ذَوِی الْقُربی
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
تا سحر، شب را به سر بردن به حال احتضار
هیچکس حتی اجل حال مرا جویا نشد
روز روشن خانهام را از جفا آتش زدند
این چنین بیحرمتی با خانهی اعدا نشد
بهر «ذِی الْقُربی» مَودّت خواست قرآنت، ولی
جز به قتل من ادا، حقِّ «ذَوِی الْقُربی» نشد
کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد، ولی
شادمانم که سر مویی کم از مولا نشد
بر فراز منبرت گردید حقم پایمال
هرچه نالیدم، لبی هم در جوابم وا نشد
بر رخ پوشیدهام آثار سیلی نقش بست
من که رویم باز پیش چشم نابینا نشد
ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن!
یک نفر در موج دشمن، حامی زهرا نشد
همچو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند
قبر ناپیدای زهرا عاقبت پیدا نشد
غلامرضا سازگار (میثم)