حكايت عارفانه ، چشم زخم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
سهل بن حنیف از مسلمانان مخلص و از یاران با شهامت پیامبر (ص) و علی (ع) بود، و در همه جنگهای رسول خدا (ص) شرکتی فعال داشت، سیرت نیک و صورت زیبای او زبانزد مردم بود و براستی یک شاگرد راستین مکتب نوپای اسلام بود.
نقل می‏کنند: وی در یکی از جنگهای، همراه پیامبر (ص) بود، به نهر آبی رسید، بدن خود را در آن نهر شستشو داد، چون از نظر جسمی، زیبا و قامتی همچون «سرو» داشت، یکی از انصار به آنجا آمد، با دیدن او، از زیبایی آفرینش در شگفتی فرو رفت، و جمله‏ای که حکایت از این شگفتی می‏کند به زبان آورد طولی نکشید (که همین نظر زدن) باعث بیماری سهل بن حنیف شد، تب سخت او را فرا گرفت، وی را به حضور پیامبر (ص) آوردند، پیامبر (ص) پس از احوالپرسی، فرمود:
ما یمنع احدکم اذا رای من أخیه ما یعجبه فی نفسه او فی ماله فلیبرک علیه، فان العین حق.
: «چه می‏شود وقتی که در جسم یا مال برادرتان، چیز جالبی یافتی «بارک اللّه» بگوئید؟ زیرا «چشم زخم» حق است».
به این‏ترتیب، سفارش نمود که در این‏گونه موارد، برای شخص مورد نظر دعا کنند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، چاپلوسان دربار ناصری

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی ناصرالدین شاه قاجار با گروهی از درباریان به دیدن «طاق کسری» (که در مدائن نزدیک بغداد واقع است و از آثار انوشیروان می‏باشد) رفتند، در آنجا ناصرالدین شاه از همراهان پرسید: «به نظر شما من عادلترم یا انوشیروان؟!».
آنها دیدند اگر بگویند تو، دروغ گفته‏اند و اگر بگویند انوشیروان، کلاهشان پس معرکه است، در سکوت فرو رفتند و چیزی نگفتند، ناصرالدین شاه پس از مکث طولانی آنها گفت: «من خودم به این سؤال پاسخ می‏دهم، من خیلی از انوشیروان عادلترم».
درباریان چاپلوس همگی از این پاسخ نفس راحتی کشیدند و تقریباً همگی یکصدا گفتند: صحیح است، کاملاً همینطور است که می‏فرمائید.
ناصر با حالتی طعن آلود گفت: «شما بی آنکه منتظر بمانید تا من دلایلم را ذکر کنم، حرفم را تصدیق می‏کنید و این کارتان یک کار صد در صد احمقانه است، اکنون من دلیلهای خود را ذکر می‏کنم».
او پس از لحظاتی سکوت، گفت: «انوشیروان دارای وزیری دانشمند و آگاه مثل بوذرجمهر بود که هر وقت از عدالت منحرف می‏شد به او گوشزد می‏کرد و او را از انحراف باز می‏داشت، ولی وزیر مشاور من شماها هستید که همیشه سعی دارید که مرا از جاده صاف، منحرف سازید بنابراین من در همین حد هم مانده‏ام جای تعجب است، و اگر نسبت انوشیروان و راهنمائیهای وزیرش را با نسبت من و مشاورهائی که شما باشید، بسنجید، من ولو عادل نباشم ولی از انوشیروان عادلترم».
نویسنده در اینجا حاشیه‏ای دارد و آن اینکه گر چه ناصرالدین شاه زیرکانه خواست خود را تبرئه کند، اما می‏بایست از او پرسید که تو اگر مرد درست بودی، چرا چنان مشاورانی برای خود برگزیدی؟ و چرا جلو چاپلوسی آنها را نگرفتی؟ و چرا اگر کسی با گوشه چشمی به تو چپ چپ نگریست جانش به خطر می‏افتاد و چرا و چرا؟


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، چاپلوس ترسو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حجاج بن یوسف ثقفی نماینده عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) در عراق، از ظالمان و خونخواران کم نظیر تاریخ است، و دشمنی او با امام علی (ع) و آل علی آنچنان بود که نام شیعه علی (ع) بودن کافی بود که حکم اعدامش را صادر کند.
هشام بن کلبی گوید پدرم نقل کرد: طایفه «بنی اود» (که تیره‏ای از بنی سعد) بودند، به فرزندان و همسران خود، سب و ناسزاگوئی به ساحت قدس علی (ع) را می‏آموختند.
مردی از گروه عبدالله بن ادریس بن هانی، نزد «حجاج» رفت، و در ضمن گفتگو، سخنی گفت که حجاج ناراحت شد و بر سر او فریاد کشید و با درشتی و تندی با وی سخن گفت.
آن مرد وحشت کرد، (و برای اینکه از مجازات حجاج در امان بماند شروع به چاپلوسی نمود به این ترتیب) گفت: ای امیرمؤمنان! به من این نسبت را نده (که مثلاً از دوستان علی (ع) هستم) هیچکس، نه از قریش و نه از ثقیف به فضائل ما نمی‏رسد و مانند ما نیست.
حجاج - شما چه فضیلتی دارید؟
چاپلوس: 1- عثمان هیچگاه در مجلس ما به بدی یاد نمی‏شود.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 2- در میان ما کسی که از فرمان امیر، خروج کند، نیست.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 3- در میان ما هیچکس در جنگهای علی (ع) در سپاه او شرکت ننموده است، تنها یک نفر شرکت نمود، او نیز از چشم ما ساقط شده و ارزشی نزد ما ندارد.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 4- هیچ مردی از ما با دختر یا زنی ازدواج نکرده مگر اینکه نخست پرسیده که آیا آن دختر یا زن دوست علی (ع) هست و یا از علی (ع) ستایش می‏کند یا نه؟، اگر دوست علی (ع) باشد و یا او را ستایش کند، با او ازدواج نخواهد کرد.
- چاپلوس: 5- در میان ما اگر فرزندی به دنیا آمد و او پسر بود نام علی و حسن و حسین (ع) بر او نمی‏نهند و اگر دختر بود نام فاطمه (ع) بر او نمی‏گذارند،
- دیگر چه؟
چاپلوس: 6- زنی از ما هنگام ورود امام حسین (ع) به کربلا نذر کرد که اگر آنحضرت کشته شود، یک گاو و یا گوسفند، قربانی کند و وقتی او کشته شد، به نذرش وفا کرد.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 7- از میان ما کسی هست که وقتی به او گفته شد از علی (ع) بیزاری بجوی، جواب مثبت داد و حتی افزود از حسن و حسین نیز بیزاری می‏جویم.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 8- امیرمؤمنان عبدالملک به ما این افتخار را داد و گفت: انتم الشعار دون الدثار، انتم الانصار بعد الانصار: «شما لباس زیرین من (از خواص من) هستید نه لباس روئین من، شما یاران بعد از یاران من می‏باشید.
- دیگر چه؟
چاپلوس: 9- در کوفه هیچ خاندانی، ملاحت و خوش‏روئی «بنی اود» را ندارد.
هشام گوید پدرم گفت: خداوند این نعمت ملاحت را از آنها سلب کرد.
به این ترتیب می‏بینیم گاهی انسانها برای حفظ جان خود، آنگونه پست و خودفروش می‏شوند که این چنین به چاپلوسی و خودباختگی دچار می‏گردند، و ضمناً درمی‏یابیم که طاغوتیان تا چه حد بر ضد علی (ع) جوسازی می‏نمودند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جوینده، یابنده بود

گویند: یکی از دانشمندان هنر دوست این ضرب المثل معروف را که نیم شعر درست شده است، بسیار دوست داشت، و می‏خواست نیم شعر دیگرش را پیدا کند و شعر را بصورت کامل بداند.
ضرب المثل معروف این بود: زبان سرخ سر سبز می‏دهد بر باد .
از هر کس پرسید، جواب صحیح دریافت نکرد، تا اینکه مسافرت به شیراز کرد در هر جا که فرصت بدست می‏آمد می‏پرسید: که نیم شعر ضرب المثل فوق چیست ؟
تا اینکه به مسجد رفت و با جمعیت بسیاری روبرو شد، در یک قسمت مسجد، مردها بودند و در قسمت دیگر بانوان.
او با خود گفت: در اینجا فرصت خوبی است که از عموم حاضران بپرسم، رو به جمعیت کرد و گفت: آقایان، و خانمها، لطفا بگوئید نیم شعر دیگر این ضرب المثل چیست ؟: زبان سرخ سر سبز می‏دهد بر باد .
پیره زنی در میان خانمها جواب داد، نیم شعر این ضرب المثل این است: به بزم شمع چنین گفت: قیچی فولاد.
دانشمند به هدف رسید و دریافت که عاقبت جوینده، یابنده بود .


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جواب در خواب

حضرت آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی وصی مرحوم قاضی (قدس سره) می‏فرمودند: حاج شیخ محمد تقی بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین اصفهانی معروف به کمپانی حاضر می‏شد. و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سید باز می‏گشت به حجره ایشان می‏رفتند و رفع اشکال می‏نمودند و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ایشان می‏پرسیدند و ایشان هم مانند بیداری جواب می‏دادند، جواب کافی و شافی. چون از خواب بر می‏خواستند و از قضایا و پرشسهای در حال خواب با ایشان سخن به میان می‏آمد. ابدا اطلاع نداشتند و می‏گفتند هیچ به نظرم نمی‏رسد از آنچه می‏گویید و چیزی در خاطرم نیست.
هر بوسه او تشنه بوسه دگرم کرد - فریاد از این آب نمک تشنه ترم کرد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جمجمه سرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در زمان خلافت عثمان، شخصی کاسه سر کافری را که سالها قبل مرده بود، از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت: «اگر کافر می‏سوزد، پس چرا این کاسه سر، نسوخته و حتی گرم و داغ نیست؟».
عثمان از جواب، درماند، به حضور علی (ع) فرستاد، علی (ع) حاضر شد، عثمان به سؤال کننده گفت: «سؤالت را بازگو».
او سؤال خود را تکرار کرد، علی (ع) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند، فرمود: این سنگ در ظاهر سرد است، ولی در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگی بزنیم، از آن آتش بیرون می‏جهد، جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت:«اگر علی نبود عثمان هلاک می‏شد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جزای احسان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
انوشیروان (یکی از شاهان ساسانی) که نسبت به شاهان دیگر، اندکی رعایت عدالت (آن هم در اواخر سلطنتش) می‏کرد، روزی همراه منشیان برای دادرسی به مظلوین، در محلی نشسته بود، ناگهان دیدند مار بزرگی به پیش آمد و زیر تخت انوشیروان رفت و توقف کرد.
حاضران تصمیم گرفتند آن را بکشند.
انوشیروان گفت: دست نگهدارید، به گمانم برای کمک خواهی آمده باشد، آنها از کشتن مار، خودداری کردند، بعد از لحظاتی، دیدند که مار حرکت کرد و به طرف بیابان رفت، یکی از مأموران به دنبال مار رفت، دید مار کنار چاهی آمد و داخل چاه شد و برگشت و گوئی اوضاع چاه را مکرر بررسی می‏کند (بعد معلوم شد عقرب سیاهی به سراغ لانه مار آمده و قصد آسیب زدن به مارها دارد) مأمور سرش را به درون چاه خم کرد، دید در زمین چاه، ماری مرده است و عقرب سیاهی بر روی آن قرار دارد، مأمور، نیزه‏اش را روی عقرب گذاشت و فشار داد و آن را کشت، سپس نزد انوشیروان آمد و جریان را گفت.
سال بعد در همان روز، انوشیروان برای دادرسی نشست، دیدند همان مار آمد و از دهان خود چند دانه سیاه ریز به زمین ریخت و رفت، بدستور انوشیروان آن دانه‏ها را کاشتند، از آن، رایحان روئیده شد.
انوشیروان بسیار زکام می‏شد و سردرد پیدا می‏کرد، از آن رایحان استفاده کرد، ونتیجه خوبی در رفع بیماریش گرفت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جزء اذان

از آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رحمه الله علیه) پرسیدند: شما اشهد أن علیا ولی لله را جزء اذان و اقامه می‏دانید؟ ایشان فرمودند: ما نماز را جزء می‏دانیم. یعنی اصل ولایت است.
ای اخی دست از دعا کردن مدار - با اجابت یا در اویت چکار


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جراحات بدن علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پس از جنگ احد، حضرت علی (ع) در حالی که هشتاد زخم بزرگ به بدنش رسیده بود به بدنش رسیده بود به مدینه برگشت و بستری شد.
پیامبر (ص) به عیادت علی علیه‏السّلام رفت، آن حضرت مانند آن بود که گوشت جویده شده را روی پوست چرمی قرار دهند، وقتی که رسول خدا(ص) او را در آن حال دید، قطرات اشک از دیدگانش جاری شد... پس از احوالپرسی، دو زن جراح که از طرف پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) مأمور زخم بندی بدن علی (ع) شده بودند به رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) عرض کردند: «ای رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) ما در مورد علی (ع) احساس خطر می‏کنیم، چرا که پارچه‏های زخم‏بندی را داخل هر زخمی که می‏گذاریم، از شکاف زخم دیگر بیرون می‏آید».
عجیب اینکه: روایت شده: آنحضرت زخمهایش را کتمان می‏کرد و به کسی نمی‏گفت، و گفتارش این بود: «شکر و سپاس خدای را که در جنگ نگریختم و پشت به دشمن نکردم».
و بعد از شهادتش، آثار آن زخمها را شمردند که از سر تا قدم او اثر هزار زخم وجود داشت قربان ایثار و اخلاص و شکرگذاری تو ای علی‏بن ابیطالب.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توطئه پیر یهودی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
اوس و خزرج، دو قبیله بزرگ، در مدینه بودند، و سالها باهم جنگ و دشمنی داشتند، سرانجام با هجرت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) به مدینه، و قبول اسلام آنها، در پرتو رهبریهای خردمندانه رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) با هم متحد شده و با کمال صمیمیت به هم نزدیک شدند، و جنگهای خونین دهها سال آنها مبدل به صفا و برادری گردید.
روزی یکی از یهودیان که سن پیری را می‏گذراند و بنام «شاس بن قیس» خوانده می‏شد، از کنار اجتماع مسلمانان رد شد، آنها را در کمال صمیمیت دید.
او با دیدن این پیوند مقدس، حتی بین اوس و خزرج، ناراحت شد، و برای خود و همکیشانش (که ثروت اندوزان حجاز بودند) احساس خطر نمود، و در فکر طرح نقشه‏ای افتاد که به این پیوند ضربه بزند.
او، یکی از جوانان یهود را اجیر کرد، که نزد اوس و خزرج برود و جنگهای خونین آنها را بیاد آنها بیاورد، و آتش خاموش شده را شعله‏ور سازد.
آن جوان به اجرای آن طرح، همت کرد، و با مهارت خاصی، در میان اوس و خزرج، نشست، و بطور مرموز، جنگهای سابق را به یاد آنها انداخت، کار به جائی رسید که کینه‏های سابق، بجوش آمده، و شنیده شد که افرادی از هر دو طایفه، تقاضای شمشیر کردند، و فریاد السلاح، السلاح (شمشیر، شمشیر) بلند شد.
چیزی نمانده بود که آتش جنگ بین آنها شعله‏ور گردد، که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) از جریان آگاه شد، و بی‏درنگ نزد آنان رفت و با سخنان مدبرانه و مهرانگیز خود آنها را بیدار ساخت، و آنها آنچنان تحت تأثیر سخنان پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) واقع شدند، که زارزار گریه می‏کردند.
به این ترتیب نقشه خائنانه پیر یهودی که به دست یک جوان یهودی، اجرا شده بود، خنثی گردید.
و در این هنگام چهار آیه (آیه 98 تا 101 سوره آل عمران) نازل گردید، که در دو آیه اول، یهودیان را سرزنش کرد و در دو آیه آخر، به مسلمین، هشدار داد، و در آیه 101 چنین می‏خوانیم:
و کیف تکفرون و انتم تتلی علیکم آیات اللّه و فیکم رسوله و من یعتصم باللّه فقد هدی الی صراط مستقیم.
ترجمه :
«چگونه امکان دارد که شما کافر گردید، با اینکه آیات خدا (قرآن) بر شما خوانده می‏شود، و پیامبر او در میان شما است، و هر کس که به خدا تمسک کند، به راه راست، هدایت شده است».
این آیه، همچنان در جهان، طنین‏انداز است، که تا قرآن و رهبر حقیقی در میان شما است، شما در راه تکامل قرار گرفته‏اید، و دیگر هیچ عذری برای انحراف و اختلاف ندارید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، جاسوس در کنار زندانیان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
داودبن قاسم گوید: من همراه حسن بن محمد عقیقی، و محمدبن ابراهیم و... در زندان معروف به زندان «صالح‏بن وصیف احمر» بودم (ما را به جرم شیعه بودن دستگیر کرده و زندانی نموده بودند) یک نفر از دودمان جمحی نیز در زندان بود، و گفته می‏شد که او نیز علوی و شیعه است (ولی در
حقیقت جاسوس حکومت ظلم بود).
از خاطرات زندان اینکه: روزی دیدم امام حسن عسکری (ع) را وارد زندان کردند، ما در زندان به خدمتش رفتیم، و پس از احوالپرسی، به ما فرمود: «اگر در میان شما شخصی که از شما نیست، نبود، وقت آزادی شما را خبر می‏دادم، به آن مرد جمحی اشاره کرد که از آنجا بیرون برود، او رفت.»
آنگاه امام حسن عسکری (ع) فرمود: «از این مرد بر حذر باشید، که در نامه‏ایکه در میان لباسهایش است گفتار و کردار شما را نوشته تا نزد سلطان (طاغوت) بفرستد».
یکی از زندانیان می‏گوید: لباسهای او را بررسی کردیم، نوشته او را یافتیم که در آن، آنچه از مطالب مهم (سیاسی) گفته بودم، نوشته بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توصیه اکید در مورد نهی از منکر

حارث بن مغیره می‏گوید: در یکی از راههای مدینه، با امام صادق علیه‏السلام ملاقات کردم، فرمود: کیستی، آیا حارث هستی؟ .
فرمود: آگاه باش که گناهان نابخردان شما باور وبال گردن دانشمندان شما خواهد شد .
سپس از آنجا رفت، بعداً به خان امام صادق ع رفتم و پس از گرفتن اجازه، به محضرش شرفیاب شدم و عرض کردم:
شما با من ملاقات کرده و چنین فرمودید که دانشمندان شما حامل بار گناه نابخردان خواهند شد، و من ای این سخن بسیار بر آشفته و مضطرب شده‏ام (اینک به اینجا برای درخواست توضیح آمده‏ام ).
امام صادق علیه‏السلام فرمود: آری، (سپس چنین توضیح داد ).
چه مانع شده که وقتی شنیدید بعضی از افراد شما گناه می‏کند و موجب ناراحتی ما می‏شود، نزد او بروید و او را متنبه کرده و در مورد گناهش سرزنش کنید و با بیان رسا و قاطع او را از گناه باز دارید؟ !.
عرض کردم: فدایت شوم، آنها از ما اطاعت نمی‏کنند و سخن ما را نمی‏پذیرفت .
فرمود:
اهجروهم واجتنبوا مجالسهم :
در این صورت، آنها دوری کنید و در مجالس آنها شرکت نکنید (135).
به این ترتیب، امام صادق علیه‏السلام به لزوم دعایت موازین امر به معروف و نهی از منکر و لزوم دوری از گنهکار (که یکی از مراتب نهی از منکر است )توصیه اکید فرموده، و مسامحه کنندگان را شریک گناه گنهکاران خواند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توجه به معاش زندگی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
داود بن سرحان می‏گوید: روزی دیدم امام صادق (ع) با دست خود، مقداری خرما را با پیمانه، می‏سنجد، عرض کردم: «قربانت گردم، اگر به بعضی از فرزندان و غلامان، دستور می‏دادی تا این کار را انجام دهند، بهتر بود!».
امام در پاسخ من فرمود:«ای داود! زندگی یک انسان مسلمان، سامان نمی‏یابد، مگر با سه کار: 1- دین و احکام آن را بشناسد. 2- در گرفتاری‏ها، صبر و تحمل کند. 3- اندازه‏گیری در معاش زندگی را به نیکوئی حفظ نماید.
و فرمود: (جدم) علی‏بن‏الحسین (ع) وقتی که صبح می‏شد، به دنبال کسب و کار، از خانه بیرون می‏آمد، شخصی عرض کرد: «ای پسر رسول خدا کجا می‏روی؟».
فرمود: «اتصدق لعیالی» میروم تا برای افراد خانواده‏ام، صدقه تهیه کنم، او پرسید: «آیا صدقه طلب کنی؟!».
فرمود: «من طلب الحلال فهو من اللّه صدقة علیه» «هر کس که (با کار و کاسبی) کسب مال حلال کند، آن مال از جانب خدا، صدقه برای او است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، توجه حضرت رضا به زائر خود

ابوعبدالله هروی می‏گوید: مردی از اهالی بلخ همراه غلامش به زیارت مرقد شریف حضرت رضا علیه‏السلام به مشهد آمدند، آن مرد در قسمت بالا سر مرقد، مشغول نماز شد و غلامش در قسمت پایین به نماز ایستاد، و پس از نماز هر دو به سجده رفتند و سجده را طول دادند، سپس قبل از غلام آن مرد سر از سجده برداشت و غلام خود را به حضور طلبید، غلام بی درنگ سر از سجده برداشت و به حضور او آمد.
آن مرد به غلام خود گفت: آیا می‏خواهی تو را آزاد کنم ؟ !.
غلام گفت: آری .
آن مرد به غلام گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم، و کنیزم فلان زن را که در بلخ است نیز آزاد نمودم، و او را در عقد ازدواج تو در آوردم، و ضامن مهریه‏اش شدم، و فلان مزرعه‏ام را وقف شما و فرزندان شما و نسلهای آینده شما نمودم و این امام (حضرت رضا علیه السلام )را بر این موضوع، گواه می‏گیرم .
غلام با شنیدن این سخن گریه کرد و گفت: سوگند به خدا و به این امام، من در سجده، همین مطلب را از امام خواستم که گفتی و اینک به حاجتم رسیدم (168).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تواضع در برابر شیخ ژولیده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمری (رضوان الله علیه) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدی مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسی معتبر داشت، هر روز طبق معمول در ساعت معین به یکی از مسجدهای نجف می‏آمد و تدریس می‏کرد، آنهم تدریس درس خارج فقه و اصول که زمینه و مقدمه مرجعیت است.
یک روز او از جائی (مثلاً از دیدن کسی) بر می‏گشت و آن روز نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد، هنوز کسی از شاگردانش نیامده بودند، دید در گوشه مسجد، شیخ ژولیده‏ای که آثار فقر از او دیده می‏شد، مشغول تدریس است و چند نفر بدور او حلقه زده‏اند.
مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنان او را گوش کرد، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده، بسیار محققانه درس می‏گوید.
روز بعد عمداً زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده گشت.
این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین، یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است، و او از درس این شیخ استفاده می‏کند، و اگر شاگردان خودش نیز به جای خود در درس این شیخ شرکت کنند بهتر است و بیشتر بهره می‏برند، اینجا بود که خود را میان دو راهی دید، دو راهی کبر و تواضع، ایمان و کفر، سرانجام بر کبر و کفر پیروز شد، فردا که شاگردان اجتماع کردند، به آنها گفت: «ای دوستان، امروز می‏خواهم تازه‏ای به شما بگویم، این شیخ که در آن کنار با چند شاگرد نشسته، برای تدریس از من شایسته‏تر است، و خود من هم از او استفاده می‏کنم، همه با هم به درس او می‏رویم، از آن روز همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده که لباس ساده‏ای پوشیده بود و منش فقیرانه داشت، شرکت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند،
آیا می‏دانید آن شیخ چه کسی بود؟ او مرحوم شیخ مرتضی انصاری صاحب کتاب رسائل و مکاسب، بود که بعدها مرجع تقلید و از استوانه‏های تاریخ علمای اسلام گردید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0