زندگاني حضرت زهرا ، چرخیدن آسیای دستی به خودی خود
جناب ابوذر میگوید: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا به دنبال علی(علیه السلام) فرستاد. به خانهاش رفتم و او را خواندم، ولی پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستی را دیدم که بدون اینکه کسی باشد به خودی خود، میگردد. دوباره او را خواندم، بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم و پیامبر متوجه علی(علیه السلام) شد و چیزی به او گفت که من نفهمیدم.
گفتم: شگفتا! از دستاسی که بدون که بدون گرداننده میگردد.
آن گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعظا و جوارحش را پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختی به او کمک کرد و کفایتش نمود. مگر نمیدانی که خداوند، فرشتگانی را قرار داده تا خاندان محمد را یاری دهند(391)؟!
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
روایت شده است: که علی(علیه السلام) از یک نفر یهودی مقداری جو قرض کرد و در مقابل آن، ملحفه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را که از پشم بود، گرو گذاشت. یهودی آن را برد و در خانهاش گذاشت. هنگام شب زن یهودی برای کاری به آن اطاقی که ملحفه در آن بود رفت. ناگهان نوری را در حال درخشش دید که اطاق را روشن کرده بود. به سوی شوهرش برگشت و به او گفت: در آن اطاق، روشنایی بزرگی را دیدم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی(علیه السلام) میفرماید: روزی به بازار رفتم، یک درهم گوشت و یک درهم ذرت خریدم و به خانه آوردم. فاطمه(سلام الله علیها) مشغول پختن آن شد. وقتی که آماده نمود، فرمود: ای کاش! میرفتی پدرم را دعوت میکردی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
فاطمه (سلام الله علیها) در رحم مادرش خدیجه (سلام الله علیها) سخن میگفت و آرام بخش و تسکین خاطر او بود، خدیجه(سلام الله علیها) در پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که پرسید با که سخن میگویی؟ گفت: الجنین الذی فی بطنی یحدثنی و یونسنی؛ فرزندی که در رحم دارم، با من سخن میگوید و مونس من است. کسی که جبرئیل به دختر بودنش خبر میدهد: یخبرنی آنها انثی(389). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی که کفار از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) انشقاق قمر را خواستند، زمانی بود که خدیجه (سلام الله علیها) به فاطمه (سلام الله علیها) حامله بود و خدیجه از این سؤال کفار ناراحت شده و گفت: زهی تأسف برای کسانی که محمد را تکذیب میکنند! در حالی که او فرستاده پروردگار من است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به سند معتبر از امام جواد(علیه السلام) منقول است که به یکی از سادات فرمود: چون به سوی قبر جده فاطمه (سلام الله علیها) میروی بگو: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن ابوبکر میگوید: هنگام مرگ ابوبکر، عمر بر بالین او بود. عمر با برادرم از اتاق خارج شدند تا برای نماز وضو بگیرند. پس از رفتن آنان سخنانی از پدرم شنیدم که اینان نشنیده بودند. وقتی اتاق خلوت شد به او گفتم: ای پدر بگو: لا اله الا الله. گفت: ابداً آن را نخواهم گفت، بلکه قدرت ندارم آن را بگویم تا داخل تابوت شوم! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابن ابیالحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خود گوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بشار مکاری میگفت: در کوفه به حضور امام صادق(علیه السلام) رفتم. دیدم طبقی از خرمای طبرزد برای آن حضرت آورده بودند و از آن میخورد، و به من فرمود: بیا جلو، از این خرما بخور. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
زکریا بن آدم میگوید: نزد حضرت امام رضا(علیه السلام) بودم که ناگهان امام جواد(علیه السلام) آمدند و عمر شریف ایشان کمتر از چهار سال بود. حضرت جواد(علیه السلام) دست خود را به زمین زدند و سر را به طرف آسمان بلند کردند و مدتی به تفکر فرو رفتند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در روایتی از امام صادق(علیه السلام) است که: علت وفات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) این بود که قنفذ، غلام آن مرد (عمر) به دستور او، با غلاف شمشیر او را زد؛ به گونهای که آن حضرت فرزندی را که در رحم داشت، سقط کرد و به سبب آن، سخت مریض شد(381). نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
صاحب کتاب الدرة الثمنیه از عبدالله بن جعفر بن محمد روایت کرده که قبر فاطمه (سلام الله علیها) در حجرهاش بود و عمر بن عبدالعزیز آن حجره را در صحن مسجد انداخت و الان در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در کتابهای شیعه و عامه احادیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیه السلام) و گاهی با تحلیلات و احتمالات تاریخی مطالبی آمده که تقریباً سر نخی از محدوده قبر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نشان میدهد، آن هم فقط به عنوان اشاره به محدوده قبر، نه به عنوان تصریح یا تعیین محل، بلکه تنها اشاره است، و آن سه مکان است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از سلیم بن قیس نقل شده است: عمر بن خطاب در یک سال نصف حقوق همه کارگزارانش را به عنوان غرامت (و کمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولی حقوق قنفذ را به طور کامل پرداخت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شخصی از امام صادق(علیه السلام) درباره تصمیم بر نبش قبر فاطمه (سلام الله علیها) سؤال کرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 زندگاني حضرت زهرا ، درخشیدن نور از ملحفه فاطمه
شوهرش نیز تعجب کرد و فراموش کرده بود که ملحفه فاطمه(سلام الله علیها) را در آن جا گذاشته است. سریع برخاست و وارد آن اطاق شده، دید شعاع نور ملحفه، پخش شده و مانند نور ماهی است که از نزدیک طلوع کرده باشد. از این مسئله در شگفت شد. به جایی که ملحفه را گذاشته بود، دقت کرد و فهمید که این نور از همان ملحفه است. یهودی رفت و قوم و خویشانش را فرا خواند و همسرش نیز قوم و خویشان خود را حاضر ساخت. بیش از هشتاد هزار نفر از یهودیان جمع شدند. همه آنان وقتی این امر را دیدند، مسلمان شدند(390).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، برکت غذا
من رفتم و دیدم حضرت رسول، خوابیده و میگوید: از گرسنگی در حال خواب، به خدا پناه میبرم.
گفتم: یا رسول الله! نزد ما غذایی هست.
پس دستش را به من داد و آمدیم و چون به خانه رسیدیم، به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: غذا را بیاور. فاطمه نیز غذا را در دیگی گذاشته خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد.
حضرت پارچهای را روی غذا کشید و فرمود: خدایا! غذای ما را برکت ده.
سپس فرمود: یک پیمانه به عایشه بده. فاطمه یک پیمانه برای او فرستاد.
بعد فرمود: یک پیمانه به ام سلمه بده. برای او نیز فرستاد. تا این که به هر یک از نه همسرش یک سهم فرستاد.
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، سخن گفتن در رحم مادر
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، اقرار به رسالت پدر در شکم مادر
پس فاطمه (سلام الله علیها) از شکم مادرش صدا کرد: ای مادر! نترس و محزون نباش، زیرا خدا با پدر من میباشد.
پس وقتی که مدت حمل خدیجه (سلام الله علیها) تمام شد و موقع حمل رسید، خدیجه فاطمه (سلام الله علیها) را به دنیا آورد و او به نور جمال خود تمام جهان را روشن و منور ساخت(388).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، زیارت نامه حضرت زهرا
یا ممتحنة امتحنک الله الذی خلقک قبل ان یخلقک: فوجدک لما امتحنک صابرة و زعمنا انا لک اولیاء و مصدقون و صابرون لکل ما آتانا به ابوک، صلی الله علیه و آله و اتانا به وصیه فانا نسئلک ان کنا صدقناک الا الحقتنا بتصدیقنا لهما لنبشر انفسنا بأنا قد طهرنا بولایتک(386).
سید بن طاووس میگوید: در زیارت میگویی:
السلام علیک یا سیدة النساء العالمین. السلام علیک یا والدة الحجج علی الناس اجمعین. السلام علیک ایتها المظلومة المونوعة حقها.
بعد میگویی:
اللهم صل علی امتک و ابنة نبیک و زوجة وصی نبیک صلوات تزلها فوق زلفی عبادک المکرمین من اهل السموات و اهل الارضین.
به تحقیق روایت شده است که هر کس به این کلمات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را زیارت کند و از خداوند طلب آمرزش نماید، خداوند از گناهانش در گذرد و او را به بهشت برد(387).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، عاقبت ظلم کنندگان به فاطمه
وقتی اسم تابوت به میان آمد، گمان کردم هذیان میگوید، گفتم، کدام تابوت را میگویی؟
گفت: تابوتی از آتش با قفل آتشین قفل شده است. دوازده نفر در آن جا هستند که من و این رفیقم از جمله آنها هستیم.
گفتم: عمر را میگویی؟
گفت: آری، و ده نفر دیگر در چاهی از جهنم هستیم. بر در آن چاه سنگ بزرگی است که وقتی خدا اراده کند جهنم شعله ور شد، آن سنگ را بر میدارد!
محمد بن ابوبکر میگوید: به پدرم گفتم هذیان میگویی؟
گفت: نه به خدا، هذیان نمیگویم. خداوند ابن صهاک (عمر) را لعنت کند! او مرا از ذکر خدا باز داشت، بعد از آن که به من رسیده بود. بد رفیقی بود عمر، خداوند او را لعنت کند، صورت مرا به زمین بچسبان.
من صورت پدرم را به زمین چسبانیدم، و او به طور دایم وای و ویل میگفت تا چشمانش را بست.
عمر داخل منزل شد و گفت: آیا بعد از رفتن من ابوبکر چیزی گفت؟
کلماتی که پدرم گفته بود به وی گفتم.
عمر گفت: خداوند خلیفه پیامبر(ابوبکر) را رحمت کند. این موضوع را پنهان کن، چون اینها هذیان است! شما خانوادهای هستید که به هذیان گفتن در حال مرض معروفید.
عایشه به عمر گفت: تو راست میگویی
همه حاضرین گفتند: هیچ یک از شما این سخن را به گوش کسی نرساند تا پسر ابوطالب و خاندانش ما را سرزنش کنند(385).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، مباح بودن خون عمر و ابوبکر
هبار بن اسود روز فتح مکه نیزهای حواله هودج زینب دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و او ترسید و فرزند خود را سقط کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خون او را مباح دانست. من این تاریخ و نقل را نزد استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خون هباربن اسود را برای ترساندن و در نتیجه به سقط جنین منجر شدن بیارزش و مباح دانست، اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود، خون کسی که فاطمه (سلام الله علیها) را ترساند و فرزندش را سقط کرد، را نیز مباح میکرد(384).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، داستان بشار مکاری
عرض کردم: گوارا باد، قربانت گردم! در راه میآمدم، حادثهای دیدم که غیرتم به جوش آمد و قلبم درد گرفت و گریه گلویم را گرفت.
فرمود: به حقی که بر گردنت دارم جلو بیا و بخور.
جلو رفتم و از خرما خوردم، آن گاه فرمود: اکنون چه حادثهای دیدی؟
عرض کردم: در راه میآمدم، یکی از مأمورین حکومت را دیدم که بر سر زنی میزند و او را به سوی زندان میبرد، و او با صدای بلند میگوید: پناه میبرم به خدا و رسولش و به غیر خدا و رسول، به هیچ کس پناه نمیبرم
امام صادق(علیه السلام) فرمود: چرا آن زن را میزد و به زندان میبرد؟
عرض کردم: از مردم شنیدم که پای آن زن لغزید و به زمین افتاد، و گفت: ای فاطمه! خداوند آنان را که به تو ظلم کردند، از رحمت خویش دور سازد! گماشتگان حکومت او را دستگیر کرده و زدند.
آن حضرت تا این سخن را شنید از خوردن خرما دست کشید و گریه کرد.
به گونهای که دستمال و محاسن شریف و سینهاش از اشک چشمانشتر شد.
سپس فرمود: ای بشار! برخیز با هم به مسجد سهله برویم و برای نجات و آزادی آن بانو، دعا کنیم و از خدا بخواهیم که او را حفظ کند (تا آخر داستان).
به راستی وقتی که امام صادق(علیه السلام) با شنیدن حادثه ناگواری که برای یک بانوی شیعه فاطمه (سلام الله علیها) رخ داده، چنین دگرگون میشود، پس چگونه خواهد شد که اگر جریان مصایب مادرش فاطمه (سلام الله علیها) را برای او نقل کنند؟ که ظالمی به صورت آن حضرت سیلی زد که گویی نگاه میکنم به گوشوارهاش که بر اثر شدت ضربت سیلی، شکسته و جدا شده است(383).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، انتقام امام جواد از قاتلین فاطمه
امام رضا(علیه السلام) فرمودند: جانم به قربانت، به چه فکر میکنی؟
عرض کرد: درباره ظلمهایی که به مادرم فاطمه وارد شده، به خدا قسم آن دو نفر را از قبرشان بیرون آورم و به آتش بسوزانم و سپس خاکسترشان را در دریا پراکنده کنم.
امام او را به نزدیک خودش آورد و مابین دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد! تو از برای امامت حقاً سزاوارتری(382).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، علت شهادت فاطمه
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، دفن پیکر فاطمه در جوار پیامبر
اگر الان در مسجد باشد، با این روایت بیمناسب نخواهد بود که ابراهیم بن محمد الهمدانی عریضه به حضرت امام هادی(علیه السلام) نوشت که مرا از قبر فاطمه (سلام الله علیها) خبر ده! آن حضرت در جواب او مرقوم کردند که با جد من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مدفون است(380).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، قبر فاطمه کجاست
1- خانه خودش؛
2- میان قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و منبرش؛
3- بقیع.
و به خاطر همین است که زیارت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در این سه مکان خوانده میشود(379).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، تشکر از قنفذ
سلیم میگوید: به مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم، گروهی را دیدم که در گوشهای نشستهاند. همه آنها از بنی هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبکر و عمر بن ابیسلمه و قیس بن سعد بن عباده. در این جلسه، عباس (عموی پیامبر) به علی(علیه السلام) گفت: چرا عمر مانند همه کارگزارانش، از حقوق قنفذ چیزی نکاست؟!
حضرت علی(علیه السلام) به اطراف خویش نگاه کرد، سپس قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد، آن گاه در پاسخ عباس فرمود: شکر له ضربة ضربها فاطمة بالسوط فماتت و فی عضدها اثره کانه الدملج؛ حقوق قنفذ را کم نکرد، تا از او تشکر کند، به خاطر ضربت تازیانهای که او بر فاطمه (سلام الله علیها) نواخته بود، که وقتی فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوی او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود(378).
ادامه ندارد
زندگاني حضرت زهرا ، توضیحات علی بر ابوبکر و عمر
علی(علیه السلام) شبانه جنازه را از خانه بیرون آورد... چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن کرد، و از نور روشنایی آنها به راه افتاد، تا آن که بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاک سپرد. صبح آن شب، ابوبکر و عمر مردی از قریش را ملاقات کردند و از او پرسیدند: از کجا میآیی؟
او گفت: از خانه علی(علیه السلام) میآیم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه (سلام الله علیها) به علی(علیه السلام) تسلیت بگویم.
آنها پرسیدند: مگر فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت؟
او گفت: آری، در نیمه شب او را دفن کردند.
آن دو نفر، سخت پریشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسیار هراسان گشتند. به حضور علی(علیه السلام) آمدند و عرض کردند: سوگند به خدا، از حیله و دشمنی با ما هیچ فروگذار ننمودی. اینها همه بر اثر کینه هایی است که در دل، نسبت به ما داری. این عمل تو نظیر آن است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها غسل دادی و به ما خبر ندادی و به پسرت حسن(علیه السلام) یاد دادی که به مسجد بیاید و خطاب به ابوبکر فریاد بزند که از منبر پدرم، پایین بیا.
علی(علیه السلام) به آنها فرمود: اگر سوگند یاد کنم، حرف مرا تصدیق میکنید؟
ابوبکر گفت: آری.
امام علی(علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به من وصیت کرد که دیگری را در غسل دادن او شریک نکنم و فرمود: کسی جز پسر عمویم علی(علیه السلام) به بدن من نگاه نکند، من آن حضرت را غسل میدادم، فرشتگان بدن او را میگردانیدند، و فضل بن عباس آب به من میداد در حالی که چشمهایش بسته بود. چون خواستم پیراهن آن حضرت را از تنش بیرون آورم، صدایی از هاتفی شنیدم، ولی خود او را ندیدم که میگفت: پیراهن آن حضرت را از تنش بیرون نیاور.
من مکرر صدای او را میشنیدم ولی خودش را نمیدیدم، از این روی آن حضرت را درون پیراهن غسل دادم. سپس کفن آن حضرت را نزد من آوردند. او را کفن کردم و پس از کفن کردن، پیراهن او را از تنش بیرون آوردم.
اما در مورد فرزندم حسن(علیه السلام) و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبکر؛ شما همه مردم مدینه میدانید که حسن(علیه السلام) در وسط نماز جماعت در بین صفوف مردم عبور میکرد و خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میرسانید و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار میشد. وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سر از سجده بر میداشت، یک دست بر پشت حسن میگرفت و یک دست بر پاهای او، و این گونه او را بر دوش خود نگاه میداشت تا از نماز فارغ گردد.
گفتند: آری ما این موضوع را میدانیم.
حضرت علی(علیه السلام) افزود: باز شما مردم مدینه میدانید که گاهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالای منبر بود، وقتی حسن(علیه السلام) وارد مسجد میشد، آن حضرت در وسط سخنرانی از منبر پایین میآمد و حسن را برگردن خود سوار مینمود و پاهای حسن را به سینهاش میگرفت تا خطبه را تمام کند و مردم برق خلخال (پابند) حسن(علیه السلام) را در آخر مسجد میدیدند، و با توجه به این که حسن(علیه السلام) این محبتها را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده بود، وقتی به مسجد آمد، دیگری را بر بالای همان منبر دید، بسیار بر او سخت آمد. از این رو، آن کلام را به زمان آورد. سوگند به خدا من فرزندم را به چنین کاری دستور نداده بودم.
اما در مورد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) او همان بانویی است که من برای شما از او اجازه طلبیدم که نزد او بیایید، و آمدید و گفتار او را شنیدید و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شدید. سوگند به خدا، او به من نصیحت کرد، که شما را کنار جنازهاش نیاورم و شما در نماز بر او شرکت نکنید، من نخواستم بر وصیت او مخالفت نمایم.
عمر گفت: این سخنان را رها کن، من اکنون میروم و قبر فاطمه (سلام الله علیها) را میشکافم و جنازه فاطمه (سلام الله علیها) را از قبر بیرون میآورم و بر او نماز میخوانم.
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا، اگر چنین کاری بکنی و تصمیم بر این کار بگیری، سرت را از بدنت جدا میسازم، و در این صورت رفتار من با شما، شمشیر خواهد بود و بس.
سپس میان علی(علیه السلام) و عمر، بگو مگوی سختی در گرفت، که نزدیک بود به هم دیگر حمله کنند.
در این هنگام جمعی از مهاجرین و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا کردند و گفتند: سوگند به خدا، ما راضی نیستیم که به پسر عمو و برادر و وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین سخنانی گفته شود. نزدیک بود که فتنه و آشوبی بر پا گردد که متفرق شدند(377).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))