زندگاني امام علي ، سرداری لایق
بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر و عمر و عثمان هر کدام در گرفتاریهای سیاسی؛ اجتماعی؛ دینی؛ فقهی؛ جنگی؛ خود از حضرت علی (علیهالسلام) استفاده میکردند؛ ولی هیچ کدام از آنها با اطلاع به شایستگیهای حضرت، به واگذاری مسئولیتهای حساس حکومت خود به علی (علیهالسلام) پرهیز میکردند. ابوبکر در زمینه جنگ با روم با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشورت کرد، رأی قانع کنندهای از آنها نگرفت لذا از علی (علیهالسلام) سؤال کرد حضرت فرمود: ان فعلت ظفرت اگر انجام دهی پیروز خواهی شد و در جریان جنگ با مرتدین (جنگ ذوالقصه) ابوبکر قصد کرد که از مدینه خارج شود و در جنگ حضوری مستقیم داشته باشد، لیکن امام مانع این تصمیم او شد ابن اثیر در نام کارگزاران حکومتی خلیفه اول نوشته است ابوعبیده امور مالی را بر عهده گرفت و عمر قضاوت را داشت و علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و زیدبن ثابت و عثمان نامهها را مینوشتند.(451) در همین زمینه امام باقر (علیهالسلام) میفرماید موقعی که مردم با ابوبکر بیعت کردند امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از ادعای خلافت دست کشید چرا که میترسید مسلمانان یک باره بسوی بت پرستی بازگردند و ندای لااله الاالله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فراموش شود. علی (علیهالسلام) چنان صلاح اندیشید که حق را مسکوت بگذارد تا همه معارف و احکام ریشه کن نشود(452) البته حضرت با خلقی امام گونه خود را از کسی دریغ نمیکرد و به کلیه مراجعات خلفا پاسخ میداد از جمله اینکه: روزی عمر با صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره زمینه اراضی کوفه مشورت کرد برخی گفتند: آنان را بین ما تقسیم کن اما او با علی (علیهالسلام) مشورت کر. حضرت فرمود: اگر آن را تقسیم کنی برای نسل آینده چیزی نمیماند آنان را در دست اهالی آن باقی بگذار تا کشت زرع کنند بعد از آنها خراج بگیر تا منبع درآمدی باری مسلمانان باشد. البته در این دوره (خانه نشینی حضرت) عدهای از یاران آن حضرت در مشاغل حکومتی راه یافتند بیتردید نمیتوان این حرکت را از آنان بدون رضایت امام دانست، چند نمونه از این موارد عبارتند از 1- استانداری سلمان فارسی بر مدائن. 2-نصب عمار یاسر بر فرماندهی جنگ و امامت جماعت کوفه. 3- انتصاب عثمان بن حنیف و حذیفةبن یمانی برای مساحی و خراج گذاری اراضی کوفه و نصب عمار یاسر در امارت کوفه را میتوان نام برد.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
پس از مراسم تدفین و نماز بر پیکر مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جماعتی از بزرگان بنی هاشم در خانه مولی علی (علیهالسلام) جمع شدند زبیر بن عوام از جمله آنها بود در این جلسه زبیر شمشیر خود را از نیام برکشید و گفت: شمشیر به نیام نمیکنم مگر آن که مردم با علی (علیهالسلام) بیعت کنند این خبر به ابوبکر و کارگزاران خلافت گزارش شد. عمر با جمعی از مهاجرین و انصار به خانه علی (علیهالسلام) آمد، عمربن خطاب فریاد کشید! باید جملگی از خانه خارج شوید و با ابوبکر بیعت کنید و گرنه به خدا سوگند که خانه را آتش میزنم زبیر با شمشیر برهنه خارج شد، ولی پایش به زمین گرفت و افتاد و مهاجمان شمشیر زبیر را گرفته و به دیوار کوبیدند، دیگر افراد نیز از خانه علی (علیهالسلام) خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آنها را محاصره کرده و اجباراً به حضور ابوبکر آوردند و گفتند: اگر بیعت نکنید خون شما به هدر خواهد رفت. بنیهاشم بیعت کردند و عمر به علی (علیهالسلام) گفت: بیعت کن، علی (علیهالسلام) فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهی کرد؟ عمر گفت: در آن صورت تو را خواهیم کشت. علی (علیهالسلام) فرمود: آیا برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را میکشید. عمر گفت: تو را رها نخواهیم کرد جز این که خواه ناخواه بیعت کنی. علی (علیهالسلام) فرمود: پستان خلافت را بدوش که نیم دوشاب، از آن توست اساس حکومت او را استوار کن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد، بخدا سوگند که من سخنت را نمیپذیرم و از تهدید تو باکی ندارم. امام (علیهالسلام) در آن مجلس فرمود: کارها را به فساد کشاندی و مشورت نکردی و حقوق ما را نادیده گرفتی، حضرت در ادامه اقدامات خود جهت بیداری مردم به همراه حضرت فاطمه علیهاالسلام در اوائل کار بیعت با ابوبکر شبانه به در خانههای مردم مدینه میرفتند و یاد آور بیعت کهن و میثاق آنها با خط ولایت میشدند لیکن حمایتی و اقدامی از طرف مردم نشد و شروع دردناک 25 سال خانه نشینی حضرت آغاز گردید.(449) لذا علی (علیهالسلام) فرمود: دست خویش را از بیعت کردن بازداشتم، تا آن که ارتداد مردمان را دیدم که به محو نابودی دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میانجامید لذا هراسان شدم که مبادا اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، در آن رخنه و یا نابودی را ببینم و آن مصیبتی دردناکتر از تغییر مسیر ولایت بود.(450) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابویحیی مولای معاذبن عفراء انصاری میگوید: روزی عثمان کسی را نزد ارقم بن عبدالله خزانه دار بیت المال فرستاد و گفت: صدهزار درهم به من وام ده، ارقم گفت: یک قبض رسید برای اطمینان خاطر مسلمین بنویس. عثمان گفت: ای بیمادر بتو چه مربوط است؟ تو خزانه دار ما هستی. چون ارقم این را شنید نزد مردم آمد و گفت: ای مردم مواظب مال خودتان باشید من تا به حال فکر میکردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمیدانستم که خزانه دار عثمان هستم، این را گفت و به منزل خود رفت این خبر به گوش عثمان رسید آنگاه او به سوی مردم در مسجد رفت سپس بر منبر رفت و گفت... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روز جمعهای بود و خلیفه دوم عمر بر روی منبر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بود در این هنگام امام حسین (علیهالسلام) که کودک خردسالی بود وارد مسجد شد و به خلیفه گفت: از منبر پدرم به زیر آی! عمر گریه کرد و گفت: راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبر پدر من. علی (علیهالسلام) در آن مجلس حضور داشت و احتمال میرفت که عدهای خیال کنند که امام حسین (علیهالسلام) به تحریک و هدایت علی (علیهالسلام) چنین سخنی را گفته باشد. لذا آن حضرت در وسط مجلس برخاست و با صدای بلند فرمود: به خدا سوگند گفته حسین (علیهالسلام) از ناحیه من نیست. عمر نیز قسم یاد کرد و گفت: یا اباالحسن (علیهالسلام) راست میگویی من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمیکنم، یعنی حسین (علیهالسلام) را میشناسم او با این که کودک است شخصیت ممتاز و مستقلی دارد.(446) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (علیهالسلام) به اصحاب شورای فرمایشی که عمر دستور تشکیل آن را داده بود فرمود: آیا در بین شما کسی هست که چون من باشد که در یک ساعت سه هزار ملائکه که جبرئیل و میکائیل هم در میانشان بودند بر او سلام کند. آن شبی که در چاه بدر رفتم تا در اجرای امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از چاه آب بیاورم؟ همه اعضای شورای تعیین خلیفه گفتند: نه، کسی به منزلت تو نیست. (اما شرح ماجرا) در شب جنگ بدر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود کیست امشب برای ما برود آب بیاورد اصحاب همگی سکوت کردند، حضرت علی (علیهالسلام) مشک آبی برداشت و به طرف چاه بدر آب رسید و آن چاهی بود بسیار گود و تاریک، آن حضرت دلو آب را نیافت تا از چاه آب بکشد، لاجرم خود به درون چاه رفت و مشک را پر از آب کرد و بیرون آمد وقتی به سمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میرفت ناگهان باد سختی در گرفت که حضرت از شدت آن باد نشست تا آن برطرف شد. سپس برخاست و حرکت کرد، مجدد باد سختی درگرفت که حضرت از شدت آن نشست تا آن باد برطرف شد، سپس برخاست و حرکت کرد، ولی مجدد باد سختی همانند آن باد قبلی آمد، آن حضرت نشست تا آن نی رد شود، سپس حضرت برخاست و خود را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رساند. حضرت پرسید: یا اباالحسن برای چه دیر آمدی؟ عرض کرد: سه مرتبه باد شدیدی وزیدن گرفت که بسیار سخت بود و مکث من به جهت برطرف شدن آن بادها بود. حضرت فرمود: یا علی (علیهالسلام) میدانی آنها چه بود؟ عرض کرد شما بفرمایید حضرت فرمود: اولین بار جبرئیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کردند و پس از آن اسرافیل با هزار فرشته بود که بر تو سلام کردند اینها برای کمک به ما فرود آمدهاند.(445) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
باغبان حضرت امیر (علیهالسلام) میگوید: باغی که ما داشتیم کم آب بود در این باغ حضرت کند و کاو کردند، حضرت میخواست چاه یا چشمهای را در این باغ احداث کند، چندین بار میآمد و کلنگ میزد ولی آب نمیجوشید و بالا نمیآمد تا اینکه روزی آمد و کلنگ را گرفت و شروع به کار کرد تا اینکه نفسهای علی بن ابیطالب (علیهالسلام) در اثر خستگی کار به گوشم میرسید. آنقدر کند و کاوها کرد تا آب جوشید. همین که آب از چشمه یا چاه جوشید من دیدم صیغه وقف را علی بن ابیطالب (علیهالسلام) جاری کرد و فرمود: هذه صدقة و دیگر مهلت نداد.(444) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
تاریخ سلطنت بنی امیه در روز زمامداری عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورا در این روز شادی کردند و به تشکیل جلسهای پرداختند. عثمان در روز اول خلافت خود چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود دید و ابوسفیان که پیری فرتوت و از دو چشم نابینا بود شخصاً در آن جلسه شرکت کرد و از دیگران سؤال کرد که بیگانهای در بین آنان نیست و چون مطمئن شد، انگار نیروی جوانی خویش را به دست آورده بود رو به حاضرین گفت: ای فرزندان امیه این حکومت را مانند توپ دست به دست بگردانید سپس اضافه کرد: نه عذابی هست و نه حسابی و نه بهشتی و نه دوزخی نه حشری و نه قیامتی. آنگاه از خانه خارج شد و در کنار قبر شریف حمزه سیدالشهداء (علیهالسلام) عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد و در حالی که بر آن لگد میزد میگفت: ای ابا عماره! آن چیز که برای بدست آوردن آن با شمشیر به هم میتاختیم اینک به دست بچههای ما افتاده است و آنها باهم بازی میکنند عثمان بعد از حکومت؛ بنی امیه را از بیت المال مسلمین سیراب کرد و با علی (علیهالسلام) فدک را با یک میلیون درهم پول نقد به مروان بن حکم بخشید و معاویه و مروان بن حکم و ولیدبن عقبه و عمرو عاص و... را بر مسلمانان مسلط کرد و آنها هم به فساد و چپاول مردم پرداختند و در کنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابی وقاص و زیدبن ثابت و تمامی آنها که در روی کار آمدن عثمان نقشی داشتند ثروتهای کلانی اندوختند و عمارتهای مجللی بنا کردند که مفصل بخششهای عثمان به اطرافیان خود در جلد 8 کتاب شریف الغدیر مضبوط است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عبدالفتاح عبدالمقصود در کتاب الامام علی (علیهالسلام) مینویسد: عمربن خطاب اگر چه در وصیت خود شخص معینی را در مقام خلافت انتخاب نکرد اما بر اساس نقشهای میان 6 نفر، خلافت را محدود کرد. بعد اضافه میکند نویسنده که: آیا خلیفه با ترسیم این نقشه، علی (علیهالسلام) را از خلافت محروم نکرد؟ و اگر شورا این است است، پس عمر چه حق انتخابی برای مردم قایل میشود؟ به هر حال وقتی عمر اعضای شورا را به حضور خواست و پس از گفتگویی کوتاه رو به ابوطلحه انصاری کرد و گفت: پس از آنکه مرا به خاک سپردند، 50 نفر از انصار را جمع کنید و شمشیرها را از نیام بیرون کشید. این 6 نفر(443) را در خانهای محبوس کنید و 3 روز به آنها مهلت دهید. در این 3 روز آنها باید از میان خودشان یک نفر را به خلافت انتخاب کنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به انتخاب یکی از آن 6 تن، موافق بودند و یکی مخالف بود، گردن آن یک نفر مخالف را با شمشیر بزنید، و اگر 4 نفر از آنها موافق بودند و دو نفر دیگر مخالفت ورزیدند، سر آن دو نفر مخالف را با شمشیر از تن جدا کنید، اگر برای انتخاب هر دو طرف بربر شدند، یعنی 3 رأی در یک طرف و 3 رأی در طرف دیگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را حکم قرار دهید و اگر به حکم او نیز گردن ننهادند، آن سه نفری رأیشان معتبر است که عبدالرحمان بن عوف جزو آنهاست و شما باید جانب آنها را بگیرید. سپس اگر آن سه نفر دیگر مخالفت کردند، گردن بزنید و اگر پس از انقضای مدت سه روز، رأی ایشان به چیزی تعلق نگرفت و با هم مخالفت کردند در این صورت هر 6 نفر را به دیار عدم بسپارید و مسلمانان برای خود زمامدار دیگری انتخاب کنند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پس از غصب فدک مأموران خلیفه بازور سرنیزه کارگران حضرت فاطمه علیهاالسلام را از باغ فدک بیرون کردند و خود امور آنجا را به دست گرفتند. حضرت فاطمه علیهاالسلام با گروهی از زنان بنی هاشم به قصد بازگیری حق خود در مسجد پیش خلیفه حاضر شد. ابتدا حضرت برای محاکمه او خطبه مفصلی را ایراد کرد، آنگاه به ابوبکر فرمود: چرا مرا از حق مسلم خویش بازداشتی؟ ابوبکر پاسخ داد: از پدرت شنیدم که فرمود: پیامبران از خود چیزی به ارث نمیگذارند. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: فدک را پدرم در حال حیات خود به من بخشیده بود (یعنی ارث نبود بلکه بخششی بوده در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و من در زمان او مالک فدک بودم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در میان بزرگان، عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جمع مسلمانان از موقعیت بالایی برخوردار بود و باید به طریقی او را به امر بیعت با خلیفه متقاعد میساختند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عدی بن حاتم میگوید: به خداوند سوگند! ددر طول عمرم هرگز دلم به حال کسی آنطور که به حال علی (علیهالسلام) در هنگام بردنش نزد ابوبکر برای بیعت نسوخته است؛ مهاجمان در حالی که بازوان علی (علیهالسلام) را بسته بودند حضرت را کشان کشان پیش خلیفه بردند. در میان این مهاجمان خالد بن ولید، عبدالرحمان بن عوف، عمربن خطاب، زیدبن سالم، قنفذ، اسیدبن حضیر و سلمةبن اسلم به چشم میخوردند. سلمان میگوید: چون حضرت را نزد ابوبکر بردند عمر از او خواست تا بیعت کند و گرنه او را خواهد کشت. حضرت فرمود: با کشتن من بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کشتهاید و دلایل خود را بر ولایت خود بیان داشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی عبدالرحمن بن ابی لیلی در حضور امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) برخاست و عرض کرد:ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) از شما پرسش میکنم تا چیزی را از شما فرا گیرم، البته منتظر بودیم که درباره کار خودت چیزی بفرمایی اما چیزی نفرمودی. آیا از کار خویش به ما خبر نمیدهی که آیا (این سکوت شما) به دلیل سفارش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است یا نظر خودتان چنین است؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانی گفتهایم، و مطمئنترین آنها همان است که از زبان خودتان بشنویم و از شما بپذیریم. ما میگفتیم: اگر حکومت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دست شما میرسید احدی با شما به نزاع نمیپرداخت، به خدا سوگند اگر از من در این باره بپرسند نمیدانم چه بگویم؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی مردی نزد ابی بکر آمد و گفت: ای جانشین رسول خدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وعده فرموده که سه مشت خرما به من بدهد. ابوبکر گفت: علی را نزد من بخوانید، علی (علیهالسلام) آمد، ابوبکر گفت: یا اباالحسن! این مرد میگوید: که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او وعده فرموده که سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهید نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (علیهالسلام) برای اتمام حجت خویش بر مردم و هم برای دفاع از حقوق الهی خویش سه شب متوالی بعد از ارتحال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، در حالی که حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را سوار مرکب میکرد و به همراه حسن و حسین (علیهالسلام) شبانه در خانه مهاجران و انصار میرفت و آنان را به بیعت با خود فرا میخواند. حضرت زهرا علیهاالسلام برای همسر خود از آنان استمداد میکرد و آنان جز اظهار تأسف کاری نمیکردند و میگفتند: اگر علی (علیهالسلام) پیش از ابوبکر به ما روی میآورد ما هرگز از او روی نمیگردانیدیم. امام در پاسخ آنها میفرمود: آیا شایسته بود که من بدن مطهر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بدو غسل و کفن و دفن در خانه رها سازم و برای بدست آوردن خلافت به ستیز برخیزم. در این 3 شب فقط جمعاً 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پایان حضرت به آنها فرمود: که صبح با سرهای تراشیده و اسلحه به دست برای عقد پیمان با مرگ آماده شوید اما صبح فقط 4 نفر یعنی: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر اجابت فرمان علی (علیهالسلام) را کردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت امام صادق (علیهالسلام) از پدرانش روایت میکند، چون ابوبکر پایههای خلافت خود را محکم یافت جهت عذر آوردن نزد امام عی (علیهالسلام) میرود و به حضرت میگوید: یا اباالحسن (علیهالسلام) به خدا سوگند میل و رغبتی به خلافت نداشتم و خود را از دیگران به این مقام سزاوارتر نمیدانم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، خانه نشین مظلوم
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شفاعت علی از عمار
مردم! همانا ابوبکر، بنی تیم را بر دیگران مقدم میداشت و عمر نیز بنی عدی (447) را بر همه مردم مقدم و برتر میداشت به خدا سوگند من بنی امیه را بر تمامی مردم مقدم و برتر خواهم داشت... این بیت المال از آن ماست هر گاه به آن نیازمند شدیم. از آن برگیریم، هر چند بر دیگران ناخوش آید، عماربن یاسر گفت: ای مسلمانان گواه باشید که این کار برای من ناخوشایند است. عثمان گفت: هان توهم اینجائی؟ سپس از منبر فرود آمد و عمار را زیر دست و پای خود انداخت و آنقدر لگد به وی زد تا او از هوش رفت آنگاه عمار را به منزل ام سلمه بردند، این واقع بسیار بر مسلمانان گران آمد... راوی گوید به عثمان خبر دادند عمار نزد ام سلمه است عثمان کسی را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: این جماعت با این مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمدهاند؟ همه آنها را از نزد خود بیرون کن. ام سلمه گفت: به خدا جز عمار و دو دختر او کسی دیگر نزد ما نیست، ای عثمان! از ما درو شو و قدرت خود را به جای دیگری ببر این مرد یار و همدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که بخاطر اعمال تو در حال جان دادن است. عثمان از کار خود پشیمان شد و طلحه و زبیر را فرستاد تا نزد عمار رفته از او دلجویی کنند، اما عمار آنها را نپذیرفت پس از آن عمار کمی بهبود یافت و بسوی مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت.
در همین حال کسی بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابیذر را از زبده آورد عمار که در آنجا بود گفت: خداوند اباذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وی گفت: پس از این هم تو به آنجا خواهی رفت... (در اینجا عثمان دشنام و فحش زشتی به عمار داده) و ادامه داد: تو گمان میکنی من از اینکه او را تبعید کرده بودم پشیمانم؟ عمار گفت: نه بخدا سوگند من چنین پنداری ندارم، عثمان گفت: تو نیز به همانجایی که ابوذر بود برو، و تا ما زنده هستیم باز نگرد، عمار گفت: میروم به خدا سوگند مجاورت با درندگان بیابان برای من محبوبتر از مجاورت با توست. پس عمار برای خروج مهیا شد ولی بنی مخزوم نزد امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) رفتند و از آن حضرت درخواست کردند که با آنها نزد عثمان آید و او را از تبعید عمار منصرف سازد. علی (علیهالسلام) با آنان رفت و با نرمش از عثمان خواست که از تبعید عمار صرف نظر کند تا اینکه او درخواست حضرت را پذیرفت.(448)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شخصیت مستقل و مستحکم
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، سلام جبرئیل و همراهان به علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، وقف کردن چاه
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، خوشحالی بنی امیه
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شورای ساختگی ، نقشه ای شیطانی
گفتنی است سعدابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از قبیله زهره بودند ضمناً عبدالرحمن بن عوف علاوه بر پیمان اخوت با عثمان؛ با خواهر ناتنی عثمان نیز ازدواج کرده بود از طرفی طلحة بنی تمیمی مخالف علی (علیهالسلام) بود پس بدین صورت علی (علیهالسلام) فقط یک رأی میآورد، از سوی دیگر عبدالله بن عمر با امام علی (علیهالسلام) نیز میانه خوبی نداشت و حکمیت او نیز به نفع علی (علیهالسلام) یقیناً تمام نمیشد...
همین که وصیت عمر در میان مردم خوانده شد عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنی هاشم و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیدرنگ نزد علی (علیهالسلام) آمد و گفت: ای برادرزاده بهتر است در این شورا شرکت نکنی، زیرا عمر به این ترتیب خواسته است که امر خلافت را به عثمان وا گذارد.
امام فرمود: عمو! من همه اینها را خوب میدانم، با این همه در شورا شرکت میکنم تا ثابت شود که با عضویت من در شورا، عمر مرا شایسته خلافت دانسته است و با اینکه پیش از این همیشه او میگفت، نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمیشود و برای اثبات مدعای خود آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میداد لذا من امروز در شورا شرکت میکنم تا معلوم شود که عمل خلیفه با روایت خود او در تناقض است.
به هر تقدیر، بعد از دفن خلیفه، برگزیدگان عمر، در خانهای در بسته جمع شدند و به گفتگو پرداختند و ابوطلحه جلو خانه ایستاد و در پی او 50 نفر مرد مسلح آماده باش بودند در جلسه پس از سخنان عوف، طلحه که میدانست با وجود علی (علیهالسلام) و عثمان کسی به او رأی نمیدهد و در ثانی رابطهاش نیز با علی (علیهالسلام) تیره بود رأی خود را فوراً به عثمان داد و به نفع او کنار رفت، زبیر رأی خود را به علی (علیهالسلام) داد و کنار رفت. سعدابی وقاص که عداوت و کینهای دیرینه با علی (علیهالسلام) داشت رأی خود را به عبدالرحمن داد در این لحظه عبدالرحمن رو به علی (علیهالسلام) و عثمان کرد و گفت کدامیک حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند و به نفع او کنار رود؟ و چون سکوت آن دو را دید گفت: من شما را گواه میگیرم که خود را از صحنه خلافت بیرون میبرم تا یکی از شماها را برگزینم. آنگاه مردم را در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع کرد تا در حضور مردم رأی خود را اعلام کند. سپس رو به امام علی (علیهالسلام) کرد و گفت: یا اباالحسن آیا دست بیعت به تو بدهم تا بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و روش و برنامه شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی؟ حضرت با کمال مردانگی فرمود: من برنامه دیگران را قبول ندارم و فقط مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نظر خود عمل میکنم.
آنگاه عوف رو به عثمان کرد و کف دست خود را به دست عثمان داد و همان جمله را تکرار کرد عثمان هم فی الفور گفت: سوگند میخورم که جز طریق شیخین به راهی نروم. در این هنگام عبدالرحمن بن عوف خلافت را به عثمان تبریک گفت و برای سومین بار طبقه نقشهای شیطانی حکومت از مسیر ولایت منحرف شد آنگاه امام علی (علیهالسلام) رو به عبدالرحمن و مردم قریش کرد و با لحن تأثرآمیزی فرمود: امروز اولین روزی نیست که شما به سبب دشمنی با ما، پشت در پشت هم دادهاید به خدا سوگند که تو عثمان را به کرسی خلافت سوار نکردی، مگر به امید اینکه روزی عثمان خلافت را به تو برگرداند. اما در نزد خدا هر روزی شأنی دارد و هر وقتی اقتضایی.
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، تو در ردیف کافرانی
خلیفه از حضرت فاطمه علیهاالسلام شاهد طلبید
حضرت در جواب فرمود: آیا از من که از محصول آن برداشت میکردم و فدک در اختیارم بوده شاهد میخواهی، یا از آنان که فقط ادعایی بیش ندارند؟
ابوبکر راضی نشد که فدک را پس دهد؛ لذا حضرت فاطمه علیهاالسلام امام علی (علیهالسلام) و حسنین علیهم السلام و ام ایمن و غلامی از غلامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نام ریاح و اسماء بنت عمیس را بعنوان شاهد معرفی کردند.
همه گواهان معرفی شده، مالکیت حضرت فاطمه علیهاالسلام را در مورد فدک در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأیید کردند، در آن میان باز علی (علیهالسلام) پس از اقامه شهادت شهود، خلیفه را به اشتباه خود متوجه ساخت، زیرا از کسی خلیفه طلب شاهد کرده که خود مالک قطعی آن با علی (علیهالسلام) بوده است.
خلیفه از علی (علیهالسلام) گواه خواست.
حضرت فرمود: مدتهاست که فدک در اختیار ماست و اضافه کرد: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً در حق چه کسانی نازل شده است؟ در حق ما، یا در حق غیر از ما؟
ابوبکر گفت: این آیه در حق شما نازل شده
امام فرمود: با این حساب اگر شهودی بالفرض شهادت به گناه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دهد، چه حکمی خواهی داد؟
ابوبکر گفت: مانند سایر زنان مسلمان عمل کرده و به او حد جاری میکنم
حضرت فرمود: در این صورت تو در ردیف کافران قرار میگیری، زیرا شهادت خدا را به طهارت و پاکی فاطمه علیهاالسلام رد کردی و شهادت مردم را بر علیه او قبول میکنی.
اکنون نیز در مورد فدک چنین میکنی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، خلیفه در منزل عباس بن عبدالمطلب
بنابراین دو شب پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر به همرده عمر و ابوعبیده و مغیرةبن شعبه راهی خانه عباس شدند و ابوبکر ماجرای خلافت خویش را بیان کرد و از او خواست که از سایرین تبعیت کند... سپس به او نیز وعدهها داد.
عباس در جواب او چنین گفت:
...تو ای ابوبکر، اگر این امر را به واسطه نزدیکی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دست آوردی؟ که در واقع حق ما را تصاحب کردهای. اگر با رأی و اجماع مسلمانان به خلافت رسیدی که ما نیز از مؤمنان هستیم و ما به خلافت تو رضایت نداریم. و اما آنچه را که میخواهی به من و فرزندانم بدهی، اگر حق خلافت به تو اختصاص دارد که برای خود نگهدار، اما اگر حق مؤمنان است که مسلماً تو را در بخشش آن حقی نیست. آنان وقتی که چنین دیدند از نزد عباس نامیدانه خارج شدند.(442)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، بیعت اجباری
سرانجام چون ابوبکر مقاومت امام را دید گفت: اگر بیعت نکنی تو را به آن مجبور نمیکنم. آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسانید و با ناله سوزناک همان آیهای را که هارون در وقت شکایت از بنی اسرائیل به حضرت موسی (علیهالسلام) خوانده بود را قرائت کرد:
ای برادر پس از تو این گروه مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند...
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، حق طرفداران اندکی دارد
آیا چنین خیال کنیم که این جماعت به آنچه که در آنند از شما شایسته ترند؟ اگر چنین بگویم پس به چه دلیل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بازگشت از حجةالوداع شما را نصب نمود و فرمود: ای مردم هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه که آنها در آنند شایستهتری پس برای چه ما ولایت آنها را بپذیریم؟
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: ای عبدالرحمان همانا خدای متعال پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شایستگی خود به این لباسم شایستهتر بودم و همانا از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من سفارشی شده بود که اگر مرا مسخر خود نمودید، بخاطر اطاعت از خدا اقرار کنم و بپذیریم و همانا نخستین چیزی که پس از آن حضرت (یا پس از غصب خلافت) از حقمان کاسته و ضایع شد ابطال حق ما در خمس بود پس چون کار ما سست گشت، چوپانی چند از قریش در ما طمع ورزیدند و همانا مرا حقی بر مردم است که اگر بدون درخواست و درگیری به من بازگردانند میپذیرم و به انجامش بر میخیزم و آن تا مدت معلومی ادامه خواهد یافت و من بسان مردی هستم که از مردم در مدت معینی طلبی دارد، اگر در پرداخت مال او تسریع کنند آنرا بگیرد و سپاسشان گوید: و اگر به تأخیر اندازند بالاخره آن را میستاند بدون اینکه دیگر مورد سپاس قرار گیرد، و من مانند مردی باشم که راه سهولت و نرمی را پیش میگیرد اما در نظر مدرم بسان حیوان چموشی جلوه میکند.
جز این نیست که همیشه حق از این راه شناخته میشود که طرفداران اندکی از مردم دارد، پس هرگاه سکوت کردم از من صرفنظر کنید که اگر مطلبی پیش آید که نیازمند پاسخ باشید شما را هدایت خواهم کرد، پس تا آنگاه که من دست میدارم شما نیز دست از من بدارید. عبدالرحمن گفت: ای امیرمؤمنان بجان خودت سوگند که شما همانطور که پیشینیان گفتهاند:
بجانب سوگند که هر کس را خواب بود بیدار نمودی، و بگوش هر کسی که گوش شنوا داشت رسانیدی (441)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، جانشین واقعی
حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبکر گفت: تعداد آن خرماها را به شمارید، وقتی شمردند دیدند که هر مشت خرما شصت خرما بوده است.
ابوبکر گفت: به راستی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب هجرت که از مکه به سوی مدینه بیرون میشدیم درست فرمودند: که ای ابابکر، کف من و کف (دست) علی در عدل (یا عدد) برابر است.(440)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، خدایا این جماعت مرا بیچاره کردند
در آن هنگامه حضرت دستهای خود را بالا برد و چنین گفت: خدایا! این جماعت مرا بیچاره کردند، آنگونه که بنی اسرائیل، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشکار ما را میدانی، سوگند به کعبه، سوگند به مسافران کعبه و... اگر نبود پیمانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به من رسانیده بود همه مخالفان را به رود مرگ میانداختم و صاعقههای هلاکت را فرو میباریدم، تا بعد از اندک زمانی حقیقت را بفهمند...
و هنوز 10 روز از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگذشته بود که فدک با علی (علیهالسلام) اهدایی پیامبر به حضرت زهرا علیهاالسلام به دستور خلیفه ابوبکر اشغال شد و آنچه را که نباید میشد...
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، احتجاج امام علی با ابوبکر
امام علی (علیهالسلام): اگر مسأله چنین است پس چه چیز تو را به این کار وادار کرد؟
ابوبکر عرض کرد: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: خداوند امت مرا به گمراهی جمع نمیکند، چون جماعت مردم را دیدم و مخالفانی مشاهده نکردم این مقام را پذیرفتم.
امام علی (علیهالسلام): آیا من و گروهی چون سلمان، عمار، ابوذر و...(437) که از بیعت با تو امتناع ورزیدند، افرادی از این امت بودند یا نه؟
ابوبکر: آری شما و همه ایشان از امت بودید.
امام علی (علیهالسلام): در این صورت حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مخالفت این گروه را، برای خود دلیل خلافت محسوب میکنی؟
ابوبکر: من تا خاتمه کار خلافت، از مخالفت ایشان بیاطلاع بودم و چون مطلع شدم ترسیدم با کنار کشیدنم، مردم از دین برگردند.
امام علی (علیهالسلام): بگو چه خصوصیاتی را خلیفه باید داشته باشد؟
ابوبکر: خیرخواهی و وفا و عدم چاپلوسی و نیک سیرتی و عدالت خواهی و عالم بودن به کتاب و فصل الخطاب و داشتن زهد و دفاع از مظلومین.
امام علی (علیهالسلام): تو را به خدا: این صفاتی را که گفتی، آیا در وجود خود مییابی یا در وجود من؟
ابوبکر: در وجود تو یا اباالحسن (علیهالسلام).
امام علی (علیهالسلام): تو را به خدا: آیا دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را، نخست من اجابت کردم یا تو؟
ابوبکر: البته تو.
امام علی (علیهالسلام): آیا سوره برائت را در موسم حج به مشرکان من ابلاغ کردم یا تو؟
ابوبکر: بلی؛ تو قرائت کردی.
امام علی (علیهالسلام): آیا در موقع هجرت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم من جان خود را سپر آن حضرت قرار دادم یا تو؟
ابوبکر: الحق که تو بودی.
امام علی (علیهالسلام): آیا در روز غدیر من مولای تو و همه مسلمانان شدم یا تو؟
ابوبکر: بلکه، تو.
امام علی (علیهالسلام): آیا در آیه زکات، ولایتی که بر ولایت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم ردیف آمده مربوط به تو است یا من؟
ابوبکر: مربوط به تو است.
امام علی (علیهالسلام): آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای مباهله مشرکین نصارا با اهل و فرزندان من به سوی آنها خارج شد یا با تو و فرزندانت؟
ابوبکر: نه با شما و فرزندانت خارج شد.
امام علی (علیهالسلام): آیا آیه تطهیر درباره من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو؟
ابوبکر: یقیناً برای تو و اهل بیت تو نازل شد.
امام علی (علیهالسلام): آیا در زیر کساء من و همسرم و فرزندانم به دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشمول واقع شدیم یا تو؟
ابوبکر: بلی تو و اهل و فرزندانت بودند.
امام علی (علیهالسلام): آیا منم صاحب آیه یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرده مستطیرا یا تو هستی؟
ابوبکر: البته تویی.
امام علی (علیهالسلام) آیا تو بودی آنکه آفتاب برای او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس آفتاب غروب کرد یا من بودم؟
ابوبکر: تو بودی.
امام علی (علیهالسلام): آیا تو بودی آنکه در روز احد از جانب آسمان او را چنین خطاب کردند. لا سیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی یا من بودم؟
ابوبکر: البته تو بودی...
امام علی (علیهالسلام): آیا آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به سوی طایفه جن مأموریت داد و او مأموریت را پذیرفت تو بودی یا من؟
ابوبکر: یا علی تو بودی.
امام علی (علیهالسلام): آیا منم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت کرد و فرمود: علی اقضاکم یا تویی؟
ابوبکر: تو بودی
امام علی (علیهالسلام): آیا تو بودی آن کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق او به فاطمه علیهاالسلام فرمود: تو با کسی ازدواج کردی که از حیث ایمان و اسلام بر همه مقدم است یا من بودم؟
ابوبکر: آن شخص تو بودی.
امام علی (علیهالسلام): آیا تو بودی در روز بدر که ملکهای هفت آسمان به او سلام دادند، یا من بودم؟
ابوبکر: البته تو بودی(438)...
امام علی (علیهالسلام) از مناقب خویش میگفت و ابوبکر آن را تصدیق میکرد. آنگاه امام به او فرمود: پس چه چیز تو را از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دین خدا باز داشته و مقامی را که اهلیت آن را نداری تصاحب کردی؟
ابوبکر در این حال به گریه افتاد و عرض کرد: راست فرمودی امروز را به من مهلت بده تا در این مبارزه بیندیشم. آنگاه به سوی خانه خود مراجعه کرد. سحرگاه ابوبکر به خدمت امام علی (علیهالسلام) آمد و گفت: یا اباالحسن دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم و ماجرای خواب شب گذشته خود را که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به او بیاعتنایی کرده و به او فرموده، که حق را به اهلش بازگرداند را برای حضرت تعریف کرد.
علی (علیهالسلام) دست خود را گشود و ابوبکر با امام دست بیعت داد و آنگاه امام علی (علیهالسلام) به او فرمود: این واقعه را برای مردم در مسجد بازگو کنند. ابوبکر به سوی مسجد روان شد، لکن در راه عمر با او برخورد کرد و چون ماجرا را شنید او را از این عمل بازداشت.(439)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))