داستان های بحارالانوار ، شیعه واقعی کیست

هنگامی که امام رضا (علیه السلام) در خراسان بود، عده‏ای از شیعیان از شهرهای دور، برای دیدار آن حضرت به خراسان آمدند، این جمع در با این که شیعه بودند، گناهانی را نیز مرتکب می‏شدند.!
دربان به امام رضا عرض کرد: گروهی از شیعیان می‏خواهند محضر شما برسند.
امام فرمود: کار دارم آنها را برگردانید.
این‏ها دو ماه در خراسان ماندند امام به آنها ملاقات نداد، سرانجام به حضرت پیغام دادند که ما از شیعیان پدرت علی (علیه السلام) هستیم، از راه دور آمده‏ایم، اگر بدون ملاقات با شما به وطن برگردیم، نزد مردم سرافکنده خواهیم شد به ما اجازه ملاقات بده...
دربان پیغام آنها را به امام رساند، حضرت اجازه ورود داد پس از سلام و احوالپرسی گله کردند که چرا به ما اجازه ملاقات نمی‏دادی؟
علت این همه بی مهری و اهانت به ما چیست؟ پس از آن همه معطلی آبرویی برای ما نماند؟
امام رضا (علیه السلام) فرمود: این آیه را بخوانید وما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم...(108).
هر مصیبتی که به شما رسد نتیجه کارهای خود شما است. و خداوند بسیاری را نیز عفو می‏کند.
این که به شما اجازه نمی‏دادم، بدین جهت بود که شما ادعا می‏کنید شیعه علی (علیه السلام) هستید، ولی دروغ می‏گویید، شیعه علی (علیه السلام) حسن، حسین (علیه السلام)، اباذر، سلما، مقداد، عمار... بودند، که هیچگونه مخالفت با دستورات آن بزرگوار نمی‏نمودند.
و هیچگاه کاری که او نهی کرده بود انجام نمی‏دادند، ولی شما می‏گویید ما شیعه علی (علیه السلام) هستیم در بیشتر کارها با دستورات آن حضرت مخالفت می‏کنید و در انجام واجبات کوتاهی می‏نمایید، حقوق برادران دینی را رعایت نمی‏کنید، ادعای مقام ارجمند (شیعه بودن) را می‏کنید که با اعمالتان سازگار نیست.
آنها هماندم استغفار و توبه حقیقی کردند. آنگاه امام (علیه السلام) با آغوش باز از آنها پذیرایی کرد، و در کنار خود نشانید...(109)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شیعه از دیدگاه امام حسین

مردی خدمت امام حسین رسید و عرض کرد: ای فرزند پیغمبر خدا انا من شیعتکم: من از شیعیان شما هستم.
امام حسین (علیه السلام) فرمود:
اتق الله: از خدا بترس و چیزی را ادعا کن که خدای سبحان به تو گوید: دروغ گفتی و در ادعایت راستگو نیستی. زیرا شیعیان ما کسانی اند که دلهایشان از هر گونه تزویر، خیانت، ناراحتی و نادرستی پاک باشد.
ولکن بگو: من از دوستان و از دوستداران شما هستم.(65)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شهادت کودک شیر خوار

دو مرد درباره‏ی یک زن و کودکی نزاع داشتند و هر کدام، زن و کودک را از آن خود می‏دانست. امام حسین (علیه السلام) از کنارشان می‏گذشت. فرمود:
چرا سر و صدا می‏کنید؟
یکی گفت: این زن از آن من است و دیگری گفت: این کودک شیر خوار به من تعلق دارد.
امام حسین (علیه السلام) به آن زن فرمود:
ای زن پیش از آنکه رسوا شوی، حقیقت را بگو.
زن به یکی از دو مرد اشاره کرد و گفت:
این مرد شوهر من است و این کودک هم پسر اوست و آن مرد را نمی‏شناسم.
امام حسین (علیه السلام) به کودک شیر خوار فرمود:
تو چه می‏گویی؟ آیا این زن راست می‏گوید؟ به اذن خدا سخن بگو. کودک زبان گشود و گفت: هیچ کدام از این دو مرد پدر من نیستند پدرم چوپانی از قبیله‏ی فلان است که با این زن آمیزش کرده و من به دنیا آمدم. امام حسین دستور داد آن زن را به جرم زنا سنگسار نمودند.
پس از این ماجرا کسی ندید آن کودک شیر خوار سخن بگوید(72).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شهادت خالصانه‏

روزی پیامبر گرامی ضمن سخنرانی به مردم فرمود: ای مردم! هر کس خدا را ملاقات کند و با اخلاص با یگانگی او شهادت دهد و شهادت او به چیز دیگر مخلوط نباشد، داخل بهشت می‏گردد.
علی (علیه السلام) برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت، چگونه ممکن است کلمه‏ی لا اله الا الله را خالصانه بگوید و گواهی به یکتای خداوند را از روی اخلاص بدهد، به طوری که چیزی به آن مخلوط نباشد؟ برای ما توضیح بده تا آن را بدانیم.
رسول خدا فرمود: آری، اگر انسان این صفات را داشته باشد:
1. حریص دنیا باشد.
2. دنیا را از راه نامشروع کسب نماید.
3. به زندگانی دنیا راضی باشد.
4. گفتارش گفتار نیکان و عملش، عمل طاغوتیان ستمگر باشد.
توحید او خالص نخواهد بود.
هرگاه هیچکدام از این صفات در او نباشد توحید او خالصانه است، داخل بهشت خواهد بود(16).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شنیدنی‏های پس از مرگ

کعب بن سوره از طرف عمر قاضی بصره بود، در زمان عثمان نیز پست قضاوت را در آنجا به عهده داشت.
جنگ جمل که پیش آمد او قرآن را به گردن آویخت و با زن و فرزندانش به جنگ علی علیه السلام آمد و همه در جنگ کشته شدند.
پس از پایان پایان جنگ جمل، علی علیه السلام در میان کشته شدگان می‏گشت، ناگاه چشمش بر جنازه کعب افتاد و به یاران فرمود:
جنازه کعب را بنشانید،
آنگاه فرمود:
ای کعب! آنچه را که خداوند وعده داده بود کیفر نیک حق یافتم، آیا تو نیز آنچه را که خداوند به تو وعده داده کیفر بدحق یافتی؟
سپس دستور داد جنازه طلحه را نشاندند، فرمود:
آیا تو نیز وعده‏های خداوند را حق یافتی؟
یکی از یاران آن حضرت عرض کرد:
یا امیرالمومنین! با مردگانی سخن می‏گویید که نمی‏شنوند، چه فایده دارد؟
فرمود: ساکت باش! به خدا سوگند سخن مرا شنیدند، هم چنان که سخن پیغمبر را کشته شدگان بدر، در چاه بدر شنیدند(50).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شناخت قاتل به وسیله سگ مقتول‏

شخصی در بیابان اصفهان مردی را کشت و برای مخفی کردن جنایتش جسد او را درمیان چاه انداخت.
سگ مقتول کنار آن چاه می‏رفت خاک اطراف آن را می‏کند کنار می‏ریخت و هر وقت شخص قاتل را می‏دید و به او حمله می‏نمود و صدای (عوعو) بلند می‏کرد
کارهای سگ باعث شد که اولیای مقتول درون چاه رفته و جنازه‏ی مقتول را پیدا کردند آنگاه نسبت به کسی که سگ بادیدن او شدیداً پارس می‏کرد ظنین شده دستگیرش کردند و او نیز به جنایت قتل آن شخص اقرار کرد(147)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شمه‏ای از فواید ذکر حضرت زهرا

شخصی محضر امام صادق (علیه السلام) وارد شد. امام با او سخن گفت ولی آن مرد کلام امام را نشنید و از سنگینی گوش خود به آن حضرت شکایت کرد.
حضرت فرمود:
ما یمعنک این انت من تسبیح فاطمه (علیها السلام)؟: چه چیز مانع تو است و چرا از ذکر فاطمه (علیها السلام) غافلی؟
مرد: فدایت شوم تسبیح فاطمه (علیها السلام) چیست؟
حضرت: سی و چهار مرتبه الله اکبر.
سی و سه مرتبه الحمد الله.
و سی و سه مرتبه سبحان الله می‏گویی.
امام بدین گونه تسبیح را به او یاد داد.
آن مرد می‏گوید:
ما فعلت ذالک الا یسیرا حتی اذهب عنی ما کنت اجده: من این کار را اندک زمانی انجام دادم و سنگینی گوشهایم بر طرف شد(52).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شگفت‏تر ارز کار عمر و عاص‏

روزی عمر وعاص بر معاویه وارد شد، معاویه او را که دید خنده‏اش گرفت و به شدت خندید!
عمرو عاص به او گفت:
ای خلیه! چرا می‏خندی کک خداوند تو را همیشه خندان کند.
معاویه گفت:
خنده‏ام برای آن است که به یاد آن وقتی افتادم که در میدان جنگ صفین شمشیر علی بن ابی طالب بر فراز سر تو بود و تو با مکر و حیله از دست او فرار کردی، پیراهن خود را بالا زدی، عورتت ظاهر شد و آن حضرت با دیدن آن صحنه روی خود را از تو برگرداند و تو پا به فرار گذاشتی!
عمرو عاص گفت:
چرا مرا شماتت می‏کنی؟ از کار من شگفت انگیزتر کار تو است، هنگامی که علی بن ابی طالب تو را به مبارزه طلبید، تو از شدت وحشت رنگت پرید و بی اختیار صداهایی از ما تحت تو شنیده می‏شد، و از ترس به میدان نرفتی و اگر به میدان می‏رفتی ضربه‏ای دردناک بر تو وارد می‏کرد: کودکانت یتیم می‏شدند و پادشاهی ات را از دست می‏دادی!
آنگاه هشت بیت شعر پیرامون شجاعت و بزرگواری علی علیه السلام و پستی و ترسو بودن معاویه سرود.
معاویه اشعار تکان دهنده او را شنید، گفت:
ای عمرو! بس است این همه به من دشنام مگو و مرا تحقیر مکن!
عمروعاص گفت: اول خودت خواستی و شروع کردی.(147)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکیبایی در مصیبت‏

ام سلمه(139) می‏گوید
روزی همسرم، ابوسلمه، از نزد پیامبر خدا (صله الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت:
از پیامبر (صله الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‏فرمود:
هرکس از مسلمانان مصیبتی ببیند و در هنگام رسیدن آن مصیبت، کلمه‏ی استرجاء انالله و اناالیه راجعون را بر زبان جاری کند و سپس بگوید:
خدایا! مرا در این مصیبت پاداش نیکو بده و به جای آن نعمت بهتری بر من مرحمت فرما، قطعاً خداوند این کار را درباره‏ی او انجام می‏دهد(140)
ام سلمه در ادامه‏ی سخنان خود می‏گوید
من این حدیث را حفظ کردم هنگامی که ابوسلمه به شهادت رسید همین کلمات را گفتم ولی پس از آن با خودم گفتم:
کجا برای من بهتر از ابی سلمه پیدا می‏شود؟
تا این که پس از گذشت دوران عده‏ام، رسول خدا(صله الله علیه و آله و سلم) از من خواستگاری کرد و مرا به همسری خویش درآورد و در پایان حدیث می‏گوید:
بدینگونه خداوند پس زا ابوسلمه بهتر از او پیامبر خدا (صله الله علیه و آله و سلم) را به من عنایت فرمود(141)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکیبائی علی و راه درمان شهوت‏

گروهی از یاران امام علی علیه السلام در دوران حکومت و فرمانروایی آن حضرت در کنارش حلقه زده بودند، در این هنگام زن زیبایی از آنجا گذشت، حاضران دیده به آن زن دوختند. حضرت متوجه حال آنها شد فرمود:
چشم‏های این مردان به منظره شهوت آمیز دوخته شده و به هیجان آمده‏اند، آگاه باشید هر گاه یکی از شما، نگاهش به زن زیبایی افتاد، که او را به شگفتی وا داشت، با زنش آمیزش کند، زیرا همسرش نیز زنی همانند آن زن است. یکی از خوارج با کمال آزادی و گستاخی خانه گفت: قاتله الله کافرا ما افقهه خدا این کافرنعوذ بالله‏را بکشد چقدر دانا و آگاه است. اصحاب از جسارت او به خشم آمدند، از جای برخاستند تا او را بکشند.
امام علیه السلام فرمود:
رویدا انما هو سب بسب او عف ذنب: آرام باشید پاسخ دشنام، دشنام است و یا عفو و بخشش از گناه.(35)

این ماجرا چند نکته را به ما می‏آموزد:
1-تحمل و شکیبایی علی علیه السلام هنگام برخورد با ناملایمات.
2- آزادی بیان و رفتار در حکومت علی علیه السلام.
3-بزرگوار و عفو و گذشت علی علیه السلام.
4-درمان غریزه جنسی از راه حلال باعث ترک حرام است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکنجه در قبر

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
همه پیامبران زمانی چوپان بودند، من نیز پیش از رسالت چوپانی کرده و شتر و گوسفند می چراندیم. گاهی می‏دیدم که شتران و گوسفندان بی جهت و با ترس و وحشت سر از چرا بر می‏دارند، رم کرده دور هم جمع می‏شوند. از این قضیه در شگفت بودم وبا خود می‏گفتم:
این حیوانات چرا چنین می‏کنند؟ تا اینکه وحی بر من نازل شد، جبرئیل امین، ماجرا را چنین بیان کرد:
هنگامی کافر بد کاران را در قبر تازیانه می‏زنند همه موجودات غیر از جنیان و انسان ها صدای تازیانه رامی شنوند و با شنیدن صدای وحشتناک، ترس و وحشت بر آنها چیره می‏شود.
آنگاه متوجه شدم که ترس و وحشت حیوانات به خاطر عذاب کافر و بد کاران بوده است.
سپس حضرت فرمود:
فنعوذ بالله من عذلب القبر: پناه به خدا از عذاب سخت قبر.(10)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکسته نفس‏

روزی نجاشی(124)، پادشاه حبشه، جعفر بن ابی طالب و مسلمانان دیگر را که به حبشه مهاجرت کرده بودند، به حضور طلبید.
جعفر بن ابی طالب می‏گوید:
هنگامی که بر او وارد شدم، دیدم که با لباس کهنه در اطاق خود روی خاک نشسته است.
وقتی او را در آن حال دیدم نگران شدم که آسیبی روانی به ایشان رسیده باشد. حالمان دگرگون شد، هنگامی که پریشانی را در قیافه ما دید، گفت:
سپاس خداوندی را که به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یاری نمود و چشم مرا روشن ساخت، آیا مایلید به شما مژده‏ای بدهم؟
جعفر: چرا؟
پادشاه یکی از گزارشگرانم هم اکنون از سرزمین شما آمد و به من خبر داد که پروردگار جهان پیامبر خود، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را کمک کرد و بر دشمنانش پیروز ساخت و گروهی از آنان از قبیل فلان و فلان اسیر گشته و گروهی دیگر به نام‏های فلان، فلان و فلان کشته شدند و جنگ در محلی که به نام بدر معروف بود، واقع شد.
جعفر بن ابی طالب از پادشاه پرسید:
چرا لباس کهنه پوشیده‏اید؟
گفت: ای جعفر! یکی از دستوراتی که خداوند بر عیسی (علیه السلام) فرستاده این است که هر وقت خداوند نعمتی تازه به بنده‏اش عطا نمود این است و او را مورد محبت خویش قرار داد، بنده هم باید در مقابل این رحمت الهی سپاسگزار باشد و اظهار فروتنی نماید.
اکنون که خداوند پیامبرش را یاری نموده و بر دشمنانش پیروز ساخته است، بدین جهت من در برابر این نعمت بزرگ شکسته نفسی می‏کنم!
هنگامی که سخنان پادشاه حبشه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، به یاران خود فرمود:
به راستی صدقه در راه خدا باعث فزونی مال و ثروت می‏شود. بنابراین در راه خدا احسان کنید و کارهای نیک انجام دهید خداوند شما را رحمت کند.
و شکسته نفسی مقام انسان را بالا می‏برد پس شکسته نفس باشید تا خداوند درجه شما را بالا برد.
و عفو و گذشت بر عزت صاحبش می‏افزاید، پس از لغزش و خطای مردم چشم پوشی کنید تا خداوند شما را عزیز و سرافراز نماید.(125)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکایت مردگان‏

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هنگامی که دشمن خدا گناهکاران را رد تابوت گذاشته و به سوی قبرستان می‏برند. به کسانی که جنازه او را می‏برند، فریاد می‏زند و می‏گوید:
ای برادران! گوش کنید. از آنچه مرا گرفتار کرده شکایت کنم و تذکر دهم که شما مواظب باشید و مثل من فریب این چیزها را نخورید.
سپس از هفت گله می‏کند:
1- من از شیطان به شما شکایت می‏کنم، این دشمن خدا که مرا فریب داد، به هلاکت انداخت، رهایم کرد و قسم یاد می‏کرد که از دوستان خیر خواه و خالص من است و از این راه عقل و هوشم را ربود، گولم زد.
2- از دنیا به شما شکایت می‏کنم که فریبم داد، هنگامی که به او دل بستم، مرا واژگونه به زمین زد و خوار نمود.
3- از دوستان هوا پرستم شکایت می‏کنم، زیرا که من به آنها اعتماد کردم ولی از من دوری جسته و ذلیل و خوارم کردند.
4- از اولادم به شما شکایت می‏کنم، که در زندگی از آنها حمایت می‏کردم و از خود مقدم می‏داشتم، ولی آنها پس از مرگ اموالم را تصاحب نموده و مرا رها کردند و تسلیم عذاب نمودند.
5- از مالم به شما شکایت می‏کنم، چرا که حق خدا را ضایع کرده و از آن ندادم، امروز سنگینی گناه آن به دوش من و منفعت آن بر دیگران است.
6- از خانه‏ام به شما شکایت می‏کنم، زیرا موقع ساختن آن بسی رنج کشیدم و از اموالی که در زندگیم به آن محتاج بودم، گذشتم تا آن را ساختم لکن دیگران در آن ساکن شدند.
7- به شما از ماندن طولانی خود در قبر شکایت دارم، قبری که مرتب ندا می‏دهد؛ من خانه پر از حشرات و کرم هستم، من خانه تنگ و تاریک و ترسناکم.
پس ای برادران من! تا می‏توانید در بدنم به سوی قبر شتاب نکنید، صبر کنید و دیرتر مرا وارد قبر نمایید، بترسید از آنچه گرفتار آن هستم. زیرا برایم آتش دوزخ، ذلت و خواری، غضب خدای عزیز و جبار را وعده می‏دهند. در پایان می‏گوید:
واحسرناه! علی ما فرطت فی فی جنب الله: وای بر من! حسرت بر من! به خاطر کوتاهی‏هایی که در طاعت پروردگارم کردم. آه! چقدر طولانی است گریه‏های من! نه شفاعت کننده دارم که مرا شفاعت کند و نه دوستی دارم که از من حمایت کند و به حالم ترحم نماید. ای کاش! که بار دیگر به دنیا بر می‏گشتم و از مؤمنان می‏بودم تا در هنگام مرگ این چنین گرفتار نشوم(26).
از چهار چیز باید به خدا پناه برد

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در دعای عرض کرد:
خداوندا! به تو پناه می‏برم؛
1. از فرزندی که فرمانروای من باشد.
2. از مالی که بی نتیجه تباه گردد.
3. از همسری که مرا پیش از وقت پیر کند.
4. و از رفیقی که مکر و حیله نماید(27).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شکایت از مشکلات‏

مفضل می‏گوید:
محضر امام صادق علیه‏السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه‏السلام به کنیز دستور داد کیسه‏ای که چهار صد درهم در آن بود، به من داد و فرمود:
با این پول زندگیت را سامان بده.
عرض کردم:
فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی!
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
بسیار خوب دعا هم می‏کنم.
و در آخر فرمود:
مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن! (61)
اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار می‏شوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، شفاعت در قیامت‏

سماعة بن مهران به حضور امام صادق (علیه السلام) رسید حضرت از او پرسید
بدترین مردم چه کسانی هستند
سماعة پاسخ داد: یابن رسول الله! ما هستیم‏
امام صادق (علیه السلام) از پاسخ سماعة چنان خشمگین گشت که گوشهایش برافروخته شد تکیه داده بود برخاست و راست نشست بار دیگر فرمود
سماعة: بدترین افراد در نظر مردم چه کسانی هستند
سماعة: به خدا سوگند! من به شما دروغ نگفتم بدترین افراد در نظر مردم ما هستیم چون دشمنان ما را کافر و رافضی(110) می‏نامند، در این وقت حضرت نگاهی به من کرد و فرمود:
چگونه خواهید بود آن روزی که شما را به بهشت و آنها را به سوی آتش دوزخ ببرند.
آن روز به سوی شما نگاه می‏کنند و میگویند چه شد که در دنیا بدترین مردم می‏دانستیم و اکنون در جهنم نمی‏بینیم
ای سماعة! هرکدام از شما گناهی بکند روز قیامت به پیشگاه خدا می‏رویم و برای او شفاعت می‏کنیم و خداوند شفاعت ما را می‏پذیرد به خدا سوگند! ده نفر از شما به جهنم وارد نمی‏شوند
نه، به خدا سوگند! پنج نفر هم وارد نمی‏شوند
نه، به خدا سوگند! سه نفر هم وارد دوزخ نمی‏شوند
نه، به خدا سوگند یک نفر هم وارد نمی‏شود
بکوشید در به دست آوردن درجه‏ی عالی بهشت و دشمنان را به وسیله‏ی تقوا و پرهیزکاری گرفتار غم و اندوه نمائید(111)
آری بزرگان دین شفاعت خواهند کرد ولی باید قابلیت شفاعت را داشت؟


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0