حكايت عارفانه ، پاداش صبر و شکر کسی که فرزندش مرده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
به نقل مشهور، پیامبر (ص) از همسرانش، تنها از خدیجه شش فرزند داشت و یک فرزند هم از ماریه قبطیه (یکی دیگر از همسرانش) فرزندان خدیجه به ترتیب ذیل بودند.
1- قاسم 2- عبدالله (طاهر) 3- رقیه 4- ام‏کلثوم 5- زینب 6- فاطمه زهرا (ع).
و از ماریه قبطیه یک فرزند به نام ابراهیم داشت که یکسال و دوماه و 8 روز و یا یکسال و ششماه و چند روز بیشتر عمر نکرد.
آنچه در اینجا مورد تذکر است، جریان فوت «طاهر» دومین پسر رسول خدا (ص) است.
وقتی که طاهر از دنیا رفت، خدیجه کبری (س) گریه می‏کرد، پیامبر (ص) او را از گریه کردن نهی فرمود:
خدیجه عرض کرد: «درست می‏فرمائید نباید گریه کنم، ولی چه کنم از فقدان او دلم آتش گرفته (جگرم می‏سوزد) از این رو می‏گریم».
پیامبر (ص) فرمود: «آیا نمی‏خواهی که در روز قیامت، پسرت طاهر کنار بهشت بایستد وقتی تو را دید، دستت را بگیرد و تو را به بهشت ببرد، که پاکترین و خوشبوترین مکان است.
خدیجه عرض کرد: «براستی همین گونه است؟!».
پیامبر (ص) فرمود: خداوند متعال عزیزترین و بزرگ مقامتر از آن است که میوه دل بنده‏اش را بگیرد و آن بنده برای خدا صبر و شکر کند ولی خداوند او را عذاب نماید».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بیاد ابوطالب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یک سال مردم مدینه به خشک سالی شدیدی افتادند، بیشتر سرمایه زندگی آنها همان کشاورزی بود، و با نیامدن باران، خطر جدّی قحطی آنها را تهدید می کرد، به حضور پیامبر (ص) آمده و تقاضای دعای استسقاء کردند، و آنحضرت از درگاه خدا، طلب باران کرد، طولی نکشید ابرهای متراکم بر آسمان مدینه سایه افکندند.
اما شاید بارندگی به گونه‏ای بود که خانه‏های خشت و گلی مدینه در معرض خراب شدن قرار گرفت.
پیامبر (ص) به دعا و راز ونیاز پرداخت و عرض کرد: الهم حوالینا لا علینا: «خداوندا! این باران را بر اطراف مدینه (کشتزارها) بباران نه بر خانه‏های ما».
پس از این دعا، توده‏های متراکم ابر، از بالای سر مدینه به اطراف پراکنده شدند، و پیرامون مدینه به گردش در آمدند، و خورشید بر مدینه تابید، و باران بسیار بر کشتزارها و باغها بارید، همه مردم از مؤمن و کافر، این ماجرا (و استجاب دعای رسول اکرم (ص) را دیدند.
پیامبر (ص) خندید به گونه‏ای که دندانهای آسیایش آشکار شد، فرمود: «جای ابوطالب (پدر علی(ع)) خالی که چقدر عالی سخن می‏گفت! اگر او در این مقطع، زنده بود، چشمایش روشن می شد، چه کسی در میان شما سخن او را (که قبلا در زمان حیاتش به شعر گفته بود) می خواند».
حضرت علی (ع) در میان جمعیت برخاست، عرض کرد: «ای رسول خدا (ص) گویا منظور شما این اشعار (پدرم) است که گفت:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‏gggggثمال الیتامی عصمة للارامل‏
یطوف به الهلاک من آل هاشم ggggg فهم عنده فی نعمة و فواضل‏
«به به چه چهره نورانی (که پیامبر (ص) دارد) که بوسیله آن از درگاه خدا طلب باران می شود، او که سرپرست یتیمان و بیوه زنان است».
گم گشگان بنی هاشم به گرد او (پیامبر) حلقه می زنند و آنها به یمن وجود آن حضرت، از نعمتها و الطاف، بهره‏مند می باشند).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، برکت حضرت رضا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
دعبل خزاعی شاعر متعهد و آگاه، وقتی قصیده شورانگیز خود را در حضور امام رضا(ع) خواند، و سپس تقاضای لباسی از آنحضرت (برای تبرک) نمود، امام رضا(ع) یکی از لباسهای خود را به او داد.
وقتی دعبل از خراسان به وطن (شوش) برگشت، کنیزی داشت که بسیار به او علاقمند، دید زخم جانکاهی در چشمهای او پدید آمده پزشکان آن زمان آمدند و پس از معاینه چنین نظر دادند: «در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نیستیم و راهی برای بهبود آن نمی‏یابیم، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه می پردازیم امیدواریم که سلامتی خود را بازیابد».
دعبل، از این پیش آمد، سخت ناراحت وغمگین شد به طوری که بسیار گریه کرد، سپس به یاد باقی مانده لباس حضرت رضا(ع) افتاد که در دستش بود (و قسمت دیگر را مردم قم از او گرفته بودند).
آن لباس را به چشم کنیز کشید، و چشم او را با قسمتی از آن باقی مانده لباس در اول شب بست. وقتی که صبح شد، و دستمال را باز کرد، دید چشمش خوب شده به طوری که به برکت حضرت رضا(ع) بهتر از قبل از بیماری گشته است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، برادران سلحشور

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در جنگ جمل که بین سپاه علی (ع) و سپاه طلحه و زبیر، در بصره در سال 36 هجرت واقع شد، در سپاه علی (ع) سه برادر بنام زید و سبحان و صعصعه (فرزندان صوحان) از دلاور مردان سلحشور بودند، به گونه‏ای که پرچم امیرمؤمنان علی (ع) در دست «سحبان» بود، وقتی او به شهادت رسید، پس از او برادرش، صعصعه، پرچم را بدست گرفت و به نبرد ادامه داد.
جالب اینکه: وقتی علی (ع) کنار جسد پاک زید آمد، فرمود:
رحمک‏الله یا زید کنت خفیف المونة، عظیم المعونهة: «ای زید خدا ترا مشمول رحمتش قرار دهد، تو مردی کم خرج (و بی‏اعتنا به زرق و برق دنیا) بودی، و یاری تو به دین بسیار بود».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، برادران رسول خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
اصحاب در محضر رسول اکرم اسلام (ص) بودند، در ضمن سخن، عرض کردند: « آیا ما برادران توایم ای رسول خدا ؟!».
آنحضرت فرمود:« نه، شما اصحاب من هستید، ولی برادران من کسانی هستند که بعد از من می‏آیند و به من ایمان می آورند، در حالی که مرا ندیده‏اند».
سپس فرمود: «برای عمل صالح هر فردی از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده می شود».
اصحاب عرض کردند: «نجاه نفر از خودشان؟»
فرمود:«نه پنجاه نفر از شما».
آنها سه بار این سؤال را کردند، پیامبر (ص) همین جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره کرده و فرمود:
لانّکم تجدون علی الخیر اعواناً: «این بخاطر آن است که شما دارای شرائطی هستید که آن شرائط شما را در کارهای خیر یاری می‏کند» (مانند حضور پیامبر (ص) علی(ع) و نزول وحی و...).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بدهکاری آخرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبدالله بن فضل یکی از شیعیان گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم، من بدهکاری بسیاری دارم در عین حال عیالوار می‏باشم و قدرت به رفتن به مکه و شرکت برای انجام مراسم حج، ندارم، به من دعائی بیاموز، تا با آن، دعا کنم (بلکه حاجتهایم روا گردد).
عبدالله بن فضل به یکی از شیعیان می‏گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم، من بدهکاری بسیاری دارم در عین حال عیالوار می‏باشم و قدرت رفتن به مکه و شرکت برای مراسم حج، ندارم، به من دعائی بیاموز، تا با آن، دعا کنم (بلکه حاجتهایم روا گردد).
امام صادق (ع) فرمود: بعد از هر نماز فریضه این دعا را بخوان: اللهم صل علی محمد و آل محمد و اقض عنی دین الدنیا و دین الاخرة: «خداوندا، درود و رحمت بفرست بر محمد و دودمانش، و بدهکاری دنیا و آخرت مرا ادا کن».
پرسیدم: بدهکاری دنیا را می‏دانم، اما بدهکاری آخرت چیست؟
فرمود: بدهکاری آخرت، «حج» است.
یعنی با انجام حج صحیح، آنچنان پاک می‏شوی که دیگر بدهکاری اخروی نداری.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بدمستی شرابخوار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شرابخواری در زمان جاهلیت همچون آب خوردن، رائج بود، نقل شده یگانه کسی که از کافران در زمان جاهلیت (قبل از اسلام) در عربستان شراب را بر خود حرام کرد «ابن جدعان» بود.
توضیح اینکه: وی به شرابخواری عادت کرده بود، و همیشه شراب می‏خورد، شبی مهتابی، شراب بسیار خورد و مست شد، در حضور دوستانش برخاست و دستهایش را مکرر برطرف ماه دراز می‏کرد تا ماه را بگیرد، زیرا مست بود و خیال می‏کرد، ماه در نزدیک او است و او می‏تواند آن را بگیرد.
دوستانش از روی مسخره، می‏خندیدند، وقتی که او از حالت مستی بیرون آمد، دوستانش جریان را به او گفتند.
او شرمنده شد و سوگند یاد کرد که دیگر شراب نیاشامد، به این ترتیب شراب را بر خود حرام نمود.
رفتم به در میکده دیدم مستی gggggگفتم زچه با الکل و می پیوستی
گفتا که خورم می، تا خر بشوم gggggگفتم به خدا غصه مخور خر هستی


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بخاطر عدالت و امنیت واقعی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در محضر امام صادق (ع)، سخن از قیام حضرت مهدی (ع) به میان آمد، امام صادق (ع) فرمود: «آنحضرت (امام مهدی) آنقدر با دشمنان بجنگد و خونهای آنها را بریزد که بعضی (از مسلمین) گویند: «اگر این شخص - اشاره به حضرت مهدی - از آل محمد (ص) بود رحم می‏کرد، اینهمه بی‏رحمی دلیل بر این است که او از دودمان رسول خدا (ص) نیسست!».
یکی از حاضران به امام صادق (ع) عرض کرد: «اگر چنین است پس چرا ما آرزوی ظهور آنحضرت را داریم» (یعنی کسی آرزومند ظهور حاکمی که موجب خونریزی می‏گردد نمی‏شود).
امام صادق (ع) از روی تعجب فرمود: سبحان الله اما تحب آن یظهر العدل و یأمن السبل. «عجبا آیا دوست نداری که عدالت، آشکار گردد و راهها امن شود؟» (و امنیت جهانی پدید آید و جهان پر از عدل و داد گردد).
یعنی عدالت و امنیت جهانی، بستگی به نابودی طاغوتها و مفسدین غیر قابل هدایت دارد، و طبعاً نابودی آنها بستگی به جنگ با آنها و ریختن خون ناپاک آنها است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بانوی قهرمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در جنگ تحمیلی ایران و عراق، یکی از رزمندگان جان برکف و رشید اسلام، در میدان نبرد با صدامیان کافر، آنچنان مجروح گردید که دو پای خود را از دست داد، او مدت طولانی در بیمارستان بستری بود، کم کم پدر و مادرش مطلع شدند، به بیمارستان برای عیادت او آمدند، آن رزمنده، همسر نیز داشت، ولی هنوز جریان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش، فکر می‏کردند که شاید همسر از موضوع قطع پاهای شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بنای ناسازگاری بگذارد.
مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند که شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بیمارستان است.
این بانو همراه بعضی از بستگان برای عیادت، به بیمارستان روانه شده، وقتی که در کنار تخت، با شوهرش احوالپرسی کرد، شوهر رزمنده‏اش پس از گفتاری ملافه را کنار زد و گفت: «دو پایم قطع شده است، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادی؟».
همسر آن رزمنده، نه تنها از این پیش آمد احساس حقارت نکرد، بلکه با کمال سربلندی، قهرمانانه گفت: «عزیزم! هیچ اشکال ندارد، در راه خدا بوده است، تا امروز تو کار کردی و ما خوردیم، و از امروز به بعد من کار می‏کنم و با هم می‏خوریم، هیچ ناراحت مباش».
هزاران درود بر این بانوی رشید و با شهامت، و هزاران رحمت بر آن شیر مادری که چنین فرزندی پروراند، و بر آن مکتبی که چنین شاگردی به جامعه تحویل داد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بانوی شیردل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
کمیت بن زید اسدی از شعرای بزرگ و از حماسه‏سرایان سلحشور و آگاه شیعه است که از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) بهره‏ها جست و همواره با اشعار پرمعنی خود به حمایت از آنها برمی‏خاست، آنهم در روزگاری که طاغوتهای اموی، صداها را در سینه‏ها و نفس‏ها را در گلوها خفه کرده بودند.
او به حدی از لیاقت رسید که امام باقر (ع) درباره او فرمود:
لاتزال مؤیداً بروح‏القدس مادمت تقول فینا «همیشه از طرف روح‏القدس مؤید باشی، تا هنگامی که در شأن ما سخن می‏گوئی».
استاندار ستمگر کوفه «خالد بن عبدالله قسری» که از طرف هشام بن عبدالملک دهمین خلیفه اموی در استان عراق، حکومت می‏کرد، نقشه عجیبی را طرح و اجرا کرد که «کمیت» را به قتل برساند، بجرم اینکه از مدح امامان (ع) می‏گوید و بر ضد ستمگران، افشاگری می‏کند.
نقشه استاندار در مورد قتل کمیت، به انجام نرسید، ولی مأمورین دژخیم استاندار، او را دستگیر کرده و به زندان افکندند.
کمیت در زندان دریافت که او را اعدام خواهند کرد، مخفیانه برای همسرش پیام داد و او را از جریان آگاه نمود.
همسر کمیت که دختر عموی او بود و از طایفه بنی اسد (که به شجاعت و وفا معروف می‏باشند) نقشه‏ای برای فراری دادن کمیت از زندان طرح و اجرا نمود.
و آن اینکه: در یکی از روزهای ملاقات، لباسهای کمیت را به تن کرد، و لباسها و نقاب خود را به شوهر پوشاند، یکی دوبار او را ورانداز کرد و گفت: «هیچ معلوم نیست. فقط مردانگی شانه‏هایت پیدا است آن هم عیبی ندارد، به نام خدا خارج شو».
کمیت همراه دو زن دیگر از زندان بیرون آمد و کسی از مأمورین متوجه نشد، جمعی از جوانان بنی اسد که دورادور مراقب کمیت بودند، او را از محل دور نموده و به یکی از نقاط کوفه بردند و او را سالم به منزل مخفی رساندند.
اما در زندان، وقتی زندانبانها، کمیت را صدا زدند جوابی نشنیدند وارد زندان شدند تا از او خبری بگیرند، ناگهان با زنی روبرو شدند که لباسهای «کمیت» را بر تن کرده و کمیت را فراری داده است.
مأمورین با کمال ناراحتی، جریان را به استاندار کوفه خبر دادند، استاندار، همسر شجاع کمیت را احضار کرد و او را سخت تهدید نمود که باید شوهرت را تحویل دهی، در این کشمکش، جمعی از جوانمردان بنی اسد نزد استاندار آمده و به حمایت از همسر شجاع کمیت پرداختند، سرانجام، استاندار، احساس خطر کرد و این بانوی شیردل را آزاد نمود.
اما دشمن زخم خورده دست برنداشت، و در کمین کمیت بود، چند سال از این ماجرا گذشت.
سرانجام ضمن توطئه‏ای جمعی از دژخیمان بنی امیه به او حمله کرده و او را به شهادت رساندند، فرزند کمیت (بنام مستهل) گوید: «هنگام شهادت پدرم حاضر بودم، سه بار گفت: «اللهم آل محمد» (خدایا دودمان پیامبر) تا اینکه در راه آرمان آنها شربت شهادت نوشید».
به این ترتیب «کمیت بن زید اسدی»، شاعر آگاه و مسئول قرن دوم هجرت، که اشعار پرحماسه‏اش، آتشی بر خرمن هستی طاغوتها می‏افکند، عروس شهادت را در آغوش گرفت.
وی بسال 60 هجری متولد شد و بسال 126 در سن 66 سالگی در زمان خلافت مروان بن محمد به شهادت رسید - یادش به خیر و حماسه‏اش جاودانه باد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ایرانی خوش صدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابوعمره که معروف به «زاذان» بود، عجمی و ایرانی بود و از یاران مخصوص امیرمؤمنان علی (ع) گردید.
سعد خفاف می‏گوید: شنیدم زاذان با صدای بسیار خوب و غمگین، قرآن می‏خواند (با اینکه عجمی است) به او گفتم: تو آیات قرآن را خیلی خوب می‏خوانی، از چه کسی آموخته‏ای؟
لبخندی زد و گفت: روزی امیرمؤمنان علی (ع) از کنار من عبور کرد، من شعر می‏خواندم و صورت عالی داشتم، به گونه‏ای که آنحضرت از صدای من تعجب کرد و فرمود: «ای زاذان چرا قرآن نمی‏خوانی؟!».
عرض کردم: «قرائت قرآن را نمی‏دانم جز آن مقداری که در نماز بر من واجب است».
آنحضرت به من نزدیک شد، و در گوشم سخنی فرمود که نفهمیدم چه بود، سپس فرمود دهانت را باز کن، دهانم را گشودم، آب دهانش را به دهانم مالید، سوگند به خدا قدمی از حضورش برنداشتم که در هماندم دریافتم همه قرآن را به طور کامل حفظ هستم، و پس از این جریان، به هیچکس نیازی (در یاد گرفتن قرآن) پیدا نکردم.
سعد می‏گوید: این قصه را برای امام باقر (ع) نقل کردم، فرمود: زاذان راست می‏گوید، امیرمؤمنان علی (ع) برای زاذان به «اسم اعظم خدا» دعا کرد، که چنین دعائی ردخور ندارد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ایثار و حمایت نسبت به مهاجران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پس از آنکه هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه، و سپس هجرت مسلمانان به سوی مدینه شروع شد، مردم مدینه که آنها را «انصار» گویند، از مهاجران، استقبال کرده و با جان و مال به حمایت از آنها برخاستند.
پیامبر (ص) پس از پیروزی بر یهود بنی نضیر (که در سال پنجم هجرت واقع شد) به انصار فرمود: اگر شما مایل باشید، اموال و خانه‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید، و در این غنائم جنگی با آنها شریک شوید، و اگر می‏خواهید اموال و خانه‏هایتان مال خودتان باشد ولی از این غنائم، چیزی به شما نرسد.
انصار در پاسخ گفتند: «هم اموال و هم خانه‏هایمان را با آنها تقسیم می‏کنیم و هر چشم داشتی به غنائم جنگی نداریم، و مهاجران را بر خود مقدم می‏شمریم».
این ایثارگری و فداکاری انصار موجب شد که آیه 9 سوره حشر در شأن و مقام و ستایش انصار، نازل گردید، که در قسمتی از این آیه می‏خوانیم:...ویؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون.: «آنها (انصار) مهاجران را بر خود مقدم می‏دارند، هر چند در فقر سختی بسر برند، و کسانی را که خداوند آنها را از حرص و بخل نفس، باز داشته، رستگارند».
به این ترتیب خداوند بزرگ، انصار را به خاطر مهمان‏نوازی و ایثار و فداکاریشان نسبت به مهاجران می‏ستاید، و به ما می‏آموزد که در سختیها و مشکلات (مانند مهاجرت جنگ‏زده‏ها در سرزمینهای مورد هجوم دشمن به سرزمینهای دیگر و...) مهمان‏نواز نیکی نسبت به مهاجران باشیم، و تا حد ایثار و توان از آنها حمایت کنیم. و با فداکاریهای دستجمعی و مردمی، بارهای سنگین اجتماعی را از دوش حکومت اسلامی برداریم و خود دوشی برای آن بارها باشیم، تا چرخهای اقتصاد کشور به طور طبیعی به گردش خود ادامه دهد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اولین اتومبیل در ایران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پادشاهان قاجار، هفت نفر بودند که حدود 135 سال در ایران سلطنت کردند به این ترتیب:
1- آقا محمدخان - که در نوروز سال 1210 قمری تاجگذاری کرد (و آغاز سلطنتش حدود 1169 شمسی بود).
2- فتحعلی‏شاه (برادرزاده آقا محمدخان) که مدت 38 سال سلطنت کرد.
3- محمدشاه (فرزند عباس میرزا پسر چهارم فتحعلی‏شاه) که 14 سال سلطنت کرد و در سال 1264 براثر بیماری «نقرس»، درگذشت.
4- ناصرالدین‏شاه، پسر محمدشاه که مدت پنجاه سال (یک روز کم) سلطنت کرد و در شب جشن پنجاهمین سالگرد سلطنتش بدست یکی از شاگردان انقلابی سید جمال‏الدین اسدآبادی، یعنی «میرزارضا کرمانی» به قتل رسید.
5- مظفرالدین‏شاه، پسر ناصرالدین‏شاه، که 9 سال، سلطنت کرد و انقلاب مشروطیت در زمان سلطنت او، برقرار شد.
6- محمدعلی‏شاه پسر مظفرالدین‏شاه که یکی از مستبدترین شاه قاجار بود که بناچار به خارج از ایران فرار کرد.
7- احمدشاه که پس از کودتای 1299 شمسی، در سال 1304 شمسی از سلطنت، خلع شد و بدین وسیله سلسله قاجار منقرض گردید ناصرالدین‏شاه، چند بار به اروپا رفت، تا اینکه به یکی از فرمانروایان سفارش اکید کرد که اتومبیلی خریداری کرده و به ایران بفرستد.
اولین اتومبیل خریداری شد و توسط یک راننده بلژیکی به ایران وارد گردید، ولی در کنار یکی از کوههای شهرهای مرزی ایران، به کوه برخورد و تصادف کرد و همانجا ماند، بعداً با گاری آن را به تهران آوردند.
و در زمان مظفرالدین‏شاه (سال 1324 قمری) تعداد اتومبیلها به دو عدد رسید، پس از او، محمدعلی‏شاه روی کار آمد، و او نیز دو، سه اتومبیل سفارش داد، جالب اینکه: اولین ترور مدرن در این زمان رخ داد، که محمدعلی‏شاه سوار اتومبیلش بود، بمبی به اتومبیل او زدند.
و او از آن پس تصمیم گرفت، که در راههای طولانی از اتومبیلش استفاده نکند.
این است، دنیای ناپایدار، که چون کاروانسرائی است، و افراد دسته دسته می‏آیند و می‏روند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اهمیت جهاد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سال یازده هجرت بود، ماه صفر فرا رسیده بود، پیامبر (ص) در بستر رحلت خوابیده بود، بود، و هر لحظه به سوی آخرت، وداع از دنیا، نزدیک می‏شد، در این موقعیت، اسمامة بن زید را که در حدود بیست سال داشت فرمانده لشگر نمود و فرمان داد که مهاجر و انصار از او اطاعت کنند و مدینه را بسوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترک گویند. لشکر تا «جرف» (یکفرسخی مدینه) حرکت کرد، با این‏که حضرت اصرار داشت که سپاه از حرکت باز نایستد، منافقان سستی می‏کردند و می‏گفتند: در این حال، پیامبر (ص) را بگذاریم و به کجا برویم.
اسامه به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: «آیا اجازه می‏دهی، چند روزی به سوی جبهه حرکت نکنیم تا شما شفا یابید، زیرا من در این حالتی که شما بسر می‏برید اگر از مدینه بیرون روم قلبم نگران و مجروح است» پیامبر (ص) فرمود:
انفذ یا اسامة فانّ القعود عن الجهاد لا یسقط فی حال من الاحوال.
:«ای اسامه، به راه خود ادامه بده زیرا نشستن از جهاد در هیچ حالی از احوال، ساقط نمی‏گردد».
سپس پیامبر (ص) شنید: بعضی از منافقان از تحت فرماندهی اسامه خارج شده‏اند فرمود: «اسامه از محبوبترین انسانها در نزد من است، شما را در مورد او، توصیه به خیر و نیکی می کنم، اگر در مورد امارت و فرماندهی او سخن دارید، در مورد پدرش «زید» نیز ایراد داشتید، پدرش سزاوار و شایسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نیز سزاوار وشایسته فرماندهی است». «


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، امداد بزرگ الهی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام سجاد (ع) فرمود: در آغاز بعثت، ابوطالب (پدر علی علیه السلام) با شمشیر خود از حریم رسول اکرم (ص) دفاع می‏کرد... روزی به آنحضرت عرض کرد: «ای پسر برادرم آیا تو به عنوان رسول بر همه انسانها فرستاده شدهای، یا تنها برای هدایت قوم خود (قریش) فرستاده شده‏ای؟!»
رسول اکرم (ص) فرمود: «من برای هدایت همه مردم از سفید و سیاه و عرب و عجم، فرستاده شده‏ام، سوگند به خداوندی که جانم در دست قدرت اوست همه انسانها از سیاه و سفید و آنانکه در قله‏های کوهها و در دریاها هستند و در فارس و روم می‏باشند، همه را به سوی اسلام دعوت می‏کنم».
وقتی که مشرکان قریش، این مطلب را شنیدند، حیران شده و راه استکبار را به پیش گرفتند و به ابوطالب گفتند: آیا نشنیدی که پسر برادرت (پیامبر) چه گفت؟ سوگند به خدا اگر مردم فارس و روم، از این موضوع، آگاه گردند، ما را از سرزمین خودمان، بیرون می‏کنند، و یکایک سنگهای کعبه را جدا کرده و کعبه را ویران می‏نمایند...
خداوند در مورد این سخنان که کعبه را ویران می‏کنند، سوره فیل را نازل کرد.
الم ترکیف فعل ربک باصحاب الفیل...
«آیا ندیدی که پروردگارت با صاحبان فیل، چه کرد؟ آیا مکر و حیله آنها را بی‏نتیجه نساخت؟ و گروه گروه پرنده بر سر آنها نفرستاد، که با سنگریزه‏های سجیل آنها را مورد هجوم قرار داده و آنان را همچون کاه کرم خورده ساخت»
به این ترتیب، خداوند، پشتیبانی خود را از حقجویان اعلام می‏دارد و یاری خود را هنگام خطرها، از آنها دریغ نمی‏فرماید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0