حكايت عارفانه ، مکروه جایز است

جناب شیخ به مرحوم آیت الله زیارتی برای تشرف خدمت امام زمان (عج) دستور العمل داده بودند پس از انجام آن به شیخ مراجعه کرد و عرض کرد که دستور العمل را انجام دادم ولی موفق نشدم، شیخ توجهی کرد و فرمود: هنگامی که در مسجد نماز می‏خواندید سیدی به شما فرمود: انگشتر در دست چپ کراهت دارد و شما گفتید کل مکروه جایز آن فرد امام زمان بودند.
آنقدر در می‏زنم این خانه را - تا ببینم صاحب خانه را


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مقصود توئی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نقل کردند: یکی از حاجی‏ها که سواد هم نداشت، در سفر حج، یک دستگاه یخچال فریزر گرفت، یکی از همراهان او، روی کارتن یخچال نوشت:
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو - مقصود توئی، کعبه و بتخانه بهانه‏
صاحب یخچال که بی‏سواد بود، ندانست که روی کارتن چه مطلبی نوشته شده است؟!
یخچال را از عربستان سعودی به ایران آورد، و در هر جا که چشم مردم به آن شعر می‏افتاد، لبخند تمسخرآمیزی می‏زدند، و می‏گفتند: «براستی کار بعضی حاجی ها این گونه است، که هدف اصلی را رها کرده، و این سفر عظیم حج را با امور زودگذر مادی می‏گذارنند، و مقصودشان یخچال و... است و حج و کعبه، بهانه می‏باشد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مقام معلم‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی بنام عبدالرحمان، در مدینه، مدتی معلم و آموزگار کودکان و نوجوانان بود، یکی از فرزندان امام حسین (ع) به نام «جعفر» به مکتب او می‏رفت.
معلم، آیه شریفه الحمدللّه رب‏العالمین را به جعفر آموخت.
امام حسین (ع) بخاطر این آموزش معلم، هزار دینار و هزار حله (پیراهن مرغوب) به معلم داد، و دهان او را پر از مروارید کرد.
شخصی از امام پرسید، آیا آنهمه پاداش به معلم، روا است؟
امام حسین (ع) پاسخ فرمود: «آنچه که دادم چگونه برابری می‏کند با ارزش آنچه که او (معلم) به پسرم این جمله را آموخت الحمدللّه رب‏العالمین؟!».
در اینجا ذکر این حدیث نیز جالب است که پیامبر(ص) فرمود:«وقتی معلم، آیه بسم اللّه الرحمان الرحیم به کودکی بیاموزد خداوند برای او و آن کودک و پدر و مادر کودک، برائت از آتش را می‏نویسد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مقام شیفتگان پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در مدینه یکی از مسلمانان بنام «ثوبان» بسیار پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) را دوست داشت به گونه‏ای که شیفته و شیدای جمال و کمال پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) بود، هر وقت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) را نمی‏دید، پریشان می‏شد.
روزی با پریشانی و رنگ پریدگی و اندوه، به حضور پیامبر (ص) آمد، پیامبر (ص) از قیافه او دریافت که پریشان است، علت آن را پرسید، او عرض کرد: «من هر وقت از شما دور می‏شوم و شما را نمی‏بینم، پریشان می‏گردم، امروز در این فکر افتادم که اگر فردای قیامت من اهل بهشت باشم، مسلماً در جایگاه شما نخواهم بود و درنتیجه شما را نخواهم دید، و اگر اهل بهشت نباشم که هرگز شما را نخواهم دید، از این رو سخت پریشان شدم، بنابراین با این حال چرا افسرده نباشم؟
در این هنگام آیه 69 و 70 سوره نساء نازل شد:
و من یطع اللّه و الرسول فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقاً ذلک الفضل من اللّه و کفی باللّه علیماً.
ترجمه :
«و کسی که خدا و رسول خدا (ص) را پیروی کند (در قیامت) همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمتش را بر آنها کامل کرده (یعنی) از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند» - «این موهبتی است از طرف خدا و کافی است که خدا به (حال و اعمال بندگان) آگاه است».
به این ترتیب «ثوابان» و سایر مسلمانان دریافتند که اگر بخواهند در روز قیامت همنشین پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) باشند، با پیروی از آنحضرت و ایمان و عمل صالح، می‏توانند به این موهبت عظمای الهی دست یابند.
در این هنگام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «سوگند به خدا بنده‏ای به ایمان (کامل) دست نمی‏یابد مگر اینکه من در نزد او محبوبتر از جان و پدر و مادر و همسر و فرزندان و سایر مردم، هستم».
بعضی نقل کرده‏اند: پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) آنچنان در دل اصحابش جای گرفته بود که آنها گفتند اگر از ما جدا گردی ما تو را جز در دنیا نمی‏توانیم زیارت کنیم، اما در آخرت، چون مقام تو بسیار بلند است، تو را نخواهیم دید، آیات فوق نازل شد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، معنی یقین و مقام ارجمند آن‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام پنجم حضرت باقرالعلوم (ع)، برای شاگردان خود، سخن می‏گفت، سخن از ایمان و اسلام و تقوی و یقین، به میان آمد، آن حضرت فرمود: «ایمان، یک درجه از اسلام بالاتر است، و تقوی ، یک درجه از ایمان بالاتر است، و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است، آنگاه چنین فرمود: ولم یقسم بین الناس شی‏ء اقل من الیقین.
ترجمه :
«چیزی در میان مردم، کمتر از یقین، تقسیم نشده است».
یکی از شاگردان پرسید: «یقین چیست؟!».
امام باقر (ع) فرمود:
التوکل علی اللّه، والتسلیم للّه، والرضا بقضاء اللّه و التفویض الی اللّه.
ترجمه :
«حقیقت یقین، عبارت است از 1- توکل بر خدا 2- و تسلیم در برابر ذات پاک خدا 3- و رضا به قضای الهی 4- و واگذاری تمام کارهای خویش به خدا».
و شخصی به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) عرض کرد: «شنیده‏ایم بعضی از یاران عیسی (ع) روی آب، راه می‏رفتند»، آنحضرت فرمود: اگر یقین او محکمتر بود بر هوا، راه می‏رفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، معنی سبحان اللّه‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی از عمربن خطاب پرسید: تفسیر کلمه «سبحان اللّه» چیست؟
عمر گفت: در این باغ (اشاره به باغی که در آنجا بود) مردی هست که وقتی سئوال کنی، پاسخ می‏دهد، و وقتی سکوت کنی، آغاز به سخن (در راه آموزش) می‏نماید،
آن شخص، به باغ رفت و دید حضرت علی (ع) در باغ مشغول کار است، به حضورش رفت و عرض کرد: «معنی «سبحان اللّه» چیست؟
علی (ع) فرمود: سبحان اللّه، تعظیم مقام بلند و با عظمت خدا است، و منزه دانستن خدا است از آنچه که مشرکان می‏پندارند، و وقتی که بنده‏ای این کلمه را می‏گوید، همه فرشتگان بر او درود می‏فرستند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، معنی اللّه اکبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
معمولاً وقتی از افراد سئوال می‏شود معنی «اللّه اکبر» چیست؟ در پاسخ گویند یعنی «خدا از همه چیز بزرگتر است».
ولی این معنی غلط است، اینک به داستان زیر توجه کنید:
جمیع بن عمیر گوید: در محضر امام صادق (ع) بودم، آنحضرت از من پرسید جمله «اللّه اکبر» یعنی چه؟
عرض کردم: یعنی «خدا بر همه چیز بزرگتر است».
فرمود: مطابق این معنی، خدا را چیزی تصور کردی و سپس مقایسه با سایر چیزها نمودی، و او را بزرگتر از آن چیزها تصور نموده‏ای (و این تشبیه است).
عرض کردم: «پس معنی اللّه اکبر چیست؟»
فرمود: معنایش این است که: اللّه اکبر من ان یوصف: یعنی «خداوند بزرگتر از آنست که توصیف گردد».
به عبارت روشنتر ذات پاک خدا را محدود نکن به اینکه: او در طرفی و سایر مخلوقات را در طرف دیگر قرار دهی، و بگوئی او از همه بزرگتر، درنتیجه مرتکب تشبیه گردی.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مسلمان ملعون

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابو حمزه می‏گوید: از امام باقر (ع) پرسیدم: «چه می‏گوئی درباره مسلمانی که در خانه خود بسر می برد، و مسلمان دیگری به در خانه او می‏آید، و اجازه ورود می‏طلبد، ولی آن مسلمان، اجازه به او نمی‏دهد، و به استقبال او نمی‏رود؟!».
فرمود: ای ابوحمزه! هر مسلمانی که برای دیدار از مسلمانی، به خانه او می‏رود، و یا برای نیازی به او مراجعه می‏کند، و او با اینکه در خانه‏اش می‏باشد، اجازه ورود به آن مسلمان، نمی‏دهد، و از خانه به سوی او بیرون نمی‏آید، چنین مسلمانی که در خانه می‏ماند، مشمول لعنت خدا است، و این لعنت، ادامه دارد تا هنگامی که با آن مسلمان مراجعه کننده، ملاقات کند.»
ابوحمزه می‏گوید: (با تعجب) گفتم: «فدایت شوم، آیا آن مسلمانی که اجازه نداد، در لعنت خدا است؟! براستی چنین است؟».
فرمود: «آری چنین است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مستی غرور

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
متوکل (دهمین خلیفه عباسی) بسیار شهوت پرست، و متکبر بود، نقل می‏کنند او قبل از آنکه بر مسند خلافت تکیه زند، یکی از گردانندگان رقص و دانس، کنیزان زیبا روی خود را نزد متوکل می‏فرستاد، تا برای او ترانه سرائی کنند، و شعله‏های شهوت پرستی او را شعله ورتر سازند.
وقتی متوکل به خلافت رسید، روزی برای آن گرداننده، پیام فرستاد که یکی از کنیزان دلربای خود را برای آوازه خوانی نزد من بفرست.
به متوکل خبر دادند که او به سفر رفته است.
او پس از مراجعت از سفر، یکی از کنیزان خود را نزد متوکل فرستاد، متوکل از او پرسید، در این ایام کجا رفته بودید؟ او گفت: با خانم خود به سفر حج رفته بودم، متوکل گفت: اکنون ماه شعبان است، در ماه شعبان که به حج نمی‏روند، کنیز گفت: به زیارت قبر حسین مظلوم (ع) رفته بودم.
متوکل از شنیدن این سخن، ناراحت و خشمگین شد و گفت: کار حسین علیه‏السّلام به جایی رسیده است که زیارت او را حج گویند، فرمان داد، خانم کنیزها را گرفتند و زندانی کردند، و تمام اموالش را مصادره نمودند، سپس به یک نفر یهودی بنام «دیزج» دستور داد که قبر امام حسین (ع) را خراب و محو کند، و زائران قبر آنحضرت را مجازات نمایند، او هم، فرمان متوکل را اجرا نمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مرگ ضعیف

احمد بن عبدالله بن سلیمان، معروف به ابو العلا معری از دانشمندان ادیب و شاعران معروف و برازنده قرن پنجم بود، زادگاه او محلی از شام بنام معه بود، در همانجا در سال 449 هجری قمری از دنیا رفت
از خصوصیات او اینکه از پارسایان روزگار بود، و حتی گوشت نمی‏خورد، بخاطر اینکه سیر حیوان یا پرنده‏ای را نبرند، او بر اساس این عقیده چهل و پنج سال گوشت نخورد (180)
نقل میکند: هنگامی که در بستر مرگ قرار گرفت، طبیب دستور داد تا برای او سوپ جوجه درست کنند این غذا رسید و فهمید گوشت در میان غذا است، عمیقا متأثر شد، تا و خطاب به جوجه کرد و گفت: چرا مانند شیر قوی نشدی تا کسی نتواند تو را بکشد، آری ضعف و ناتوانی موجب خواری است 9، شاعر معروف ایرج میرزا در این باره می‏گوید:
قصه شنیدم که بوالعلاء معری - لحم نخورد و دوات لحم نیازرد
در معرض موت با شاره دستور - خادم او جوجه‏ای به محضر اوبرد
خواجه چو آن طیر کشته یافت برابر - اشک تحسر زهر دودیده بیفشرد
گفت به طیر، از چه شیر شرزه نگشتی ؟ - تا نتواند کست به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف، امر طبیعی است - هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
برداشت نگارنده از این اشعار که ترجمان سخن ابوالعلاء معری است، این است که مسلمانان باید همواره آماده باشند و تا می‏توانند خود را در برابر دشمن، نیرومند کنند و لحظه‏ای از مکر و حیله دشمن غافل نمانند، چه آنکه اگر دشمن جنایتکار و جهانخوار احساس ضعف در ملتی کند، قطعا او را از پای در می‏آورد، و سلطه جنایت‏آمیز خود را بر آن ملت، تحمیل مینماید، آری، مرگ برای ضعیف، امر طبیعی است! .


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مستجاب الدعوه

روزی یک نفر پاسدار به محضر آیت الله تألهی رسید و می‏خواست بپرسد که برای اینکه مستجاب الدعوه شوم چه باید انجام دهم؟ وی تا نشست آقا فرمودند: انسان برای اینکه مستجاب الدعوه شود باید زیاد یا قریب و یا مجیب بگوید.
کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان - خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند
همت پیر مغان و نفس رندان - که ز بند غم ایام نجاتم دادند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مرز باریک بین شیطان و انسان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پس از آنکه حضرت نوح (ع) به قوم گنهکار خود نفرین کرد، و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد نوح (ع) آمد وگفت: «تو برگردن من، حقی داری که می‏خواهم آن را ادا کنم».
نوح (ع) فرمود: «چه حقی؟، خیلی برایم سخت و ناگوار است که تو بر من، حقی داشته باشی ؟!».
ابلیس گفت: همان که تو بر قومت نفرین کردی، و همه آنها به هلاکت رسیدند، و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم، بنابراین تا مدتی راحت هستم، تا نسل دیگر بیاید.
نوح فرمود: حالا می‏خواهی چه جبرانی کنی؟
ابلیس گفت:
اذکرنی اذا غضبت، و اذکرنی اذا حکمت بین اثنین، و اذکرنی اذا کنت مع امرئة خالیا لیس معکما احد.
:«در سه مورد متوجه باش که من نزدیک‏ترین فاصله و مرز را با بندگان خدا دارم:
1- هنگامی که خشمگین شدی بیاد من باش.
2- هنگامی که قضاوت می‏کنی ، بیاد من باش.
3- و هنگامی که با زن بیگانه، تنها هستی و هیچ کس در آنجا نیست، به یاد من باش».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، محو، نه نحو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی علم نحو را فرا گرفته بود یعنی دستور زبان عربی را به خوبی می‏دانست، و او را دانشمند نحوی می‏خواندند، روزی سوار برکشتی شد، ولی چون خودبین و مغرور بود، به کشتیبان کشتی گفت: آیا تو علم نحو، خوانده‏ای؟ او گفت: نه.
نحوی به او گفت: نصف عمرت را تباه نموده‏ای؟!
گفت: هیچ از نحو خواندی، گفت:لا - گفت، نیم عمر تو شد بر فنا
کشتیبان، از این سرزنش، اندوهگین و دلشکسته شد، و در آن لحظه خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد، و در پرتگاه غرق شدن، قرار گرفت.
در این هنگام، کشتیبان که شناگری می‏دانست، به نحوی گفت: آیا شناگری می‏دانی؟ او جواب داد: نه، اصلاً.
فت کل عمرت ای نحوی فنا است - زآنکه کشتی غرق در گردابها است‏
دانشمند نحوی، به غرور نابجای خود پی برد، و دریافت که نمی‏بایست آن کشتیبان را سرزنش کند، تا این چنین در پرتگاه قرار گیرد و مورد سرزنش کشتیبان شود، آری او دریافت که باید محوی شد نه نحوی، یعنی بالاترین علم آنست که انسان اوصاف زشت را از وجود خود محو و نابود کند، تا غرق دریای نابودی نگردد، اینجا است که مولوی در دنبال داستان می‏گوید:
محومی باید نه نحو اینجا بدان - گر تو محوی، بی‏خطر در آب ران‏
آب دریا مرده را برسر نهد - ور بود زنده زدریاکی رهد؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر - بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر می‏خوانده‏ای - این زمان چون خر برین یخ مانده‏ای
گرتو علامه زمانی در جهان - نک فنای این جهان بین این زمان‏
مرد نحوی را از آن در دوختیم - تا شما را نحو «محو» آموختیم‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مردن به اذان خدا

یکی از شاگردان مرحوم قاضی گوید: من در دلم نسبت به آیت الله قاضی شک کرده بودم روزی خدمت ایشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و کنار دیوار حرکت می‏کرد من که بسیار تعجب کرده بودم آن را به مرحوم قاضی نشان دادم. ایشان نگاهی به مار کرد و گفت: ((مت باذن الله)) مار فوراً در جای خود خشک شد. و آقای قاضی بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم که ببینم آیا واقعا مرده یا سحر و جادو است دیدم آقای قاضی با اسم خدا الممیت آن را قبض روح کرده است. بعد وقتی ایشان را دیدم لبخندی زدند و گفتند: خوب آقا جان امتحان هم کردی، امتحان هم کردی
ما و مجنون همسفر بودیم در سینای عشق - او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره‏ایم‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، مجازات ظالمی بدست ظالمی دیگر

خولی بن یزید اصبحی، سر جدا شده امام حسین علیه‏السلام را از کربلا به کوفه آورد، تا به عنوان اولین نقر نزد ابن زیاداستاندار خونخوار یزید در عراق ببرد و جایزه کلانی بگیرد.
این ستمگر بی رحم، دیر به کوفه رسید، سر را به خانه‏اش برد و فردا صبح زود آنرا در دارالاماره نزد ابن زیاد آورد و گفت:
املا رکانی فصه اوذهبا - انی قتلت السید المحجبا
و خیرهم من یذکرون النسبا - قتلت خیر الناس اما و ابا:
تا رکاب مرا پر از نقره و طلا کن، چرا که من سید بلند مقام را کشتم، آنکس که از نظر نسب، بر همگان برتری دارد، کشتم کسی را که از نظر کادر و پدر، بهترین انسانها بود.
ابن زیاد، از این تعریف، ناراحت شد - مخصوصا با توجه به اینکه خولی در حضور مردم این ستایش را کرد - به او گفت: تو که می‏دانستی حسین علیه‏السلام چنین فردی بزرگ بود، چرا او را کشتی ؟ سوگند به خدا هیچ جایزه‏ای نزد من نداری و بنقل بعضی دستور داد، او را کشتند، بعضی می‏نویسند: او شمر بود و بعضی گویند: او سنان بن انس بود(193).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0