یاس کبود من، گل نیلوفرم مرو

 

ای تکیه گاهِ شانه‌ی بی‌یاورم مرو

ای بوسه گاهِ زخمی بال و پرم مرو

 

بر زندگیِ  ساده‌ی نُه ساله رحم کن

من التماس می‌کنمت همسرم مرو

 

روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن

ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو

 

دستم به دامنت قسمم را قبول کن

زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو

 

خیبر شکن ببین که به زانو درآمده

بی تو غریب می‌شوم ای لشگرم مرو

 

باور نمی‌کنی که بدونِ تو بی‌کسم

کی می‌شود جدایی تو باورم مرو

 

«تَبَّتْ یَدَاه» آنکه ز ساقه تو را شکست

یاسِ کبودِ من، گل نیلوفرم مرو

 

زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت

کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو

 

قاسم نعمتی



[ پنج شنبه 6 فروردین 1394  ] [ 8:23 PM ] [ KuoroshSS ]

مفتقرا متاب رو . . .

 

دختر فکر بِکْر من، غنچه‌ی لب چو وا کند

از نمکین کلام خود، حقِّ نمک ادا کند

 

طوطی طبع شوخ من، گر که شکرشکن شود

کام زمانه را پُر از، شکّر جان‌فزا کند

 

بلبل نطق من ز یک، نغمه‌ی عاشقانه‌ای

گلشن دهر را پُر از، زمزمه و نوا کند

 

خامه‌ی مُشکسای من، گر بنگارد این رقم

صفحه‌ی روزگار را، مملکت خُتا کند

 

مطرب اگر بدین نَمَطْ، سازِ طَرَب کند گهی

دایره‌ی وجود را جنّت دلگشا کند

 

منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را

منطقه ی حروف را منطقةُ السَّما کند

 

شمع فلک بسوزد از، آتش غیرت و حسد

شاهد معنی من ار، جلوه‌ی دلربا کند

 

نظم بدین نَسَق بَرَد، از دَمِ عیسوی سَبَق

خاصّه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند

 

وَهْم به اوج قُدسِ ناموسِ اِلٰهْ کی رسد؟

فهم که نَعْتِ بانوی خلوَت کبریا کند؟

 

ناطقه‌ی مرا مگر، روحِ قُدُس کند مدد

تا که ثنای حضرتِ، سَیِّدَةُ النِّسا کند

 

فیضِ نخست و خاتمه، نور جمالِ فاطمه

چشم دل ار نظاره در، مبدأ و مُنتهیٰ کند

 

صورتِ شاهدِ ازل، معنی حُسْنِ لَمْ یَزَلْ

وهم چگونه وصف آئینه‌ی حق نما کند؟

 

مَطْلَعِ نور ایزدی، مبدأ فیض سَرْمَدی

جلوه‌ی او حکایت از، خاتم انبیا کند

 

بَسْمَلِه‌ی صحیفه‌ی، فضل و کمال و معرفت

بلکه گهی تجلّی از، نقطه‌ی تحت «با» کند

 

دائره‌ی شهود را، نقطه‌ی ملتقی بود

بلکه سِزَد که دعوی، «لَوْ کُشِفَ ٱلْغِطا» کند

 

حامل سِرِّ مُسْتَتَر، حافظِ غیبِ مُستَقَر

دانش او احاطه بر، دانشِ ماسِویٰ کند

 

عَین معارف و حِکَم، بَحر مکارم و کرَم

گاهِ سخا محیط را، قطره‌ی بی‌بها کند

 

لیله‌ی قدر اولیاء، نور نهار اصفیاء

صبح جمال او طلوع، از افق علا کند

 

بِضْعه‌ی سیّد بشر، اُمّ ائمه‌ی غُرَر

کیست جز او که همسری، با شَهِ لٰافَتیٰ کند

 

وحی و نَبُوّتش نَسَب، جود و فتوتش حَسَب

قصّه‌ای از مُروّتش، سوره‌ی «هَلْ أَتیٰ» کند

 

دامن کبریای او، دسترسِ خیال نِیْ

پایه‌ی قدر او بسی، پایه به زیر پا کند

 

لوح قَدَر به دست او، کِلْکِ قضا به شست او

تا که مشیّت اِلٰهِیّه چه اقتضا کند

 

در جبروت حُکمران، در ملکوت قهرمان

در نشئات «کُنْ فکان» حُکم به «مٰا تَشاء» کند

 

عصمت او حجاب او، عفّت او نقاب او

سِرِّ قِدَم حدیث از آن، سِتْر و از آن حیا کند

 

نفخه‌ی قدس بوی او، جذبه‌ی اُنس خوی او

منطق او خبر ز «لایَنْطِقُ عَنْ هَویٰ» کند

 

قبله‌ی خَلق، روی او؛ کعبه‌ی عشق، کوی او

چشم امید سوی او، تا به که اعتنا کند

 

بهر کنیزی‌اش بُوَد، زُهره کیمنه مشتری

چشمه‌ی خور شود اگر، چشم سوی سُها کند

 

«مُفْتَقِرا!» متاب رو، از در او به هیچ سو

زانکه مِس وجود را، فِضِّه‌ی او طلا کند

 

 

آیة الله غروی اصفهانی (مفتقر)


ادامه مطلب
[ یک شنبه 2 فروردین 1394  ] [ 9:23 PM ] [ KuoroshSS ]

دنیا! بدون فاطمه‌ام خاک بر سرت

 

افتاده شانه باز هم از دستِ لاغرت

شرمنده‌ای دوباره ز گیسوی دخترت

 

در گوشه‌ای نشسته فقط آه می‌کشد

مادر! ز دست می‌رود آخر کبوترت

 

آبی نخورده است غذایی نخورده است

دارد حسین می‌شکند مثل شوهرت

 

چیزی بگو گمان کنم امروز بهتری

ساکت نباش فاطمه جان، جانِ مادرت

 

زهرا! برای دلخوشی من کمی بمان

این مرد خیبر است شکسته برابرت

 

وقتی نفس که می‌کشی ای زخمی علی

آلاله می‌چکد دل شب‌ها به بسترت

 

دارد سه ماه می‌شود ای مادر بهشت

پنهان نشسته چهره‌ی تو زیر مَعْجَرت

 

بانو ببین برای شما شعر گفته‌‌ام

دنیا! بدون فاطمه‌ام خاک بر سرت

 

سیّد محمّد جوادی



[ یک شنبه 2 فروردین 1394  ] [ 3:17 PM ] [ KuoroshSS ]

راضی مشو که فاطمه از من جدا شود

 

دائم به حال سجده دخیل دعا شود

شاید که حاجتش ز عنایت روا شود

 

گوید علی به ناله خدایا مدد نما

بار دگر سرای غمم با صفا شود

 

یارب به حرمت و غرور شکسته‌ام

راضی مشو که فاطمه از من جدا شود

 

یا رب بیا وُ نذر علی را قبول کن

زهرا شفا بگیرد و حیدر فدا شود

 

یا رب مدد که باز نبینم مُغیره را

از دیدنش تمام وجودم عزا شود

 

از هجمه‌ی پیاپی آن تازیانه‌اش

دیگر امید نیست که زهرا بپا شود

 

تا مزد بیشتری بگیرد ز دوّمی

آنگونه زد که فاطمه دستش رها شود

 

جواد حیدری



[ شنبه 1 فروردین 1394  ] [ 3:05 PM ] [ KuoroshSS ]

ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه

 

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها

و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

بر مشامم می‌رسد بوی عزای فاطمه

می‌شوم آماده‌ی گریه برای فاطمه

 

یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل

ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه

 

می‌رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در

ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه

 

کی می‌آیی تا بگیری انتقام مادرت؟

مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه

 

اللهم عجل لولیک الفرج



[ یک شنبه 24 اسفند 1393  ] [ 5:42 PM ] [ KuoroshSS ]

سوره‌ی کوثر

 

لب بسته‌ای  و  چشم ترت  حرف می‌زند

« در» جای قلب شعله‌ورت حرف می‌زند

 

هرچند مدتی‌ست که در خانه ساکتی

امّا سکوتِ دور و برت حرف می‌زند

 

حتّی  نسیم،  از  لب  دیوارهای  شهر

کوچه  به  کوچه  از سفرت حرف می‌زند

 

هر بار حرف  کوچه  و دیوار می‌شود

آرام  با  خودش  پسرت  حرف  می‌زند

 

دستی کشیده‌ای به سر و روی خانه‌ات

ای پر شکسته، بال و پرت حرف می‌زند

 

امروز شهر، از خبر رفتنت  پُر است

دارد مدینه پشت سرت حرف می‌زند

 

یک سوره کوثر است که تعداد نقطه‌هاش

از طول عمر مختصرت حرف می‌زند

 

حامد تجری



[ چهارشنبه 13 اسفند 1393  ] [ 1:09 AM ] [ KuoroshSS ]

با غسل زیر پیرهن فکر علی بودی

 

این روضه‌ها، امروز و فردا کردنش سخت است

باید  بگویم،  گرچه  معنا کردنش سخت است

 

لُکنت  گرفته  پلکِ  تو در بین  آن  کوچه

این راز، سربسته‌ست افشا کردنش سخت است

 

چشمی  که  دستِ سنگیِ  آن  بی‌حیا بسته

مقداد می‌دانست که  وا کردنش سخت است

 

دستی که بین کوچه‌ها از پا  تو را انداخت

فهمید  قَدِّ حیدری  تا  کردنش سخت است

 

حالا که داری خواهشی، تابوت می‌خواهی؟

اسبابِ مرگِ تو، مهیّا کردنش سخت است

 

با  غسلِ  زیر  پیرهن  فکر علی  بودی

زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است

 

داغ  کبود  کوچه‌ها  آنقدر روشن  بود

فهمید دست فتنه حاشا کردنش سخت است

 

یوسف رحیمی



[ چهارشنبه 13 اسفند 1393  ] [ 12:53 AM ] [ KuoroshSS ]

کوچه‌ی خاکی

 

دردِ سر، بینِ گذر، چند نفر، یک مادر

شده  هر قافیه‌ام  یک  غزلِ  دردآور

 

ای که از کوچه‌ی شهر پدرت می‌گذری

امنیت نیست از این کوچه سریع‌تر بگذر

 

دیشب  از  داغ  شما  فال  گرفتم، آمد

دوش می‌آمد و رخساره .. نگویم بهتر!

 

من به هر کوچه‌ی خاکی که قدم بگذارم

ناخودآگاه  به  یاد  تو  می‌افتم  مادر

 

چه  شده،  قافیه‌ها  باز به  جوش  آمده‌اند

دمِ در، فِضّه خبر، مادر و در، محسن پَر!

 

کاظم بهمنی



[ چهارشنبه 13 اسفند 1393  ] [ 12:39 AM ] [ KuoroshSS ]

بوی خدا

 

در چشم‌های  تو خدا  را  دید  مولا

با تو به خود بر خلق می‌بالید  مولا

 

در خانه‌ای که خشت خشتش از بهشت است

بوی  خدا  را  از  تو  می‌بوئید  مولا

 

از  چشمه‌ی  فیض  شما ای کوثر ناب

هر  روز  جام  عشق  می‌نوشید  مولا

 

با اشک‌هایت  اشک  او می‌شد  سرازیر

با  خنده‌هایت  زود  می‌خندید  مولا

 

آن روز وقتی پشتِ در رفتی  ندیدی

از غیرتش  بر خویش می‌پیچید  مولا

 

پشت خدا خم شد ز بار غصّه  وقتی ــ

از  دردِ  بازوی  تو  می‌لرزید  مولا

 

جِبْریل با خِیْلِ ملائک روضه خوانت

وقتی  به  قبرِ تو  لحَد  می‌چید  مولا

 

وقتی که  سر می‌کرد زینب چادرت را

او  را  میان  گریه  می‌بوسید  مولا

 

امروز بر خاک مزارت اشکِ مهدی‌ست

دیروز بر قبر تو می‌نالید  مولا

 

محسن عرب‌خالقی



[ چهارشنبه 13 اسفند 1393  ] [ 12:24 AM ] [ KuoroshSS ]

ای کاش در این بیت بسوزم

 

دارد دل و دین  می‌برد از شهر شمیمی

افتاده   نخ   چادر  او  دستِ  نسیمی

 

تسبیح دلم پاره شد آن دم  که  شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی

 

حتّی  اثر وضعی  تسبیح  و دعا  را

بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

 

در خانه‌ی زهرا همه معراج نشینند

آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی

 

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم

می‌سوخت حریم دل مولا چه حریمی

 

آتش، مزن آتش در و دیوار دلش را

جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

 

حالا  نکند  پنجره  را  وا  بگذاریم

پرپر شود آن لاله‌ی زخمی به نسیمی

 

سید حمیدرضا  بُرقعی



[ چهارشنبه 13 اسفند 1393  ] [ 12:11 AM ] [ KuoroshSS ]