حكايت عارفانه ، رفیق راز
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
پس از جنگ حنین (که در سال هشتم هجرت واقع شد) مسلمانان به فرمان پیامبر (ص) برای سرکوبی شورشیان طائف، به سوی آنها رفتند، سرانجام آنها داخل قلعه محکم طائف شدند، و بیش از ده روز در درون قلعه بودند.
پس از محاصره قلعه طائف توسط مسلمین، پیامبر (ص) به علی (ع) فرمان داد تا با جمعی به سوی «سپاه خثعم» که در آنجا بودند برود و با آنها نبرد کند و بتهائی را که در دسترس او قرار میگیرد بشکند.
حضرت علی (ع) به سوی سپاه رفت، شخصی بنام «شهاب» در صبحگاه از دشمن به میدان تاخت، و مبارز طلبید، علی (ع) قهرمانانه به او حمله کرد و او را کشت، و سپاه دشمن را پراکنده نمود و شکست داد، و بتهای آنها را فرو ریخت، سپس به حضور پیامبر (ص) آمد و گزارش کار را داد و با هم مدتی خصوصی صحبت کردند.
جابر میگوید: عمر بن خطاب (از روی اعتراض) به رسول اکرم (ص) گفت: «آیا با علی (ع) رازگوئی میکنی نه با ما؟!».
پیامبر (ص) در پاسخ عمر فرمود: ما انا انتجیته ولکنالله انتجاه: «من با او راز نمیگویم بلکه خداوند با او راز میگوید» یعنی این ویژگی را خدا به علی (ع) داده است.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، راهنمائی برای سرکوبی شیطان
مردی بادیه نشین به حضور پیامبر (ص) شرفیاب شد و عرض کرد: مرا به اموری که موجب بهره مندی از بهشت میشود راهنمائی فرما!
پیامبر (ص) پنج دستور اخلاقی زیر را به او آموخت، فرمود:
1- گرسنه را سیر کن. 2- تشنه را سیراب کن 3- امر به معروف کن 4- نهی از منکر نما 5- اگر توانائی در این کارها نداری، زبانت را کنترل کن که جز به خیر و نیکی، حرکت نکند، در این صورت، شیطان را سرکوب کردهای و بر او پیروز خواهی شد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، رؤیای صادقانه
دعبل خزائی از شاعران متعهّد و حماسه سرایان معروف از اصحاب حضرت رضا(ع) است، او اشعار پرمحتوا و شور آفرینی در مدح و هدف و مراثی ائمه اهلبیت (ع) میسرود، و در مجامع میخواند، با این که سخت در خطر مرگ، از طرف خلفای بنی عباس بود.
جالب اینکه: پس از درگذشت او، پسرش علی بن دعبل، او را در عالم خواب دید که لباس سفید پوشیده و کلاه سفید بر سر دارد، احوال پدر را پرسید.
دعبل گفت «من پس از مرگ بخاطر بعضی از اعمال بد گذشتهام در گرفتاری دشواری بسر میبرم، تا این که سعادت آن را یافتم که با رسول خدا (ص) ملاقات کردم در حالی که آنحضرت کلاه و لباس سفیدی در بر داشت، به من فرمود: تو دعبل هستی؟ گفتم: «آری» فرمود: سخن (و سروده) خود را که در مورد فرزندان من است برایم بخوان، آنگاه «پدرم گفت» این اشعار را خواندم:
لا اضحک اللَّه سن الدهران ضیحکتgggggو آل احمد مظلومون قد قهروا
مشّردون نهوا عن عقردارهمgggggکانهم قد جنوا مالیس مفتقر
یعنی:« خداوند دندان روزگار را هنگام خنده نخنداند، با این که آل محمد (ص) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را که از وطن و محل سکونت خود، تبعید و دور نمودند، گوئی که آنها جنایت غیر قابل بخشش کرده بودند».
رسول اکرم (ص) فرمود: «آفرین بر تو» سپس لباس و کلاه سفید خود را به من داد و آن را پوشیدم و مرا شفاعت کرد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دین به دنیا فروش
سمرة بن جندب، از پول پرستان پست زمان معاویه بود، معاویه صدهزار درهم به او داد، تا در میان مردم، حدیثی، پیش خود ببافد، و به دروغ آیهای که در شأن علی (ع) است، بگوید: «در شأن ابنملجم، قاتل علی (ع) است».
او در میان جمعیت آمد و گفت: این آیه (204 سوره بقره) در مورد علی (ع) نازل شده است، و آن آیه این است:
و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهدالله علی ما فی قلبه و هو الدّ الخصام:
«و بعضی از مردم کسانی هستند که گفتار آنها در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود، و خداوند بر آنچه در دل (پنهان میدارند) گواه است، در حالی که آنان سرسختترین دشمنانند».
اما (آیه 207 بقره): و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاةالله...: «و بعضی از مردم، جان خود را برای خشنودی خدا میفروشند...» در شأن «ابنملجم» نازل شده است».
معاویه، باز صد هزار درهم برای او فرستاد، او بخاطر کمی آن، نپذیرفت، تا چهارصد هزار درهم برای او فرستاد آنگاه قبول کرد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دوستی صبر و ظفر
بانوئی به محضر امام صادق (ع) آمد و عرض کرد: پسرم به مسافرت رفته، ولی سفر او خیلی طول کشیده و برنگشته و در این مورد سخت نگران هستم.
امام (ع) فرمود: صبر کن و با اراده محکم استقامت داشته باش.
آن زن به خانهاش برگشت و روزها گذشت ولی پسرش از سفر نیامد، و کاسه صبرش لبریز شد و بار دیگر به محضر امام صادق (ع) رسید و عرض کرد: پسرم هنوز نیامده است.
امام (ع) فرمود: «صبر و استقامت کن»، او عرض کرد: صبرم تمام شده دیگر نمیتوانم صبر کنم امام (ع) فرمود: «برگرد به منزلت، پسرت از مسافرت برگشته است».
آن زن به خانه برگشت و دید پسرش از سفر برگشته، بسیار خوشحال شد، بعداً به حضور امام صادق (ع) آمد و پرسید: «آیا بعد از پیامبر اسلام (ص)، وحی نازل میشود؟».
امام (ع) فرمود: نه.
او عرض کرد: پس شما از چه راهی اطلاع یافتید که پسرم از سفر برگشته و به من مژده دادید؟
امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است:
عند فناء الصبر یأتی الفرج: «هنگامی که صبر انسان پایان یافت، گشایش خواهد آمد».
وقتی که تو گفتی: «صبرم تمام شده»، براساس گفتار پیامبر (ص) دریافتم که خداوند با بازگشت پسرت از سفر، گشایشی در کار تو به وجود آورده است.
صبر و ظفر، هر دو دوستان قدیماند gggggبراثر صبر، نوبت ظفر آید
و از گفتار حضرت علی (ع) است:
«عند تناهی الشدة تکون الفرجة و عند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء»:
«چون سختیها به آخرین حد شدت برسد، گشایش نزدیک است و آن هنگام که حلقههای بلا تنگ شود، نوبت راحتی و آسایش فرا میرسد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دوری از سفره شراب
منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی، از جنایتکاران بزرگ تاریخ است، وی نسبت به امام صادق (ع) اهانتها و جسارتها کرد، از جمله آنحضرت را به اجبار، مدتی به «حیره» آورد (این شهر نزدیک کوفه بود).
هارون بن جهم میگوید: «در حیره بودیم، یکی از صاحب منصبان لشکر منصور، جمعی را به خانه خود دعوت کرد، از جمله امام صادق (ع) را نیز به آن مجلس فرا خواند، وقتی که سفره را پهن کرده و غذا را آوردند، یکی از مهمانان آب خواست، برای او بجای آب، قدحی از شراب آوردند، امام صادق (ع) تا متوجه این موضوع شد، بی درنگ برخاست و فرمود: «پیامبر خدا (ص) فرموده: ملعون است کسی که کنار سفرهای که در آن شراب هست بنشیند» در آنجا ننشست و رفت.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو نمونه از تشرف به محضر مهدی
یکی از علمای برجسته و مجتهد عارف و عالیمقام و وارسته گذشته مرحوم آیتالله العظمی سید مهدی بحرالعلوم طباطبائی بروجردی (قدس سرّه) است، این بزرگمرد تاریخ شیعه، عموی جدّ دوم مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (ره) است، او جامع معقول و منقول بود، و چند سال در حرمین شریفین (مدینه و مکه) مدرس تعالیم و معارف اسلام بود، مردم مسلمان از گروههای مختلف به دور او حلقه میزدند و از محضرش بهرهمند میشدند.
این بزرگوار (در نجف اشرف) در سال 1212 از دنیا رفت، از ویژگیهای این عالم وارسته تشرفهای مکرر او به محضر مبارک امام زمان (عج) است که در اینجا به ذکر دو نمونه میپردازیم:
1- علامه شیخ زینالعابدین سلماسی شاگرد و مباشر او گوید: در خدمت علامه بحرالعلوم به شهر سامره برای زیارت مرقد شریف دو امام بزرگ (امام هادی و امام حسن عسکری) رفتیم، روزی سید بحرالعلوم خواست وارد حرم مطهر شود، دیدم به عکس همیشه که با حالت عرفانی و معنوی عجیب و ادب مخصوص، اذن دخول میخواند و با وقار و آهسته قدم بر میداشت، امروز کنار در حرم ایستاده و صورت به در گذاشته و اشک میریزد و آهسته چیزی میگوید، گوش دادم، شنیدم این شعر را میخواند:
چو خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن gggggبه رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن
سپس وارد حرم شد و زیارت نمود، و به خانه مراجعت کرد، فرصتی بدست آمد و جریان و آن حالت و خواندن شعر را از او پرسیدم، فرمود:
وقتی خواستم وارد حرم شوم، دیدم مولایم صاحبالامر امام زمان عجلالله تعالی فرجه، در بالای سر قبر پدر بزرگوارش تلاوت قرآن میکند، بیاختیار شدم و آن شعر را خواندم.
2- علامه سلماسی گوید: در خدمت بحرالعلوم به مکه معظمه مشرف شدیم، ایشان در مکه حوزه تدریس تشکیل داد، جود و کرم خاصی از او دیدم که آنچه داشت به افراد بخشش میکرد، یک شب به ایشان عرض کردم: اینجا عراق و نجف اشرف نیست که این گونه بخشش میکنی، اینجا سنّی خانه است، اگر در ولایت غربت پولمان تمام شد از چه کسی بگیریم؟
سید سکوت کرد، و هر روز معمولش این بود، صبح زود به حرم خدا (مسجدالحرام) مشرف میشد، طواف و نماز طواف را انجام میداد و سپس نماز صبح و تعقیب آن را میخواند و اول طلوع آفتاب به منزل باز میگشت، صبحانه میل میکرد و سپس مردم گروه گروه میآمدند و از محضرش بهرهمند میشدند، آن شب که به او گفتم پول تمام شده و از کجا پول بیاوریم روز آن شب، که صبح از حرم بازگشت، چند لحظه بعد شنیدم در را میکوبند، در صورتی که آن وقت، هنگام آمدن افراد معمولی نبود، میخواستم بروم در را باز کنم، دیدم سید بحرالعلوم با شتاب حرکت کرد و به من فرمود: نیا، من تعجب کردم، پس از آنکه سید رفت و در را باز کرد، ناگاه دیدم شخص بزرگواری سوار بر مرکب است، سید بیرون دوید و سلام کرد و عرض ادب نمود و رکاب را گرفت و آن بزرگوار، پیاده شد، و سید بحرالعلوم عرض کرد: ای آقای من بفرما، آن بزرگوار وارد منزل شد و در اطاق سید بحرالعلوم بجای سید نشست، پس از ساعتی صحبت، آن بزرگوار حرکت کرد و بر مرکب سوار شد و رفت.
سید برگشت و بسیار شاد بود، به من حوالهای داد که بروم بازار صفا و مروه، و طبق آن حواله پول بگیرم، رفتم به بازار، به همان مغازهای که سید فرموده بود، رسیدم دیدم صاحب مغازه منتظر من است، حواله را به او دادم و بوسید و گفت برو حمّال بیاور، رفتم چند حمّال خبر کردم آمدند و چند جوال از پولهای رائج را به منزل سید آوردیم، بعد که مطلب را با سید به طور خصوصی در میان گذاشتم، فرمود: «تا زندهام به کسی نگو، حواله از حضرت صاحبالامر امام مهدی (ع) بود، همان کسی که دیروز صبح با مرکب به منزل ما تشریف آوردند».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو شعر لطیف در شأن علی
ابن ابیالحدید (از علمای بزرگ اهل تسنن که بسال 655 هجری قمری از دنیا رفت) در شأن حضرت علی (ع) قصیدهای سروده که به «قصیده عینیه» معروف میباشد، یکی از اشعار آن قصیده این است:
اقول فیک «سمیدع» کلاولا gggggحاشا لمثلک ان یقال سمیدع
«ای علی (ع) آیا درباره شما میتوان گلواژه «بزرگوار» به کار برد، هرگز زیرا که این واژه را توان و قدرت آن نیست که بازگو کننده عظمت مقام تو باشد».
و وقتی خبر شهادت علی (ع) به معاویه (دشمن سرسخت آنحضرت) رسید، گفت:
قل للا رانب ترعی اینما سرحت gggggوللظباء بلا خوف ولا وجل
«اینک به خرگوشها و آهوان بگو هر گونه که میخواهند، بدون ترس و بیم بچرخند».
یعنی: شیر از دنیا رفته، سربازان ترسوی من راحت باشند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو دستور اخلاقی
محمد بزنطی گوید: در محضر حضرت امام رضا (ع) بودم فرمود: امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: لا یأبی الکرامة الاحمار: «از کرامت و بزرگواری، جز الاغ جلوگیری نمیکند».
عرض کردم: معنی این سخن چیست؟ (به دو مصداق از کرامت اشاره کرد و).
فرمود: 1- در موردی که بوی خوش (از گل یا گلاب و عطر) به شما عرضه میکنند، ولی شما ممانعت میکنید2- در مجلس، جا، باز میکنند، بنشینید ولی شما (بدون عذر) در آنجا نمینشینید، در این دو صورت، شما از کرامت (و بزرگواری که به سوی شما عرضه شده) جلوگیری کردهاید و این درست نیست و خلاف اخلاق اسلامی میباشد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو دانشمند پارسا و بیدار
عالم بزرگ سید معروف به «صاحب مدارک» با محقق بزرگ شیخ حسن معروف به «صاحب معالم» دو نفر از علمای برجسته شیعه هستند که در قرن ده و یازده میزیستند.
آنها هم مباحثه و هم درس و دوست صمیمی بودند و بعلاوه خویشاوندی نزدیکبینشان بود، چرا که سید محمد (صاحب مدارک) پسر خواهر شیخ حسن (صاحب معالم) بود، و شیخ حسن، دائی سید محمد بود.
این دو بزرگوار، بسیار وارسته و پاک بودند و به تحصیل علوم اسلامی و نشر آن همت گماشتند، و از کتابهای معروف شیخ حسن کتاب معالمالاصول (از کتب درسی حوزههای علمیه) است. و از این رو به «صاحب معالم» معروف شده است. و از کتابهای معروف سید محمد کتاب «مدارک الاحکام در شرح شرایع» است که از این رو به «صاحب مدارک» معروف شده است. از خصوصیات این دو عالم وارسته اینکه: هر دو همواره در مسجد حاضر میشدند و هر کدام جلوتر میرفت و نماز جماعت میخواند، و دیگری دیرتر به مسجد میرسید، به اولی اقتدا میکرد.
و از خصوصیات این دو عالم بیدار اینکه: به ایران برای زیارت قبر شریف حضرت رضا (ع) نیامدند، از ترس اینکه مبادا شاه عباس اول (که در آن زمان در ایران حکومت میکرد) آنها را تکلیف کند که به حضورش بروند، با اینکه شاه عباس نسبت به شاهان دیگر خوب بود، ولی آنها در نجف اشرف ماندند و به ایران نیامدند بخاطر آنکه به دامن پاکشان برچسب روآوری به دربار شاه نخورد.
و از ویژگیهای این دو دانشمند بزرگ اینکه: هر زمان یکی از آنها کتابی تألیف میکرد، به دیگری میداد تا مطالعه کند و با توافق همدیگر به چاپ کتاب، اقدام میکردند، و هرگاه یکی از آنها مسألهای را بیان میکرد و ترجیح میداد، و از دیگری همان مسأله را میپرسیدند میگفت: به همان که او (شیخ حسن - یا - سید محمد) فرموده، مراجعه کنید... سرانجام سید محمد (صاحب مدارک) در جباع لبنان بسال 1009 هجری قمری از دنیا رفت، و صاحب معالم (شیخ حسن) در آغاز محرم سال 1011 هجری قمری دار دنیا را وداع گفت.
به این ترتیب، این دو عالم و فقیه و دوست صمیمی، با کمال پاکی زیستند و زندگیشان الگوی عالمان بیدار گردید.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دو آیه سخت و خیر
می دانیم که قرآن دارای 6666 آیه و 114 سوره دارد، در این که کدام آیه بهترین آیات و کدام آیه سختترین آیات است ؟ پاسخ این سؤال را جز معصومین نمیدانند.
وقتی که آیه 30 شوری خوانده شد:
وما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم ویعفوا عن کثیر:«هر مصیبتی به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید و بسیاری را نیز عفو می کند».
امیر مؤمنان علی (ع) از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: خیر آیة فی کتاب اللَّه هذه الآیة: «بهترین آیه که در قرآن مجید همین آیه (30 سوره شوری) است».
سپس فرمود: ما من خدش عود و لانکبة قدم الاّ بالذّنب، و ما عفی اللَّه عنه فی الدنیا فهو اکرم من انی عود فیه و ما عقاب علیه فی الدنیا فهو اعدل من انی ثنی علی عبده.
«ای علی! هر حخراشی که از چوبی بر تن انسان وارد میشود، و هر لغزش قدمی بر اثر گناهی است که از او سرزده، و آنچه خداوند در دنیا،عفو می کند، گرامی تر از آن است که (درقیامت ) در آن تجدید نظر فرماید و آنچه را که در این دنیا عقوبت فرموده، عادلتر از آن است که درآخرت، بار دیگر کیفر دهد».
و وقتی که آیه 30 سوره نبأ نازل شد.
فذوقوا فلن نزی دکم الاّعذاباً: « پس بچشید که جز به عذاب شما نیفزائیم».
پیامبر گرامی اسلام فرمود: هذه الایة اشدّ ما فی القرآن علی اهل النّار: «این آیه سختترین آیه در میان همه آیات قرآن در مورد دوزخیان است ».
به این ترتیب میبینیم، بهترین آیه قرآن، و سختترین آیه قرآن مربوط به کیفر اعمال است، تا انسانها از غفلت بیرون آیند و در اندیشه فردای قیامت باشند، و تا مهلت وفرصتی هست، نیت وعمل خود را صالح نمایند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دفع وجذب امام خمینی
وقتی که امام خمینی (مدّظلّه العالی) در آستانه پیروزی انقلاب سال 1357 شمسی در نوفل لوشاتو (نزدیک پاریس) واقع در کشور فرانسه، تشریف داشت، دراطراف و اکناف و در ایران، افراد مختلفی به حضور امام میرفتند، برخورد امام با افراد، بر اساس میزان جذب ودفع اسلام بود،به عنوان نمونه:
1- یکی از افرادی که به پاریس آمد، خواهر ملک حسین (شاه اردن) بود، که پس از ملاقات ملک حسین با محمدرضا شاه، از طرف او به پاریس آمده بود تا خدمت امام برسد، ولی امام، اجازه ملاقات نداد وشدیداً او را دفع کرد.
2- و همچنین سید جلال الدین تهرانی، عضو شورای سلطنت، به پاریس آمد، وتقاضای ملاقات با امام کرد، امام فرمود: تا وقتی که او عضو شورای سلطنت است، اجازه ملاقات نیست، مگر این که او استفعا کند و مثل یک فرد عادی بیاید.
آقای تهرانی، مجبور به استعفا شد، آنگاه امام ملاقات با وی را پذیرفت.
3- و به عکس دو مورد فوق، وقتی که مرحوم شهید حاج آقا مهدی عراقی (شخصیت فداکار و مخلص اسلام که سالها در زندان رژیم شاه به سر میبرد و سرانجام با فرزندش بدست گروهک فرقان به شهادت رسید) به پاریس واز آنجا به نوفل لوشاتو آمد تا با امام ملاقات کند.
یکی از اطرافیان امام میگوید: به امام عرض کردیم آقای حاج مهدی عراقی با دو سه نفر از برادران بازاری از تهران آمدهاند.
امام بیدرنگ فرمود:« بیایند تو».
آنها وارد اطاق مخصوص امام شدند وآقای مهدی عراقی نشست و شروع کرد به گریه کردن، و دست امام را بوسید.
امام او را نشناخت، من عرض کردم: ایشان حاج مهدی عراقی هستند، امام دست بر سر شهید عراقی کشید و فرمودند: «مهدی من چرا این قدر پیر شده؟!» و حاج مهدی عراقی، سرش را روی پای امام گذاشت و چند دقیقه گریه کرد.
به این ترتیب میبینیم، امام بر اساس اسلام، بعضی را دفع می کرد و بعضی را جذب مینمود و به بعضی مشروط به شرط یا شرائطی اجازه ملاقات میداد، و کارهایش حساب شده بوده و هست.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دفاع از محمد حنفیه
محمد حنفیه یکی از پسران امیرمؤمنان علی (ع) است، نظر به اینکه مادرش «خوله» منسوب به طایفه حنفیه بود، او را محمد بن حنفیه خواندند.
در ماجرای دفن جنازه مطهر امام حسن مجتبی (ع) وقتی که عایشه همراه آلمروان ممانعت کردند که جنازه را کنار قبر پیامبر (ص) دفن نمایند، در این موقع، عایشه بر قاطری سوار شده بود.
محمد حنفیه به او گفت: «ای عایشه روزی بر قاطر و روزی بر شتر سوار میشوی تا با بنی هاشم دشمنی کنی، نه مالک نفس خود هستی و نه در جای خود مینشینی».
عایشه از روی طعن گفت:
«ای پسر حنفیه، اینها (حسین علیهالسلام و...) که سخن میگویند، فرزندان فاطمه (ع) هستند، ولی تو چه کارهای؟!».
امام حسین (ع) به عایشه رو کرد و فرمود: «تو میخواهی محمد حنفیه را از فاطمیها دور کنی، سوگند به خدا او زاده سه فاطمه است،
1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخذوم 2- فاطمه دختر اسد بن هاشم 3- فاطمه دختر زائدة بن رواحه».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دغلباز خوش ظاهر
گر چه این داستان معروف است، ولی بسیاری از نکات این داستان، معروف نیست، بنابراین بجا است از آغاز تا انجام آن، بی کم و کاست ذکر شود:
مرحوم صدوق (ره) نقل میکند، امام صادق (ع) در معنی آیه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقیمّ فرمود: یعنی «ما را به راه راست ارشاد کن، و ما را به التزام و تعهد در در راهی که منتهی به محبت تو (ای خدا) میگردد هدایت فرما، آن راهی که مار به دین تو میرساند و مانع از آن است که از هواهای نفسانی خود پیروی کنیم و در نتیجه به هلاکت برسیم یا به راهای (خود در آورده) خویش عمل کنیم و به هلاکت برسیم، زیرا کسی که از هوای نفس پیروی نماید و خود رای باشد همچون مردی خواهد بود که شنیدهام افراد پوچ و تهی مغز از عوام، او را احترام شایانی میکنند. و از فضائل او میگویند.
(آنقدر از این مرد تعریف کردند) که علاقه پیدا کردم که به طور ناشناس از نزدیک او را ببینم و کارهایش را در نظر بگیرم و به درجه مقامات معنوی او پی ببرم!
به دنبالش رفتم، ار دو دیدم جمعیت بسیاری او عوام نادان و خشک مغز به او خیره شدهاند، سر و صورتم را پوشاندم که کسی مرا نشناسد نزدیک رفتم و کاملاً مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم، دیدم آن شخص همواره با نیرنگهای خود، آن عوام را فریب میدهد.
تا این که او از مردم جدا شد و مردم هم پراکنده شدند و دنبال کار خود رفتند، ولی من به دنبال آن شخص (فری بکار) حرکت کردم و او را تحت نظر گرفتم، دیدم به یک نانوائی رسید، نانوا را غافل کرد و در این موقع دو قرص نان، دزدی کرد.
با خود گفتم: شاید معامله کرد وآن دو نان را خرید.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشی رسید واو را به حرف گرفت و هنگامی که او را غافل نمود، دو عدد انار دزدی کرد.
من از این کار او تعجب کردم، در عین حال گفتم شاید آن دو انار را از صاحبش خریده است و نیز با خود میگفتم منظورش از دزدی چیست؟
همچنان به دنبالش (بطوری که نرفتم نفهمید) رفتم، دیدم به بیماری رسید، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بیمار گذاشت، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اینکه دیدم او در صحرا داخل یک الونک شد. نزد او رفتم و گفتم: «ای بنده خدا، آوازه تو را شنیدم، از تو تعریف میکردند، علاقمند شدم که با تو ملاقات نمایم، امروز تو را ملاقات نمودم، ولی کارهائی از تو دیدم که قبلم را پریشان کرده است، و من سؤالی از شما میکنم، جوابش را بده بلکه قبلم آرام گردد».
گفت: سؤال تو چیست؟
پرسیدم: دیدم به نانوائی رفتی و دو قرص نان دزدیدی و سپس نزد انار فروشی رفتی و دو عدد انار دزددیدی
قبل از هر چیز به من گفت: تو کیستی؟ گفتم مردی از فرزندان آدم(ع) گفت: «روشنتر بیان کن» تو کیستی؟ گفتم: مردی از خاندان رسول خدا (ص).
گفت: در کجا سکونت داری؟ گفتم در مدینه.
گفت: شاید تو همان جعفربن الصّادق(ع) هستی؟
گفتم: آری، معترضانه گفت: «با اینکه تو جاهل هستی، شرافت نسب، به حال تو سودی نخواهد داشت و با اینکه علم جدّ و پدرت را ترک کرده و آنچه راکه لازم است مورد سپاس و ستایش گردد به آن ناآگاه هستی».
گفتم: آن چیست؟
گفت: آن، قرآن، کتاب خدا است.
گفتم: به کجای قرآن، ناآگاه هستم.
گفت: این آیه 126 سوره انعام» را که خداوند میفرماید: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّیه فلا یجزی الامثلها: «هر کس کار نیکی بیاورد، ده برابر آن، پاداش خواهد داشت، و هر کس کاربدی بیاورد جز به مقدار آن کیفر نخواهد دید».
و دو عدد انار را دزدی کردم، برای هر کدام طبق این آیه، یک گناه کردم و جمعاً چهار گناه کردم، و وقتی که آن نانها و انارها را صدقه دادم، طبق همین آیه، برای صدقه هر کدام، ده پاداش به من میرسد و در نتیجه جمعاً چهل پاداش نصیب من میشود، چهار گناه را از چهل کم میکنیم، 36 ثواب برای من خواهد ماند.
گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، این توئی که به کتاب خدا قرآن، جاهل و ناآگاه هستی، آیا این (آیه 31 مائده) را در قرآن نشنیدهای که:
انمّا یتقبّل اللَّه من المتّقین: «بی گمان خداوند عمل افراد پرهیزکار را میپذیرد».
تو وقتی که دو نان و دو انار دزدیدی جمعاً چهار گناه کردی، و وقتی که بدون اجازه صاحبانش صدقه دادی، چهار گناه دیگر کردی، در نتیجه، هشت گناه کردهای بیآنکه چهل پاداش به تو برسد و طلبکار 32 پاداش از خدا باشی .
دیدم او، هاج واج به من نگریست و سپس سرش را پائین انداخت و رفت و من نیز از او دور شدم.
سپس امام صادق (ع) فرمود: به مانند این گونه رأی زشت و بیاساس، مردم را گمراه میکنند و خود گمراه میشوند، و این گونه دغل بازی و فریبکاری در دگرگون جلوه دادن حقیقت را، معاویه نیز انجام داد، در آن هنگام که عمار یاسر (یار مخلص 94 ساله علی علیه السلام در جنگ صفین بدست دژخیمان معاویه) کشته شد.
با کشته شدن او بسیاری از لشکر معاویه از شدّت ناراحتی لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه میدانند که رسول خدا (ص) فرمود: «فئه باغیه» (گروه ستمگر) عمار را میکشند بنابراین سپاه معاویه از گروه متجاوز هستند.
عمر وعاص (وقتی که دید چنین فکری نزدیک است لشکر معاویه را از هم بپاشد) نزد معاویه رفت و گفت: «ای امیر مومنان! مردم، سخت هاج و واج شده واز کشته شدن عمار، نگران گشتهاند.
معاویه پرسید: چرا؟
عمر وعاص گفت: آیا مگر رسول خدا (ص) در مورد عمّار نگفت که: «او راگروه متجاوز میکشند» اینک ما به عنوان متجاوز شناخته شدهایم.
معاویه نیرنگ باز گفت: «در سخنت مغلوب شدی، آیا ما او را کشتیم؟، بلکه علی (ع) او را کشت، چرا که علی (ع) او را زیر نیزههای ما فرستاد».
این خبر به علی (ع) رسید فرمود: بنابراین باید گفت: رسول خدا (ص) حمزه راکشت، زیرا آن حضرت او را به میان نیزههای مشرکان (در جنگ احد) فرستاد (و به این ترتیب پاسخ مغلطه معاویه را داد).
آنگاه امام صادق(ع) فرمود:
طوبی للذین هم کما قال رسول اللَّه (ص) یحمل هذا العلم من کلّ خلف عدوله، وینفون عنه تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتأویل الجاهلین:
«خوشا به حال کسی که او همانگونه است که رسول خدا (ص) فرمود:این علم (اسلامی) را در هر نسل و طبقه، از افراد عادل آن میگیرند، و امور تحریف شده گزافه گویان، و نسبتهای ناروای باطل گرایان و بافتهها و پندارهای نادانان را از خود دور میکنند».
ساده اندیش نباشیم، و گول معرکه گیرهای زاهدنما را نخوریم و با دیدی واقع بین، اخبار و مطالب را بررسی کنیم. و در خبرگیری، به جوانب امر و شرائط زمان، و راویان احادیث، دقت نمائیم تا مبادا بر اثر تحریفات پول پرستان، کوه، کاه جلوه کند و کاه، به کوه نمودار شود.
اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدمgggggکه دل آزرده شود ورنه سخن بسیار است
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، دعای مخلصانه نیمه شب
نیز نقل میکنند مرحوم ملا محمدتقی مجلسی، شبی برای نماز شب از خواب برخاست، پس از نماز به دعا مشغول شد، در دعا، احساس کرد، حال عرفانی مخصوصی پیدا کرده که گوئی اگر دعا کند دعایش به استجابت میرسد، در این فکر بود که چه دعای مفید و پر بهرهای کند، ناگهان پسرش محمدباقر که آن وقت کودک شیرخواری بود در گهواره به گریه افتاد، ملا محمدتقی متوجه محمدباقر شد و برای او این گونه (به این مضمون) دعا کرد: «خداوندا به این پسر، آن گونه توفیق عنایت فرما که وقتی بزرگ شد، آثار و تعالیم پیامبر (ص) و امامان را تا آخرین حد امکان، نشر بدهد و به جهانیان برساند».
این دعا به استجابت رسید و همانگونه که از او خواسته بود، پسرش بهترین توفیق را در نشر تعالیم و معارف و روایات اسلامی پیدا نمود، که جمعاً 95 کتاب از عربی و فارسی تألیف کرد که برخی از آنها دهها جلد شده است مانند مرآةالعقول و شرح اصول کافی، و بحارالانوار در 25 جلد بزرگ در طبع قدیم و بیش از صد جلد به طبع جدید.
شاعر فهیم و نکتهسنج در مورد سال و ماه و روز وفات او میگوید:
ماه رمضان چو بیست و هفتش کم شد gggggتاریخ وفات باقر اعلم شد
توضیح اینکه: جمله «ماه رمضان» به حساب ابجد (1137) میشود اگر 27 آن کم گردد (1110) خواهد شد، ضمناً شاعر با ذکر 27 و ذکر ماه رمضان، روز و ماه رحلت آن مرحوم را نیز تعیین نموده است که روز 27 رمضان 1110 هجری بوده است.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))