. حضرت فرمود: بروید و شریعه را بگشائید لشگریان رفتند و با نبردی دشمن را از شریعه عقب راندند. حضرت بعد از فتح شریعه متوجه شد که تعدادی از سربازان نیامدهاند از آنها خبژژر گرفت عرض کردند: یا علی (علیهالسلام) آنها را در شریعه موکل و نگهبان قرار دادیم تا همانطوری که معاویه و سربازانش آب را بر روی ما بستند ما هم به تلافی، شریعه را بر روی آنها ببندیم. حضرت فرمود: برگردید و به آنها بگویید هر چه زودتر شریعه را به حال خود بگذارند که الناس فیها شرع واحد معاویه بد عمل کرد لیکن ما بد نخواهیم کرد. صحنهای دیگر وقتی حضرت داشت لشکر خود را صف آرایی میکرد متوجه شد که یکی از لشگریان آن حضرت به لشکر معاویه دشنام و بدگویی مینماید به او فرمود: به چه کسی فحش میدهی عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) به معاویه و سربازانش. حضرت فرمود: چرا فحش میدهی به آنها. عرض کرد: مگر اینها باطل نیستند. حضرت فرمود: مگر فحش دادن حق است؟! بلی اگر اینها باطلند فحش دادن هم باطل است.(711) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حسن بصری میگوید: روزی علی (علیهالسلام) بر بالای منبر رفت و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که نسب مرا بگوید؟ و الا من خود را به شما معرفی کنم، پس از سکوت جمعیت حضرت فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بیشتر ما داستان زن زناکاری که مردم او را نزد حضرت مسیح (علیهالسلام) آوردند و از او خواستند که به خاطر خطایش سنگسارش کند را شنیدهایم ولی حضرت عیسی (علیهالسلام) به آنها فرمود: هر کس تاکنون هیچ لغزشی از او سر نزده او را سنگسار کند و پس از این خطاب همه سرافکنده رفتند و جز حضرت عیسی (علیهالسلام) و یارانش کسی نماند. اما زنی نیز نزد حضرت علی (علیهالسلام) آمد و اقرار به زنا کرد. حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: که مردم جمع شوند و منادی ندا در داد و مردم جمع شدند،حضرت پس از ستایش و ثنای خداوند سبحان فرمود: من فردا این زن را خواهم آورد و حد شرعی را بر او جاری خواهم ساخت شما نیز به همراه مشتی سنگ حاضر شوید. فردای آن روز حضرت زن زنا کار را به میدان آورد و مردم نیز با سنگهای خود گرد هم آمدند. حضرت نیز بر قاطری سوار شد و انگشت بر گوش مبارکش نهد و با صدایی بلند فرمود: ای مردم خدای بزرگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود عهدی کرد و او نیز همان عهد را با من نمود و آن این است که کسی که خود در خور حدی است در اجرای حدی شرکت نکند...پس هر آن کس که بر او حدی مانند حد این زن است حق ندارد بر این زن حد جاری سازد و سنگی بر او افکند تمام مردم جز امام و دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین علیهم السلام برگشتند چنانکه جز حضرت عیسی و حواریونش مردم همه خجلت زده خود را به کناری کشیدند!(708) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت علی (علیهالسلام) به هنگام در دست گرفتن حکومت اسلامی بر منبر رفت و پس از ستایش خداوند فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سعید بن قیس همدانی میگوید: یکی از روزها به هنگام شدت گرما که معمولاً کوچههای شهر خلوت میشد و هر کس در زیر سایه بان و یا در خانه خود استراحت میکرد، امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) را دیدم که در کنار دیواری ایستاده است بخدمت آن حضرت رسیدم و پس از سلام علت ایستاد ایشان را در این هوای گرم جویا شدم فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی حسن بصری خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که کنار شط فرات بود ظرفی را پر از آب نموده و قدری از آن را آشامید و بقیه آن را روی زمین ریخت. عی (علیهالسلام) فرمود: در این کار اسراف نمودی زیرا آب را، بر زمین ریختی و بر روی آب نریختی، حسن بصری از روی اعتراض گفت: شما خون مسلمین را بر زمین میریزی اسراف نمیکنی، من به این مقدار آب اسراف نمودیم ؟حضرت فرمود: اگر من در ریختن خون مسلمین اسراف میکردم چرا به آنها کمک نکردی و جزء شورشیان با من جنگ نمودی؟ حسن گفت: من آماده جنگ شده بودم لباس و سلاح هم پوشیدیم تا با شامیان همراه شوم همین که از منزل بیرون آمدم هاتفی از آسمان صدا زد! قالت و مقتول در جهنم هستند لذا از تصمیم خود منصرف شدم. حضرت فرمود: راست گفتی او برادرت شیطان بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سهل بن حنیف کارگزار حضرت علی (علیهالسلام) در شهر مدینه بود. وقتی حضرت برای پیکار صفین آماده میشد حضرت به کارگزاران خود در تمام سرزمین اسلامی خود نامه نوشت و آنان را جملگی به کوفه فرا خواند از جمله آنها سهل بن حنیف بود او همراه قیس بن سعد که از مصر برگشته بود به جانب کوفه رهسپار شد. وقتی آنها به کوفه رسیدند حضرت یاران خود را فرا خوانده بود تا درباره جنگ با معاویه از آنها نظر خواهی کند و از آنان میخواست که نظر خود را علام نمایند. هاشم بن عتبه و عمار بن یاسر و قیس بن سعد نظر موافق خود را به حضرت اعلام نمودند، سپس گروهی از انصار گفتند: فردی از میان شما جواب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بدهد در اینجا بود که سهل بن حنیف پاسخ مثبت خود را به نمایندگی از انصار به حضرت اعلام کرد در جنگ صفین، سهل فرمانده سواران نیروهای بصره بود. سهل در جنگ صفین شرکت فعال داشت وی همراه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعد از جنگ به کوفه برگشت و بعد از بازگشت به کوفه این یار دیرینه و فداکار علی (علیهالسلام) از دنیا رفت. سیدرضی گوید: حضرت، حضرت، سهل را از دیگران بیشتر دوست میداشت، لذا حضرت فرمود است: (لو احبنی جبل لتهافت) اگر کوهی مرا دوست داشته باشد (تکه تکه شده) فرو ریزد امام جعفر صادق (علیهالسلام) میفرماید: وقتی که سهل از دنیا رفت حضرت علی (علیهالسلام) او را با برداحمر یمنی که منسوب به حبره بود کفن کرد، از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است که فرمود: رسول خدا بر جنازه حمزه 70 تکبیر گفت و حضرت علی (علیهالسلام) بر جنازه سهل 25 تکبیر گفت و اینها را به صورت پنج تا پنج تا بر جنازه او خواند، زیرا بعد از هر نماز گروهی میآمدند و میگفتند ای امیرمؤمنان ما به نماز نرسیدیم و حضرت دستور میداد جنازه را به زمین گذاشته بر او نماز میخواند تا اینکه پنج مرتبه جنازه را بر زمین گذاشتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روایت شده هنگامی که امام حسن و امام حسین علیهم السلام و همراهان؛ از دفن بدن مطهر پدرشان به سوی کوفه باز میگشتند کنار ویرانهای پیرمرد بینوا و نابینایی را دیدند که پریشان بود و خشتی زیر سر نهاده و گریه میکرد از او پرسیدند، تو کیستی؟ و چرا نالان و پریشان هستی؟ او گفت: من غریبی بینوا هست در اینجا مونس و غمخواری نداریم یکسال است که من در این شهر هستم هر روز مرد مهربان و غمخواری دلسوز نزد من میآمد و احوال مرا میپرسید و غذا به من میرسانید و مونس مهربانی من بود ولی اکنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است. گفتند: آیا نام او را میدانی؟ گفت: نه. گفتند: آیا از او نپرسیدی که نامش چیست؟ گفت: پرسیدم ولی فرمود: تو را با نام من چکار، من برای خدا از تو سرپرستی میکنم. گفتند: ای بینوا! رنگ و شکل او چگونه بود؟ گفت: من نابینایم نمیدانم رنگ و شکل او چگونه بود. گفتند: آیا هیچ نشانی از گفتار و کردار او داری؟ گفت: پیوسته زبان و به ذکر خدا مشغول بود وقتی که او تسبیح و تهلیل میگفت: زمین و زمان و در دو دیوار با او همصدا و همنوا میشدند وقتی که کنار من مینشست میفرمود: مسکین جالس مسکینا: غریب جالس غریباً؛ درماندهای با درماندهای نشسته و غریبی همنشین غریبی شده است! حسن و حسین علیهم السلام و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر؛ آن مهربان ناشناخته را شناختند؛ به روی هم نگریستند و گفتند: ای بینوا! این نشانهها که بر شمردی نشانههای بابای ما امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) است. بینوا گفت: پس او چه شده که در این سه روز نزد ما نیامده؟ گفتند: ای غریب بینوا شخص بدبختی ضربت بر آن حضرت زد و او به دار باقی شتافت و ما هم اکنون از کنار قبر او میآئیم بینوا وقتی که از جریان آگاه شد خروش و ناله جانسوزش بلند گردید، خود را بر زمین میزد و خاک زمین را به روی خود میپاشید و میگفت: مرا چه لیاقت که امیرمؤمنان (علیهالسلام) از من سرپرستی کند؟ چرا او را کشتند؟حسن و حسین علیهم السلام هر چه او را دلداری میدادند آرام نمیگرفت. آن پیر بینوا به دامن حسن و حسین علیهم السلام را چسبید و گفت: شما را به جدتان سوگند شما را به روح پدر عالیقدرتان، مرا کنار قبر او ببرید. امام حسن (علیهالسلام) دست راست او و امام حسین (علیهالسلام) دست چپ او را گرفتند و او را کنار مرقد مطهر علی (علیهالسلام) آوردند، او خود را به روی قبر افکند و در حالی که اشک میریخت میگفت: خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جانم را بستان دعای او به استجابت رسید و هماندم جان سپرد امام حسن و امام حسین علیهم السلام از این حادثه جانسوز گریستند و خو شخصاً جنازه آن پیرمرد را غسل داده و کفن کردند. نماز بر جنازه او خواندند و او را در حوالی همان روضه پاک به خاک سپردهاند. (703) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مکه شهری بود که مردم آن در پی فتح و غلبه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اسلام گرویدند و سابقه اسلام آنها در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کم بود بدین جهت نیروی انقلابی در آن اندک بود، ولی به لحاظ اینکه حرم امن الهی بود، عدهای مکه را به عنوان سکونت خود برگزیدند، بعد از اینکه مردم مدینه و مهاجر و انصار و انقلابیونی که از مصر و کوفه آمده بودند با علی (علیهالسلام) بیعت کردند. حضرت طی نامههایی از برخی استاندارانی که از طرف عثمان در مناطق مختلف منصوب شده بودند خواست که از مردم بیعت بگیرند البته عدهای از این استانداران منصب خود را رها کرده و فرار نمودند. حضرت امیر (علیهالسلام) طی نامهای به استاندار مکه که از طرف عثمان منصوب شده بود و خالد بن عاص نام داشت او را به امارت مکه ابقا کرد و از او خواست که از مردم بیعت بگیرد. مردم مکه از بیعت سرباز زندند مخصوصاً اینکه عدهای مخالفان حضرت در مکه بودند و از طرفی چون در ماه ذی الحجه با حضرت بیعت شده بود عدهای از مخالفان حضرت به حج رفته و هنوز در مکه بودند و به شهرهای خود بازنگشته بودند عدهای از کارگزاران عثمان نیز که یقین داشتند حضرت امیر (علیهالسلام) به جهت خلافکاریهایشان آنها را بر کنار خواهد کرد به مکه گریخته بودند بعد از این که اهل مکه از بیعت با امام امتناع ورزیدند جوانی از قریش به نام عبدالله (701) بن ولیدبن زید نامهای را که حضرت به فرماندار مکه نوشته بود گرفت آن را جوید و در کنار چاه زمزم انداخت تا مردم نامه امام را لگد کنند البته از این نامه در تاریخ اثری نیست به هر حال همه مردم با حضرت بیعت کردند الا معاویه و مردم شام و اندکی از خواص مردم، بعدها حضرت، خالدبن عاص را که از سوی عثمان والی مکه شده بود را عزل کرد و ابوقتاده انصاری را به جای او منصوب کرد.(702) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از اصحاب حضرت علی (علیهالسلام) بنام سوید ابن غفلة نقل میکند، روزی بعد از ظهر موقع صرف غذا حضور علی (علیهالسلام) شرفیاب شدم دیدم حضرت کنار سفره نشسته و نان خشکی در دست آن حضرت است که سبوسهای جو در آن آشکار بود نزد خدمتگذار آن حضرت رفته و گفتم: یا فضه الاتتقین الله فی هذا الشیخ؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام باقر (علیهالسلام) فرمود: که حضرت علی (علیهالسلام) در ایام خلافت با غلام خود قنبر برای معامله به بازار بزازها، آمد به مرد کاسبی فرمود دو لباس داری به من بفروشی؟ مرد کاسب عرض کرد: بلی! ای پیشوای مسلمین جنسی را که احتیاج داری نزد من موجود است. حضرت وقتی متوجه شد که مرد کاسب او را شناخته و به عنوان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خطابش کرده است با او معامله نکرد و از در دکان او گذشت و در مقابل بزاز دیگری که جوانتر بود توقف کرد و دو لباس از او خرد یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم. پس به قنبر فرمود: پیراهن سه درهمی را تو بردار. قنبر عرض کرد: مولای من، شایستهتر آن است که شما لباس سه درهمی را بپوشید زیرا منبر میروی و با مردم سخن میگویی و باید لباس شما بهتر باشد. حضرت فرمود: تو جوانی و مانند سایر جوانان به تجمل و زیبائی رغبت بسیاری داری به علاوه من از خدای خود حیا میکنم که لباسم از تو بهتر باشد زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: به آنان همان لباسی را بپوشانید که خود میپوشید و همان غذا را بخورانید که خود میخورید.(698) لذا وقتی آن حضرت دو پیراهن میخرید یکی را که بهتر بود به قنبر مستخدم خود میداد و پیراهن دیگر را که آستینش بلند بود برای خود بر میداشت و زیادی آستین آن را پاره میکرد و پیراهن آستین پاره را بر تن خود میکرد.(699) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بر فراز منبر مشغول موعظه مردم بود در آن حال مردی نزد حضرت رسید و آهسته در گوش امام مطلبی را گفت که آثار خشم در صورت آن حضرت پدیدار شد، آنگاه حضرت سکوت کرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در روز صفین یکی از بنی هاشم و از یاران علی (علیهالسلام) از فامیلهای علی (علیهالسلام) بنام عباس بن ابی ربیعه ایستاده بود در میدان و در زاویهای از لشکر، ناقل ماجرا عبدالعرز است، ناگهان یک مرد شامی از لشکر شام از طرف دشمن آمد، بنام قراربن ادهم و درخواست جنگ کرد، عباس گفت: میآیم بشرط اینکه از اسب خود پایین بیایی، هر دو پایین آمدند هر دو اشتهار به شجاعت داشتند و همه حواسهای دو لشکر متوجه این دو نفر شد شروع به پیکار کردند لیکن هیچ کدام نتوانستند ضربهای به یکدیگر بزنند عبدالعرز میگوید: پشت عباس بودم عباس یک وقت متوجه سوراخ زیر زره قرار بن ادهم شد و دست انداخت و زره او را پاره کرد و با نیزه ضربهای به او زد و یک مرتبه تکبیر از مردم عراق بلند شد و یک اضطراب خاصی به لشکر کفر وارد شد و عباس سر او را جدا کرد عبدالعرز میگوید: دیدم پشت سرم یکی دارد آیه قرآن میخواند دیدم علی (علیهالسلام) است از من سؤال کرد چه کسی بود که جنگیدید؟ گفتم عباس بود. فرمودند: بگو باید رفتم گفتم آمد خدمت آقا: دیدم علی (علیهالسلام) غضب کرد، که چرا تو بدون اجازه من به جنگ رفتی مگر نگفتم به میدان نروید. عباس گفت: آقا مرا خواند به جنگ نمیشد نروم به میدان. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، صاحب عدالت مطلق رفت
درود خدا بر آن روان، که در گور خفت و با مگر او عدالت و دادگری به خاک سپرده شد او هم پیمان حق و راستی بود و حق را با هیچ چیز عوض نمیکرد حق و ایمان در او یکجا فراهم آمده بود
معاویه سؤال کرد این چه کسی است که میگویی؟ سوده پاسخ داد حضرت علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ای معاویه روزی نزد او رفتم و میخواستم از مأمور جمع آوری زکات شکایت کنم وقتی رسیدم او به نماز بر میخاست اما تا که مرا دید به نماز نایستاد و با رویی گشاده و مهربانی فرمود: آیا حاجتی داری؟ گفتم: آری و شکایت خود را عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانهی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانهی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به خداوند عرض کرد: خدایا! تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندادم که او (آن مأمور) به بندگانت ستم کند و بیدرنگ قطعه پوستی در آورد و بعد از نام خدا و آیهای از قرآن نوشت:
...آنگاه که نامهام را خواندی، دست و بالت را جمع کن، تا کسی را بفرستم آنها را از تو تحویل بگیرد... آنگاه نامه را به من داد، ای معاویه سوگند به خداوند که نه آن نامه را بست و نه مهر کرد نامه را به آن مأمور ستمکار دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت...معاویه پس از شنیدن این ماجرا ناگزیر فرمان داد سوده هر چه میخواهد برای او بنویسد و نظر او را تأمین کند.(712)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شاه مردان
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، انساب حضرت علی
نام من زید است و نام پدرم عبدمناف، پسر عامر، فرزند عمرو، فرزند مغیره، پسر زید، فرزند کلاب میباشد. ابن کوا(709) برخاست و گفت: ای عی (علیهالسلام) نسبی برای تو نمیشناسیم جز اینکه تو علی فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب هستی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او فرمود: ای فرو مایه ساکت باش! پدرم مرا زید نامیده، همنام جد خود قصی و نام پدرم عبدمناف است که ابوطالب کنیه اوست و بر اسمش غلبه پیدا کرده و نام عبدالمطلب عامر است که لقب او بر نامش غلبه یافته و اسم هاشم عمرو بوده و لقب بر اسم او مقدم شده و نام عبد مناف، مغیره است که لقب بر نام او مستولی شده و اسم قصی، زید بوده و عرب او را مجمع نامیده است زیرا آنان را از بلد الاقصی در مکه گرد آورده است پس لقبشان بر نامشان غلبه یافت. آنگاه فرمود: عبدالمطلب ده نام داشت از جمله آن عبدالمطلب و شیبه و عامر است (710)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شباهتی میان علی و عیسی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، نظارت در حکومت
سوگند به خدا، تا هنگامی که یک نخل در مدینه داشته باشم از بیت المال چیزی بر نمیدارم درست بیندیشید که آیا وقتی من خود از بیت المال مسلمانان به خود سهمی نمیدهم میتوانم آن را به شما بدهم؟
در این موقع عقیل برادر حضرت امیر (علیهالسلام) از جا برخاست و گفت: یا علی (علیهالسلام) مرا با سیاه پوستی که در مدینه است برابر مینهی؟
حضرت فرمود: بنشین برادر، مگر جز تو کسی در اینجا نبود که حرف بزند تو بر آن سیاه پوست هیچ برتری نداری مگر به مزیت در ایمان و یا پرهیزکاری.(707)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، نظارت در حکومت
ما خرجت الا لا مظلوماً و اغیث ملهوفا(705)
در این ساعت از محل استراحت بیرون نیامدم مگر برای اینکه مظلومی را یاور و گرفتاری را پناهگاه باشم لذا ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه خود میگوید: امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) خود این کار را انجام میداده و خانهای نیز به نام بیت المقصص داشت که مردم شکایت و تقاضاهای خود را به آنجا میبردند.
دیباچه مروت و دیوان معرفت - لشکر کش فتوت و سردار اتقیاء
فردا که هر کسی به شفیعی زند دست - مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی(706)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، صدای شیطان
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، سهل؛ یاری صادق و همراهی دائمی امام علی
رحمت خدا بر سهل باد که با افتخار زندگی کرد و در حالی از دنیا رفت که علی (علیهالسلام) از او راضی بود.(704)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، غریبی با غریبه ای نشسته
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، مردم مکه و بیعت با امام علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، تبعیت از پیامبر
ای فضه! چرا مراعات حال این پیرمرد را نمیکنید؟ چرا نان از آرد الک نکرده به او میدهید که این اندازه سبوس دارد؟ فضه گفت: خود آن حضرت دستور داده که نانش از آرد الک نکرده باشد، او نقل میکند مجدد حضور حضرت آمدم و سخن فضه را به عرض امام رساندم. معلوم شد علی (علیهالسلام) این روش را نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرا گرفته و فرمود: (بابی و امی من لم ینخل طعام) پدر و مادرم فدای او (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) باد که نانش از آرد الک نکرده بود.(700)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، رعایت حقوق غلامان
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ایرانیان حاکم می شوند و
ناگاه اشعث بن قیس از سر و کله مردم بالا رفت و با سرعت خود را نزدیک منبر امام رساند و عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) این سرخرها (ایرانیان) در مقابل روی شما بر ما چیره و غالب شدند ولی شما از آنها جلوگیری نمیکنید.
صعصعة بن صوحان که یکی از یاران باوفای امام بود با شنیدن این اهانت دست به پشت اشعث زد و گفت: (انا لله و انا الیه راجعون).
...امام (علیهالسلام) در حالیکه از گفتار اشعث سخت عصبانی شده بود به موعظه مردم ادامه داد و فرمود:
این شکم کندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت میکنند و آنان (ایرانیان) روزیهای گرم بخاطر خدا فعالیت مینمایند و عربها از من میخواهند که آنها (ایرانیان) را از خود طرد و دور کنم، تا از ستمکاران باشم. سوگند به ایزد متعال که دانه را شکافته و آدمی را آفریده از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که میفرمود: والله لضربنکم علی الدین عوداً کما ضربتمو هم علیه بد؛ بخدا سوگند همچنانکه در آغاز، شما پیروز و حاکم بر ایرانیان میشوید. در آینده ایرانیان نیز حاکم و بر شما و غالب گردند و شما را سرکوب خواهند نمود.(697)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، اطاعت امام یا دعوت دشمن
امام فرمودند: اطاعت امام تو واجبتر است تا اطاعت از آن مرد شامی، بعد غضب آقا فروکش کرد آنگاه امام به آسمان سربلند کرد و گفت: خدایا من از عباس گذشتم تو نی از او بگذر، معاویه وقتی فهمید که این قتل انجام شده خیلی ناراحت شد و گفت هر کس برود عباس بن ابی ربیعه را بکشد صد ظرف طلا و صد حوله میدهم و...و...دو مرد از قبیله بنی لوخت از قابلان لشکر شام و شجاعان لشکر، گفتند: ما او را خواهیم کشت، آمدند میدان و عباس را صدا زدند برای جنگ. عباس گفت: من از طرف آقا امیرالمؤمنین اجازه جنگ ندارم اگر امام اجازه بدهد میآیم، او رفت خدمت امام و گفت: مرا به جنگ طلب کردند حضرت فرمودند: معاویه نمیخواهد از بنی هاشم کسی روی زمین باشد، میگویند قد و حجم بدن عباس مثل علی (علیهالسلام) بود و علی (علیهالسلام) لباس عباس را گرفت و خود شمشیر و اسب او را گرفت و رفت به میدان آنها، از علی (علیهالسلام) سؤال کردند به تمسخر که امیرت اجازه جنگیدن داد، علی (علیهالسلام) فوراً یک آیه خواند: (خداوند به کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند اذان جنگ داد.)
علی (علیهالسلام) جنگ کرد و آنها را کشت و برگشت و لباسها را با عباس عوض کرد، خبر به معاویه رسید: معاویه گفت: لج بازی من باعث شد این دو نفر نیز کشته شوند وای بر من، عمرو عاص گفت: وای بر آنها که کشته شدند، معاویه گفت: زمان شوخی نیست عمرو عاص گفت: شوخی نمیکنم راست میگویم. (696)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))