زندگاني امام علي ، تحمل عدالت

نجاشی، شاعر نامی عراق و از اهل یمن و از مردان سرشناس کوفه است که در جنگ صفین از یاران علی (علیه‏السلام) بود وی در روز اول ماه مبارک رمضان به تحریک دوستش ابوسمال اسدی به خوردن کباب و نوشیدن شراب سرگرم شدند. به طوری که در حال مستی عربده کشیدند و سر و صدای آنها همسایگان را سخت ناراحت کرد تا اینکه یکی از شیعیان به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) شکایت کرد و به امر آن حضرت آنها را حضار کردند. ابوسمال گریخت و در میان خانه‏های قبیله اسدی پنهان گشت ولی نجاشی دستگیر شد و شبانگاه به دستور آن حضرت زندانی گردید و فردا صبح در برابر مسلمانان و پس از اثبات جرم برهنه‏اش کردند و هشتاد تازیانه بر بدنش نواختند. سپس بیست تازیانه دیگر به خاطر اینکه حرمت ماه رمضان را شکسته بود بر آن افزودند. نجاشی گفت: هشتاد تازیانه برای میگساری بود بیست ضربه دیگر برای چه؟ علی (علیه‏السلام) فرمود: به خاطر اینکه این عمل زشت را در ماه مبارک رمضان رمضان مرتکب شدی و احترام ماه خدا را نگاه نداشتی. فامیل و قبیله نجاشی که همه یمنی و از دوستان علی (علیه‏السلام) بودند از این پیش آمد سخت ناراحت گشته و در پیروی و تبعیت از آن حضرت دچار سستی و تردید شدند. یکی از آنها به نام طارق بن عبدالله به آن حضرت عرض کرد ما مردم یمن از دوستان و مخلصان با سابقه شما هستیم و انتظار نداشتیم ما را با آنها که با شما دشمنی می‏کنند به یک چشم نگاه کنی و امروز سابقه دوستی ما را نادیده بگیری و در ملأ عام بین دوست و دشمن نجاشی، این مرد نامی ما را شلاق بزنی تا نزد دوست و دشمن خوار شویم؟
امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرمود: اجرای عدالت و دستور الهی برای گناهکاران سنگین است. مگر من چه کردم؟ آیا جز این است که نجاشی بر معصیت خدا جرأت کرده و من به دستور خداوند درباره او حد جاری کردم؟ طارق بن عبدالله از نزد علی (علیه‏السلام) بیرون رفت و در راه مالک اشتر را دید مالک که بر خورد طارق را با علی (علیه‏السلام) شنیده بود با ناراحتی گفت: ای طارق تو با علی (علیه‏السلام) چنین سخن گفتی؟ (او عزت صدورنا و شتت امورنا) طارق گفت: آری. مالک در جواب او گفت: اما به خدا قسم آنچنان نیست که تو گفتی (دلهای ما اندوهناک و امور ما پراکنده گشت) بلکه سینه‏های ما گشاده و گوشهای ما به فرمان علی (علیه‏السلام) است و امور ما هم جامع و هیچ تفرقه وجود ندارد. طارق ناراحت شد و رفت.
ابن ابی الحدید می‏گوید: نجاشی به اتفاق طارق به خاطر اجرای حق و عدالت علی (علیه‏السلام) از کوفه شبانه فرار نمودند و در شام به معاویه پیوستند و چون به شام رسیدند، معاویه نگاهی به طارق کرد و با کلمات توهین آمیزی به علی (علیه‏السلام) ناسزا گفت، و در میان جمعی از یارانش و مردم شام به علی (علیه‏السلام) دشنام داد. طارق تحمل نکرد و بپاخاست و در حالی که به شمشیر خود تکیه داده بود گفت: ما در خدمت رهبر و امام پرهیزکار و عادلی بودیم...ای معاویه فخر مکن و شاد مباش که ما به سوی تو آمدیم و علی (علیه‏السلام) را رها کردیم (بلکه ما تحمل عدالت) او را نتوانستیم بکنیم). (713)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، صاحب عدالت مطلق رفت

پس شهادت حضرت علی (علیه‏السلام) یکروز سوده دختر عمار که از قبیله همدان بود بر معاویه وارد شد معاویه خاطره فعالیتهای سوده را که در جنگ صفین در سپاه امام علی (علیه‏السلام) از او به یاد داشت، لذا او را سرزنش کرد...آنگاه از او پرسید برای چه اینجا آمده‏ای؟ سوده گفت: ای معاویه خداوند تو را به واسطه سلب حقوق واجب ما (مردم) بازخواست خواهد کرد، تو پیوسته فرماندارانی برای ما می‏فرستی که ما را همچون محصول رسیده درو می‏کنند اینک این بسربن ارطاة را فرستاده‏ای که مردان ما را می‏کشد و اموال ما را می‏برد...اگر او را عزل کنی چه بهتر و گرنه ما خود قیام خواهیم کرد...معاویه عصبانی شد و گفت: مرا به قبیله‏ی خود می‏ترسانی تو را با بدترین حالت نزد همان بسر می‏فرستم تا با تو هر چه می‏خواهد و می‏داند انجام دهد. سوده اندکی ساکت شد، آنگاه گفت:
درود خدا بر آن روان، که در گور خفت و با مگر او عدالت و دادگری به خاک سپرده شد او هم پیمان حق و راستی بود و حق را با هیچ چیز عوض نمی‏کرد حق و ایمان در او یکجا فراهم آمده بود
معاویه سؤال کرد این چه کسی است که می‏گویی؟ سوده پاسخ داد حضرت علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام)، ای معاویه روزی نزد او رفتم و می‏خواستم از مأمور جمع آوری زکات شکایت کنم وقتی رسیدم او به نماز بر می‏خاست اما تا که مرا دید به نماز نایستاد و با رویی گشاده و مهربانی فرمود: آیا حاجتی داری؟ گفتم: آری و شکایت خود را عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانه‏ی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانه‏ی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به خداوند عرض کرد: خدایا! تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندادم که او (آن مأمور) به بندگانت ستم کند و بی‏درنگ قطعه پوستی در آورد و بعد از نام خدا و آیه‏ای از قرآن نوشت:
...آنگاه که نامه‏ام را خواندی، دست و بالت را جمع کن، تا کسی را بفرستم آنها را از تو تحویل بگیرد... آنگاه نامه را به من داد، ای معاویه سوگند به خداوند که نه آن نامه را بست و نه مهر کرد نامه را به آن مأمور ستمکار دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت...معاویه پس از شنیدن این ماجرا ناگزیر فرمان داد سوده هر چه می‏خواهد برای او بنویسد و نظر او را تأمین کند.(712)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شاه مردان

وقتی در جنگ صفین معاویه آب را بر روی سپاه علی (علیه‏السلام) بست و مانع از رسیدن لشگریان آن حضرت به شریعه شد فریاد اصحاب امام بلند شد که یا علی (علیه‏السلام) حیوانات ما تشنه‏اند، خودمان نیز تشنه‏ایم. حضرت فرمود: چرا آب نمی‏دهید به اینها. عرض کردند یا علی (علیه‏السلام) شریعه را بر روی ما بسته‏اند. حضرت فرمود: بروید و شریعه را بگشائید لشگریان رفتند و با نبردی دشمن را از شریعه عقب راندند. حضرت بعد از فتح شریعه متوجه شد که تعدادی از سربازان نیامده‏اند از آنها خبژژر گرفت عرض کردند: یا علی (علیه‏السلام) آنها را در شریعه موکل و نگهبان قرار دادیم تا همانطوری که معاویه و سربازانش آب را بر روی ما بستند ما هم به تلافی، شریعه را بر روی آنها ببندیم. حضرت فرمود: برگردید و به آنها بگویید هر چه زودتر شریعه را به حال خود بگذارند که الناس فیها شرع واحد معاویه بد عمل کرد لیکن ما بد نخواهیم کرد. صحنه‏ای دیگر وقتی حضرت داشت لشکر خود را صف آرایی می‏کرد متوجه شد که یکی از لشگریان آن حضرت به لشکر معاویه دشنام و بدگویی می‏نماید به او فرمود: به چه کسی فحش می‏دهی عرض کرد: یا علی (علیه‏السلام) به معاویه و سربازانش. حضرت فرمود: چرا فحش می‏دهی به آنها. عرض کرد: مگر اینها باطل نیستند. حضرت فرمود: مگر فحش دادن حق است؟! بلی اگر اینها باطلند فحش دادن هم باطل است.(711)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، انساب حضرت علی

حسن بصری می‏گوید: روزی علی (علیه‏السلام) بر بالای منبر رفت و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که نسب مرا بگوید؟ و الا من خود را به شما معرفی کنم، پس از سکوت جمعیت حضرت فرمود:
نام من زید است و نام پدرم عبدمناف، پسر عامر، فرزند عمرو، فرزند مغیره، پسر زید، فرزند کلاب می‏باشد. ابن کوا(709) برخاست و گفت: ای عی (علیه‏السلام) نسبی برای تو نمی‏شناسیم جز اینکه تو علی فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب هستی، امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به او فرمود: ای فرو مایه ساکت باش! پدرم مرا زید نامیده، همنام جد خود قصی و نام پدرم عبدمناف است که ابوطالب کنیه اوست و بر اسمش غلبه پیدا کرده و نام عبدالمطلب عامر است که لقب او بر نامش غلبه یافته و اسم هاشم عمرو بوده و لقب بر اسم او مقدم شده و نام عبد مناف، مغیره است که لقب بر نام او مستولی شده و اسم قصی، زید بوده و عرب او را مجمع نامیده است زیرا آنان را از بلد الاقصی در مکه گرد آورده است پس لقبشان بر نامشان غلبه یافت. آنگاه فرمود: عبدالمطلب ده نام داشت از جمله آن عبدالمطلب و شیبه و عامر است (710)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شباهتی میان علی و عیسی

بیشتر ما داستان زن زناکاری که مردم او را نزد حضرت مسیح (علیه‏السلام) آوردند و از او خواستند که به خاطر خطایش سنگسارش کند را شنیده‏ایم ولی حضرت عیسی (علیه‏السلام) به آنها فرمود: هر کس تاکنون هیچ لغزشی از او سر نزده او را سنگسار کند و پس از این خطاب همه سرافکنده رفتند و جز حضرت عیسی (علیه‏السلام) و یارانش کسی نماند. اما زنی نیز نزد حضرت علی (علیه‏السلام) آمد و اقرار به زنا کرد. حضرت امیر (علیه‏السلام) فرمود: که مردم جمع شوند و منادی ندا در داد و مردم جمع شدند،حضرت پس از ستایش و ثنای خداوند سبحان فرمود: من فردا این زن را خواهم آورد و حد شرعی را بر او جاری خواهم ساخت شما نیز به همراه مشتی سنگ حاضر شوید. فردای آن روز حضرت زن زنا کار را به میدان آورد و مردم نیز با سنگهای خود گرد هم آمدند. حضرت نیز بر قاطری سوار شد و انگشت بر گوش مبارکش نهد و با صدایی بلند فرمود: ای مردم خدای بزرگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود عهدی کرد و او نیز همان عهد را با من نمود و آن این است که کسی که خود در خور حدی است در اجرای حدی شرکت نکند...پس هر آن کس که بر او حدی مانند حد این زن است حق ندارد بر این زن حد جاری سازد و سنگی بر او افکند تمام مردم جز امام و دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین علیهم السلام برگشتند چنانکه جز حضرت عیسی و حواریونش مردم همه خجلت زده خود را به کناری کشیدند!(708)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، نظارت در حکومت

حضرت علی (علیه‏السلام) به هنگام در دست گرفتن حکومت اسلامی بر منبر رفت و پس از ستایش خداوند فرمود:
سوگند به خدا، تا هنگامی که یک نخل در مدینه داشته باشم از بیت المال چیزی بر نمی‏دارم درست بیندیشید که آیا وقتی من خود از بیت المال مسلمانان به خود سهمی نمی‏دهم می‏توانم آن را به شما بدهم؟
در این موقع عقیل برادر حضرت امیر (علیه‏السلام) از جا برخاست و گفت: یا علی (علیه‏السلام) مرا با سیاه پوستی که در مدینه است برابر می‏نهی؟
حضرت فرمود: بنشین برادر، مگر جز تو کسی در اینجا نبود که حرف بزند تو بر آن سیاه پوست هیچ برتری نداری مگر به مزیت در ایمان و یا پرهیزکاری.(707)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، نظارت در حکومت

سعید بن قیس همدانی می‏گوید: یکی از روزها به هنگام شدت گرما که معمولاً کوچه‏های شهر خلوت می‏شد و هر کس در زیر سایه بان و یا در خانه خود استراحت می‏کرد، امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) را دیدم که در کنار دیواری ایستاده است بخدمت آن حضرت رسیدم و پس از سلام علت ایستاد ایشان را در این هوای گرم جویا شدم فرمود:
‏ما خرجت الا لا مظلوماً و اغیث ملهوفا(705)‏
در این ساعت از محل استراحت بیرون نیامدم مگر برای اینکه مظلومی را یاور و گرفتاری را پناهگاه باشم لذا ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه خود می‏گوید: امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) خود این کار را انجام می‏داده و خانه‏ای نیز به نام بیت المقصص داشت که مردم شکایت و تقاضاهای خود را به آنجا می‏بردند.
دیباچه مروت و دیوان معرفت - لشکر کش فتوت و سردار اتقیاء
فردا که هر کسی به شفیعی زند دست - مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی(706)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، صدای شیطان

روزی حسن بصری خدمت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) که کنار شط فرات بود ظرفی را پر از آب نموده و قدری از آن را آشامید و بقیه آن را روی زمین ریخت. عی (علیه‏السلام) فرمود: در این کار اسراف نمودی زیرا آب را، بر زمین ریختی و بر روی آب نریختی، حسن بصری از روی اعتراض گفت: شما خون مسلمین را بر زمین می‏ریزی اسراف نمی‏کنی، من به این مقدار آب اسراف نمودیم ؟حضرت فرمود: اگر من در ریختن خون مسلمین اسراف می‏کردم چرا به آنها کمک نکردی و جزء شورشیان با من جنگ نمودی؟ حسن گفت: من آماده جنگ شده بودم لباس و سلاح هم پوشیدیم تا با شامیان همراه شوم همین که از منزل بیرون آمدم هاتفی از آسمان صدا زد! قالت و مقتول در جهنم هستند لذا از تصمیم خود منصرف شدم. حضرت فرمود: راست گفتی او برادرت شیطان بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سهل؛ یاری صادق و همراهی دائمی امام علی

سهل بن حنیف کارگزار حضرت علی (علیه‏السلام) در شهر مدینه بود. وقتی حضرت برای پیکار صفین آماده می‏شد حضرت به کارگزاران خود در تمام سرزمین اسلامی خود نامه نوشت و آنان را جملگی به کوفه فرا خواند از جمله آنها سهل بن حنیف بود او همراه قیس بن سعد که از مصر برگشته بود به جانب کوفه رهسپار شد. وقتی آنها به کوفه رسیدند حضرت یاران خود را فرا خوانده بود تا درباره جنگ با معاویه از آنها نظر خواهی کند و از آنان می‏خواست که نظر خود را علام نمایند. هاشم بن عتبه و عمار بن یاسر و قیس بن سعد نظر موافق خود را به حضرت اعلام نمودند، سپس گروهی از انصار گفتند: فردی از میان شما جواب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) را بدهد در اینجا بود که سهل بن حنیف پاسخ مثبت خود را به نمایندگی از انصار به حضرت اعلام کرد در جنگ صفین، سهل فرمانده سواران نیروهای بصره بود. سهل در جنگ صفین شرکت فعال داشت وی همراه امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بعد از جنگ به کوفه برگشت و بعد از بازگشت به کوفه این یار دیرینه و فداکار علی (علیه‏السلام) از دنیا رفت. سیدرضی گوید: حضرت، حضرت، سهل را از دیگران بیشتر دوست می‏داشت، لذا حضرت فرمود است: (لو احبنی جبل لتهافت) اگر کوهی مرا دوست داشته باشد (تکه تکه شده) فرو ریزد امام جعفر صادق (علیه‏السلام) می‏فرماید: وقتی که سهل از دنیا رفت حضرت علی (علیه‏السلام) او را با برداحمر یمنی که منسوب به حبره بود کفن کرد، از امام باقر (علیه‏السلام) نقل شده است که فرمود: رسول خدا بر جنازه حمزه 70 تکبیر گفت و حضرت علی (علیه‏السلام) بر جنازه سهل 25 تکبیر گفت و اینها را به صورت پنج تا پنج تا بر جنازه او خواند، زیرا بعد از هر نماز گروهی می‏آمدند و می‏گفتند ای امیرمؤمنان ما به نماز نرسیدیم و حضرت دستور می‏داد جنازه را به زمین گذاشته بر او نماز می‏خواند تا اینکه پنج مرتبه جنازه را بر زمین گذاشتند.
رحمت خدا بر سهل باد که با افتخار زندگی کرد و در حالی از دنیا رفت که علی (علیه‏السلام) از او راضی بود.(704)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، غریبی با غریبه ای نشسته

روایت شده هنگامی که امام حسن و امام حسین علیهم السلام و همراهان؛ از دفن بدن مطهر پدرشان به سوی کوفه باز می‏گشتند کنار ویرانه‏ای پیرمرد بینوا و نابینایی را دیدند که پریشان بود و خشتی زیر سر نهاده و گریه می‏کرد از او پرسیدند، تو کیستی؟ و چرا نالان و پریشان هستی؟ او گفت: من غریبی بینوا هست در اینجا مونس و غمخواری نداریم یکسال است که من در این شهر هستم هر روز مرد مهربان و غمخواری دلسوز نزد من می‏آمد و احوال مرا می‏پرسید و غذا به من می‏رسانید و مونس مهربانی من بود ولی اکنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است. گفتند: آیا نام او را می‏دانی؟ گفت: نه. گفتند: آیا از او نپرسیدی که نامش چیست؟ گفت: پرسیدم ولی فرمود: تو را با نام من چکار، من برای خدا از تو سرپرستی می‏کنم. گفتند: ای بینوا! رنگ و شکل او چگونه بود؟ گفت: من نابینایم نمی‏دانم رنگ و شکل او چگونه بود. گفتند: آیا هیچ نشانی از گفتار و کردار او داری؟ گفت: پیوسته زبان و به ذکر خدا مشغول بود وقتی که او تسبیح و تهلیل می‏گفت: زمین و زمان و در دو دیوار با او همصدا و همنوا می‏شدند وقتی که کنار من می‏نشست می‏فرمود: مسکین جالس مسکینا: غریب جالس غریباً؛ درمانده‏ای با درمانده‏ای نشسته و غریبی همنشین غریبی شده است! حسن و حسین علیهم السلام و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر؛ آن مهربان ناشناخته را شناختند؛ به روی هم نگریستند و گفتند: ای بینوا! این نشانه‏ها که بر شمردی نشانه‏های بابای ما امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) است. بینوا گفت: پس او چه شده که در این سه روز نزد ما نیامده؟ گفتند: ای غریب بی‏نوا شخص بدبختی ضربت بر آن حضرت زد و او به دار باقی شتافت و ما هم اکنون از کنار قبر او می‏آئیم بینوا وقتی که از جریان آگاه شد خروش و ناله جانسوزش بلند گردید، خود را بر زمین می‏زد و خاک زمین را به روی خود می‏پاشید و می‏گفت: مرا چه لیاقت که امیرمؤمنان (علیه‏السلام) از من سرپرستی کند؟ چرا او را کشتند؟حسن و حسین علیهم السلام هر چه او را دلداری می‏دادند آرام نمی‏گرفت. آن پیر بی‏نوا به دامن حسن و حسین علیهم السلام را چسبید و گفت: شما را به جدتان سوگند شما را به روح پدر عالیقدرتان، مرا کنار قبر او ببرید. امام حسن (علیه‏السلام) دست راست او و امام حسین (علیه‏السلام) دست چپ او را گرفتند و او را کنار مرقد مطهر علی (علیه‏السلام) آوردند، او خود را به روی قبر افکند و در حالی که اشک می‏ریخت می‏گفت: خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جانم را بستان دعای او به استجابت رسید و هماندم جان سپرد امام حسن و امام حسین علیهم السلام از این حادثه جانسوز گریستند و خو شخصاً جنازه آن پیرمرد را غسل داده و کفن کردند. نماز بر جنازه او خواندند و او را در حوالی همان روضه پاک به خاک سپرده‏اند. (703)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مردم مکه و بیعت با امام علی

مکه شهری بود که مردم آن در پی فتح و غلبه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اسلام گرویدند و سابقه اسلام آنها در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کم بود بدین جهت نیروی انقلابی در آن اندک بود، ولی به لحاظ اینکه حرم امن الهی بود، عده‏ای مکه را به عنوان سکونت خود برگزیدند، بعد از اینکه مردم مدینه و مهاجر و انصار و انقلابیونی که از مصر و کوفه آمده بودند با علی (علیه‏السلام) بیعت کردند. حضرت طی نامه‏هایی از برخی استاندارانی که از طرف عثمان در مناطق مختلف منصوب شده بودند خواست که از مردم بیعت بگیرند البته عده‏ای از این استانداران منصب خود را رها کرده و فرار نمودند. حضرت امیر (علیه‏السلام) طی نامه‏ای به استاندار مکه که از طرف عثمان منصوب شده بود و خالد بن عاص نام داشت او را به امارت مکه ابقا کرد و از او خواست که از مردم بیعت بگیرد. مردم مکه از بیعت سرباز زندند مخصوصاً اینکه عده‏ای مخالفان حضرت در مکه بودند و از طرفی چون در ماه ذی الحجه با حضرت بیعت شده بود عده‏ای از مخالفان حضرت به حج رفته و هنوز در مکه بودند و به شهرهای خود بازنگشته بودند عده‏ای از کارگزاران عثمان نیز که یقین داشتند حضرت امیر (علیه‏السلام) به جهت خلافکاری‏هایشان آنها را بر کنار خواهد کرد به مکه گریخته بودند بعد از این که اهل مکه از بیعت با امام امتناع ورزیدند جوانی از قریش به نام عبدالله (701) بن ولیدبن زید نامه‏ای را که حضرت به فرماندار مکه نوشته بود گرفت آن را جوید و در کنار چاه زمزم انداخت تا مردم نامه امام را لگد کنند البته از این نامه در تاریخ اثری نیست به هر حال همه مردم با حضرت بیعت کردند الا معاویه و مردم شام و اندکی از خواص مردم، بعدها حضرت، خالدبن عاص را که از سوی عثمان والی مکه شده بود را عزل کرد و ابوقتاده انصاری را به جای او منصوب کرد.(702)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تبعیت از پیامبر

یکی از اصحاب حضرت علی (علیه‏السلام) بنام سوید ابن غفلة نقل می‏کند، روزی بعد از ظهر موقع صرف غذا حضور علی (علیه‏السلام) شرفیاب شدم دیدم حضرت کنار سفره نشسته و نان خشکی در دست آن حضرت است که سبوسهای جو در آن آشکار بود نزد خدمتگذار آن حضرت رفته و گفتم: ‏یا فضه الاتتقین الله فی هذا الشیخ؟‏
ای فضه! چرا مراعات حال این پیرمرد را نمی‏کنید؟ چرا نان از آرد الک نکرده به او می‏دهید که این اندازه سبوس دارد؟ فضه گفت: خود آن حضرت دستور داده که نانش از آرد الک نکرده باشد، او نقل می‏کند مجدد حضور حضرت آمدم و سخن فضه را به عرض امام رساندم. معلوم شد علی (علیه‏السلام) این روش را نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرا گرفته و فرمود: (بابی و امی من لم ینخل طعام) پدر و مادرم فدای او (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) باد که نانش از آرد الک نکرده بود.(700)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، رعایت حقوق غلامان

امام باقر (علیه‏السلام) فرمود: که حضرت علی (علیه‏السلام) در ایام خلافت با غلام خود قنبر برای معامله به بازار بزازها، آمد به مرد کاسبی فرمود دو لباس داری به من بفروشی؟ مرد کاسب عرض کرد: بلی! ای پیشوای مسلمین جنسی را که احتیاج داری نزد من موجود است. حضرت وقتی متوجه شد که مرد کاسب او را شناخته و به عنوان امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) خطابش کرده است با او معامله نکرد و از در دکان او گذشت و در مقابل بزاز دیگری که جوانتر بود توقف کرد و دو لباس از او خرد یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم. پس به قنبر فرمود: پیراهن سه درهمی را تو بردار. قنبر عرض کرد: مولای من، شایسته‏تر آن است که شما لباس سه درهمی را بپوشید زیرا منبر می‏روی و با مردم سخن می‏گویی و باید لباس شما بهتر باشد. حضرت فرمود: تو جوانی و مانند سایر جوانان به تجمل و زیبائی رغبت بسیاری داری به علاوه من از خدای خود حیا می‏کنم که لباسم از تو بهتر باشد زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: به آنان همان لباسی را بپوشانید که خود می‏پوشید و همان غذا را بخورانید که خود می‏خورید.(698) لذا وقتی آن حضرت دو پیراهن می‏خرید یکی را که بهتر بود به قنبر مستخدم خود می‏داد و پیراهن دیگر را که آستینش بلند بود برای خود بر می‏داشت و زیادی آستین آن را پاره می‏کرد و پیراهن آستین پاره را بر تن خود می‏کرد.(699)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ایرانیان حاکم می شوند و

روزی امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) بر فراز منبر مشغول موعظه مردم بود در آن حال مردی نزد حضرت رسید و آهسته در گوش امام مطلبی را گفت که آثار خشم در صورت آن حضرت پدیدار شد، آنگاه حضرت سکوت کرد.
ناگاه اشعث بن قیس از سر و کله مردم بالا رفت و با سرعت خود را نزدیک منبر امام رساند و عرض کرد: یا علی (علیه‏السلام) این سرخرها (ایرانیان) در مقابل روی شما بر ما چیره و غالب شدند ولی شما از آنها جلوگیری نمی‏کنید.
صعصعة بن صوحان که یکی از یاران باوفای امام بود با شنیدن این اهانت دست به پشت اشعث زد و گفت: (انا لله و انا الیه راجعون).
...امام (علیه‏السلام) در حالیکه از گفتار اشعث سخت عصبانی شده بود به موعظه مردم ادامه داد و فرمود:
این شکم کنده‏ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت می‏کنند و آنان (ایرانیان) روزی‏های گرم بخاطر خدا فعالیت می‏نمایند و عربها از من می‏خواهند که آنها (ایرانیان) را از خود طرد و دور کنم، تا از ستمکاران باشم. سوگند به ایزد متعال که دانه را شکافته و آدمی را آفریده از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‏فرمود: والله لضربنکم علی الدین عوداً کما ضربتمو هم علیه بد؛ بخدا سوگند همچنانکه در آغاز، شما پیروز و حاکم بر ایرانیان می‏شوید. در آینده ایرانیان نیز حاکم و بر شما و غالب گردند و شما را سرکوب خواهند نمود.(697)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، اطاعت امام یا دعوت دشمن

در روز صفین یکی از بنی هاشم و از یاران علی (علیه‏السلام) از فامیلهای علی (علیه‏السلام) بنام عباس بن ابی ربیعه ایستاده بود در میدان و در زاویه‏ای از لشکر، ناقل ماجرا عبدالعرز است، ناگهان یک مرد شامی از لشکر شام از طرف دشمن آمد، بنام قراربن ادهم و درخواست جنگ کرد، عباس گفت: می‏آیم بشرط اینکه از اسب خود پایین بیایی، هر دو پایین آمدند هر دو اشتهار به شجاعت داشتند و همه حواس‏های دو لشکر متوجه این دو نفر شد شروع به پیکار کردند لیکن هیچ کدام نتوانستند ضربه‏ای به یکدیگر بزنند عبدالعرز می‏گوید: پشت عباس بودم عباس یک وقت متوجه سوراخ زیر زره قرار بن ادهم شد و دست انداخت و زره او را پاره کرد و با نیزه ضربه‏ای به او زد و یک مرتبه تکبیر از مردم عراق بلند شد و یک اضطراب خاصی به لشکر کفر وارد شد و عباس سر او را جدا کرد عبدالعرز می‏گوید: دیدم پشت سرم یکی دارد آیه قرآن می‏خواند دیدم علی (علیه‏السلام) است از من سؤال کرد چه کسی بود که جنگیدید؟ گفتم عباس بود. فرمودند: بگو باید رفتم گفتم آمد خدمت آقا: دیدم علی (علیه‏السلام) غضب کرد، که چرا تو بدون اجازه من به جنگ رفتی مگر نگفتم به میدان نروید. عباس گفت: آقا مرا خواند به جنگ نمی‏شد نروم به میدان.
امام فرمودند: اطاعت امام تو واجب‏تر است تا اطاعت از آن مرد شامی، بعد غضب آقا فروکش کرد آنگاه امام به آسمان سربلند کرد و گفت: خدایا من از عباس گذشتم تو نی از او بگذر، معاویه وقتی فهمید که این قتل انجام شده خیلی ناراحت شد و گفت هر کس برود عباس بن ابی ربیعه را بکشد صد ظرف طلا و صد حوله می‏دهم و...و...دو مرد از قبیله بنی لوخت از قابلان لشکر شام و شجاعان لشکر، گفتند: ما او را خواهیم کشت، آمدند میدان و عباس را صدا زدند برای جنگ. عباس گفت: من از طرف آقا امیرالمؤمنین اجازه جنگ ندارم اگر امام اجازه بدهد می‏آیم، او رفت خدمت امام و گفت: مرا به جنگ طلب کردند حضرت فرمودند: معاویه نمی‏خواهد از بنی هاشم کسی روی زمین باشد، می‏گویند قد و حجم بدن عباس مثل علی (علیه‏السلام) بود و علی (علیه‏السلام) لباس عباس را گرفت و خود شمشیر و اسب او را گرفت و رفت به میدان آنها، از علی (علیه‏السلام) سؤال کردند به تمسخر که امیرت اجازه جنگیدن داد، علی (علیه‏السلام) فوراً یک آیه خواند: (خداوند به کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند اذان جنگ داد.)
علی (علیه‏السلام) جنگ کرد و آنها را کشت و برگشت و لباسها را با عباس عوض کرد، خبر به معاویه رسید: معاویه گفت: لج بازی من باعث شد این دو نفر نیز کشته شوند وای بر من، عمرو عاص گفت: وای بر آنها که کشته شدند، معاویه گفت: زمان شوخی نیست عمرو عاص گفت: شوخی نمی‏کنم راست می‏گویم. (696)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0