زندگاني امام علي ، فال بد زدن

روزی امیرالمومنین علی (علیه‏السلام) از کوفه خارج شد که به حروریه عزیمت نماید، مردی به آن حضرت عرض کرد، یا علی (علیه‏السلام) حرکت شما در این ساعت به صلاح نیست، صبر کنید تا آنکه سه ساعت از روز بگذرد، من خوف آن دارم که آسیبی به شما برسد، حضرت به آن مرد فال بین، فرمود: اینکه من بر آن سوارم در رحم خود چه دارد؟ جنین اسب من نر است یا ماده؟ عرض کرد: اگر حساب کنم خواهم دانست.
امیرالمؤمنین فرمود: هر که گفتار ترا تصدیق کند قرآن را تکذیب نموده و در تأیید فرمایش خود این آیه را تلاوت کرد: ان الله عنده علم الساعة(605) آنگاه به آن مرد فال بین فرمود: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با مقام عالی و دانش و جامعیت و خاتمیت خود هرگز ادعایی را که تو می‏کنی نمی‏فرمود
تو تصور می‏کنی که مرا از دانش خود نفعی می‏رسانی و یا زیانی را از من دور می‏کنی، هر کس ترا تصدیق کند و به گفته‏های تو اعتماد کند باید از استعانت و یاری خداوند بی‏نیاز باشد. سپس آن حضرت رو به آسمان کرد و عرض کرد: خداوند هیچ فال بدی نیست مگر مشیت تو، و هرگز ضرر و زیانی نمی‏رسد به جز فرمان و اجازه تو، و نیست خدایی غیر از تو ای خدای یگانه.(606)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حق به اهلش رسید

چون امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) از مدینه به سوی پیکار با بیعت شکنان در بصره رو کرد، در ربذه فرود آمد و چون از آن جا کوچ کرد و در منزلی در قدید (بر وزن زبیر نام محلی است در نزدیکی مکه) فرود آمد. عبدالله بن خلیفه طائی با آن حضرت ملاقات نمود، امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به او خوش آمد گفت. عبدالله عرض کرد: سپاس خدایی را که حق را به اهلش بازگرداند و آنرا در جای خودش نهاد خواه قومی را ناخوش آید یا به آن شاد شوند، به خدا سوگند آنان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نیز خوش نداشتند و با اعلام جنگ نموده و به کارزار پرداختند... به خدا سوگند در هر جا و هر شرایطی و به جهت وفاداری با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در کنار تو پیکار می‏کنیم.
امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بر او آفرین گفت و او را در کنار خود نشاند - و اودوست و یاور آن حضرت بود - و شروع کرد از وی اوضاع و احوال مردم را پرسش کردن تا اینکه درباره ابوموسی اشعری از وی پرسش نمود، او به حضرت گفت: به خدا سوگند من به او اطمینان ندارم و از مخالفت او با شما اگر یاوری بیابد بیمناکم.
امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) فرمود: به خدا سوگند او نزد من نیز مورد اطمینان و خیرخواه دلسوز نیست و همانا کسانی که پیش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند و او را به فرمانروایی بر مردم گماشته و مسلط ساختند و من می‏خواستم او را برکنار کنم. ولی مالک اشتر از من خواست که او را سر جای خودش بگذارم و من نیز با کراهت او را باقی داشتم ولی پس از آن باز تصمیم به عزلش گرفتم.
همینطور که امام با عبدالله مشغول گفتگو بود جمعیت کثیری از جانب کوههای طی بسوی آن حضرت رو آورد. امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرمود: ببینید این جمعیت چه کسانی هستند؟ سوارانی چند به سرعت رفتند و چیزی نگذشت که بازگشتند و عرض کردند: اینها قبیله طی هستند که گوسفندان و شتران و اسبان خود را پیش انداخته و بسوی شما می‏آیند، عده‏ای هدایا و پیشکش‏های خود را آورده و گروهی قصد دارند با تو برای پیکار با دشمن بسیج شوند.
امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرمود: خداوند به قبیله طی پاداش خیر دهد...
آنان چون خدمت حضرت رسیدند عرض سلام نمودند، عبدالله بن خلیفه گوید: به خدا سوگند آن جماعت و حسن هیأت آنان مرا به شادی واداشت و هر کدام از آنها سخنی گفته و عرض ارادت نمودند.
علی بن حاتم طایی برخاست و حمد و ثنای الهی را به جای آورد، سپس ارادت و اطاعت خود را نسبت به آن حضرت ابراز کرد. امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) فرمود: خداوند از جانب اسلام و اهل آن به شما قبیله جزای خیر دهد. شما بدلخواه خود مسلمان شدید و با مرتدان جنگیدید و آهنگ یاری رساندن به مسلمین را در خاطر داشتید... سپس بعضی دیگر مثل سعید بن عبید بحتری از بنی بحتر و دیگران به نوبه خود شدیداً اظهار ارادت نمودند که امام پاسخ آنها را داد.
سپس امیرالمومنین علی (علیه‏السلام) کوچ کرد و شش صد مرد از آنان به دنبال آن حضرت روان شدند تا به منطقه ذی قار رسید و در میان هزار و سیصد مرد به آنجا فرود آمد.(604)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، صلایی آسمانی و ناله های تنهایی

امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه‏ای را نوشت و دستور داد به مردم آن را ابلاغ کنند، اما سبب نوشتن نامه این بود که عده‏ای در مورد ابوبکر و عمر و عثمان از آن مولای بزرگوار پرسش کردند که علی (علیه‏السلام) از این سؤال خشمگین شدند و فرمودند: این پرسشهای بی‏حاصل را چه سود؟ بنگرید که شهر مصر را تصرف کرده‏اند و معاویه ابن خدیج و محمد بن ابی بکر را به قتل رسانیده چه مصیبت بزرگی! کشته شدن محمد را مصیبتی است بزرگ. به خدا سوگند که او مانند یکی از فرزندان من بود.
سبحان الله ما امیدوار بودیم که بر این قوم و متصرفاتشان چیره و پیروز شویم اما ناگهان آنان بر ما تاختند و متصرفات ما را تصاحب کردند. اینک من برای شما نامه‏ای می‏نویسم که انشاء الله تعالی به پرسش‏های شما پاسخی روشن باشد. پس، دبیر خود عبیدالله بن ابی رافع را فرمود: چند تن از مردمی را که به آنان اعتماد دارم را نزد من حاضر کن، گفت: یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) نام آنان چیست؟ چه کسانی را به خدمت آورم؟ حضرت فرمود: ‏اصبغ ابن نباته و ابوطفیل عامر بن وائله کنانی و رزین بن جبیش اسدی و جویریه بن مسهر عبدی و خندف بن زهیر اسدی و حارثه بن مضرب الهمدانی و حارث بن عبدالله اعور همدانی و مصباح نخعی و علقمة بن قیس و کمیل بن زیاد و عمیر بن زراره، را بیاور نزد من.
آنان حاضر شدن. علی (علیه‏السلام) به آنها فرمود: این نوشته را بگیرید و عبیدالله بن ابی رافع آن را بر مردم بخواند و شما هم جمعه حاضر باشید و اگر کسی بر ضد شما برخیزد. با او به کتاب خدا در اختلاف خود انصاف دهید و به عدالت رفتار کنید. اینک نامه:
بسم الله ارحمن الرحیم‏
از بنده خدا علی امیرمؤمنان، به مومنان و مسلمانان از شیعیان خود... به خدا سوگند نمی‏دانم به چه کسی شکایت برم. آیا در حق انصار ستم رفت یا در حق من ستم کردند؟ بلکه حق مرا به ستم گرفتند و من مظلوم واقع شدم...(امام پس از تحلیل وقایع غصب خلافت و ولایت او، به بیعت مردم با عثمان می‏پردازند که البته به علت طولانی بودن نامه این موارد حذف گردید)... مردم می‏ترسیدند اگر من بر آنان ولایت یابم گلویشان را بفشارم و نتوانند دم بر آوردند و از ولایت بهره‏ای در دست آنان نماند. پس همه بر ضد من بر پای خاستند و متفق شدند تا ولایت را از من به عثمان برگردانند به این امید که بوسیله او از آن نصیب برند و آن امر را در میان خود دست به دست بگردانند. شبی که با عثمان بیعت کردند، بانگی برخاست و در مدینه پیچید و به گوشها رسید و معلوم نشد بانگ از کیست و به گمان من بانک از کسی بود که پنهان از چشم‏ها می‏زیست باری چنین گفت: آن ندا دهنده: ای که بر اسلام سوگواری می‏کنی، خیز و سوگواری کن، ای جارچی مرگ، اسلام را مرگ فرا گرفت، برخیز و خبر مرگ اسلام را اعلام کن همانا که معروف مرد و منکر آشکار شد. همانا که علی بر عمر ولایت از او برتر است پس ولایت را در دست او گذارید و مقام والی او انکار مکنید این ندا مایه عبرت بود و اگر همه مردم از این واقعه آگاهی نداشتند آنرا نقل نمی‏کردم. و بردباری پیشه ساختم تا خدای تعالی چه خواهد... عبدالرحمن بن عوف به من گفت: ای پسر ابوطالب تو آیا به این امر (حکومت) بسیار دلبسته‏ای؟ گفتم: دلبسته به آن نیستم اما میراث محمد صلی الله علیه و آله و سلم و حق او را مطالبه می‏کنم. ولایت این امت بعد از او از آن من است و شما به این امر (حکومت) حریص ترید تا من، زیرا که شما با زور شمشیر میان من و حق من حائل شده‏اید و مرا از حقم باز داشته‏اید. بار خدایا! من شکایت قریش را به درگاه تو می‏آورم...
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با من عهد کرد و فرمود: ای پسر ابوطالب ولایت امر من با تو است پس اگر با عافیت و سلامتی ولایت را به تو واگذاشتند و به اتفاق بر آن تسلیم شدند به آن کار و پذیرش آن قیام کن، اما اگر اختلاف کردند، آنرا و آنچه را که به آن سرگرمند رها کن...
و اما اگر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حمزه عمویم و جعفر برادرم برای من مانده بودند به اجبار و اکراه با ابوبکر بیعت نمی‏کردم. من دچار دو مرد (عباس و عقیل) بودم که کاری از آنان ساخته نبود. پس در نظر گرفتم که خاندان خود را حفظ کنم و با خار و خاشاک در دیده، چشم برهم نهادم و جرعه‏های خشم و اندوه را با گلوی گرفته فرو بردم و با شکیبایی تلخ‏تر از حنظل و شکافنده‏تر از تیغ ساختم...
شرح کار او (عثمان) به طور کامل و جامع این است که امری را برگزید و آن اختیاری بد بود. و شما مردم نیز جزع کردید که آن نیز بد بود. خداوند میان ما و او حکم فرماید. به خدا سوگند در خون عثمان اتهامی ندارم (شراکت نداشتم) من مسلمانی بودم از مهاجران که در خانه خود بود وقتی او را کشتید نزد من آمدید تا با من بیعت کنید. من از قبول آن خودداری کردم شما عذر مرا نپذیرفتید دستم را که برای بیعت گرفتید و کشیدید واپس کشیدم. آنگاه به من هجوم آوردید مانند هجوم شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم برند. ازدحام شما چنان بالا گرفت که بیم آن کردم که کشته شوم و یا بعضی از شما بعضی دیگر را به قتل برسانند، از شدت هجوم بند نعلینم پاره شد و ردا از دوشم افتاد و ناتوان پایمال شد...
(حضرت از اینجا به بعد در نامه خود به شورش‏ها، بیعت شکنی‏ها و ظلم‏های بعد از بیعت را که بر او روا داشتند را تحلیل می‏نماید و شدیداً اعمال ناجوانمردانه بعضی را سرزنش می‏نماید و در انتها می‏فرماید...) بار خدایا! ما را، و اینان را، راهروان راه هدایت فرمای و ما و آنان را، به دنیا بی‏رغبت گردان و آخرت را برای ما بهتر از دنیا قرار ده.(603)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حرفی از اسم اعظم خداوند

روزی امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در مسجد نشسته بود که دو نفر بر آن حضرت وارد شدند و با یکدیگر بر موضوعی نزاع داشتند. در حضور آن حضرت مسأله را طرح نموده، یکی از دو نفر از خوارج نهروان بود و ادعای او باطل و بی‏اساس و سخن ناروا می‏گفت:، امیرالمومنین (علیه‏السلام) بر علیه او حکم داد و آن مرد خارجی گفت: به خدا قسم حکم به عدل نفرمودی و قضاوت شما در پیشگاه خداوند باطل و مرضی حضرت حق نیست. امیرالمومنین (علیه‏السلام) با دست اشاره‏ای به او نمود و فرمود: ای سگ ساکت شو و از مسجد بیرون رو، آن مرد همان دم بصورت سگ سیاهی شد و اصحاب دیدند لباسهای آن مرد به هوا پرواز کرد و خودش صدا می‏نمود و اشک از چشمانش جاری گردید. امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) چون حالت او را مشاهده فرمود: دقت کرد و سر به آسمان بلند کرد و کلماتی فرمود که ما نفهمیدیم. به خدا قسم دیدیم آن شخص بصورت انسان برگشت و لباسهایش از هوا روی شانه‏اش افتاد و از مسجد بیرون رفت در حالی که قدم‏های او می‏لرزید و ما بسیار تعجب کردیم و نظرمان را به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) دوخته شده بود حضرت توجهی به ما فرمود و اظهار داشتند، چرا چنین تعجب کرده‏اید. گفتیم فدایت شویم چگونه تعجب نکنیم از این حادثه‏ای که هم اکنون به چشم دیدیم فرمود: آیا نمی‏دانید آصف بن برخیا نظیر این حادثه را بصورت فعل در آورده و تخت بلقیس را در لحظه‏ای به حضور سلیمان کشانید و آورد که داستانش در قرآن بیان شده. آنگاه آیات مربوطه را تلاوت فرمود. سپس پرسید که آیا پیغمبر شما محمد صلی الله علیه و آله و سلم نزد خدا گرامی‏تر است یا سلیمان. عرض کردیم: پیغمبر ما. فرمود: پس وصی پیغمبر شما گرامی‏تر از وصی سلیمان است، در نزد آصف وصی سلیمان یک حرف از حروف اسم اعظم بود ولی در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند است.(602)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، گناهان به حسنه و ثواب تبدیل می شود

اصبغ بن نباته روایت کرده، گفت: روزی داخل منزل امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) شدم و منتظر ورود و تشریف آوردن آن حضرت بودم که ناگاه وارد منزل شدند به پا ایستاده و سلام کردم. جواب سلام مرا داد و با دست مبارک به کتف من زده و فرمودند: ای اصبغ! عرض کردم: بلی. فدایت شوم. فرمود: دوستان ما دوستان خدا هستند و چون بمیرند از افق اعلی شربتی به آنها بنوشانند که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‏تر و از برف سردتر است. اصبغ گفت: حضورش عرض کردم: اگر چه آن دوستان شما معصیتکار باشند؟ فرمود: بلی. آیا در قرآن نخوانده‏ای که می‏فرماید: اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنا ای اصبغ! اگر دوستان ما با محبتی که به ما خاندان رسالت دارند خدا را ملاقات نمایند خداوند گناهان ایشان را می‏آمرزد.(601)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مظلومیت مضاعف

رافع بن سلمه می‏گوید: در جنگ نهروان با علی (علیه‏السلام) بودم و هنگامی که آن حضرت نشسته بود، سواری آمد و عرض کرد السلام علیک یا علی! حضرت فرمود: و علیک السلام، چرا مرا به اسم امیرالمؤمنین سلام نکردی؟ گفت: آری اینک تو را از آن خبر می‏دهم. در جنگ سفین تا قبل از تعیین حکم بر حق بود، و هنگامی که آن دو حکم (ابوموسی اشعری و عمر و بن عاص) را تعیین کردی، از تو بیزار شدم و مشرک نامیدم، و آنگاه متحیر شدم که ولایت و فرمانروایی چه کسی را اختیار کنم؟! به خدا سوگند! معرفت و علم من به هدایت و گمراهی تو (که بفهم تو بر حقی یا بر باطل) برای من از دنیا و مافیها محبوب‏تر است! حضرت فرمود: مادرت به عزایت نشیند، نزدیک من بایست تا علامات هدایت و گمراهی را به تو بنمایانم. آن مرد نزدیک حضرت ایستاد، و در این اثناء ناگاه سواری اسب تازان نزد علی (علیه‏السلام) آمد و گفت:
یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بشارت باد تو را به فتح و پیروزی، چشمت روشن باشد، به خدا قسم! همه خوارج کشته شدند، حضرت در پاسخ او فرمود: جلو نهر یا پشت نهر؟ عرض کرد: جلوی نهر. حضرت فرمود: دروغ گفتی، به آن خدایی که دانه را شکافت و بشر را آفرید از نهر عبور نکنند تا کشته شوند، آن مرد گفت: پس بصیرتم در حق او زیاد شده سپس سوار دیگری آمد و مثل اولی خبر داد، حضرت هم مثل جواب اولی را به او داد. آن مرد شکاک گفت: همت گماشتم تا بر علی حمله کنم و سرش را با شمشیر بشکافم. سپس دو سوار دیگر آمدند به طوری که اسبانشان را به عرق آورده بودند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! خدا چشمت را روشن کند، بشارت بادت به فتح و پیروزی. به خدا سوگند! همه خوارج کشته شدند، حضرت فرمود: پشت نهر یا جلوی آن؟ گفتند: بلکه پشت نهر، و هنگامی که اسبانشان را در نهروان فرو بردند و آب بر سینه اسبها می‏زد، برگشتند و کشته شدند، فرمود: شما راست گفتید. آن مرد از اسبش پیاده شد و دست و پای امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) را گرفت و بوسید. امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) فرمود: این نشانه‏ای است برای تو (که با آن حق را بشناسی)(600).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، زیاده طلبی ظالمان و جواب علی

طلحه و زبیر در زمان خلافت علی (علیه‏السلام) با اینکه دارای ثروت فوق العاده‏ای بودند و آن ثروت‏ها نیز در زمان خلافت خلفای قبل تهیه کرده بودند(599) چشم داشتی نیز به آن حضرت داشتند. علی (علیه‏السلام) فرمود: دلیل اینکه شما خودتان را برتر از دیگران می‏دانید چیست؟ عرض کردند: در زمان خلافت عمر و عثمان مقرری ما بیشتر از دیگران بود حضرت فرمود: در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مقرری شما چگونه بود؟ عرض کردند: مانند سایر مردم، علی (علیه‏السلام) فرمود: اکنون هم مقرری شما مانند سایر مردم است. آیا من از روش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی کنم یا از روش عمر؟ آنها چون جوابی نداشتند عرض کردند: ما خدماتی کرده‏ایم و سوابقی در اسلام داریم. علی (علیه‏السلام) فرمود: خدمات و سوابق من بنا به تصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با اینکه فعلاً خلیفه‏ام هیچ گونه امتیازی میان خود و فقیرترین مردم قائل نیستم بالاخره آنها ظاهراً مجاب شدند و ناامیدانه برگشتند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، جان جاودانه هر دو جهان

یکی از رجال ثروتمند حلوایی پخته و مقداری از آن را به عنوان تحفه به نزد علی (علیه‏السلام) فرستاده بود. آن حضرت روپوش ظرف را برداشت و دید رنگ و بوی خوبی دارد.
آنگاه فرمود: از رنگ و بویت معلوم است که طعم خوب هم داری ولی هیهات که من ذائقه‏ی خود را به طعم تو آشنا کنم. شاید در قلمرو خلافت من کسی پیدا شود که شب را گرسنه خوابیده باشد.
لذا در اعمال حضرت بنابه نقل مورخین دیده شده است: که آن حضرت روی خاک می‏نشست، فرش خانه‏اش حصیر بود، کفش خود را وصله می‏زد ولی او در حالی که فرمانروای تمام ممالک اسلامی بود معیشتی چنین سختگیرانه و زاهدانه دارد.(597)
ها،علی بشر، کیف بشر، کیف بشر - عقل عاجر شد در کار تو ای پاک گهر(598)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شناسایی علی در میدان جنگ

روزی در جنگ صفین معاویه دید که یک نفر در مقابل لشکر او به تنهایی می‏جنگد، رو به عمر و عاص کرد و گفت: این شجاع قوی دلی کیست که اینگونه مبارزه می‏کند؟
عمر و عاص گفت: این با عبدالله بن عباس یا علی بن ابیطالب، حیدر کرار.
معاویه گفت: چگونه می‏توان تشخیص داد که کدامیک از آنها هستند؟
عمر و عاص گفت: اگر چه ابن عباس مرد شجاعی است، ولی نمی‏تواند در برابر سپاهی مقاومت کند، لذا اگر روی گردانید او ابن عباس است ولی اگر ثابت و پابرجا ماند و جنگید و عقب نرفت بدان که او، همان علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) است. که اگر تمام اعراب به مقابله با او برخیزند او روی خود را بر نمی‏گرداند، چه برسد به سپاه تو.
آنگاه معاویه برای آزمایش فرمان حمله عمومی سپاه خود را صادر کرد، اما دید آن جنگجو با شجاعت بی‏همتای خود همچون کوهی آهنین در جای خود ثابت و استوار مانده است و یک یک سپاهیان او را به هلاکت می‏رساند.
آنگاه به این طریق علی (علیه‏السلام) را شناسایی کرد و فوراً دستور عقب نشینی سپاه را صادر کرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مظهر عفو و رحمت خداوندی

روزی ابوهریره سخنان زشت و توهین‏آمیزی به امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نسبت داد، فردای آن روز برای حاجت مهم خود نزد حضرت آمد. امام (علیه‏السلام) نیاز او را بر طرف ساخت، یاران امام با تعجب عرض کردند: یا علی (علیه‏السلام) چرا چنین کردید؟ حضرت فرمود: شرم داشتم از اینکه جهالت و نادانی او، بر حلم من و خطایش بر عفوم و سؤالش بر کرم من غلبه و پیشی گیرد از این رو حاجتش را روا ساختم و باز در روایت است که موسی بن طلحه بن عبدالله را وقتی دستگیر کردند او را به حضور امام (علیه‏السلام) آوردند. امام (علیه‏السلام) فرمود: سه بار بگو: استغفر الله و اتوب الیه. او چنین گفت، آنگاه حضرت او را آزاد کرد و فرمود: از اسب و شمشیر هر چه نیاز داری در اردوگاه از لشکر ما بگیر لیکن از خدا بترس و ملتزم خانه خود باش.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، اصحاب رس کیانند

امام رضا (علیه‏السلام) فرمود: مردی از اشراف قبیله بنی تمیم بنام عمرو سه روز پیش از شهادت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به حضور آن حضرت رسید و عرض کرد: ای مولای من تقاضا دارم داستان اصحاب رس را برای من بیان فرمایید تا بدانم آنها در چه عصر و زمانی زندگی می‏کرده‏اند و سرزمین آنها در کجا بوده است و پادشاه آنها چه کسی بوده است؟ آیا خداوند پیغمبری برای آن قوم مبعوث فرموده و به چه علت آنها به هلاکت رسیدند؟ زیرا که در قرآن کریم آز آنها نام برده شده ولی شرح حال آنها بیان نشده است.
امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) فرمودند: پرسشی نمودی که پیش از تو کسی از من سؤال ننموده و بعد از من نیز کسی خبر آنها را به تو نخواهد گفت مگر آنکه از من حدیث کند.
بدان ای مرد در کتاب خدا هیچ آیه‏ای نیست مگر آنکه تفسیر آنرا من می‏دانم و حتی موقع نزول و شأن نزول آن را مطلع هستم سپس به سینه مبارک خود اشاره نموده و فرمودند: در اینجا علم و دانش بی‏پایانی است اما جویندگان آن بسیار کم هستند و بزودی وقتی که دیگر مرا در بین خود نبینند پشیمان خواهند شد.
ای تمیمی! اصحاب رس مردمی بودند که درخت صنوبر را پرستش می‏کردند و آن را در فارسی شاه درخت می‏نامیدند و آن درختی بود که پس از طوفان نوح در کنار چشمه آبی بنام روشناب کاشته شد. قوم مزبور بعد از عصر حضرت سلیمان در روی زمین می‏زیستند و دوازده شهر در کنار رود ارس در بلاد مشرق زمین بنا کرده بودند و به همین مناسبت آنها را اصحاب رس نامیده‏اند در آن زمان در روی زمین نهری پر آب‏تر و بهتر و گواراتر از رود ارس وجود نداشت و هیچ شهر و دیاری آبادتر از شهرهای ایشان نبود. نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان، آذر، دی، به من، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر. مرکز کشور و سلطنت آنها شهر بزرگ اسفندار و نام پادشاه ایشان ترکوذبن غابوربن یارش بن ساذبن نمرود بن کنعان بود... چشمه روشناب و اولین صنوبر در شهر اسفندار بود. اصحاب رس در هر ماه عیدی داشتند که در پیرامون درخت صنوبر اجتماع نموده و درخت را با انواع زیورهای می‏آراستند و گاو و گوسفند بسیار قربانی می‏کردند و آتش افروخته و قربانی‏های خود را در آتش می‏انداختند و چون دود قربانیها بلند می‏شد همگی به سجده افتاده و به نیایش می‏پرداختند و می‏گفتند: خدای ما از ما راضی شو، در این وقت شیطان درخت صنوبر را می‏جنبانید و از ساق درخت صدایی به مانند آوای کودک بر می‏خاست که ای بندگان من از شما خشنود شدم. مردم از شنیدن صدای مزبور خوشحال شده و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و یک شب و یک روز در آن مکان توقف کرده و روز دیگر به جایگاه خود باز می‏گشتند و عید هر شهری منسوب به آن شهر بوده و ایرانیان نام دوازده ماه سال خود را از نام دوازده شهر مذکور اقتباس کرده بودند. در هر سال یک مرتبه اهالی دوازده شهر بسوی شهر اسفندار که مرکز کشور و جایگاه چشمه روشناب و صنوبر اصلی بوده می‏رفتند و عید بزرگ خود را در آنجا برگزار می‏نمودند. بدین ترتیب که در کنار صنوبر سراپرده مجلل و رفیعی از دیبا که به انواع صورتهای مختلف مزین شده بود میزدند و به آن سراپرده دوازده در تعبیه کرده بودند که اهالی هر شهری از در مخصوص خود وارد می‏شدند. خارج سراپرده به نیایش صنوبر پرداخته و قربانی‏ها برای آن درخت خیلی بیش‏تر از سایر درختها می‏آوردند. آنگاه شیطان درخت را به شدت تکان می‏داد و از میان درختها به آواز بلند صدایی بلند می‏شد و مردم را وعده‏ها و امیدواری‏ها می‏داد مردم سر از سجده برداشته و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و مدت دوازده شبانه روز بعدد تمام عیدهای سال به عیاشی و باده گساری می‏پرداختند و روز سیزدهم جشن پایان یافته و به شهرها و خانه‏های خود باز می‏گشتند چون کفر و طغیان آن قوم از حد گذشت. پروردگار یکی از بنی اسرائیل از نسل یهودا فرزند یعقوب را به رسالت مبعوث و برای هدایت آن قوم فرستاد و مدت مدیدی آن پیغمبر در میان آنها بود و ایشان را به خدا پرستی دعوت نمود ولی آنها پیروی نکرده و تبعیت پیامبر خدا را نکردند. هنگام فرا رسیدن عید بزرگشان آن پیغمبر در مقام مناجات با پروردگار بر آمد و گفت: خداوندا می‏بینی که این مردم چگونه رسالت مرا تکذیب و از پرستیدن تو سرباز زده و درختی را که هیچ سود و زیانی برای آنها ندارد ستایش و پرستش می‏کنند. الهی قدرت و سلطنت خود را بر این قوم بنما و معبودشان را از بین ببر و درخت صنوبر را خشک کن همین که مردم صبح از خواب برخاستند دیدند تمام درختهای مورد ستایش آنها خشک شده، متحیر گشته جمعی از آنها به یک دیگر گفتند این مرد که مدعی است از طرف خدای آسمان و زمین پیغمبر است برای آنکه عبادت معبود خود منصرف و به خدای او توجه کنیم خدایان ما را به جادو و سحر خود به این صورت در آورده... سپس پس از اظهار نظرهای متعدد تصمیم گرفتند پیغمبر خدا را به قتل برسانند. آنها بعد از این کار دچار عذاب خداوند شدند در همان موقعی که مشغول برگزاری تشریفات عید بودند ناگاه باد سرخی به ایشان وزید. حیران و سرگردان شده به یکدیگر پناه می‏بردند. خداوند زمین زیر پای آنها را به گوگرد افروخته‏ای مبدل ساخت و ابری بالای سر ایشان آمد که آتش فشانی نمود و بدنهای آن قوم را مانند سرب مذاب گداخته و از هم پاشید و به این صورت با بدترین حالی نابود و از صفحه گیتی رخت بربستند.(596)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، گفتار حضرت علی پیرامون مفهوم اذان

امام حسین (علیه‏السلام) می‏فرماید: در مسجد نشسته بودم مؤذن برای اذان بالای مأذنه رفت، وقتی که گفت: الله اکبر، الله اکبر پدرم حضرت علی (علیه‏السلام) منقلب شد و آنچنان گریه کرد که همه ما گریه کردیم، هنگامی که اذان او تمام شد، فرمود: آیا می‏دانید که مؤذن چه می‏گوید؟ عرض کردیم: خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم و وصی رسولش داناترند فرمود: لو تعلمون ما یقول لصحکتم قلیلاً و لبکیتم کثیراً؛ اگر می‏دانستید که چه می‏گوید، کم می‏خندیدید و بسیار می‏گریستید آنگاه حضرت به تفسیر اذان پرداختند.(595)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خروش آتش دوزخ در گوش

ابوارا که می‏گوید: در همین مسجد کوفه پشت امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نماز گزاردم، آن حضرت به جانب راست خویش بگردید - و قدری‏کسالت داشت - و مدتی همانطور ماند تا خورشید بر دیوار همین مسجد به قدر یک نیزه برآمد، و آن دیوار به اندازه فعلی نبود، سپس رو به مردم کرد و فرمود: هان به خدا سوگند یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همه شب رنج و مشقت بیداری آن را تحمل می‏کردند و در میان پیشانی و زانوهای خود نوبت می‏گذاشتند (کنایه از سجده و قیام در عبادت است) گویا که خروش آتش دوزخ در گوششان طنین انداز بود، چون وارد صبح می‏شدند رنگ پریده و زرد چهره بودند، پیشانی آنان بسان زانوی بز، پینه بسته بود و چون یاد خداوند می‏شد مانند حرکت درخت در یک تند باد به حرکت در می‏آمدند و از چشمانشان چنان اشک می‏بارید که لباسهایشان‏تر می‏گشت سپس حضرت برخاست و در آن حال می‏فرمود: به خدا سوگند گویا این قوم به حال غفلت شب را به صبح آورده‏اند و از آن پس دیگر خندان و شادان دیده نشد تا آنکه کار ابن ملجم - لعنة الله - صورت گرفت.(594)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، اشرف خصایل دنیا

ربیعه و عماره و گروهی دیگر از اصحاب علی (علیه‏السلام) می‏گویند: در آن زمانی که گروه کثیری از یاران علی (علیه‏السلام) از دور آن حضرت پراکنده شدند و نزد معاویه رفتند تا که نصیبی از دنیا ببرند، گروهی از یاران امام خدمت او رسیدند و عرض کردند: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) این همه اموال را که در نزد خودداری بین یاران خود بخشش کن و این اشراف عرب و قریش و کسانی را که می‏ترسی زیر بار تو نروند و تبعیت از تو نکنند به سوی معاویه می‏گریزند، را بر سایر آزاد شدگان و عجمیان ترجیح و تفضیل مده (تا وفادار بمانند)
علی (علیه‏السلام) فرمود: مرا می‏فرمایید که یاری کردن آنها را از راه ستم بجویم؟! نه بخدا سوگند تا خورشید می‏تابد و ستاره‏ای در آسمان می‏درخشد دست به چنین کاری نمی‏زنم، بخدا سوگند اگر این اموال از خود من بود هر آینه مساوات را در میان آنها مراعات می‏کردم حال چه برسد به اینکه مال خود آنها است (بیت المال مسلمین است) سپس لحظه‏ای سکوت کرد و سر به جیب تفکر فرو برد و پس از آن فرمود:
هر کس ثروتی دارد جداً باید از فساد بپرهیزد که بخشش مال در غیر حقش تبذیر و اسراف است... هر کس بخواهد از آنچه که خداوند به او ارزانی داشته؛ نیکی نماید به خویشان و نزدیکان خود رسیدگی کند و مهمان نوازی کند و اسیری را آزاد کند و به ورشکستگان و در راه ماندگان و تهیدستان و جهادگران در راه خدا یاری رساند و باید بر مشکلات و سختی‏ها شکیبا باشد، که همانا دستیابی به این خصال اشراف کرامتهای دنیا و رسیدن به فضائل آخرت است.(593)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ده مقام نبوی

امام صادق (علیه‏السلام) می‏فرماید: روزی امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) برفراز منبر کوفه ایراد خطبه می‏فرمود: سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! ده خصلت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به یادگار دارم که نزد من از آنچه که خورشید بر آن می‏تابد محبوبتر است.
سپس ادامه داد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی! تو در دنیا و آخرت برادر منی، و در روز قیامت در پیشگاه خداوند جبار تو نزدیکترین آفریدگان به من هستی، و جایگاه تو در بهشت مقابل جایگاه من است همچنانکه منازل دوستان در راه خدا - عزوجل - در مقابل هم قراردارد، تو وارث منی، و تو پس از من در مورد وعده‏ها و کارهایم وصی من خواهی بود، و تو حافظ و سرپرست خانواده من در هنگام غیبت من هستی، تو پیشوای امت منی، و تو به پا دارنده عدالت در میان امت منی، و تو دوست منی و دوست من دوست خداست، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.(592)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0