راهِ نجات خواهی اگر، ریسمان یکی‌ست

 

مسجد یکی، مَناره یکی و اذان یکی‌ست

قبله یکی، کتاب یکی، آرمان یکی‌ست

 

وقتی که گِرد کعبه همه جمع می‌شویم

یعنی بدان که مقصدِ این کاروان یکی‌ست

 

فرموده است: «وَ اعتَصِمُوا ...»، «لا تَفَرَّقُوا ...»

راهِ نجات خواهی اگر، ریسمان یکی‌ست

 

وقتی تمامِ‌مان دم از اسلام می‌زنیم

ایران و مصر و شام و عراق و عمان یکی‌ست

 

توحید حرف اصلی دین محمّد است

اسلام در تمام نقاط جهان یکی‌ست

 

مکرِ یهود عامل جنگ و جدایی است

پس دشمن مقابلمان بی‌گمان یکی‌ست

 

سُنّی و شیعه فرق ندارد برایشان

وقتِ بریدنِ سرمان تیغشان یکی‌ست

 

سادات، پیش اهل تسنُّن گرامی‌اند

اکرام و احترام به این خاندان یکی‌ست

 

دشمن! دسیسه‌هات به جایی نمی‌رسد

تا آن زمان که رهبر بیدارمان یکی‌ست

 

سیّد محمّدصادق آتشی



[ یک شنبه 15 آذر 1394  ] [ 7:49 PM ] [ KuoroshSS ]

کوهیم و استوار، بلند و ستودنی

 

رودیم در خروش، مباد انجمادمان

سَروِیم و سربلند، شکستن مبادمان

 

کوهیم و استوار، بلند و ستودنی

خَم گشته است پشت غم از اتّحادمان

 

تاریکی و سکوت جهان را زدوده‌ایم

آغاز تازه‌ای ست کنون بامدادمان

 

اکنون که چشم‌های زمان خیره سمت ماست

آری جهان شگفت زده از جهادمان

 

مردانِ آتشیم و یَلانِ شهادتیم

عشق علی مَرام و محمّد مُرادمان!

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

از نسلِ آفتاب و همخونِ آرشیم

موروثی است عشقِ علی در نهادمان

 

هر آنکه با دسیسه نظر می‌کند به ما

نابود و محو می‌شود از گِردبادمان!

 

وحید طلعت



[ یک شنبه 15 آذر 1394  ] [ 11:36 AM ] [ KuoroshSS ]

به کوی رضا جان صفا می‌پذیرد

 

به کوی رضا، جان صفا می‌پذیرد

دل این جا فروغِ خدا می‌پذیرد

 

تو ای بینوا رو به سوی رضا کن

که این پادشه خوش گدا می‌پذیرد

 

به پابوس او رو که زوّار خود را

سر خوانِ جود و عطا می‌پذیرد

 

بُوَد رحمتش بی‌کران مثل دریا

هم آلوده  هم پارسا  می‌پذیرد

 

بُوَد  عامْ  دلجوییِ  بی‌دریغش

که هم غیر و هم آشنا می‌پذیرد

 

اگر دردمندی بیا بر در او

که هر درد اینجا دوا می‌پذیرد

 

خدا را به او خوان و خواه آنچه خواهی

که ایزد به پاسش دعا می‌پذیرد

 

امید دل من به من کن نگاهی

که جان از نگاهت صفا می‌پذیرد

 

بخواه از خدا تا ببخشد گناهم

که تو آنچه خواهی خدا می‌پذیرد

 

در آتش بسوزان شفق هر هوی را

که جانان دلِ بی‌هوی می‌پذیرد

 

استاد محمّد‌حسین بهجتی (شفق)



[ یک شنبه 15 آذر 1394  ] [ 6:30 AM ] [ KuoroshSS ]

اُمّت واحده یک نقشه‌ی جغرافی نیست

 

می‌رسد قصّه به خوشبخت‌ترین پایان‌ها

فصل سر رفتن عطر از دلِ سیبستان‌ها

 

از نمازی که درختان به جماعت خواندند

شک ندارم که بهار آمده بر ایوان‌ها

 

فرقه‌ی باد کجا قدرت چیدن دارد؟

از گلستان به پا خواسته از قرآن‌ها

 

این قطاری‌ست که تا مقصد خود خواهد رفت

خواب وقتی بپرد از سر سوزنبان‌ها

 

نکند بشکند این ریل به راه افتاده!

نکند قطع شود فاصله‌ی میدان‌ها!

 

هرچه گلدسته به لب عطر اذان آورده است

که جهان پُر شود از رایحه‌ی ریحان‌ها

 

روی یک ساقه و در سایه‌ی یک خورشیدیم

می‌رود باز شود غنچه‌ی این گلدان‌ها

 

ضربان در ضربان می‌تپد «اللهُ الصَّمد»

شانه بر شانه گذارند اگر شریان‌ها

 

سی وسه دانه که در یک نخ تسبیح نشست

موج‌ها می‌زند این چرخش «یا رحمن ها»

 

فصل نوبر شدن خوشه‌ی «حَبْلُ الله» است

فصل یک حادثه، دریا شدن باران‌ها

 

اُمّت واحده یک نقشه‌ی جغرافی نیست

در دل همدلی ماست الهستان‌ها!

 

عالیه مهرابی



[ شنبه 14 آذر 1394  ] [ 11:40 AM ] [ KuoroshSS ]

ای ناجی عالم! برسان ساغر ما را

 

ای از شبِ تاریک به امیدِ سپیده

بر صفحه‌ی شب چهره‌ی خورشید کشیده

 

ای راز زمان در دل تو، حضرت اسلام!

ای فلسفه‌ی خلقِ زمین در تو تنیده

 

ای جمع پریشان شده امروز یکی باش

ای کثرتِ مجموع به وحدت نرسیده!

 

صد شاخه‌ی بی‌اصل و نسب شکل گرفته

از قلب درختی که به هر شیوه تپیده

 

رود از وسط باغ گذشته است و عجب نیست

امید نباشد به درختی که تکیده

 

انگار ندیدیم همین شیعه و سنّی

هر قدر بلا دیده از این تفرقه دیده

 

صد بار میان تو و من شایعه پیچید

یک بار نگفتیم، که گفته؟ که شنیده؟

 

ما دست به دست همه دادیم، جدا از

آن قوم که از حَبْلِ متین دست کشیده

 

امید به آن روز که خصم از «تو» و «من» دور

از وحشت «ما» رفته به یک گوشه خزیده

 

امید به آن روز، به آن ثانیه، آن دم

آن لحظه که از تفرقه امید بریده

 

* * *

ای ناجیِ عالم! برسان ساغر ما را

تا مستی ما از سر دنیا نپریده!

 

علی‌رضا قنبری



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 6:40 PM ] [ KuoroshSS ]

ای آشکار پنهان!

 

خورشید رخ مپوشان در ابرِ زلف، یارا!

جانا  ز  پرده  بنمای  روی  خدا نما  را

 

ای آشکار پنهان!  بُرْقَع  ز  رخ  برافکن

تا  جلوه‌ات  ببینم   پنهان  و  آشکارا

 

بی‌جلوه‌ات  ندارد  أرض  و  سَما  فروغی

ای آفتاب تابان، هم  أرض  و هم  سما  را

 

بازآ  که  از  قیام‌ت  بر پا  شود  قیامت

تا نیک و بد ببیند در فعلِ خود جزا را

 

ای پرده‌دار عالم! در پرده چند مانی؟!

آخر  ز  پرده  بنگر،  یاران آشنا  را

 

بازآ  که  بی‌وجودت عالم سکون ندارد

هجرِ تو در تَزَلْزُل  افکند  ما سِوی  را

 

حاجت به توست ما  را  ای حجّت الهی

آری به سوی سلطان حاجت بُوَد گدا را

 

عمری گذشت و ماندیم از ذکرِ دوست غافل

از  کف  به  هیچ  دادیم  سرمایه‌ی  بقا  را

 

ما  را  فکنده  غفلت  در  بستر هلاکت

درمان کن ای مسیحا! این  درد  بی‌دوا  را

 

ای پرده‌دار عالم! در پرده چند پنهان؟!

بازآ و روشنی بخش دل‌های با صفا را

 

فُؤاد کرمانی



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 2:48 PM ] [ KuoroshSS ]

در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست

 

در سری نیست که سودای سرِ کوی تو نیست

دلِ سودا زده را جز هوس روی تو نیست

 

سینه‌ی غمزده‌ای نیست که بی‌ روی و ریا

هدف تیر کمانخانه‌ی ابروی تو نیست

 

جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب

یا  دلی  تشنه‌ی  لعلِ لبِ دلجوی  تو  نیست

 

عارفان  را  ز کمند  تو  گریزی  نَبُوَد

دام این سلسله جز حلقه‌ی گیسوی تو نیست

 

نسخه‌ی  دفتر حُسْنِ  تو  کتابی‌ست  مُبین

ور بُوَد نکته‌ی سربسته به جز موی تو نیست

 

ماهِ تابنده بُوَد بنده‌ی آن نورِ جَبین

مِهر رخشنده به جز غُرِّه‌ی نیکوی تو نیست

 

خِضر عمری‌ست که سرگشته‌ی کوی تو بُوَد

چشمه‌ی نوش‏ به جز قطره‌ای از جوی تو نیست

 

نیست شهری که ز آشوب تو غوغایی نیست

محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست

 

«مُفْتَقِر» در خَمِ چوگان تو گویی گوئی‌ست

چرخ با آن عظمت نیز به جز گوی تو نیست

 

آیة الله حاج شیخ محمد‌حسین اصفهانی (مفتقر)



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:58 PM ] [ KuoroshSS ]

تمنّای وصال

 

تا کی به تمنّای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

 

خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه

ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه

 

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

 

در میکده رُهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دِیرم و گه ساکن مسجد

 

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خَمّار

 

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

 

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

 

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم  پرتو کاشانه  تویی  تو

 

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو

 

مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

 

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

 

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

 

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

 

تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

 

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

 

بیچاره «بهایی» که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی‌ست ز خِیلِ خَدَم توست

 

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر «خیالی» به امیدِ کرم توست

 

یعنی که گنه را بِهْ از این نیست بهانه

 

شیخ بهائی


ادامه مطلب
[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:44 PM ] [ KuoroshSS ]

شرط اوّل قدم آن که، نَبَوِی‌تر باشیم

 

ما که آمیزه‌ای از صدق و صفاییم، چرا؟

ما  که  دلباخته‌ی  نور  خداییم،  چرا؟

 

ما که توفیق کبوتر شدن از او داریم

و در اندیشه‌ی پرواز، رهاییم، چرا؟

 

در جهانی که مناجات به یغما رفته؟

ما که شاداب‌ترین شور و نواییم، چرا؟

 

ما که از بَدْر و اُحُد این همه راه آمده‌ایم

ما  که  مدیون  تمام  شهداییم،  چرا؟

 

* * * * *

 

بین ما شکر خدا نسخه‌ی پرهیزی هست

فرصت تکیه به آیاتِ دل‌انگیزی هست

 

این کتاب است که بین من و تو واسطه است

و همین معجزه جذّاب‌ترین رابطه است

 

بین  ما  آی  برادر! پل  پیوندی هست

شیشه‌ی عطرِ دل‌انگیز خداوندی هست

 

می‌توانیم   هر آیینه   قوی‌تر  باشیم

شرط اول قدم آن که، نَبَوِی‌تر باشیم

 

سید مهدی موسوی



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 1:23 PM ] [ KuoroshSS ]

تاریخ، بعید است که ما را نشناسد!

 

هر قوم  که  آداب وفا را نشناسد

رسم و ره اِخوان صفا را نشناسد

 

تا در دل کس نور بصیرت ننشیند

همراه «أَعِدُّوا»، «رُحَما» را نشناسد

 

از وحدت و ایمان و صلابت خبری نیست

تا  اُمّتِ  ما  درد  و  دوا  را  نشناسد

 

آن عزّت از کف شده  را  باز نیابد

تا هم خود و هم راه خدا را نشناسد

 

آغازگر  ره، نبُوَد  رهروِ اسلام

گر  قبله‌گه  و  قبله‌نما  را  نشناسد

 

پیروزیِ فرداست گواراتر از امروز

امّا نه بر آن کس که خطا را نشناسد

 

در طول قرون، دیده جهان شوکت ما را

تاریخ، بعید است  که  ما  را  نشناسد!

 

محمّدجواد شاه‌مرادی



[ جمعه 13 آذر 1394  ] [ 10:37 AM ] [ KuoroshSS ]