حكايت عارفانه ، مکروه جایز است
جناب شیخ به مرحوم آیت الله زیارتی برای تشرف خدمت امام زمان (عج) دستور العمل داده بودند پس از انجام آن به شیخ مراجعه کرد و عرض کرد که دستور العمل را انجام دادم ولی موفق نشدم، شیخ توجهی کرد و فرمود: هنگامی که در مسجد نماز میخواندید سیدی به شما فرمود: انگشتر در دست چپ کراهت دارد و شما گفتید کل مکروه جایز آن فرد امام زمان بودند.
آنقدر در میزنم این خانه را - تا ببینم صاحب خانه را
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
احمد بن عبدالله بن سلیمان، معروف به ابو العلا معری از دانشمندان ادیب و شاعران معروف و برازنده قرن پنجم بود، زادگاه او محلی از شام بنام معه بود، در همانجا در سال 449 هجری قمری از دنیا رفت نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی یک نفر پاسدار به محضر آیت الله تألهی رسید و میخواست بپرسد که برای اینکه مستجاب الدعوه شوم چه باید انجام دهم؟ وی تا نشست آقا فرمودند: انسان برای اینکه مستجاب الدعوه شود باید زیاد یا قریب و یا مجیب بگوید. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از شاگردان مرحوم قاضی گوید: من در دلم نسبت به آیت الله قاضی شک کرده بودم روزی خدمت ایشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و کنار دیوار حرکت میکرد من که بسیار تعجب کرده بودم آن را به مرحوم قاضی نشان دادم. ایشان نگاهی به مار کرد و گفت: ((مت باذن الله)) مار فوراً در جای خود خشک شد. و آقای قاضی بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم که ببینم آیا واقعا مرده یا سحر و جادو است دیدم آقای قاضی با اسم خدا الممیت آن را قبض روح کرده است. بعد وقتی ایشان را دیدم لبخندی زدند و گفتند: خوب آقا جان امتحان هم کردی، امتحان هم کردی نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
خولی بن یزید اصبحی، سر جدا شده امام حسین علیهالسلام را از کربلا به کوفه آورد، تا به عنوان اولین نقر نزد ابن زیاداستاندار خونخوار یزید در عراق ببرد و جایزه کلانی بگیرد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 حكايت عارفانه ، مقصود توئی
نقل کردند: یکی از حاجیها که سواد هم نداشت، در سفر حج، یک دستگاه یخچال فریزر گرفت، یکی از همراهان او، روی کارتن یخچال نوشت:
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو - مقصود توئی، کعبه و بتخانه بهانه
صاحب یخچال که بیسواد بود، ندانست که روی کارتن چه مطلبی نوشته شده است؟!
یخچال را از عربستان سعودی به ایران آورد، و در هر جا که چشم مردم به آن شعر میافتاد، لبخند تمسخرآمیزی میزدند، و میگفتند: «براستی کار بعضی حاجی ها این گونه است، که هدف اصلی را رها کرده، و این سفر عظیم حج را با امور زودگذر مادی میگذارنند، و مقصودشان یخچال و... است و حج و کعبه، بهانه میباشد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مقام معلم
شخصی بنام عبدالرحمان، در مدینه، مدتی معلم و آموزگار کودکان و نوجوانان بود، یکی از فرزندان امام حسین (ع) به نام «جعفر» به مکتب او میرفت.
معلم، آیه شریفه الحمدللّه ربالعالمین را به جعفر آموخت.
امام حسین (ع) بخاطر این آموزش معلم، هزار دینار و هزار حله (پیراهن مرغوب) به معلم داد، و دهان او را پر از مروارید کرد.
شخصی از امام پرسید، آیا آنهمه پاداش به معلم، روا است؟
امام حسین (ع) پاسخ فرمود: «آنچه که دادم چگونه برابری میکند با ارزش آنچه که او (معلم) به پسرم این جمله را آموخت الحمدللّه ربالعالمین؟!».
در اینجا ذکر این حدیث نیز جالب است که پیامبر(ص) فرمود:«وقتی معلم، آیه بسم اللّه الرحمان الرحیم به کودکی بیاموزد خداوند برای او و آن کودک و پدر و مادر کودک، برائت از آتش را مینویسد».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مقام شیفتگان پیامبر
در مدینه یکی از مسلمانان بنام «ثوبان» بسیار پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) را دوست داشت به گونهای که شیفته و شیدای جمال و کمال پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) بود، هر وقت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) را نمیدید، پریشان میشد.
روزی با پریشانی و رنگ پریدگی و اندوه، به حضور پیامبر (ص) آمد، پیامبر (ص) از قیافه او دریافت که پریشان است، علت آن را پرسید، او عرض کرد: «من هر وقت از شما دور میشوم و شما را نمیبینم، پریشان میگردم، امروز در این فکر افتادم که اگر فردای قیامت من اهل بهشت باشم، مسلماً در جایگاه شما نخواهم بود و درنتیجه شما را نخواهم دید، و اگر اهل بهشت نباشم که هرگز شما را نخواهم دید، از این رو سخت پریشان شدم، بنابراین با این حال چرا افسرده نباشم؟
در این هنگام آیه 69 و 70 سوره نساء نازل شد:
و من یطع اللّه و الرسول فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقاً ذلک الفضل من اللّه و کفی باللّه علیماً.
ترجمه :
«و کسی که خدا و رسول خدا (ص) را پیروی کند (در قیامت) همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمتش را بر آنها کامل کرده (یعنی) از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند» - «این موهبتی است از طرف خدا و کافی است که خدا به (حال و اعمال بندگان) آگاه است».
به این ترتیب «ثوابان» و سایر مسلمانان دریافتند که اگر بخواهند در روز قیامت همنشین پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) باشند، با پیروی از آنحضرت و ایمان و عمل صالح، میتوانند به این موهبت عظمای الهی دست یابند.
در این هنگام پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: «سوگند به خدا بندهای به ایمان (کامل) دست نمییابد مگر اینکه من در نزد او محبوبتر از جان و پدر و مادر و همسر و فرزندان و سایر مردم، هستم».
بعضی نقل کردهاند: پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) آنچنان در دل اصحابش جای گرفته بود که آنها گفتند اگر از ما جدا گردی ما تو را جز در دنیا نمیتوانیم زیارت کنیم، اما در آخرت، چون مقام تو بسیار بلند است، تو را نخواهیم دید، آیات فوق نازل شد.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، معنی یقین و مقام ارجمند آن
امام پنجم حضرت باقرالعلوم (ع)، برای شاگردان خود، سخن میگفت، سخن از ایمان و اسلام و تقوی و یقین، به میان آمد، آن حضرت فرمود: «ایمان، یک درجه از اسلام بالاتر است، و تقوی ، یک درجه از ایمان بالاتر است، و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است، آنگاه چنین فرمود: ولم یقسم بین الناس شیء اقل من الیقین.
ترجمه :
«چیزی در میان مردم، کمتر از یقین، تقسیم نشده است».
یکی از شاگردان پرسید: «یقین چیست؟!».
امام باقر (ع) فرمود:
التوکل علی اللّه، والتسلیم للّه، والرضا بقضاء اللّه و التفویض الی اللّه.
ترجمه :
«حقیقت یقین، عبارت است از 1- توکل بر خدا 2- و تسلیم در برابر ذات پاک خدا 3- و رضا به قضای الهی 4- و واگذاری تمام کارهای خویش به خدا».
و شخصی به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) عرض کرد: «شنیدهایم بعضی از یاران عیسی (ع) روی آب، راه میرفتند»، آنحضرت فرمود: اگر یقین او محکمتر بود بر هوا، راه میرفت.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، معنی سبحان اللّه
شخصی از عمربن خطاب پرسید: تفسیر کلمه «سبحان اللّه» چیست؟
عمر گفت: در این باغ (اشاره به باغی که در آنجا بود) مردی هست که وقتی سئوال کنی، پاسخ میدهد، و وقتی سکوت کنی، آغاز به سخن (در راه آموزش) مینماید،
آن شخص، به باغ رفت و دید حضرت علی (ع) در باغ مشغول کار است، به حضورش رفت و عرض کرد: «معنی «سبحان اللّه» چیست؟
علی (ع) فرمود: سبحان اللّه، تعظیم مقام بلند و با عظمت خدا است، و منزه دانستن خدا است از آنچه که مشرکان میپندارند، و وقتی که بندهای این کلمه را میگوید، همه فرشتگان بر او درود میفرستند.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، معنی اللّه اکبر
معمولاً وقتی از افراد سئوال میشود معنی «اللّه اکبر» چیست؟ در پاسخ گویند یعنی «خدا از همه چیز بزرگتر است».
ولی این معنی غلط است، اینک به داستان زیر توجه کنید:
جمیع بن عمیر گوید: در محضر امام صادق (ع) بودم، آنحضرت از من پرسید جمله «اللّه اکبر» یعنی چه؟
عرض کردم: یعنی «خدا بر همه چیز بزرگتر است».
فرمود: مطابق این معنی، خدا را چیزی تصور کردی و سپس مقایسه با سایر چیزها نمودی، و او را بزرگتر از آن چیزها تصور نمودهای (و این تشبیه است).
عرض کردم: «پس معنی اللّه اکبر چیست؟»
فرمود: معنایش این است که: اللّه اکبر من ان یوصف: یعنی «خداوند بزرگتر از آنست که توصیف گردد».
به عبارت روشنتر ذات پاک خدا را محدود نکن به اینکه: او در طرفی و سایر مخلوقات را در طرف دیگر قرار دهی، و بگوئی او از همه بزرگتر، درنتیجه مرتکب تشبیه گردی.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مسلمان ملعون
ابو حمزه میگوید: از امام باقر (ع) پرسیدم: «چه میگوئی درباره مسلمانی که در خانه خود بسر می برد، و مسلمان دیگری به در خانه او میآید، و اجازه ورود میطلبد، ولی آن مسلمان، اجازه به او نمیدهد، و به استقبال او نمیرود؟!».
فرمود: ای ابوحمزه! هر مسلمانی که برای دیدار از مسلمانی، به خانه او میرود، و یا برای نیازی به او مراجعه میکند، و او با اینکه در خانهاش میباشد، اجازه ورود به آن مسلمان، نمیدهد، و از خانه به سوی او بیرون نمیآید، چنین مسلمانی که در خانه میماند، مشمول لعنت خدا است، و این لعنت، ادامه دارد تا هنگامی که با آن مسلمان مراجعه کننده، ملاقات کند.»
ابوحمزه میگوید: (با تعجب) گفتم: «فدایت شوم، آیا آن مسلمانی که اجازه نداد، در لعنت خدا است؟! براستی چنین است؟».
فرمود: «آری چنین است».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مستی غرور
متوکل (دهمین خلیفه عباسی) بسیار شهوت پرست، و متکبر بود، نقل میکنند او قبل از آنکه بر مسند خلافت تکیه زند، یکی از گردانندگان رقص و دانس، کنیزان زیبا روی خود را نزد متوکل میفرستاد، تا برای او ترانه سرائی کنند، و شعلههای شهوت پرستی او را شعله ورتر سازند.
وقتی متوکل به خلافت رسید، روزی برای آن گرداننده، پیام فرستاد که یکی از کنیزان دلربای خود را برای آوازه خوانی نزد من بفرست.
به متوکل خبر دادند که او به سفر رفته است.
او پس از مراجعت از سفر، یکی از کنیزان خود را نزد متوکل فرستاد، متوکل از او پرسید، در این ایام کجا رفته بودید؟ او گفت: با خانم خود به سفر حج رفته بودم، متوکل گفت: اکنون ماه شعبان است، در ماه شعبان که به حج نمیروند، کنیز گفت: به زیارت قبر حسین مظلوم (ع) رفته بودم.
متوکل از شنیدن این سخن، ناراحت و خشمگین شد و گفت: کار حسین علیهالسّلام به جایی رسیده است که زیارت او را حج گویند، فرمان داد، خانم کنیزها را گرفتند و زندانی کردند، و تمام اموالش را مصادره نمودند، سپس به یک نفر یهودی بنام «دیزج» دستور داد که قبر امام حسین (ع) را خراب و محو کند، و زائران قبر آنحضرت را مجازات نمایند، او هم، فرمان متوکل را اجرا نمود.
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مرگ ضعیف
از خصوصیات او اینکه از پارسایان روزگار بود، و حتی گوشت نمیخورد، بخاطر اینکه سیر حیوان یا پرندهای را نبرند، او بر اساس این عقیده چهل و پنج سال گوشت نخورد (180)
نقل میکند: هنگامی که در بستر مرگ قرار گرفت، طبیب دستور داد تا برای او سوپ جوجه درست کنند این غذا رسید و فهمید گوشت در میان غذا است، عمیقا متأثر شد، تا و خطاب به جوجه کرد و گفت: چرا مانند شیر قوی نشدی تا کسی نتواند تو را بکشد، آری ضعف و ناتوانی موجب خواری است 9، شاعر معروف ایرج میرزا در این باره میگوید:
قصه شنیدم که بوالعلاء معری - لحم نخورد و دوات لحم نیازرد
در معرض موت با شاره دستور - خادم او جوجهای به محضر اوبرد
خواجه چو آن طیر کشته یافت برابر - اشک تحسر زهر دودیده بیفشرد
گفت به طیر، از چه شیر شرزه نگشتی ؟ - تا نتواند کست به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف، امر طبیعی است - هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
برداشت نگارنده از این اشعار که ترجمان سخن ابوالعلاء معری است، این است که مسلمانان باید همواره آماده باشند و تا میتوانند خود را در برابر دشمن، نیرومند کنند و لحظهای از مکر و حیله دشمن غافل نمانند، چه آنکه اگر دشمن جنایتکار و جهانخوار احساس ضعف در ملتی کند، قطعا او را از پای در میآورد، و سلطه جنایتآمیز خود را بر آن ملت، تحمیل مینماید، آری، مرگ برای ضعیف، امر طبیعی است! .
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مستجاب الدعوه
کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان - خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند
همت پیر مغان و نفس رندان - که ز بند غم ایام نجاتم دادند
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مرز باریک بین شیطان و انسان
پس از آنکه حضرت نوح (ع) به قوم گنهکار خود نفرین کرد، و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد نوح (ع) آمد وگفت: «تو برگردن من، حقی داری که میخواهم آن را ادا کنم».
نوح (ع) فرمود: «چه حقی؟، خیلی برایم سخت و ناگوار است که تو بر من، حقی داشته باشی ؟!».
ابلیس گفت: همان که تو بر قومت نفرین کردی، و همه آنها به هلاکت رسیدند، و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم، بنابراین تا مدتی راحت هستم، تا نسل دیگر بیاید.
نوح فرمود: حالا میخواهی چه جبرانی کنی؟
ابلیس گفت:
اذکرنی اذا غضبت، و اذکرنی اذا حکمت بین اثنین، و اذکرنی اذا کنت مع امرئة خالیا لیس معکما احد.
:«در سه مورد متوجه باش که من نزدیکترین فاصله و مرز را با بندگان خدا دارم:
1- هنگامی که خشمگین شدی بیاد من باش.
2- هنگامی که قضاوت میکنی ، بیاد من باش.
3- و هنگامی که با زن بیگانه، تنها هستی و هیچ کس در آنجا نیست، به یاد من باش».
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، محو، نه نحو
شخصی علم نحو را فرا گرفته بود یعنی دستور زبان عربی را به خوبی میدانست، و او را دانشمند نحوی میخواندند، روزی سوار برکشتی شد، ولی چون خودبین و مغرور بود، به کشتیبان کشتی گفت: آیا تو علم نحو، خواندهای؟ او گفت: نه.
نحوی به او گفت: نصف عمرت را تباه نمودهای؟!
گفت: هیچ از نحو خواندی، گفت:لا - گفت، نیم عمر تو شد بر فنا
کشتیبان، از این سرزنش، اندوهگین و دلشکسته شد، و در آن لحظه خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد، و در پرتگاه غرق شدن، قرار گرفت.
در این هنگام، کشتیبان که شناگری میدانست، به نحوی گفت: آیا شناگری میدانی؟ او جواب داد: نه، اصلاً.
فت کل عمرت ای نحوی فنا است - زآنکه کشتی غرق در گردابها است
دانشمند نحوی، به غرور نابجای خود پی برد، و دریافت که نمیبایست آن کشتیبان را سرزنش کند، تا این چنین در پرتگاه قرار گیرد و مورد سرزنش کشتیبان شود، آری او دریافت که باید محوی شد نه نحوی، یعنی بالاترین علم آنست که انسان اوصاف زشت را از وجود خود محو و نابود کند، تا غرق دریای نابودی نگردد، اینجا است که مولوی در دنبال داستان میگوید:
محومی باید نه نحو اینجا بدان - گر تو محوی، بیخطر در آب ران
آب دریا مرده را برسر نهد - ور بود زنده زدریاکی رهد؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر - بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر میخواندهای - این زمان چون خر برین یخ ماندهای
گرتو علامه زمانی در جهان - نک فنای این جهان بین این زمان
مرد نحوی را از آن در دوختیم - تا شما را نحو «محو» آموختیم
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مردن به اذان خدا
ما و مجنون همسفر بودیم در سینای عشق - او به مقصدها رسید و ما هنوز آوارهایم
ادامه ندارد
حكايت عارفانه ، مجازات ظالمی بدست ظالمی دیگر
این ستمگر بی رحم، دیر به کوفه رسید، سر را به خانهاش برد و فردا صبح زود آنرا در دارالاماره نزد ابن زیاد آورد و گفت:
املا رکانی فصه اوذهبا - انی قتلت السید المحجبا
و خیرهم من یذکرون النسبا - قتلت خیر الناس اما و ابا:
تا رکاب مرا پر از نقره و طلا کن، چرا که من سید بلند مقام را کشتم، آنکس که از نظر نسب، بر همگان برتری دارد، کشتم کسی را که از نظر کادر و پدر، بهترین انسانها بود.
ابن زیاد، از این تعریف، ناراحت شد - مخصوصا با توجه به اینکه خولی در حضور مردم این ستایش را کرد - به او گفت: تو که میدانستی حسین علیهالسلام چنین فردی بزرگ بود، چرا او را کشتی ؟ سوگند به خدا هیچ جایزهای نزد من نداری و بنقل بعضی دستور داد، او را کشتند، بعضی مینویسند: او شمر بود و بعضی گویند: او سنان بن انس بود(193).
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))