ذَوِی الْقُربی

 

دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد

ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد

 

تا سحر، شب را به سر بردن به حال احتضار

هیچ‌کس حتی اجل حال مرا جویا نشد

 

روز روشن خانه‌ام را از جفا آتش زدند

این چنین بی‌حرمتی با خانه‌ی اعدا نشد

 

بهر «ذِی الْقُربی» مَودّت خواست قرآنت، ولی

جز به قتل من ادا، حقِّ «ذَوِی الْقُربی» نشد

 

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد، ولی

شادمانم که سر مویی کم از مولا نشد

 

بر فراز منبرت گردید حقم پایمال

هرچه نالیدم، لبی هم در جوابم وا نشد

 

بر رخ پوشیده‌ام آثار سیلی نقش بست

من که رویم باز پیش چشم نابینا نشد

 

ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن!

یک نفر در موج دشمن، حامی زهرا نشد

 

همچو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند

قبر ناپیدای زهرا عاقبت پیدا نشد

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 10:20 PM ] [ KuoroshSS ]

محسن و من فدای تو

 

ای که شجاعت آورَد چهره به خاکِ پای تو

بسته به خانه تا به کی؟ دستِ گره‌گشای تو

 

همچو جنین گرفته‌ای زانوی غُصّه در بغل

خیز و ببین چه می‌کشد همسر باوفای تو

 

«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو»

 

لحظه به لحظه می‌برم، بار غمت به دوش دل

کوچه به کوچه می‌شود، جان سپر بلای تو

 

گرچه قدم دوتا شده، تیغ نَبَرد ما شده

گریه‌ی های‌های من ناله‌ی بی‌صدای تو

 

تا نشود به موج غم یک سر موی، از تو کم

گام به گام و دم به دم، محسن و من، فدای تو

 

دستم اگر شکسته شد، در ره یاری‌ات چه غم

باش که دارم آرزو، سرشکنم به پای تو

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ شنبه 25 بهمن 1393  ] [ 8:01 PM ] [ KuoroshSS ]

مشاعره، محفل پانزدهم

 
 
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
 
 
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
 
 
مُروّت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
 
 
یا رب آن آهوی مشکین به خُتَن باز رسان
وان سَهی سَروِ خرامان به چمن باز رسان
 
 
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
 
 
دامنی گر چاک شد در عالَم رِندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
 
 
در ره او چو قلم گر به سَرم باید رفت
با دل زخم کِش و دیده ی گریان بروم
 
 
من این مُراد ببینم به خود که نیمه شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
 
 
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاشَ لِله که روم من ز پی یار دگر
 
 
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
 
 
تاب بنفشه می دهد طُرِّه ی مُشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
 
 
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاکِ کویِ دوست به فردوس ننگریم
 
 
میل رفتن مکن ای دوست دَمی با ما باش
بر لب جوی طَرَب جوی و به کف ساغر گیر
 
 
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع


[ پنج شنبه 23 بهمن 1393  ] [ 4:15 PM ] [ KuoroshSS ]

امروز آمدیم به پابوس آفتاب

 

آن شب که در حریم حرم پا گذاشتیم

دل را در آستان رضا، جا گذاشتیم

 

با موج زائران حرم، هم سفر شدیم

چون قطره، سر به دامن دریا گذاشتیم

 

در عین هم جواری زوار او شدن

«این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم»

 

از شوق زنده شد دل درد آشنای ما

تا سر به خاک پای مسیحا گذاشتیم

 

گفتیم ترک خواب کن ای چشم تا سحر

امشب که پلک پنجره را وا گذاشتیم

 

شب گنبد طلایی اش از بس که دیدنی ست

با چشم خود قرار تماشا گذاشتیم

 

وقتی زبان به گریه گشودیم در حضور

«مُهر سکوت بر لب گویا گذاشتیم»

 

پایین پا، که قطره‌ای از اشک ما چکید

گفتی که پا به عالم بالا گذاشتیم

 

اجر زیارت حرم اهل بیت را

این جا برای روز مبادا گذاشتیم

 

امروز آمدیم به پابوس آفتاب

دل را به شوق وعده‌ی فردا گذاشتیم

 

محمّدجواد غفورزاده (شفق)



[ چهارشنبه 22 بهمن 1393  ] [ 10:36 PM ] [ KuoroshSS ]

در روضه‌ی تو خیل ملائک ز مهابت

 

ای خاک درت سرمه‌ی ارباب بصارت

در تأدیتِ مدح تو خَم پشت عبارت

 

گرد قدم زائرت از غایت رفعت

بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت

 

در روضه‌ی تو خیل ملائک ز مهابت

گویند به هم مطلب خود را به اشارت

 

هر صبح که روحُ القُدُس آید به طوافت

در چشمه‌ی خورشید کند غسلِ زیارت

 

در حشر به فریاد بهایی برس از لطف

کز عمر نشد حاصل او غیر خسارت

 

شیخ بهایی


ادامه مطلب
[ چهارشنبه 22 بهمن 1393  ] [ 9:53 PM ] [ KuoroshSS ]

ما نداریم به جز کوی رضا بارگهی

 

بر در دوست به امید پناه آمده‌ایم

همره خیل غم و حسرت و آه آمده‌ایم

 

چون ندیدیم پناهی به همه مُلکِ جهان

لاجرم سوی رضا بهر پناه آمده‌ایم

 

از بیابان خطر خیز دیار ظلمات

تا به سرچشمه‌ی نور این همه راه آمده‌ایم

 

بهر دیدار چو بودیم تهی از حسنات

بر درش توبه کنان غرق گناه آمده‌ایم

 

چون نبودیم در این لشکر زوّار امیر

لاجرم جزء سیاهی سپاه آمده‌ایم

 

ما نداریم به جز کوی رضا بارگهی

به سر کوی تو با عشق و رضا آمده‌ایم

 

دست ما گیر و به مقصد برسان ای مولا

لنگ لنگان به تَعَب نیمه‌ی راه آمده‌ایم

 

تو در این مصر عزیزی و گدایانی چند

به تمنّا به در خانه‌ی شاه آمده‌ایم

 

هر طرف کوس فنا می‌زند آهنگِ رحیل

ما به درگاه رضا بهر بقا آمده‌ایم

 

ناصرم خادم درگاه توأم ای محبوب

بی‌نوائیم، پیِ برگ و نوا آمده‌ایم

 

ناصر مکارم شیرازی



[ چهارشنبه 22 بهمن 1393  ] [ 10:13 AM ] [ KuoroshSS ]

سند غربت علی

 

بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش

خون می‌چکد ز زمزمه‌ی عاشقانه‌اش

 

هرگز ز یاد بلبل عاشق نمی‌رود

مشت پری که ریخته از آشیانه‌اش

 

آتش، دمی ز شاخه‌ی گل دست برنداشت

حتی نکرد رحم به حال جوانه‌اش

 

گلچین روزگار - که دستش شکسته باد -

بازوی گل کبود شد از تازیانه‌اش

 

دشمن شکست حرمت آن در که جبرئیل

بوسیده بود از سر مِهر، آستانه‌اش

 

چون پای دشمنان علی در میانه بود

آتش، گرفت حلقه‌صفت در میانه‌اش

 

آن آتشِ مدینهْ گدازی که شد بلند

در کربلا ز خیمه‌ی زینب زبانه‌اش

 

 

دیگر برای فاطمه، دستی نمانده است

در زیر بار درد شکسته‌ست شانه‌اش

 

چون دید تربتش، سند غربت علی‌ست

پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه‌اش

 

 

صبر علی تمام شد، آن لحظه‌ای که دید

باید به دست خاک سپارد شبانه‌اش

 

شب‌های بی‌ستاره علی را به یاد داشت

وآن کودکان کوچک از پی روانه‌اش

 

شب‌ها که لب به ذکر و مناجات می‌گشود

جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش

 

 

با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه

وز دل، نرفتنی‌ست غم جاودانه‌اش

 

یک لحظه بی خروش و تلاطم نبوده است

طوفانی است بحر غم بی‌کرانه‌اش

 

 

محمدعلی مجاهدی



[ چهارشنبه 22 بهمن 1393  ] [ 9:23 AM ] [ KuoroshSS ]

الهی . . .

 
 
 
الهی به زیباییِ سادگی!
 
به والاییِ اوج افتادگی!
 
رهایم مکن جز به بندِ غمت
 
اسیرم مکن جز به آزادگی!
 
 
قیصر امین پور


[ سه شنبه 21 بهمن 1393  ] [ 11:34 PM ] [ KuoroshSS ]

عاشق سوخته

 

 

پرده بردار ز رُخ چهره گشا ناز بس است

عاشقِ سوخته را دیدن رویت هوس است

 

دست از دامنت ای دوست نخواهم برداشت

تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است

 

همه خوبان بَرِ زیبائیت ای مایه‌ی حُسن

فِی الْمَثل در بَرِ دریای خروشان چو خَس است

 

مرغ پَر سوخته را نیست نصیبی ز بهار

عرصه جولانگه زاغ است و نوایِ مگس است

 

داد خواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم

که چو من دادستان است و چو فریادرس است

 

این همه غلغل و غوغا که در آفاق بُوَد

سوی دلدار روان و همه بانگ جَرَس است

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ سه شنبه 21 بهمن 1393  ] [ 4:03 PM ] [ KuoroshSS ]

شرح جلوه

 

دیده‌ای نیست نبیند رُخ زیبای تو را

نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را

 

هیچ دستی نشود جز بَرِ خوانِ تو دراز

کس نجوید به جهان جز اثرِ پای تو را

 

رهرو عشقم و از خِرقه و مَسنَد بیزار

به دو عالم ندهم رویِ دل آرایِ تو را

 

قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد

آنکه در خواب ببیند قدِ رعنایِ تو را

 

به کجا روی نماید که توأش قبله نِه‌ای؟

آنکه جوید به حرم، منزل و مأوای تو را

 

همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست

کور دل، آنکه نیابد به جهان جایِ تو را

 

با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان

جز خَمِ ابرو و جز زلفِ چلیپایِ تو را

 

دکّه‌یِ علم و خرَد بست، درِ عشق گشود

آنکه می‌داشت به سَر علّتِ سودای تو را

 

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه‌ی والای تو را

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ دوشنبه 20 بهمن 1393  ] [ 5:03 PM ] [ KuoroshSS ]