زندگاني امام علي ، سرداری لایق

بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر و عمر و عثمان هر کدام در گرفتاریهای سیاسی؛ اجتماعی؛ دینی؛ فقهی؛ جنگی؛ خود از حضرت علی (علیه‏السلام) استفاده می‏کردند؛ ولی هیچ کدام از آنها با اطلاع به شایستگی‏های حضرت، به واگذاری مسئولیتهای حساس حکومت خود به علی (علیه‏السلام) پرهیز می‏کردند. ابوبکر در زمینه جنگ با روم با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشورت کرد، رأی قانع کننده‏ای از آنها نگرفت لذا از علی (علیه‏السلام) سؤال کرد حضرت فرمود: ان فعلت ظفرت اگر انجام دهی پیروز خواهی شد و در جریان جنگ با مرتدین (جنگ ذوالقصه) ابوبکر قصد کرد که از مدینه خارج شود و در جنگ حضوری مستقیم داشته باشد، لیکن امام مانع این تصمیم او شد ابن اثیر در نام کارگزاران حکومتی خلیفه اول نوشته است ابوعبیده امور مالی را بر عهده گرفت و عمر قضاوت را داشت و علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) و زیدبن ثابت و عثمان نامه‏ها را می‏نوشتند.(451) در همین زمینه امام باقر (علیه‏السلام) می‏فرماید موقعی که مردم با ابوبکر بیعت کردند امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) از ادعای خلافت دست کشید چرا که می‏ترسید مسلمانان یک باره بسوی بت پرستی بازگردند و ندای لااله الاالله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فراموش شود. علی (علیه‏السلام) چنان صلاح اندیشید که حق را مسکوت بگذارد تا همه معارف و احکام ریشه کن نشود(452) البته حضرت با خلقی امام گونه خود را از کسی دریغ نمی‏کرد و به کلیه مراجعات خلفا پاسخ می‏داد از جمله اینکه: روزی عمر با صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره زمینه اراضی کوفه مشورت کرد برخی گفتند: آنان را بین ما تقسیم کن اما او با علی (علیه‏السلام) مشورت کر. حضرت فرمود: اگر آن را تقسیم کنی برای نسل آینده چیزی نمی‏ماند آنان را در دست اهالی آن باقی بگذار تا کشت زرع کنند بعد از آنها خراج بگیر تا منبع درآمدی باری مسلمانان باشد. البته در این دوره (خانه نشینی حضرت) عده‏ای از یاران آن حضرت در مشاغل حکومتی راه یافتند بی‏تردید نمی‏توان این حرکت را از آنان بدون رضایت امام دانست، چند نمونه از این موارد عبارتند از 1- استانداری سلمان فارسی بر مدائن. 2-نصب عمار یاسر بر فرماندهی جنگ و امامت جماعت کوفه. 3- انتصاب عثمان بن حنیف و حذیفةبن یمانی برای مساحی و خراج گذاری اراضی کوفه و نصب عمار یاسر در امارت کوفه را می‏توان نام برد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خانه نشین مظلوم

پس از مراسم تدفین و نماز بر پیکر مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جماعتی از بزرگان بنی هاشم در خانه مولی علی (علیه‏السلام) جمع شدند زبیر بن عوام از جمله آنها بود در این جلسه زبیر شمشیر خود را از نیام برکشید و گفت: شمشیر به نیام نمی‏کنم مگر آن که مردم با علی (علیه‏السلام) بیعت کنند این خبر به ابوبکر و کارگزاران خلافت گزارش شد. عمر با جمعی از مهاجرین و انصار به خانه علی (علیه‏السلام) آمد، عمربن خطاب فریاد کشید! باید جملگی از خانه خارج شوید و با ابوبکر بیعت کنید و گرنه به خدا سوگند که خانه را آتش می‏زنم زبیر با شمشیر برهنه خارج شد، ولی پایش به زمین گرفت و افتاد و مهاجمان شمشیر زبیر را گرفته و به دیوار کوبیدند، دیگر افراد نیز از خانه علی (علیه‏السلام) خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آنها را محاصره کرده و اجباراً به حضور ابوبکر آوردند و گفتند: اگر بیعت نکنید خون شما به هدر خواهد رفت. بنی‏هاشم بیعت کردند و عمر به علی (علیه‏السلام) گفت: بیعت کن، علی (علیه‏السلام) فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهی کرد؟ عمر گفت: در آن صورت تو را خواهیم کشت. علی (علیه‏السلام) فرمود: آیا برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می‏کشید. عمر گفت: تو را رها نخواهیم کرد جز این که خواه ناخواه بیعت کنی. علی (علیه‏السلام) فرمود: پستان خلافت را بدوش که نیم دوشاب، از آن توست اساس حکومت او را استوار کن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد، بخدا سوگند که من سخنت را نمی‏پذیرم و از تهدید تو باکی ندارم. امام (علیه‏السلام) در آن مجلس فرمود: کارها را به فساد کشاندی و مشورت نکردی و حقوق ما را نادیده گرفتی، حضرت در ادامه اقدامات خود جهت بیداری مردم به همراه حضرت فاطمه علیهاالسلام در اوائل کار بیعت با ابوبکر شبانه به در خانه‏های مردم مدینه می‏رفتند و یاد آور بیعت کهن و میثاق آنها با خط ولایت می‏شدند لیکن حمایتی و اقدامی از طرف مردم نشد و شروع دردناک 25 سال خانه نشینی حضرت آغاز گردید.(449) لذا علی (علیه‏السلام) فرمود: دست خویش را از بیعت کردن بازداشتم، تا آن که ارتداد مردمان را دیدم که به محو نابودی دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏انجامید لذا هراسان شدم که مبادا اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، در آن رخنه و یا نابودی را ببینم و آن مصیبتی دردناکتر از تغییر مسیر ولایت بود.(450)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شفاعت علی از عمار

ابویحیی مولای معاذبن عفراء انصاری می‏گوید: روزی عثمان کسی را نزد ارقم بن عبدالله خزانه دار بیت المال فرستاد و گفت: صدهزار درهم به من وام ده، ارقم گفت: یک قبض رسید برای اطمینان خاطر مسلمین بنویس. عثمان گفت: ای بی‏مادر بتو چه مربوط است؟ تو خزانه دار ما هستی. چون ارقم این را شنید نزد مردم آمد و گفت: ای مردم مواظب مال خودتان باشید من تا به حال فکر می‏کردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمی‏دانستم که خزانه دار عثمان هستم، این را گفت و به منزل خود رفت این خبر به گوش عثمان رسید آنگاه او به سوی مردم در مسجد رفت سپس بر منبر رفت و گفت...
مردم! همانا ابوبکر، بنی تیم را بر دیگران مقدم می‏داشت و عمر نیز بنی عدی (447) را بر همه مردم مقدم و برتر می‏داشت به خدا سوگند من بنی امیه را بر تمامی مردم مقدم و برتر خواهم داشت... این بیت المال از آن ماست هر گاه به آن نیازمند شدیم. از آن برگیریم، هر چند بر دیگران ناخوش آید، عماربن یاسر گفت: ای مسلمانان گواه باشید که این کار برای من ناخوشایند است. عثمان گفت: هان توهم اینجائی؟ سپس از منبر فرود آمد و عمار را زیر دست و پای خود انداخت و آنقدر لگد به وی زد تا او از هوش رفت آنگاه عمار را به منزل ام سلمه بردند، این واقع بسیار بر مسلمانان گران آمد... راوی گوید به عثمان خبر دادند عمار نزد ام سلمه است عثمان کسی را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: این جماعت با این مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده‏اند؟ همه آنها را از نزد خود بیرون کن. ام سلمه گفت: به خدا جز عمار و دو دختر او کسی دیگر نزد ما نیست، ای عثمان! از ما درو شو و قدرت خود را به جای دیگری ببر این مرد یار و همدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که بخاطر اعمال تو در حال جان دادن است. عثمان از کار خود پشیمان شد و طلحه و زبیر را فرستاد تا نزد عمار رفته از او دلجویی کنند، اما عمار آنها را نپذیرفت پس از آن عمار کمی بهبود یافت و بسوی مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت.
در همین حال کسی بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابی‏ذر را از زبده آورد عمار که در آنجا بود گفت: خداوند اباذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وی گفت: پس از این هم تو به آنجا خواهی رفت... (در اینجا عثمان دشنام و فحش زشتی به عمار داده) و ادامه داد: تو گمان می‏کنی من از اینکه او را تبعید کرده بودم پشیمانم؟ عمار گفت: نه بخدا سوگند من چنین پنداری ندارم، عثمان گفت: تو نیز به همانجایی که ابوذر بود برو، و تا ما زنده هستیم باز نگرد، عمار گفت: می‏روم به خدا سوگند مجاورت با درندگان بیابان برای من محبوب‏تر از مجاورت با توست. پس عمار برای خروج مهیا شد ولی بنی مخزوم نزد امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) رفتند و از آن حضرت درخواست کردند که با آنها نزد عثمان آید و او را از تبعید عمار منصرف سازد. علی (علیه‏السلام) با آنان رفت و با نرمش از عثمان خواست که از تبعید عمار صرف نظر کند تا اینکه او درخواست حضرت را پذیرفت.(448)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شخصیت مستقل و مستحکم

روز جمعه‏ای بود و خلیفه دوم عمر بر روی منبر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بود در این هنگام امام حسین (علیه‏السلام) که کودک خردسالی بود وارد مسجد شد و به خلیفه گفت: از منبر پدرم به زیر آی! عمر گریه کرد و گفت: راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبر پدر من. علی (علیه‏السلام) در آن مجلس حضور داشت و احتمال می‏رفت که عده‏ای خیال کنند که امام حسین (علیه‏السلام) به تحریک و هدایت علی (علیه‏السلام) چنین سخنی را گفته باشد. لذا آن حضرت در وسط مجلس برخاست و با صدای بلند فرمود: به خدا سوگند گفته حسین (علیه‏السلام) از ناحیه من نیست. عمر نیز قسم یاد کرد و گفت: یا اباالحسن (علیه‏السلام) راست می‏گویی من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمی‏کنم، یعنی حسین (علیه‏السلام) را می‏شناسم او با این که کودک است شخصیت ممتاز و مستقلی دارد.(446)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سلام جبرئیل و همراهان به علی

علی (علیه‏السلام) به اصحاب شورای فرمایشی که عمر دستور تشکیل آن را داده بود فرمود: آیا در بین شما کسی هست که چون من باشد که در یک ساعت سه هزار ملائکه که جبرئیل و میکائیل هم در میانشان بودند بر او سلام کند. آن شبی که در چاه بدر رفتم تا در اجرای امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از چاه آب بیاورم؟ همه اعضای شورای تعیین خلیفه گفتند: نه، کسی به منزلت تو نیست. (اما شرح ماجرا) در شب جنگ بدر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود کیست امشب برای ما برود آب بیاورد اصحاب همگی سکوت کردند، حضرت علی (علیه‏السلام) مشک آبی برداشت و به طرف چاه بدر آب رسید و آن چاهی بود بسیار گود و تاریک، آن حضرت دلو آب را نیافت تا از چاه آب بکشد، لاجرم خود به درون چاه رفت و مشک را پر از آب کرد و بیرون آمد وقتی به سمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‏رفت ناگهان باد سختی در گرفت که حضرت از شدت آن باد نشست تا آن برطرف شد. سپس برخاست و حرکت کرد، مجدد باد سختی درگرفت که حضرت از شدت آن نشست تا آن باد برطرف شد، سپس برخاست و حرکت کرد، ولی مجدد باد سختی همانند آن باد قبلی آمد، آن حضرت نشست تا آن نی رد شود، سپس حضرت برخاست و خود را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رساند. حضرت پرسید: یا اباالحسن برای چه دیر آمدی؟ عرض کرد: سه مرتبه باد شدیدی وزیدن گرفت که بسیار سخت بود و مکث من به جهت برطرف شدن آن بادها بود. حضرت فرمود: یا علی (علیه‏السلام) می‏دانی آنها چه بود؟ عرض کرد شما بفرمایید حضرت فرمود: اولین بار جبرئیل بود با هزار فرشته که بر تو سلام کردند و پس از آن اسرافیل با هزار فرشته بود که بر تو سلام کردند اینها برای کمک به ما فرود آمده‏اند.(445)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، وقف کردن چاه

باغبان حضرت امیر (علیه‏السلام) می‏گوید: باغی که ما داشتیم کم آب بود در این باغ حضرت کند و کاو کردند، حضرت می‏خواست چاه یا چشمه‏ای را در این باغ احداث کند، چندین بار می‏آمد و کلنگ می‏زد ولی آب نمی‏جوشید و بالا نمی‏آمد تا اینکه روزی آمد و کلنگ را گرفت و شروع به کار کرد تا اینکه نفس‏های علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) در اثر خستگی کار به گوشم می‏رسید. آنقدر کند و کاوها کرد تا آب جوشید. همین که آب از چشمه یا چاه جوشید من دیدم صیغه وقف را علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) جاری کرد و فرمود: هذه صدقة و دیگر مهلت نداد.(444)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خوشحالی بنی امیه

تاریخ سلطنت بنی امیه در روز زمامداری عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورا در این روز شادی کردند و به تشکیل جلسه‏ای پرداختند. عثمان در روز اول خلافت خود چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود دید و ابوسفیان که پیری فرتوت و از دو چشم نابینا بود شخصاً در آن جلسه شرکت کرد و از دیگران سؤال کرد که بیگانه‏ای در بین آنان نیست و چون مطمئن شد، انگار نیروی جوانی خویش را به دست آورده بود رو به حاضرین گفت: ای فرزندان امیه این حکومت را مانند توپ دست به دست بگردانید سپس اضافه کرد: نه عذابی هست و نه حسابی و نه بهشتی و نه دوزخی نه حشری و نه قیامتی. آنگاه از خانه خارج شد و در کنار قبر شریف حمزه سیدالشهداء (علیه‏السلام) عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاد و در حالی که بر آن لگد می‏زد می‏گفت: ای ابا عماره! آن چیز که برای بدست آوردن آن با شمشیر به هم می‏تاختیم اینک به دست بچه‏های ما افتاده است و آنها باهم بازی می‏کنند عثمان بعد از حکومت؛ بنی امیه را از بیت المال مسلمین سیراب کرد و با علی (علیه‏السلام) فدک را با یک میلیون درهم پول نقد به مروان بن حکم بخشید و معاویه و مروان بن حکم و ولیدبن عقبه و عمرو عاص و... را بر مسلمانان مسلط کرد و آنها هم به فساد و چپاول مردم پرداختند و در کنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابی وقاص و زیدبن ثابت و تمامی آنها که در روی کار آمدن عثمان نقشی داشتند ثروتهای کلانی اندوختند و عمارتهای مجللی بنا کردند که مفصل بخشش‏های عثمان به اطرافیان خود در جلد 8 کتاب شریف الغدیر مضبوط است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شورای ساختگی ، نقشه ای شیطانی

عبدالفتاح عبدالمقصود در کتاب الامام علی (علیه‏السلام) می‏نویسد: عمربن خطاب اگر چه در وصیت خود شخص معینی را در مقام خلافت انتخاب نکرد اما بر اساس نقشه‏ای میان 6 نفر، خلافت را محدود کرد. بعد اضافه می‏کند نویسنده که: آیا خلیفه با ترسیم این نقشه، علی (علیه‏السلام) را از خلافت محروم نکرد؟ و اگر شورا این است است، پس عمر چه حق انتخابی برای مردم قایل می‏شود؟ به هر حال وقتی عمر اعضای شورا را به حضور خواست و پس از گفتگویی کوتاه رو به ابوطلحه انصاری کرد و گفت: پس از آنکه مرا به خاک سپردند، 50 نفر از انصار را جمع کنید و شمشیرها را از نیام بیرون کشید. این 6 نفر(443) را در خانه‏ای محبوس کنید و 3 روز به آنها مهلت دهید. در این 3 روز آنها باید از میان خودشان یک نفر را به خلافت انتخاب کنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به انتخاب یکی از آن 6 تن، موافق بودند و یکی مخالف بود، گردن آن یک نفر مخالف را با شمشیر بزنید، و اگر 4 نفر از آنها موافق بودند و دو نفر دیگر مخالفت ورزیدند، سر آن دو نفر مخالف را با شمشیر از تن جدا کنید، اگر برای انتخاب هر دو طرف بربر شدند، یعنی 3 رأی در یک طرف و 3 رأی در طرف دیگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را حکم قرار دهید و اگر به حکم او نیز گردن ننهادند، آن سه نفری رأی‏شان معتبر است که عبدالرحمان بن عوف جزو آنهاست و شما باید جانب آنها را بگیرید. سپس اگر آن سه نفر دیگر مخالفت کردند، گردن بزنید و اگر پس از انقضای مدت سه روز، رأی ایشان به چیزی تعلق نگرفت و با هم مخالفت کردند در این صورت هر 6 نفر را به دیار عدم بسپارید و مسلمانان برای خود زمامدار دیگری انتخاب کنند.
گفتنی است سعدابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از قبیله زهره بودند ضمناً عبدالرحمن بن عوف علاوه بر پیمان اخوت با عثمان؛ با خواهر ناتنی عثمان نیز ازدواج کرده بود از طرفی طلحة بنی تمیمی مخالف علی (علیه‏السلام) بود پس بدین صورت علی (علیه‏السلام) فقط یک رأی می‏آورد، از سوی دیگر عبدالله بن عمر با امام علی (علیه‏السلام) نیز میانه خوبی نداشت و حکمیت او نیز به نفع علی (علیه‏السلام) یقیناً تمام نمی‏شد...
همین که وصیت عمر در میان مردم خوانده شد عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنی هاشم و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بی‏درنگ نزد علی (علیه‏السلام) آمد و گفت: ای برادرزاده بهتر است در این شورا شرکت نکنی، زیرا عمر به این ترتیب خواسته است که امر خلافت را به عثمان وا گذارد.
امام فرمود: عمو! من همه اینها را خوب می‏دانم، با این همه در شورا شرکت می‏کنم تا ثابت شود که با عضویت من در شورا، عمر مرا شایسته خلافت دانسته است و با اینکه پیش از این همیشه او می‏گفت، نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی‏شود و برای اثبات مدعای خود آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می‏داد لذا من امروز در شورا شرکت می‏کنم تا معلوم شود که عمل خلیفه با روایت خود او در تناقض است.
به هر تقدیر، بعد از دفن خلیفه، برگزیدگان عمر، در خانه‏ای در بسته جمع شدند و به گفتگو پرداختند و ابوطلحه جلو خانه ایستاد و در پی او 50 نفر مرد مسلح آماده باش بودند در جلسه پس از سخنان عوف، طلحه که می‏دانست با وجود علی (علیه‏السلام) و عثمان کسی به او رأی نمی‏دهد و در ثانی رابطه‏اش نیز با علی (علیه‏السلام) تیره بود رأی خود را فوراً به عثمان داد و به نفع او کنار رفت، زبیر رأی خود را به علی (علیه‏السلام) داد و کنار رفت. سعدابی وقاص که عداوت و کینه‏ای دیرینه با علی (علیه‏السلام) داشت رأی خود را به عبدالرحمن داد در این لحظه عبدالرحمن رو به علی (علیه‏السلام) و عثمان کرد و گفت کدامیک حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند و به نفع او کنار رود؟ و چون سکوت آن دو را دید گفت: من شما را گواه می‏گیرم که خود را از صحنه خلافت بیرون می‏برم تا یکی از شماها را برگزینم. آنگاه مردم را در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع کرد تا در حضور مردم رأی خود را اعلام کند. سپس رو به امام علی (علیه‏السلام) کرد و گفت: یا اباالحسن آیا دست بیعت به تو بدهم تا بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و روش و برنامه شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی؟ حضرت با کمال مردانگی فرمود: من برنامه دیگران را قبول ندارم و فقط مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نظر خود عمل می‏کنم.
آنگاه عوف رو به عثمان کرد و کف دست خود را به دست عثمان داد و همان جمله را تکرار کرد عثمان هم فی الفور گفت: سوگند می‏خورم که جز طریق شیخین به راهی نروم. در این هنگام عبدالرحمن بن عوف خلافت را به عثمان تبریک گفت و برای سومین بار طبقه نقشه‏ای شیطانی حکومت از مسیر ولایت منحرف شد آنگاه امام علی (علیه‏السلام) رو به عبدالرحمن و مردم قریش کرد و با لحن تأثرآمیزی فرمود: امروز اولین روزی نیست که شما به سبب دشمنی با ما، پشت در پشت هم داده‏اید به خدا سوگند که تو عثمان را به کرسی خلافت سوار نکردی، مگر به امید اینکه روزی عثمان خلافت را به تو برگرداند. اما در نزد خدا هر روزی شأنی دارد و هر وقتی اقتضایی.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تو در ردیف کافرانی

پس از غصب فدک مأموران خلیفه بازور سرنیزه کارگران حضرت فاطمه علیهاالسلام را از باغ فدک بیرون کردند و خود امور آنجا را به دست گرفتند. حضرت فاطمه علیهاالسلام با گروهی از زنان بنی هاشم به قصد بازگیری حق خود در مسجد پیش خلیفه حاضر شد. ابتدا حضرت برای محاکمه او خطبه مفصلی را ایراد کرد، آنگاه به ابوبکر فرمود: چرا مرا از حق مسلم خویش بازداشتی؟ ابوبکر پاسخ داد: از پدرت شنیدم که فرمود: پیامبران از خود چیزی به ارث نمی‏گذارند. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: فدک را پدرم در حال حیات خود به من بخشیده بود (یعنی ارث نبود بلکه بخششی بوده در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و من در زمان او مالک فدک بودم.
خلیفه از حضرت فاطمه علیهاالسلام شاهد طلبید
حضرت در جواب فرمود: آیا از من که از محصول آن برداشت می‏کردم و فدک در اختیارم بوده شاهد می‏خواهی، یا از آنان که فقط ادعایی بیش ندارند؟
ابوبکر راضی نشد که فدک را پس دهد؛ لذا حضرت فاطمه علیهاالسلام امام علی (علیه‏السلام) و حسنین علیهم السلام و ام ایمن و غلامی از غلامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نام ریاح و اسماء بنت عمیس را بعنوان شاهد معرفی کردند.
همه گواهان معرفی شده، مالکیت حضرت فاطمه علیهاالسلام را در مورد فدک در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأیید کردند، در آن میان باز علی (علیه‏السلام) پس از اقامه شهادت شهود، خلیفه را به اشتباه خود متوجه ساخت، زیرا از کسی خلیفه طلب شاهد کرده که خود مالک قطعی آن با علی (علیه‏السلام) بوده است.
خلیفه از علی (علیه‏السلام) گواه خواست.
حضرت فرمود: مدت‏هاست که فدک در اختیار ماست و اضافه کرد: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً در حق چه کسانی نازل شده است؟ در حق ما، یا در حق غیر از ما؟
ابوبکر گفت: این آیه در حق شما نازل شده
امام فرمود: با این حساب اگر شهودی بالفرض شهادت به گناه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دهد، چه حکمی خواهی داد؟
ابوبکر گفت: مانند سایر زنان مسلمان عمل کرده و به او حد جاری می‏کنم
حضرت فرمود: در این صورت تو در ردیف کافران قرار می‏گیری، زیرا شهادت خدا را به طهارت و پاکی فاطمه علیهاالسلام رد کردی و شهادت مردم را بر علیه او قبول می‏کنی.
اکنون نیز در مورد فدک چنین می‏کنی


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خلیفه در منزل عباس بن عبدالمطلب

در میان بزرگان، عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جمع مسلمانان از موقعیت بالایی برخوردار بود و باید به طریقی او را به امر بیعت با خلیفه متقاعد می‏ساختند.
بنابراین دو شب پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر به همرده عمر و ابوعبیده و مغیرةبن شعبه راهی خانه عباس شدند و ابوبکر ماجرای خلافت خویش را بیان کرد و از او خواست که از سایرین تبعیت کند... سپس به او نیز وعده‏ها داد.
عباس در جواب او چنین گفت:
...تو ای ابوبکر، اگر این امر را به واسطه نزدیکی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دست آوردی؟ که در واقع حق ما را تصاحب کرده‏ای. اگر با رأی و اجماع مسلمانان به خلافت رسیدی که ما نیز از مؤمنان هستیم و ما به خلافت تو رضایت نداریم. و اما آنچه را که می‏خواهی به من و فرزندانم بدهی، اگر حق خلافت به تو اختصاص دارد که برای خود نگهدار، اما اگر حق مؤمنان است که مسلماً تو را در بخشش آن حقی نیست. آنان وقتی که چنین دیدند از نزد عباس نامیدانه خارج شدند.(442)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، بیعت اجباری

عدی بن حاتم می‏گوید: به خداوند سوگند! ددر طول عمرم هرگز دلم به حال کسی آنطور که به حال علی (علیه‏السلام) در هنگام بردنش نزد ابوبکر برای بیعت نسوخته است؛ مهاجمان در حالی که بازوان علی (علیه‏السلام) را بسته بودند حضرت را کشان کشان پیش خلیفه بردند. در میان این مهاجمان خالد بن ولید، عبدالرحمان بن عوف، عمربن خطاب، زیدبن سالم، قنفذ، اسیدبن حضیر و سلمةبن اسلم به چشم می‏خوردند. سلمان می‏گوید: چون حضرت را نزد ابوبکر بردند عمر از او خواست تا بیعت کند و گرنه او را خواهد کشت. حضرت فرمود: با کشتن من بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کشته‏اید و دلایل خود را بر ولایت خود بیان داشت.
سرانجام چون ابوبکر مقاومت امام را دید گفت: اگر بیعت نکنی تو را به آن مجبور نمی‏کنم. آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسانید و با ناله سوزناک همان آیه‏ای را که هارون در وقت شکایت از بنی اسرائیل به حضرت موسی (علیه‏السلام) خوانده بود را قرائت کرد:
ای برادر پس از تو این گروه مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند...


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، حق طرفداران اندکی دارد

روزی عبدالرحمن بن ابی لیلی در حضور امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) برخاست و عرض کرد:ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) از شما پرسش می‏کنم تا چیزی را از شما فرا گیرم، البته منتظر بودیم که درباره کار خودت چیزی بفرمایی اما چیزی نفرمودی. آیا از کار خویش به ما خبر نمی‏دهی که آیا (این سکوت شما) به دلیل سفارش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است یا نظر خودتان چنین است؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانی گفته‏ایم، و مطمئن‏ترین آنها همان است که از زبان خودتان بشنویم و از شما بپذیریم. ما می‏گفتیم: اگر حکومت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دست شما می‏رسید احدی با شما به نزاع نمی‏پرداخت، به خدا سوگند اگر از من در این باره بپرسند نمی‏دانم چه بگویم؟
آیا چنین خیال کنیم که این جماعت به آنچه که در آنند از شما شایسته ترند؟ اگر چنین بگویم پس به چه دلیل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بازگشت از حجةالوداع شما را نصب نمود و فرمود: ای مردم هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه که آنها در آنند شایسته‏تری پس برای چه ما ولایت آنها را بپذیریم؟
امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) فرمود: ای عبدالرحمان همانا خدای متعال پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شایستگی خود به این لباسم شایسته‏تر بودم و همانا از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من سفارشی شده بود که اگر مرا مسخر خود نمودید، بخاطر اطاعت از خدا اقرار کنم و بپذیریم و همانا نخستین چیزی که پس از آن حضرت (یا پس از غصب خلافت) از حقمان کاسته و ضایع شد ابطال حق ما در خمس بود پس چون کار ما سست گشت، چوپانی چند از قریش در ما طمع ورزیدند و همانا مرا حقی بر مردم است که اگر بدون درخواست و درگیری به من بازگردانند می‏پذیرم و به انجامش بر می‏خیزم و آن تا مدت معلومی ادامه خواهد یافت و من بسان مردی هستم که از مردم در مدت معینی طلبی دارد، اگر در پرداخت مال او تسریع کنند آنرا بگیرد و سپاسشان گوید: و اگر به تأخیر اندازند بالاخره آن را می‏ستاند بدون اینکه دیگر مورد سپاس قرار گیرد، و من مانند مردی باشم که راه سهولت و نرمی را پیش می‏گیرد اما در نظر مدرم بسان حیوان چموشی جلوه می‏کند.
جز این نیست که همیشه حق از این راه شناخته می‏شود که طرفداران اندکی از مردم دارد، پس هرگاه سکوت کردم از من صرفنظر کنید که اگر مطلبی پیش آید که نیازمند پاسخ باشید شما را هدایت خواهم کرد، پس تا آنگاه که من دست می‏دارم شما نیز دست از من بدارید. عبدالرحمن گفت: ای امیرمؤمنان بجان خودت سوگند که شما همانطور که پیشینیان گفته‏اند:
بجانب سوگند که هر کس را خواب بود بیدار نمودی، و بگوش هر کسی که گوش شنوا داشت رسانیدی (441)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، جانشین واقعی

روزی مردی نزد ابی بکر آمد و گفت: ای جانشین رسول خدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وعده فرموده که سه مشت خرما به من بدهد. ابوبکر گفت: علی را نزد من بخوانید، علی (علیه‏السلام) آمد، ابوبکر گفت: یا اباالحسن! این مرد می‏گوید: که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او وعده فرموده که سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهید
حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبکر گفت: تعداد آن خرماها را به شمارید، وقتی شمردند دیدند که هر مشت خرما شصت خرما بوده است.
ابوبکر گفت: به راستی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب هجرت که از مکه به سوی مدینه بیرون می‏شدیم درست فرمودند: که ای ابابکر، کف من و کف (دست) علی در عدل (یا عدد) برابر است.(440)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خدایا این جماعت مرا بیچاره کردند

علی (علیه‏السلام) برای اتمام حجت خویش بر مردم و هم برای دفاع از حقوق الهی خویش سه شب متوالی بعد از ارتحال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، در حالی که حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را سوار مرکب می‏کرد و به همراه حسن و حسین (علیه‏السلام) شبانه در خانه مهاجران و انصار می‏رفت و آنان را به بیعت با خود فرا می‏خواند. حضرت زهرا علیهاالسلام برای همسر خود از آنان استمداد می‏کرد و آنان جز اظهار تأسف کاری نمی‏کردند و می‏گفتند: اگر علی (علیه‏السلام) پیش از ابوبکر به ما روی می‏آورد ما هرگز از او روی نمی‏گردانیدیم. امام در پاسخ آنها می‏فرمود: آیا شایسته بود که من بدن مطهر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بدو غسل و کفن و دفن در خانه رها سازم و برای بدست آوردن خلافت به ستیز برخیزم. در این 3 شب فقط جمعاً 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پایان حضرت به آنها فرمود: که صبح با سرهای تراشیده و اسلحه به دست برای عقد پیمان با مرگ آماده شوید اما صبح فقط 4 نفر یعنی: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر اجابت فرمان علی (علیه‏السلام) را کردند.
در آن هنگامه حضرت دست‏های خود را بالا برد و چنین گفت: خدایا! این جماعت مرا بیچاره کردند، آنگونه که بنی اسرائیل، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشکار ما را می‏دانی، سوگند به کعبه، سوگند به مسافران کعبه و... اگر نبود پیمانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به من رسانیده بود همه مخالفان را به رود مرگ می‏انداختم و صاعقه‏های هلاکت را فرو می‏باریدم، تا بعد از اندک زمانی حقیقت را بفهمند...
و هنوز 10 روز از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگذشته بود که فدک با علی (علیه‏السلام) اهدایی پیامبر به حضرت زهرا علیهاالسلام به دستور خلیفه ابوبکر اشغال شد و آنچه را که نباید می‏شد...


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، احتجاج امام علی با ابوبکر

حضرت امام صادق (علیه‏السلام) از پدرانش روایت می‏کند، چون ابوبکر پایه‏های خلافت خود را محکم یافت جهت عذر آوردن نزد امام عی (علیه‏السلام) می‏رود و به حضرت می‏گوید: یا اباالحسن (علیه‏السلام) به خدا سوگند میل و رغبتی به خلافت نداشتم و خود را از دیگران به این مقام سزاوارتر نمی‏دانم.
امام علی (علیه‏السلام): اگر مسأله چنین است پس چه چیز تو را به این کار وادار کرد؟
ابوبکر عرض کرد: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: خداوند امت مرا به گمراهی جمع نمی‏کند، چون جماعت مردم را دیدم و مخالفانی مشاهده نکردم این مقام را پذیرفتم.
امام علی (علیه‏السلام): آیا من و گروهی چون سلمان، عمار، ابوذر و...(437) که از بیعت با تو امتناع ورزیدند، افرادی از این امت بودند یا نه؟
ابوبکر: آری شما و همه ایشان از امت بودید.
امام علی (علیه‏السلام): در این صورت حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مخالفت این گروه را، برای خود دلیل خلافت محسوب می‏کنی؟
ابوبکر: من تا خاتمه کار خلافت، از مخالفت ایشان بی‏اطلاع بودم و چون مطلع شدم ترسیدم با کنار کشیدنم، مردم از دین برگردند.
امام علی (علیه‏السلام): بگو چه خصوصیاتی را خلیفه باید داشته باشد؟
ابوبکر: خیرخواهی و وفا و عدم چاپلوسی و نیک سیرتی و عدالت خواهی و عالم بودن به کتاب و فصل الخطاب و داشتن زهد و دفاع از مظلومین.
امام علی (علیه‏السلام): تو را به خدا: این صفاتی را که گفتی، آیا در وجود خود می‏یابی یا در وجود من؟
ابوبکر: در وجود تو یا اباالحسن (علیه‏السلام).
امام علی (علیه‏السلام): تو را به خدا: آیا دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را، نخست من اجابت کردم یا تو؟
ابوبکر: البته تو.
امام علی (علیه‏السلام): آیا سوره برائت را در موسم حج به مشرکان من ابلاغ کردم یا تو؟
ابوبکر: بلی؛ تو قرائت کردی.
امام علی (علیه‏السلام): آیا در موقع هجرت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم من جان خود را سپر آن حضرت قرار دادم یا تو؟
ابوبکر: الحق که تو بودی.
امام علی (علیه‏السلام): آیا در روز غدیر من مولای تو و همه مسلمانان شدم یا تو؟
ابوبکر: بلکه، تو.
امام علی (علیه‏السلام): آیا در آیه زکات، ولایتی که بر ولایت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم ردیف آمده مربوط به تو است یا من؟
ابوبکر: مربوط به تو است.
امام علی (علیه‏السلام): آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای مباهله مشرکین نصارا با اهل و فرزندان من به سوی آنها خارج شد یا با تو و فرزندانت؟
ابوبکر: نه با شما و فرزندانت خارج شد.
امام علی (علیه‏السلام): آیا آیه تطهیر درباره من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو؟
ابوبکر: یقیناً برای تو و اهل بیت تو نازل شد.
امام علی (علیه‏السلام): آیا در زیر کساء من و همسرم و فرزندانم به دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشمول واقع شدیم یا تو؟
ابوبکر: بلی تو و اهل و فرزندانت بودند.
امام علی (علیه‏السلام): آیا منم صاحب آیه یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرده مستطیرا یا تو هستی؟
ابوبکر: البته تویی.
امام علی (علیه‏السلام) آیا تو بودی آنکه آفتاب برای او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس آفتاب غروب کرد یا من بودم؟
ابوبکر: تو بودی.
امام علی (علیه‏السلام): آیا تو بودی آنکه در روز احد از جانب آسمان او را چنین خطاب کردند. لا سیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی یا من بودم؟
ابوبکر: البته تو بودی...
امام علی (علیه‏السلام): آیا آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به سوی طایفه جن مأموریت داد و او مأموریت را پذیرفت تو بودی یا من؟
ابوبکر: یا علی تو بودی.
امام علی (علیه‏السلام): آیا منم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت کرد و فرمود: علی اقضاکم یا تویی؟
ابوبکر: تو بودی‏
امام علی (علیه‏السلام): آیا تو بودی آن کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق او به فاطمه علیهاالسلام فرمود: تو با کسی ازدواج کردی که از حیث ایمان و اسلام بر همه مقدم است یا من بودم؟
ابوبکر: آن شخص تو بودی.
امام علی (علیه‏السلام): آیا تو بودی در روز بدر که ملک‏های هفت آسمان به او سلام دادند، یا من بودم؟
ابوبکر: البته تو بودی(438)...
امام علی (علیه‏السلام) از مناقب خویش می‏گفت و ابوبکر آن را تصدیق می‏کرد. آنگاه امام به او فرمود: پس چه چیز تو را از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دین خدا باز داشته و مقامی را که اهلیت آن را نداری تصاحب کردی؟
ابوبکر در این حال به گریه افتاد و عرض کرد: راست فرمودی امروز را به من مهلت بده تا در این مبارزه بیندیشم. آنگاه به سوی خانه خود مراجعه کرد. سحرگاه ابوبکر به خدمت امام علی (علیه‏السلام) آمد و گفت: یا اباالحسن دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم و ماجرای خواب شب گذشته خود را که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به او بی‏اعتنایی کرده و به او فرموده، که حق را به اهلش بازگرداند را برای حضرت تعریف کرد.
علی (علیه‏السلام) دست خود را گشود و ابوبکر با امام دست بیعت داد و آنگاه امام علی (علیه‏السلام) به او فرمود: این واقعه را برای مردم در مسجد بازگو کنند. ابوبکر به سوی مسجد روان شد، لکن در راه عمر با او برخورد کرد و چون ماجرا را شنید او را از این عمل بازداشت.(439)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0