داستان های بحارالانوار ، کنارهگیری از علماء صالح
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
زمانی خواهد رسید که مردم از علماء فرار میکنند، آنچنان که گوسفندان از گرگ فرار میکنند. در آن وقت خداوند مردم را به سه بلا گرفتار خواهد کرد:
1- برکت از اموالشان برداشته میشود.
2- خداوند بر آنها سلطان و حاکم ستمگر مسلط میکند.
3- بدون ایمان از دنیا میروند.(17)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
پس از ضربت خوردن علی (علیه السلام) مردم در اطراف منزل آن حضرت گرد آمدند، در میان آنها اصبغ بن نباته یار وفادار علی (علیه السلام) نیز بود، همه پریشان و گریان، در انتظار کیفر ابن ملجم بودند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیه السلام) به فرزندش فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مرد سالخوردهای به نام شیب الهذلی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در زمان دانیال پیغمبر، به خاطر بی احترامی به نان و کفران نعمت بعضی از مردم. مدتی باران نیامد، گیاه نرویید، دشت و بیابان از رونق و صفا افتاد، دانهای جوانه نزد، محصولی به دست نیامد، قحطی و گرسنگی زندگی مردم را تهدید به مرگ نمود، چهرهها به زردی گرایید، چشمها در گودی حدقه فرو رفت، کار بدانجا رسید که مردم به جان هم افتاده و از گوشت یکدیگر تغذیه میکردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که امام حسن و امام حسین با او بودند، به خانه فاطمه سلام الله علیها وارد شد و به آنان فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امیرالمومنین ایمن یکی از خدمتگذاران حضرت فاطمه علیها السلام و بانوی بسیار ارجمند و پاک سرشت بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن ولید به امام جواد علیه السلام عرض کردم: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیه السلام) حال یکی تاجران را جویا شد. یکی از حاضران گفت: او آدم خوبی است، ولی تنها عیبش این است که تجارت را ترک کرده و بیکار است. حضرت سه بار فرمود: عمل الشیطان؛ ترک تجارت و بیکاری کار شیطانی است. سپس فرمود: رسول خدا شتری را که از شام آورده بودند خرید و آن را فروخت، و با سود آن، وام خود را پرداخت کرد و بقیه را بین خویشاوندان خود تقسیم نمود، خداوند درباره تاجران خوب میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از یاران امام صادق علیه السلام میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام محمد باقر علیه السلام میفرماید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
علی (علیه السلام) باغی داشت که درختانش را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کاشته بود و آن حضرت با دستان مبارکش آن را آبیاری کرده بود، همان باغ را به دوازده درهم فروخت و تمام پولها را در راه خدا صدقه داد و به خانه برگشت، در این حال همسر گرامی اش، حضرت فاطمه (علیه السلام) به او گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت موسی از محلی میگذشت، دید شخصی دستها را بالا بده زار زار میگرید و دعا میکند! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام حسن علیهالسلام در زمان خویش عابدترین، زاهدترین و برترین مردم به شمار میرفت. وقتی حج بجای میآورد بسیاری از اوقات پای برهنه میرفت. هر وقت به یاد مرگ میافتاد، میگریست و اگر در حضورش از قبر سخن به میان میآمد گریان میشد و چون به یاد قیامت و برانگیخته شدن در محشر میافتاد اشک میریخت و هر وقت به یاد عبور از صراط میافتاد گریه میکرد و هرگاه به یاد حضور مردم برای حساب در پیشگاه خداوند میافتاد ناگهان فریاد میکشید و از شدت بیم و هراس از هوش میرفت و غش میکرد، هرگاه برای نماز آماده میشد اعضایش از خوف خدا میلرزید، هر وقت از بهشت و دوزخ سخن میگفت چون شخص مارگزیده مضطرب میشد آنگاه از خدا خواستار بهشت میشد و از آتش جهنم به او پناه میبرد و چون آیه یا ایها الذین امنوا را تلاوت میکرد، میفرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
محمد بن فضیل میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 داستان های بحارالانوار ، کلیدهای بهشت و جهنم
امام حسن فرمود:
ای مردم! طبق فرموده پدرم، کار به بعد موکول شد همه بروند.
اصبغ بن نبات میگوید:
همه رفتند ولی من ماندم و به امام حسن عرض کردم دوست دارم با امیرالمؤمنان دیدار کنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازه بگیر.
امام حسن (علیه السلام) اجازه گرفت و فرمود: داخل شود، من وارد شدم و دیدم علی (علیه السلام) دستمال زرد رنگی بر سر بسته ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر بود. بر اثر ضربتی که بر سرش وارد آمده بود پیوسته از این پهلو به آن پهلو میشد.
فرمود: ای اصبغ! مگر سخن حسن را که از طرف من گفت نشنیدی؟
عرض کردم: آری شنیدم یا امیرالمؤمنین! ولی شما را در حالی دیدم و دوست داشم که بار دیگر شما را ببینم و حدیثی از شما بشنوم.
فرمود: بنشین! پس از امروز حدیثی از من نخواهی شنید.
آنگاه حضرت حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برایم نقل کرد، پس از نقل حدیث از شدت درد بی حال شد و کمی بعد به حال آمد و فرمود:
ای اصبغ! هنوز نشستهای؟
گفتم: آری، ای سرور من.
فرمود: حدیث دیگری برای تو بگویم؟
- بلی، بفرمایید.
- ای اصبغ! روزی پیامبر خدا در یکی از کوچههای مدینه مرا دید، من غمگین بودم و آثار غم در چهرهام نمایان بود، فرمود:
یا اباالحسن! تو را غمناک میبینم؟ آیا حدیثی برای تو نگویم که پس از آن هرگز غمگین نشوی؟
گفتم: بفرمایید.
فرمود: روز قیامت که میشود، خداوند منبری نصب میکند که از تمام منبرهای پیامبران بلندتر است، سپس به من امر میکند که بر فراز آن روم و به تو دستور میدهد که بر همان منبر یک پله پایینتر از من قرارگیری، آنگاه دو فرشته را مامور میکند که هر کدام پایینتر از تو بنشینند، وقتی که ما در منبر قرار گرفتیم تمام مردم از اولین تا آخرین حاضر میشوند.
سپس فرشتهای که یک پله پایینتر از توست ندا میکند و میگوید:
ای مردم! هر کس مرا میشناسد که نیازی به شناساندن نیست و هرکس که نمیشناسد من خود را به او میشناسانم:
من رضوان، خزانه دار بهشتم. آگاه باشید خداوند از راه فضل و کرم و بزرگواری خود به من امر فرموده که کلیدهای بهشت را خدمت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تقدیم کنم و محمد (علیه السلام) دستور داده آنها را به علی بن ابی طالب تسلیم کنم، شما گواه باشید که من ماموریت خود را انجام دادم، کلیدهای بهشت را به علی (علیه السلام) تحویل دادم.
سپس فرشتهای که یک پله از فرشته اول پایینتر است بر میخیزد و ندا میکند، به طوری که تمام اهل محشر صدای او را میشنوند، میگوید:
ای مردم! آن کس که مرا میشناسد که نیاز به معرفی ندارد و آن کس که نمیشناسد خود را به او معرفی میکنم:
من مالک، خزانه دار دوزخم. آگاه باشید که خداوند از راه فضل و کرم خود به من دستور داد که کلیدهای جهنم را به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلیم کنم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود که آنها را به علی (علیه السلام) بدهم. شما شاهد باشید که من کلیدهای دوزخ را به علی (علیه السلام) تقدیم کردم.
آنگاه فرمود:
یا علی در این وقت تو گوشه لباس مرا و اهل بیت تو گوشه لباس تو را و شیعیان تو گوشههای لباس اهل بیت تو را در دست میگیرند.
علی (علیه السلام) فرمود:
سخن رسول خدا که به اینجا رسید من هر دو دستم را بهم زدم و گفتم:
یا رسول الله! آیا بعد از آن به بهشت میرویم؟
فرمود: آری، سوگند به خداوند کعبه.
اصبغ میگوید: این آخرین حدیثی بود که از علی (علیه السلام) شنیدم.(30)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کلید روزی
پسر جان! از مخارج چقدر اضافه آمده است؟
عرض کرد: چهل دینار!
فرمود: برو آن مبلغ را صدقه بده.
عرض کرد: در این صورت چیزی برای ما نخواهد ماند، پول ما همین مقدار است!
فرمود: برو صدقه بده قطعاً خداوند عوض خواهد داد.
آیا نمیدانی لکل شیئی مفتاحج و مفتاح الرزق الصدقه: هر چیزی کلیدی دارد، کلید روزی صدقه است!
بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار به محضر آن حضرت آوردند.
امام (علیه السلام) فرمود:
پسر جان! چهل دینار را در راه خدا دادیم، خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد.(97)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کلید درهای بهشت
یا رسول الله! پیرمردی هستم که در اثر پیری بدنم از بین رفته و قوایم فرسوده شده است و دیگر توان انجام عبادتهای مستحبی (نماز، روزه و...) که به آنها عادت داشتم، ندارم. به من کلامی از خداوند بیاموز که با گفتن آن بهرهمند باشم و خداوند نیز بر من آسان گیرد.
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
سخنت را دوباره بگو.
آن مرد سخنانش را چند بار تکرار کرد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
ای پیرمرد! همهی درختان و قطعات گل، کلوخ و همهی (هر چیز) در اطراف بود بر تو ترحم کرد و گریست، اینک هنگامی که نماز صبح را بجا آوردی ده مرتبه بگو:
سبحان الله العظیم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
در اثر گفتن این کلمات خداوند تو را از کوری، جذام، فقر و بیحالی نجات خواهد داد.
پیرمرد گفت:
یا رسول الله! این کلمات برای منافع دنیاست، پس چه چیز را برای منافع آخرت انجام دهم؟
فرمود: بعد از هر نماز میگویی؛
اللهم اهدنی من عندک، و افض علی من فضلک و انشر علی من رحمتک و انزل علی من برکاتک(1)
پیرمرد برای اینکه این کلمات را حفظ کند، با انگشتانش جملات را میشمرد و سپس برخاست و رفت.
آنگاه پیامبر فرمود:
اگر این پیرمرد مرتب این کلمات را تا هنگام مرگ بگوید و عمداً آن را ترک نکند، تمام درهای هشتگانه بهشت به روی او باز خواهد شد و از هر کدام که خواست داخل میشود(2).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کفران نعمت و احترام نان
روزی دو مادر گرسنه از شدت گرسنگی با هم قرار گذاشتند فرزندان خود را بکشند و بخورند.
آن روز یکی از آن دو مادر، فرزند خود را کشت و از گوشت آن هر دو خوردند و سد رمق کردند! بار دیگر گرسنگی فشار آورد، نوبت مادر دوم بود، ولی او زیر بار نرفت و حاضر نشد فرزندش را برای خوردن بکشد. اختلاف و درگیری هر دو مادر بالا گرفت و برای محاکمه نزد دانیال آمدند.
دانیال تصور نمیکرد کار گرسنگی و قحطی به آن حد رسیده باشد، پرسید:
بلای قحطی و گرسنگی به این حد رسیده است؟
گفتند: آری با نبی الله!
دانیال پیغمبر دست به دعا برداشت و گفت:
پروردگارا! تا این اندازه کیفر ناسپاسی نعمت، ما را بس است. به مجازات مرد رهگذر بی ادب و امثال او، که کفران نعمت کرده، فرزندان بی گناه و مردم نیک ما را کیفر مکن. خدا! بر ما منت گذار و رحمتت را از ما دریغ مفرما.
طولی نکشید ابرهای رحمت پدیدار شد و باران سودمند بارید و چند صباحی نگذشت زمین از نو سبز شد و گرسنگی و قحطی رخت برچید.
آن روز که رسول خدا این داستان را برای اصحاب بیان مینمود فرمود: در احترام نان بکوشید که برای تهیه آن، زمین و آسمان و مردم بسیار در کار و فعالیتند.(149)
سعدی چه زیبا گفته است:
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کشتیگیری حسن و حسین
برخیزید و با یکدیگر کشتی بگیرید! آنان برخاسته و کشتی گرفتند.
فاطمه زهرا علیه السلام برای پارهای از کارهای خود بیرون رفته بود. چون بازگشت، شنید که پیامبر میفرماید:
جانم حسن! حسین را محکم بگیر و به زمین بزن!
فاطمه عرض کرد:
پدر جان! عجب است حسن را بر حسن جرات میدهی! آیا بزرگتر را بر کوچکتر دلیر میکنی؟
حضرت فرمود:
دخترم! آیا راضی نیستی که من به حسن، چنین میگویم و این دوستم جبرئیل است که میگوید:
جانم حسین! حسن را بگیر و بر زمین بیفکن!یعنی من حسن را تشویق کنم و جبرئیل حسین را (84)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کرامتی از فاطمه زهرا
هنگامی که حضرت فاطمه علیها السلام رحلت کرد و قسم یاد کرد که در مدینه نماند. زیرا نمیتوانست جای خالی فاطمه علیها السلام را بیند، تصمیم گرفت به مکه برود و بقیه عمرش را در کنار خانه خدا سپری کند.
بار سفر بست و به سوی مکه حرکت نمود، در بین راه به شدت تشنه شد طوری که نزدیک بود از تشنگی جان بسپارد.
در این وقت روی به خدا نمود و عرض کرد:
یا رب انا خادمة فاطمة تقتلنی عطشاً؟
خدایا! من کنیز فاطمه هستم، آیا مرا بر اثر تشنگی میمیرانی؟ طولی نکشید که خداوند سبوی پر از آب از آسمان برای او فرستاد. امیرالمومنین ایمن از آب نوشید، پس از آن تا هفت سال گرسنه و تشنه نشد.
گاهی در روزهای گرم، برای انجام کاری به بیابان میرفت ولی هرگز تشنه نمیشد(56).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کدام یک دنیا یا آخرت
آقا! غلامان شما در محبت و ارادت نسبت به شما چگونه هستند؟
حضرت فرمود:
امام صادق علیه السلام غلامی داشت، هنگامی که آن حضرت وارد مسجد میشد، افسار قاطرش را میگرفت و نگه میداشت تا آن بزرگوار برگردد.
یک روز نشسته بود و افسار قاطر را به دست داشت، کاروانی از خراسان آمد و مردی در میان کاروانیان به غلام گفت:
ممکن است بروی از امام تقاضا کنی من به جای تو خدمتگذار آن حضرت باشم؟ در مقابل تمام ثروتم را به تو میبخشم. من ثروت زیادی دارم، مالک همه آنها باش.
گفت: الان میروم و اجازه میگیرم.
غلام خدمت امام صادق علیه السلام رسید، عرض کرد:
فدایت شوم شما سابقه خدمت و ارادت مرا میدانید، اگر خداوند ثروتی به من قسمت کند شما مانع آن میشوی؟
فرمود: من از مال خود میبخشم، چگونه از بخشش دیگری مانع شوم؟! غلام قضیه مرد خراسانی را نقل کرد.
امام علیه السلام فرمود: اگر تو نسبت به خدمتگذاری بی علاقه شدهای و آن مرد علاقهمند است پیشنهاد او را میپذیرم، و تو میتوانی بروی. همین که غلام رو برگردانید که خارج شود، امام علیه السلام او را صدا زد و فرمود: اکنون که میخواهی بروی تو را نصیحت میکنم به خاطر سابقه خدمتگذاری که به ما داشتهای، آن وقت اختیار با تو است میخواهی برو، میخواهی بمان.
روز قیامت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنگ به نور خدا میزند و امیر مؤمنان چنگ به دامن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد و امامان نیز چنگ به دامن امیر مؤمنان میزنند. شیعیان هم چنگ به دامن ما دارند، به هر جا وارد شویم آنها نیز وارد میشوند و با ما خواهند بود.
غلام عرض کرد:
نه آقا! من هرگز از خدمت شما نمیروم و آخرت را بر دنیا مقدم میدارم.
از محضر امام خارج شد و مرد خراسانی آمد، خراسانی گفت: غلام! با قیافه دیگری برگشتی هنگام رفتن طور دیگری رفتی، اکنون چنان نیستی؟
غلام سخنان حضرت را برای خراسانی نقل کرد.
سپس او را از محضر امام علیه السلام برد و امام علیه السلام محبت و ارادت او را پذیرفت و به غلام نیز هزار دینار داد. مرد خراسانی تقاضا کرد امام او را دعا نماید. حضرت دعایش کرد آنگاه از جا برخاست و خداحافظی کرد و رفت.
محمد بن ولید میگوید عرض کردم.
آقا اگر زن و بچهام در مکه نبودند علاقه داشتم در خدمت شما بیشتر بمانم اما افسوس که معذورم تقاضا دارم، اجازه بفرمایید مرخص شوم.
فرمود: میروی اما پشیمان خواهی شد.
آنگاه حق امام را که نزد من بود تقدیم کردم، حضرت فرمود:
آن مبلغ را بردار! ولی من قبول نکردم و فکر کردم حضرت از روی ناراحتی نمیپذیرد، این فکر که به ذهنم آمد امام جواد علیه السلام به رویم خندید و فرمود:
این پول را بردار، احتیاج پیدا خواهی کرد.
پول را برداشتم و از محضر امام بیرون آمده به سوی مکه حرکت نمودم، در بین راه احساس کردم پول و خرجیام نزدیک است به اتمام برسد، وقتی که وارد مکه شدم، احتیاج به آن پول پیدا کردم و آن را در نیازهای ضروری به مصرف رساندم(114).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کار شیطانی
رجل لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله(98)؛
مردانی هستند که تجارت و داد و ستد، آنها را از یاد خدا باز نمیدارد، آنان تجارت و مادیات را پلی برای هدفهای خدا پسند قرار میدهند(99). بنابر این بیکاری عمل مخرب شخصیت و زندگی است که باید از آن به شدت بر حذر بود.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، کار در اسلام
خدمت امام صادق علیه السلام بودم، فرمود: عمر بن مسلم چه میکند؟
عرض کردم: به عبادت روی آورده و کسب و کار را رها کرده است.
فرمود: وای بر او! آیا نمیداند هرکس کسب و کار را رها کند دعایش مستجاب نمیشود؟
سپس فرمود: گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که این آیه نازل شد:
من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب(97).
درها را بستند و به عبادت روی آوردند و گفتند: خداوند بدون کسب روزی ما را میرساند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این جریان آگاه شد آنها را طلبید و فرمود:
چه چیز شما را به این عمل وادار نموده است؟
عرض کردند: یا رسول الله! خداوند روزی ما را ضمانت کرده است، بدین جهت مشغول عبادت شدیم.
فرمود: هرکس کار و کسب را رهاند دعایش مستجاب نمیشود. بر شما لازم است که با کسب و کار به دنبال روزی بروید(98).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، قهر امام سجاد از یک جوان بی ادب
پدرم امام سجاد مردی را همراه پسرش دید که راه میرفتند، ولی پسر به شانه پدر تکیه کرده بود، امام از رفتار ناشایسته پسر، خشمگین شد و به همین خاطر با آن پسر سخن نگفت تا از دنیا رفت.(96)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، قلبی پر از مهر و محبت
میدانی که چند روز است غذایی نخوردهایم و گرسنگی میکشیم و فکر میکنم تو نیز همانند ما گرسنهای، پس چرا چیزی از آن همه پول بر ایمان نگه نداشتی؟!
حضرت فرمود:
منعنی من ذالک وجوه اشفقت ان اری علیها ذل السؤال:
دلم به حال افرادی که مبادا در اثر گدایی به ذلت و خواری بیفتند سوخت، به همین خاطر چیزی به خانه نیاوردم.(34)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، قلب پاک و زبان راستگو
عرض کرد: خدایا! من دیدم این بنده ات از ترس تو گریه میکند، چرا جوابش را نمیدهی، او را نمیبخشی؟
فرمود: موسی! اگر او آن اندازه بگرید، مغز سرش با اشکهای چشمانش فرو ریزد، باز او را نمیبخشم.
موسی: خدایا! چرا؟
فرمود: هو یحب الدنیا: او دنیا را بیشتر از من دوست دارد، دنیا پرست است.
ای موسی! مرا با قلب پاک. زبان راستگو باید خواند.(143)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، قطرههای اشک امام حسن
لبیک! اللهم لبیک!...(30)
مبارکش زرد میگشت وقتی که میپرسیدند:
چرا چنین حالی پیدا میکنی؟
میفرمود:
سزاوار است کسی که در مقابل پروردگار عرش میایستد، رنگش زرد و اعضای او دچار رعشه گردد.
هر وقت به در مسجد میرسید روی به آسمان مینمود، عرض میکرد:
بار خدایا! مهمان تو بر در خانهات ایستاده است، ای خدای بخشنده! شخصی گناهکار پیش تو آمده، ای خدای مهربان! از گناهان من به خاطر بزرگواریت درگذر!(31)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، قضاوت درباره برادران مسلمان
مردی به خدمت امام موسی بن جعفر مشرف شد عرض کرد:
فدایت شوم درباره برادر دینیام چیزی نقل کردند که من از آن خوشم نیامد، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد مورد اطمینان این مطلب را از او نقل کردهاند
حضرت فرمود:
کذب سمعک و بصرک و ان شهد عندک خسمون
گوش و چشمت را درباره برادر مسلمانت تکذیب کن حتی اگر پنجاه نفر سوگند بخورند برادر مسلمانت هرچه در این زمینه به تو میگوید او را تصدیق کن و دیگران را تکذیب نما تا مطلبی که او را لکه دار نموده و شخصیتش را ویران کند شهرت نیابد اگر چنین نکنی تو نیز از کسانی خواهی بود که خداوند در مورد آنها میفرماید ان الذین یحبون عن تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخرة(112)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))