زندگاني حضرت زهرا ، نجات فرزند بنا
در حال طواف مردی را دیدم که دامن کعبه را گرفته: و هو یستغیث و یبکی و یتضرع؛ گریه کنان در حال تضرع و استغاثه بود.
از او پرسیدم: چرا این قدر ناراحتی؟
گفت: از بنایانی هستم که منصور مرا به ساختن عمارت بغداد وادار کرد. جریانی برایم پیش آمد که امیدوارم تا زندهام، برای احدی نگویی. شبی منصور مرا طلبید و گفت: این شصت نفر فرزندان علی (علیه السلام) را باید تا صبح در وسط دیوار بگذاری و من پنجاه و نه نفر آنها را در میان ستونها قرار دادم. آخرین نفر آنان، دیدم پسری است مانند قرص ماه، نور از صورتش متصاعد است، و هنوز در چهرهاش مویی نروییده و دو قطعه گیسوانی دارد که روی دو کتف او قرار گرفته است، و مانند زن بچه مرده اشک میریزد و ناله میکند. از او جریان حال را پرسیدم. فرمود: برای کشته شدن خود گریه نمیکنم، گریهام برای این است که مادر پیری دارم که جز من فرزندی ندارد، یک ماه بود که مرا در خانه حبس کرده بود، هرگاه میخواست به خواب رود تا دست بر گردن من نمیانداخت، به خواب نمیرفت. میبایست یک دستش در زیر سر من و دست دیگرش روی سینه من باشد.
گهی یک دست او زیر سر من - نوازش داد روح و پیکر من
گهی بر گردنم افکنده دستش - به تسکین دل شعله ور من
تا دیروز مادرم از خانه برون رفت، من هم از خانه بیرون آمدم. مأموران خلیفه مرا گرفتند و به این جا آوردند. گریهام برای این است که بر خلاف گفته مادرم عمل کردم و او را ناراحت ساختم. او اکنون از وضع من خبر ندارد و نمیداند بر سر من چه آمده است؟ از خدا برای خود و مادرم صبر طلب میکنم.
تا این سخنان را از زبان این غلام شنیدم، گفتم وای بر حال تو، به خاطر به چنگ آوردن دنیا، عذاب آخرت را برای خود خریدی. تصمیم گرفتم برای رضای خدا کار نیکی به جای آورم، نزد فرزندم آمدم و قضیه را با او در میان گذاشتم و به او گفتم: ای پسرم! تو را به جای او در میان دیوار بگذارم، به طوری که آزاری به تو نرسد و شبانه بدون شک تو را بیرون خواهم آورد.
گفت: ای پدر! آنچه میخواهی انجام بده، من هم در این جهت صبر خواهم کرد.
بالاخره گیسوان آن غلام علوی را بریدم و صورتش را با سیاهی ته دیگ سیاه کردم و لباس کهنه بچه بنایان را به او پوشاندم و پسر خود را در میان دیوار گذاشتم و آن غلام علوی را در گوشهای پنهان کردم. گفتم: در این مکان باش تا شب تو را به منزلت برسانم. ولی من از دو جهت ناراحت بودم: یکی اگر منصور مطلع شود با من چه خواهد کرد و دیگر اگر همسرم، سراغ فرزندم را بگیرد چه جواب دهم؟ غرض در یک حالت بیهوشی افتاده بودم.
ناگهان دیدنم کنیزم مرا صدا میزند که شما را در خانه میخواهند. به کنیز گفتم: برو ببین کوبنده در کیست؟
کنیزم رفت و در مراجعت گفت: کوبنده در میگوید: من فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم، به مولای خود بگو بیاید و پسرش را بگیرد و فرزند ما را به ما رد کند.
آمدم در خانه پسرم را بدون هیچ گونه صدمه و ناراحتی، تحویل گرفتم و جوان علوی را به او واگذار کردم.
سرانجام توبه کردم و از شهر فرار نمودم و منصور وقتی از حالم باخبر شد، به تعقیب من پرداخت و تمام اموالم را تصاحب کرد(411).
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
دو برابر، یکی نیکوکار و دیگری بد رفتار بود که مردم از دست و زبان آن برادر بد، ناراحت بودند و به برادر دیگرش شکایت میکردند؛ تا این که برادر نیکوکار قصد زیارت حضرت رضا (علیه السلام) به همراه جماعتی داشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حدود چهل سال قبل در کرمان یکی از علمای وارسته و متعهد به نام آیت الله میرزا محمد رضا کرمانی متوفی سال 1328 شمسی زندگی میکرد. در آن زمان، بازار فرقه ضاله شیخیه رواج داشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی که فاطمه زهرا(سلام الله علیها) رحلت کرد، ام ایمن قسم خورد که در مدینه نماند؛ چون طاقت نداشت جای خالی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را مشاهده نماید. لذا به سوی مکه رفت و در میان راه به تشنگی شدیدی دچار شد. دستهای خود را به سوی آسمان بالا برد و گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روایت کننده گوید: مردی که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش کور بود، با حالتی رقت آور فریاد میزد: رب نجنی من النار؛ خدایا، مرا از آتش، نجات بده(406). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
سلمان فارسی میگوید: به خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفتم، فرمود: بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به من ستم روا داشتند. سپس به من فرمود: بنشین. پس نشستم. به من گفت: دیروز نشسته بودم و درب خانه نیز بسته بود، و من در مورد قطع شدن وحی از ما و منصرف شدن ملایکه از منزل ما بعد از وفات پیامبر، فکر میکردم که ناگهان درب خانه بدون این که کسی از ما آن را باز کند، مفتوح شد و سه تن از حوریان بهشت وارد خانه شدند و گفتند: ما از حوریان دارالسلام هستیم، پروردگار عالمیان ما را به سوی تو فرستاده و ما مشتاق تو بودیم ای دختر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابن عباس میگوید: روزی در حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم؛ علی، فاطمه، حسن و حسین(علیه السلام) نیز در پیش روی حضرت قرار داشتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
زمخشری(401) در تفسیر خود، ذیل آیه کلما دخل علیها زکریا(402) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی عایشه بر فاطمه(سلام الله علیها) وارد شد، در حالی که آن حضرت برای حسن و حسین(علیه السلام) با آرد و شیر و روغن در دیگی غذای حریره درست میکرد. دیگ بر روی اجاق و آتش میجوشید و بالا میآمد و فاطمه(سلام الله علیها) آن را با دست خود هم میزد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روایت است: آن حضرت گه گاهی در حال نماز که بود، کودکش گریه میکرد و میدیدند گهواره حرکت میکند و فرشتگان آن را حرکت میدادند.(399) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابوصالح مؤذن در فضایل و مناقب حضرت زهرا(سلام الله علیها) نقل کرده است: میمونه، همسر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقداری گندم به من داد و مرا نزد حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرستاد تا آن را آرد کند و بعد برای باز گرفتن، مرا سوی حضرتش فرستاد. دیدم حضرت ایستاده دستاس به خودی خود میچرخد، قضیه را به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هنگامی چنان اتفاق افتاد که حسنین(علیه السلام) سه روز هیچ چیزی از خوراکی نخورده بودند، از گرسنگی بیتاب شده، از مادر چیزی طلب کردند. چون در خانه از جنس خوردنی چیزی نبود، هر دم ایشان را به بهانهای تسلی داده که جد بزرگوارتان میآید و چیزی برایتان میآورد. باز آنان زاری میکردند، به حدی که جناب فاطمه(سلام الله علیها) دلگیر شد و اشکش جاری گردید برخاسته قدری سنگ ریزه جمع نمود، در دیگی کرد و بالای آن آب ریخت، سر دیگ را پوشانیده، آتش در زیر آن روشن کرد تا جوش آمد و به فرزندان دلبندش فرمود: ای جانان مادر! اینک صبر کنید، طعام بار کردهام، هنوز پخته نشده است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی رسول خدا، خاتم انبیاء، محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد الحرام در کنار (کعبه) خانه خدا نشسته و مشغول راز و نیاز با خدای بینیاز بود که جمعی از بزرگان و شرفاء شهر (مکه) به حضورش آمده و سلام کردند، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با خوشرویی و خوشخویی جواب سلام آنها را داد، گفتند: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
قطب راوندی به سند معتبر از جابر انصاری چنین روایت کرده است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عدهای از نصارای نجران نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و پیشاپیش آنها سه تن از بزرگانشان به نامهای عاقب و محسن و اسقف بودند، در حالی که دو تن از مشهورین یهود هم همراه آنها بودند تا از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤالاتی کنند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 زندگاني حضرت زهرا ، سوگند دادن امام رضا به جان فاطمه
برادری هم که بد بود، همراه با زائران حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) قصد رفتن به مشهد را کرد. ولی طبق عادت همیشگیاش زوار امام رضا(علیه السلام) را اذیت میکرد، تا در یکی از منزلهای وسط راه مریض شد و از دنیا رفت. همه از فوت او خوشحال شدند، ولی برادر خوب به خاطر غیرت برادری، او را غسل و کفن کرد و همراه خود آورد و در حرم امام هشتم (علیه السلام) طواف داد و دفن کرد.
شب شد در عالم رؤیا برادر را در باغی بسیار مجلل با لباسهای استبرق در کمال شادی و نعمت دید. پرسید: چه شد که به این مرتبه و مقام رسیدی؟ تو که دارای اعمال نیک نبودی. گفت: ای برادر وقتی قبض روح شدم، جانم را به سختی گرفتند، هنگام غسل، آب برای من آتش، و کفن پارهای از آتش حتی مرکب من آتش و دو ملک هم با عمود آتشین مرا عذاب میکردند. تا به صحن مطهر حضرت رضا (علیه السلام) که رسیدیم، آن دو ملک دور شدند و عذاب از من برداشته شد. همین که مرا وارد حرم کردند، دیدم حضرت رضا (علیه السلام) بر بلندی نشستهاند و توجه به زوار خود دارد. من از حضرتش درخواست شفاعت کردم.
پوزش طلبیدم، به من عنایتی نفرمودند. همین که مرا بالای سر حضرت بردند، پیرمرد نورانی دیدم، به من فرمود: برو از حضرت طلب شفاعت کن، و الا اگر تو را از این حرم بیرون ببرند، همان عذاب است. گفتم: ای پیرمرد، من از امام رضا(علیه السلام) کمک طلبیدم، حضرت اعتنایی نکردند. فرمود: او را به حق مادرش زهرا(سلام الله علیها) قسم بده که هرگز از در خانهاش رد نخواهی شد. این مرتبه که امام رضا (علیه السلام) را به حق مادرش زهرا (سلام الله علیها) قسم دادم، آن دو ملایکه عذاب رفتند و دو فرشته رحمت آمدند، مرا به این مقام و نعمت رسانیدند(410).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، نتیجه توسل به فاطمه
آیت الله کرمانی، واعظ محقق آن زمان سید یحیی یزدی را به کرمان دعوت کرد، تا به وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهیهای فرقه شیخیه آگاه کند و در نتیجه جلو گسترش آنها را بگیرد.
مرحوم سید یحیی واعظ یزدی، این دعوت را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگری خود، این گروه ضاله را رسوا ساخت؛ به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه او را به قتل برسانند. آن نیرنگ مخفیانه این بود:
شخصی از آنها به عنوان ناشناس از او دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه برای منبر رفتن برود.
او قبول کرد، دعوت کننده با عدهای به خدمت سید یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانی بردند، ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست. کم کم احساس خطر جدی کرد و خود را در دام مرگ شیخیه دید، آن هم در جایی که هیچ کس از وضع او مطلع نبود.
سید یحیی واعظ، در آن حال به جده خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) متوسل گردید. گویا نماز استغاثه به آن حضرت را خواند و در سجده نماز گفت: یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی؛ ای سرور من، ای فاطمه! به من پناه بده و به فریادم برس.
خطر لحظه به لحظه نزدیک میشد. سید یحیی واعظ دید گروه دشمن به او نزدیک شدند و خود را آماده کردهاند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه نمایند.
در این لحظه حساس ناگهان غرش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کردهاند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخیها، آنها را تار و مار کردند و مرحوم سید یحیی را نجات داده با احترام همراه خود در کنار حضرت آیة الله میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آیة الله کرمانی آوردند.
سید یحیی واعظ از آیة الله کرمانی پرسید: شما از کجا مطلع شدید که من در خطر نیرنگ مخفیانه شیخیه قرار گرفتهام و مرا از خطر حتمی نجات دادید؟
آیة الله کرمانی فرمود: من در عالم خواب حضرت صدیقه طاهره، زهرای اطهر (سلام الله علیها) را دیدم، به من فرمود: شیخ محمد رضا! فوراً خودت را به پسرم سید یحیی برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد(409).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، از کرامت فاطمه به ام ایمن
پروردگارا! من خدمتگزار فاطمه (سلام الله علیها) هستم، مرا از عطش، میمیرانی! آنگاه خداوند از آسمان سطلی پایین فرستاد. ام ایمن از آن نوشید و هفت سال به غذا و آب، نیازی پیدا نکرد. در روزهای بسیار گرم، مردم، او را به زحمت میانداختند، ولی اصلاً تشنه نمیشد(408).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، نفرین فاطمه بر دشمن امام حسین
شخصی به او گفت: از برای تو مجازاتی باقی نمانده، در عین حال میگویی خدایا، مرا از آتش نجات بده؟!
گفت: من در کربلا بودم، وقتی که حسین (علیه السلام) کشته شد، شلوار و بند شلوار گران قیمتی را در تن آن حضرت دیدم، با توجه به این که همه لباسهایش را غارت کرده بودند فقط همین شلوار مانده بود. دنیاپرستی مرا به آن داشت تا آن بند قیمتی شلوار را در آورم. به طرف پیکر حسین (علیه السلام) نزدیک شدم، تا خواستم آن بند را بیرون بکشم. دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روی آن بند نهاد، نتوانستم آن بند را بیرون آورم، دیدم آن حضرت دست چپش را بلند کرد و روی آن بند نهاد. هر چه کردم، نتوانستم دستش را از روی بند بردارم. دست چپش را نیز بریدم، باز تصمیم گرفتم که آن بند را بیرون آورم.
صدای ترس آور زلزلهای را شنیدم. ترسیدم و کنار رفتم و در همان جا (شب) کنار بدنهای پاره پاره شهدا خوابیدم.
ناگاه در عالم خواب دیدم که گویا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه علی بن ابیطالب (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمدند و سر امام حسین (علیه السلام) را در دست گرفتهاند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آن را بوسید، سپس فرمود: پسرم! تو را کشتند، خدا آنها را که با تو چنین کردند، بکشد.
شنیدم که امام حسین (علیه السلام) در پاسخ فرمود: شمر مرا کشت، و این شخص که در این جا خوابیده، دستهایم را قطع کرد.
فاطمه (سلام الله علیها) به من رو کرد و گفت: خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و چشمهایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید.
از خواب بیدار شدم، دریافتم که کور شدهام و دستها و پاهایم قطع شده، سه دعای فاطمه (سلام الله علیها) به استجابت رسیده و هنوز چهارمی آن (یعنی ورود در آتش) باقی مانده، این است. میگویم: خدایا مرا از آتش نجات بده(407).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، درود حوریان بهشت بر فاطمه
به یکی از آنان، که گمان میکنم از همه آنان کهنسالتر بود، نامت چیست؟
گفت: من مقدوره هستم و برای مقداد بن اسود آفریده شدهام.
به دومی گفتم: نامت چیست؟
گفت: من ذره هستم و برای ابوذر آفریده شدهام.
و نام سومی را پرسیدم؟
گفت: سلمی هستم و برای سلمان خلق شدهام.
فاطمه (سلام الله علیها) ادامه داد: آنها طبقهایی را بیرون آوردند که در آن خرماهایی، مانند نان شکری بود و رنگش از برف سفیدتر و بویش از مشک، خوش بوتر بود. من سهم تو را نگه داشتم (چون تو از ما اهل بیت هستی) با آن افطار کن و فردا هستهاش را برایم بیاور.
سلمان گوید: خرما را گرفتم و رفتم. از مقابل هر جماعتی که میگذشتم میگفتند: تو مشک داری؟ پس با آن افطار کردم و هستهای در میان آنها نیافتم. فردای آن روز نزد فاطمه (سلام الله علیها) رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! در میان آنها هیچ هستهای نیافتم.
فرمود: ای سلمان! آن خرما از نخلی است که خداوند در بهشت به خاطر کلامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به من یاد داده، برای من غرس نموده است(405).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، هدیه خداوند به فاطمه
در این هنگام جبرئیل نازل شده، سیبی برای حضرت آورده و بدان وسیله به رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) تحیت گفت. حضرت آن سیب را به علی بن ابی طالب (علیه السلام) هدیه کرد. علی (علیه السلام) آن را بوسیده، ضمن تشکر از پیامبر آن را به حضرت برگردانید. حضرت آن را حسن (علیه السلام) هدیه کرد. حسن(علیه السلام) نیز ضمن ابراز تشکر آن را بوسیده، بار دیگر به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگردانید.
بار دیگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به علی بن ابیطالب(علیه السلام) داد. حضرت تحیت گفته، همین که خواست به حضرت برگرداند، سیب از بین انگشتانش به زمین افتاد و دو نیم شد و نوری از آن درخشید که تا آسمان اول بالا رفت. در این هنگام دیدم که بر آن سیب نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
این هدیه است از خداوند متعال به محمد مصطفی، و علی مرتضی، و فاطمه زهرا، و حسن و حسین، نوادگان رسول خدا، و نیز امانی است از برای دوستداران آنها در روز قیامت از آتش(404).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، مائده آسمانی
در یکی از روزهای قحطی مدینه که گرسنگی طاقتم را برده بود، زهرا برایم طبقی از غذا فرستاد، غذا را گرفته و به خانه زهرا درآمدم، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روی طبق کنار زد. دیدم پر از گوشت و نان است. تعجب کردم و دانستم که این مائدههای آسمانی است. به زهرا گفتم: این از کجاست؟ جواب داد: از جانب خدای سبحان، او هر که را بخواهد بیحساب روزی دهد.
اشک شوق بر دیدگان رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) دوید؛ آن گاه فرمود: حمد خدایی را که تو شبیه مریم قرار داد. و سپس علی و حسن و حسین - علیهم السلام - و تمامی همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سیر شدند، در حالی هنوز غذاها باقی بود.
فاطمه(سلام الله علیها) برای تمامی همسایگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدینه همه به برکت کرامت زهرا(سلام الله علیها) سیر شدند(403).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، حرام بودن آتش بر فاطمه
عایشه با اضطراب و نگرانی از نزد او بیرون آمده، نزد پدرش ابوبکر رفت و گفت: ای پدر! من از فاطمه چیز شگفت آوری دیدم، و آن این که دست به درون دیگی که بر روی آتش میجوشید برده، آن را به هم میزد.
گفت: دخترکم! این را پنهان کن که کار مهمی است.
این خبر به گوش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، بر بالای منبر رفت و حمد و سپاس الهی را به جای آورد، سپس فرمود:
همانا مردم دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب میکنند. سوگند به آن کسی که مرا به پیامبری برگزید، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خدای عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موی رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود، برخی از فرزندان فاطمه دارای رتبه مقامی هستند که آتش و خورشید و ماه از آنها فرمان برداری کرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده، پیامبران به پیمان و عهد خود درباره او وفا میکنند زمین گنجینههای خودش را تسلیم او نموده، آسمان برکاتش را بر او نازل میکند.
وای، وای، به حال کسی که در فضیلت و برتری فاطمه شک و تردید به خود راه دهد، و لعنت و نفرین خدا بر کسی که شوهر او، علی بن ابی طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضی نباشد. همانا فاطمه، خود دارای جایگاهی است و شیعیانش نیز بهترین جایگاهها را خواهند داشت. همانا فاطمه پیش از من دعا میکند و شفاعت مینماید و شفاعتش مینماید و شفاعتش علی رغم میل کسانی که با او مخالفت میکنند، پذیرفته میشود(400).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، حرکت گهواره توسط فرشتگان
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، چرخیدن دستاس
حضرت فرمود: چون خداوند ضعف و ناتوانی فاطمه(سلام الله علیها) را میدانست، به دستاس دستور داد که بچرخد و او به دستور خداوند میچرخید.(398)
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، طعام غیبی
ایشان بیرون میرفتند و بعد از زمانی میآمدند و به مادر میگفتند: اگر آن پخته است جهت ما بیاور. آن بانو میفرمود: هنوز خام است، ساعتی صبر کنید تا پخته شود.
امام حسن(علیه السلام) بر سر دیگ رفته و سرپوش را برداشت و گفت: ای مادر! اگر پخته یا خام، قدری برای ما بردار تا بخوریم.
فاطمه(سلام الله علیها) کاسه برداشت و فرمود: عجب که پخته باد. چون بر سر دیگ آمد طعامی در کمال خوبی و خوشبویی است. پس بیرون آورد و نزد آنان نهاد. آنان مشغول خوردن شدند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) وضو تازه نمود شکر به جای آورد و بعد از آن در وقت ضرورت چنان میکرد.
چون این خبر به پیامبر رسید، فرمود: الحمدلله، تو ای فاطمه چنان هستی که در ذریه انبیاء و اولیاء سابق بوده(397).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، زنده شدن عروس
ای رسول گرامی اسلام و ای افتخار عالمیان! ما به خدمت شما رسیدیم تا عرضه داریم که دختر فلان را پسر فلانی، که هر دو از مشاهیر و اشراف عرب هستند، عقد بسته و مجلس عروسی برپا کردهایم، آمدهایم دختر گرامی شما فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به آن جشن دعوت کنیم. اجازه بفرمایید آنان به جشن عروسی آمده و با قدوم مبارکشان مجلس ما را مزین فرموده و کلبه ما را منور کنند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: صبر کنید، من به خانه دخترم فاطمه(سلام الله علیها) روم و او را از این دعوت خبردار کنم، اگر مایل شدند بیایند به شما اطلاع میدهم.
آن حضرت به سوی خانه دختر گرامیاش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) راه افتاد، وقتی به حرم و حریم فاطمه، یعنی به خانه او رسید، سلامش کرده و جریان دعوت اکابر عرب را به عروسی شان به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمود و از او نظر خواهی کرد که آیا حاضر است به جشن عروسی آنها برود یا نه؟!
صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) لحظاتی به فکر فرو رفت، سپس عرض کرد: جانم فدایت باد ای حبیب حضرت عزت و ای شفاعتگر جمله امت! من فکر میکنم دعوت آنان از من به عروسی شان برای سخریه و استهزاء من است، چون زنان و دختران اشراف عرب در آن جشن همه لباسهای فاخر گران قیمت از طلا و حریر و جواهر به تن کرده و خود را به هر آرایشی زینت داده، با حشمت و جلال در کنار عروس جمع شدهاند، ولی من لباسی غیر از این پیراهن کهنه و چادر وصله دار و موزه (کفش) وصله دار چیزی ندارم بپوشم و به آن جا بروم، اگر با همین وضعیت بروم آنها مرا استهزاء و مسخره و شماتت خواهند کرد.
وقتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سخنان دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را شنید، غمگین شده و آهی از دل کشید و چشمان مبارکش پر از اشک شد.
در همان حال جبرئیل امین از سوی رب العالمین به حضورش رسید عرض: یا رسول الله! خدای جل و علا بر شما و فاطمه سلام میرساند و میفرماید: به فاطمه بگو همان لباسهایی که دارد بپوشد و عازم رفتن عروسی باشد که ما را در این کار (حکمتی) است.
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیغام خدای تبارک و تعالی را به دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) رسانید، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد: هر چه خدای عزوجل فرماید، همان را میکنم و حکم و فرمان او را از جان و دل میپذیرم.
سجده شکری کرد و برخاست جامههای کهنه وصلهدار خود را پوشیده و از پدر بزرگوارش اجازه رفتن به عروسی گرفت و همت به رفتن نمود؛ در همان حال فرشتگان هفت آسمان ناله سر داده و سر نیاز به درگاه خدای تعالی نهاده و گفتند: بار خدایا، خداوندا، دختر پیغمبر آخر الزمان که محبوبه توست و او را بر دیگر عالم برگزیدهای در میان زنان خجالت زده و دل شکسته نکن که ما تحمل دیدن افسردگی او را نداریم.
همان لحظه از طرف خدای تبارک و تعالی به جبرئیل امر شد هر چه زودتر با هزاران حوری مه لقا از لباسهای بهشتی بردارید و بر زمین نازل شوید و آنها را بر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بپوشانید و او را با عزت و احترام به مجلس عروسی ببرید.
جبرئیل(علیه السلام) به فرمان خدا از لباسهای سندس و استبراق بهشتی با هزار حوریه به خدمت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمده و سلام خدای تعالی را رساند و آن بانوی محترمه لباسهای بهشتی را پوشید، با جلال و عزت به سوی جشن عروسی حرکت کرد. حوریان خاک قدمهای آن علیا مخدره را به عنوان تبرک بر چشمهایشان میمالیدند و از این که در کنار خیرة النساء العالمین حرکت میکردند، خوشحال بودند و هر یک به نوعی محبت و علاقهای به آن معصومه پاک نشان میدادند و عطرهای بهشتی بر وجود اقدس حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) میزدند و بر این کار فخر و مباهات میکردند.
فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از دیدن این همه عزت و جلال و لباسها و عطرهای بهشتی خوشحال شده، شکر خداوند تعالی را به جای آورده و زبانش بر ثنای حضرت ذوالجلال گویا بود.
وقتی نزدیکی خانه عروسی رسیدند و نور مقدسشان بر جمع زنان که آن جا بودند تابید، همگی با حالت شگفت و تعجب به چهره نورانی و لباسهای حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نظر کرده و متحیر شدند و بیاختیار به استقبال آن بانوی دو عالم شتافتند، تا آن جا که هیچ زنی در کنار عروس نماند. بعضی از آنها دست و پای صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را بوسیده و آن بانوی بانوان را با احترام و عزت وارد مجلس جشن و عروسی کردند.
زنان اشراف با این که لباسهای فاخر و گران قیمت پوشیده بودند، ولی لباسهای آن علیا مکرمه را دیده و بر آن حضرت غبطه و حسد میبردند، تا جایی که عروس خانم تحمل ننموده و از صندلی که بر روی آن نشسته بود، به زمین افتاد و مدهوش شد. وقتی به کنارش آمدند، دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده و مرده است. صدای فریاد و شیون از زنان بلند شد که همه زنها به سوی او توجه کنند و عروس از غصه دق مرگ شود و بمیرد (عروسی مبدل به عزا شد).
حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از مشاهده آن واقعه خیلی متأثر و از مردن عروس مکدر شد. بلادرنگ برخاسته و تجدید وضو کرد، در جلو چشمان زنان عرب دو رکعت نماز (حاجت) خواند و سر بر سجده نهاده و گفت:
بار الها! بنده نوازا! به عزت و جلال لایزال تو، و به حرمت شرف پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و شوهرم امیرالمؤمنین علی مرتضی(علیه السلام) و به فضیلت طاعات و عبادات بندگان خاصت عروس را زنده بگردان و مرا از طعن و شرمساری نجات بخش!
هنوز سر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در سجده بود و لبانش در مناجات حق، دیدند که عروس حرکتی کرده و عطسهای زد و به اذن خدا از جا برخاست و به دست و پای عزت ده زنان، بانوی بانوان، محبوبه خدای لامکان، دختر پیامبر ختم رسولان همسر امیر مؤمنان، مادر امامان، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) افتاد و گفت:
السلام علیک یا بنت رسول الله، السلام علیک یا زوجة ولی الله امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛ شهادت میدهم که خدا یکی است همتا و شریکی ندارد، و پدر تو حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم) رسول و فرستاده او است، تو و شوهر تو و فرزندان تو همه برحقند و کسانی که راه کفر و شرک و بت پرستی را پیش گرفته، همه باطلاند و من با دست مبارک شما مسلمان میشوم.
نقل کردهاند: آن روز هفتصد نفر مرد و زن از خویشان و فامیلهای (عروس و داماد) دین مقدس اسلام را پذیرفته و از شرک و کفر بیرون آمدند و این قضیه و معجزه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در شهرهای دیگر شهرت پیدا کرد و بسیاری مسلمان شدند.
وقتی مجلس عروسی به پایان رسید، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به منزل برگشته و تمامی حالات مجلس را به پدر بزرگوارش نقل کرد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از شنیدن ماجرا، از زبان صدیقه کبری فاطمه(سلام الله علیها) سر به سجده شکر نهاده و خدای عزوجل را سپاس و ثنا گفت و دخترش را به سینه چسباند و فرمود: ای نور دیده! از آنچه گفتی هزاران بار بیشتر و بهترش را از درگاه خداوند تبارک و تعالی بر تو امیدوارم(396)...
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، تهیه غذا
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چند روزی گذشت که طعامی تناول نفرمود، تا آن که گرسنگی بر آن حضرت بسیار غالب شد. به حجرههای زنان خود وارد گردید و طعامی نیافت، پس به حجره طاهره جناب فاطمه(سلام الله علیها) در آمد و فرمود: ای دخترک گرامی! آیا نزد تو طعامی هست نتاول نمایم؟ زیرا گرسنگی بر من زور آورده است.
فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد: نه، به خدا سوگند که طعامی نزد من نیست، جانم فدای تو باد.
چون حضرت از خانه بیرون رفت، یکی از کنیزکان فاطمه(سلام الله علیها) دو گرده نان و پارچه گوشتی از برای آن حضرت به هدیه آورد. پس فاطمه(سلام الله علیها) آن را گرفت و زیر کاسه پنهان کرد و جامه بر روی آن پوشانید و گفت: به خدا سوگند که حضرت رسالت را اختیار میکنم برخود و بر فرزندان خود، همه گرسنه بودند و محتاج به طعام.
پس امام حسن و امام حسین(علیه السلام) را به خدمت پدر بزرگوار خود فرستاد و آن حضرت را طلبید، چون تشریف آوردند گفت: ای پدر! بعد از رفتن شما حق تعالی طعامی از برای من رسانید و از برای تو پنهان کردهام از فرزندان خود فرمود: بیاور ای دختر! چون سر برداشت، به قدرت حق تعالی آن کاسه پر از نان و گوشت شده بود.
چون فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آن حالت را مشاهده کرد، متحیر شد. دانست که از جانب حق تعالی است. پس حمد الهی را به جای آورد و صلوات بر حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد، آن طعام را به نزد آن حضرت آورد.
چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن کاسه پر از طعام را دید، شکر حق تعالی به تقدیم رسانید، پرسید: این طعام را از کجا آوردهای؟
فاطمه(سلام الله علیها) گفت: از نزد حق تعالی آمده است، به درستی که حق تعالی هر که را میخواهد بیحساب روزی میدهد.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را طلبید. پس حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام) و جمیع زنان آن حضرت از آن طعام تناول کردند تا سیر شدند.
فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمود: آن کاسه به حال خود ماند و هیچ کم نشد تا آن که جمیع همسایگان خود را از آن سیر کردم، و حق تعالی در آن خیر و برکت بسیار کرامت فرمود(395).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، شرکت در مباهله
اسقف پرسید: ای ابوالقاسم! چه کسی پدر موسی بود؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عمران.
سؤال کرد: پدر یوسف چه کسی بود؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یعقوب.
پرسید: پدر و مادرم فدایت، پدر تو کیست؟
فرمود: عبدالله پسر عبدالمطلب.
اسقف سؤال کرد: پدر عیسی که بود؟
پیامبر ساکت ماند؛ جبرئیل نازل شد و گفت: او روح خدا و کلمه او بود.
اسقف گفت: آیا روح بدون پدر میشود؟
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ساکت گردید. در این هنگام وحی نازل شد:
ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال کن فیکون(392)؛
همانا مثل خلقت عیسی از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است که خداوند او را از خاک بساخت، سپس بدان خاک گفت: بشری به حد کمال باش، چنان شد.
وقتی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را خواند، اسقف از جای خود پرید، زیرا که برای او قابل قبول نبود که بشنود عیسی(علیه السلام) از خاک است. بعد گفت: ای محمد! ما این مطلب را نه در تورات دیدهایم و نه در انجیل و زبور یافتهایم، این مطلبی است که فقط تو میگوئی.
پس پروردگار وحی فرمود: فقل تعالوا ندع ابنائنا(393)....
اسقف و همراهان او گفتند: ای ابوالقاسم! انصاف دادی، پس وقت مباهله را معین نما.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ان شاء الله فردا صبح.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام صبح بعد از نماز دست علی(علیه السلام) را گرفت و بانوی دو جهان فاطمه(سلام الله علیها) را پشت سر و امام حسن(علیه السلام) را در سمت راست و امام حسین(علیه السلام) در سمت چپ خود قرار داد و به آنان فرمود: وقتی من دعا کردم شما آمین بگوئید. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به حالت دعا زانوهای مبارک را بر زمین نهاد.
طایفه نصاری که این حالت را پنج تن مقدس مشاهده کردند، پشیمان شدند و بین خودشان مشورت نموده و گفتند: سوگند به خدا، او پیامبر است و اگر با وی مباهله بکنیم، حتماً خدای تعالی دعای او را مستجاب خواهد نمود و ما همه نابود خواهیم شد و هیچ چیزی نمیتواند ما را از نفرین وی نجات دهد و صلاح این است که با او مصالحه کنیم تا ما را از این کار (مباهله) معاف دارد(394).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))