در سوگ خیمه‌های عطش زار می‌گریست

 

آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود

مردی، حضور فاجعه را در نظاره بود

 

در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست

مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود

 

سهم کبوتران حرم از حرامیان

بال شکسته، زخم فزون از شماره بود

 

زخمی که تا همیشه به نای رباب ماند

از شورِ لایْ لاییِ یک گاهواره بود

 

چیزی که بُرد قافله با خود ز کربلا

چشم به خون نشسته، دلی پُر شراره بود

 

می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه

انگشتری که همسفر گوشواره بود

 

راهی که کوچه کوچه به بن بست می‌رسید

در طول این مسیر فقط راه چاره بود!

 

 

محمّدعلی مجاهدی



[ جمعه 13 مهر 1397  ] [ 6:03 AM ] [ KuoroshSS ]

سر به مُهر کربلا می‌برد در سجّاده‌اش

 

یک کم از اشک تو در میزان دریا کم نبود

پیش غم‌های تو  غم‌های دو عالم  غم نبود

 

سَر به مُهر کربلا می‌بُرد در سجّاده‌اش

آن که پیش هیچ کس  غیر از خدایش خم نبود

 

بعد قرآن در نزول آیه‌های مُحکمات

هیچ نطقی در جهان  چون خطبه‌ات مُحکم نبود

 

پلک بر هم می‌زدی کرب و بلا می‌شد مرور

مَقتلی کامل‌تر از چشمت در این عالم نبود

 

روضه‌ی در پرده‌ات این بود که، در طول راه

غیر تو با عمّه جانت هیچ کس مَحرم نبود

 

گرچه کُشتت ذرّه ذرّه شمر، با سَمِّ هُشام

در حقیقت قاتلت هم شمر بود و هم نبود

 

با حساب روضه‌ی گودال و ظهر و خیمه‌ها

علّت اصلی مرگت حتم دارم سَم نبود

 

 

مهدی رحیمی



[ پنج شنبه 12 مهر 1397  ] [ 7:23 PM ] [ KuoroshSS ]

با هر بهانه در همه جا گریه می‌کنی

 

بینِ نماز، وقت دعا گریه می‌کنی

با هر بهانه در همه جا گریه می‌کنی

 

در التهابِ آهِ خودت آب می‌شوی

می‌سوزی و بدون صدا گریه می‌کنی

 

هرچند زهر، قلب تو را پاره پاره کرد

امّا به یادِ کربُبَلا گریه می‌کنی

 

اصلا خودِ تو کربُبَلای مُجسّمی

وقتی برای خونِ خدا گریه می‌کنی

 

آب خوش از گلوی تو پایین نمی‌رود

با ناله‌های واعطشا گریه می‌کنی

 

با یاد روزهای اسارت چه می‌کشی؟

هر شب بدون چون چرا گریه می‌کنی

 

با یاد زلف خونی مردان نی سوار

هر صبح با نسیم صبا گریه می‌کنی

 

هم پای نیزه‌ها همه جا گریه کرده‌ای

هم با تمام مرثیه‌ها گریه می‌کنی

 

دیگر بس است، چشم ترت درد می‌کند

از بس که غرق اشک عزا گریه می‌کنی

 

 

یوسف رحیمی



[ شنبه 31 شهریور 1397  ] [ 6:53 PM ] [ KuoroshSS ]

بیایید عشق را عبادت کنیم

 

بیایید عشق را عبادت کنیم

به سجّاده عرضِ ارادت کنیم

 

در این خشکْ سالِ صداقت شبی

دو رکعت محبّت تلاوت کنیم

 

" تمام عباداتِ ما عادت است

به بی‌عادتی کاش عادت کنیم "

 

بیایید نوبت بگیریم و بعد

صفِ عاشقی را رعایت کنیم

 

همین که در این صف نشستیم پس

بیایید شُکرِ ولایت کنیم

 

شب سوّم عاشقی‌های ماست

دوباره کمی عشق نیت کنیم

 

 

مَجال عبادت به عالم رسید

بهار مناجاتیان هم رسید

 

 

به چشم زمین تا که مهمان شدی

به عُمر پدر راحتِ جان شدی

 

تو از مادری آریایی نژاد

وَ از ما و فرزند ایران شدی

 

عجم با تو شأنی دگر یافت چون

تو فامیل با شهرِ سلمان شدی

 

پُر از لحظه‌های رکوع و سجود

وَ تندیسِ خاکیِّ ایمان شدی

 

تو هستی؛ قناعت چه معنا دهد

مگر نه که لبریزِ احسان شدی

 

کریمانه ما را بخر حضرتا

تو که آبروی کریمان شدی

 

 

نوشتم که مهتاب من آمده

علیِّ بْنِ مولای من آمده

 

حسن کردی



[ چهارشنبه 21 مرداد 1394  ] [ 10:49 PM ] [ KuoroshSS ]

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می‌گیرد

 

نور حقّ می‌دمد از مشرق سجّاده‌ی تو

چه شکوهی ست در این زندگی ساده‌ی تو

 

می‌روَد از نظرش جَنّت و مُلْک و مَلکوت

آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو

 

زمزم و کوثر و تسنیم به وَجْد آمده‌اند

از زلالیِّ مِی و روشنیِ باده‌ی تو

 

هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد

می‌شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو

 

با کراماتِ نگاهت دلِ هر عاشق را

می‌برد سمتِ خدا روشنیِ جاده‌ی تو

 

 

آمدی تا به جهان نور یقین برگردد

نور ایمان و سعادت به زمین برگردد

 

 

مکّه با مقدم تو عطر بهاران دارد

دیده‌ی روشن تو رحمت باران دارد

 

کعبه بر شانه‌ی لطف تو توکّل کرده

با نفَس‌های مسیحایی تو جان دارد

 

مثل جَدّت تو نهادی حَجَرُ ٱلْأسْوَد را

ور نَه بی‌مرحمتت قامت لرزان دارد

 

هر کسی در دلِ او نورِ وِلایت جاری ست

به کرامات تو وُ چشم تو ایمان دارد

 

از نگاهت همه اعجاز و یقین می‌بارد

چشم‌هایت چقدر تازه مسلمان دارد

 

آیه آیه کلماتِ تو همه روشنی‌اند

خط به خط مُصْحَف تو جلوه‌ی قرآن دارد

 

لحظاتت همه از نور خدا لبریزند

مگر این شوقِ الهی تو پایان دارد

 

 

شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده

در عُرُوجی تو ولی شوقِ عبادت مانده

 

 

با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می‌گیرد

عطرِ اخلاص و مناجات و دعا می‌گیرد

 

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجْده‌هامان به نگاه تو بها می‌گیرد

 

تو ولی‌نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمتِ واسعه‌ات دستِ مرا می‌گیرد

 

تا بَقیعَت دلِ شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می‌گیرد

 

آنقدر بنده نوازی که دلِ چون من هم

عاقبت تَذْکِره‌ی کرب و بلا می‌گیرد

 

بانیِ روضه‌ی مولایی و باران باران

چشمم از محضر تو اذْن بُکا می‌گیرد

 

 

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

 

 

رهبرِ جان به کفِ اهل وِلایی آقا

مظهر بی‌بَدَل صبر و رضایی آقا

 

به تو وُ عزّت و ایثار و شُکوهت سوگند

عَلم افراشته‌ی خونِ خدایی آقا

 

بیرق نهضت مولا به روی دوشت

وارثِ سرخی خون شهدایی آقا

 

خطبه‌ی حیدری‌ات کاخِ ستم را لرزاند

دشمن تو نبَرَد راه به جایی آقا

 

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مِصْباحِ هُدایی آقا

 

مُصْحَفِ چشم تو از عشق حکایت دارد

راویِ غیرت و ایمان و وفایی آقا

 

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال مِنایی آقا

 

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائرِ جان به لبِ کرب و بلایی آقا

 

 

چشم‌های تو از آن ظهر قیامت می‌خواند

دم به دم در همه جا داشت مصیبت می‌خواند

 

 

غربت و بی‌کسی قافله یادت مانده

شام اندوه و شبِ هِلْهله یادت مانده

 

خارِ غم چشم تو را باز نشانده در خون

پای زخمی و پُر از آبله یادت مانده

 

در خرابه تو هم از پای نشستی آخر

قامتِ خم شده‌ی نافله یادت مانده

 

زخمِ بی‌مرهم چل روز اسارت آقا

سال‌ها سلسله در سلسله یادت مانده

 

سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده

تلخیِ طعنه‌ی صد حَرْمَله یادت مانده

 

 

قاتلت درد و غم و بی‌کسی عاشوراست

سالیانی ست دل زخمی‌ات إِرْبَاً إِرْبٰاست

 

یوسف رحیمی



[ چهارشنبه 21 مرداد 1394  ] [ 10:41 PM ] [ KuoroshSS ]

نوه‌ی حضرت زهراست تماشا دارد

 

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست

ما شنیدیم در این شهر که آقایی هست

دور این خانه شلوغ است اگر جایی هست

دردمندیم و دلی خوش که مداوایی هست

 

شب عید است بیائید حنا بگذاریم

سر به خاکِ قدم مردِ دعا بگذاریم

 

تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد

پَرِ گهواره‌ی تو روحِ مسیحا دارد

و حَسَن خیره به چشمان تو نجوا دارد

نوه‌ی حضرت زهراست تماشا دارد

 

جلوه‌ی نام علی بر تو مبارک بادا

سوّمین نام علی بر تو مبارک بادا

 

فُطْرُسی آمده و از تو پری می‌خواهد

از تو عیسیٰ نفَسِ ناب‌تری می‌خواهد

یوسف از دست تو مژگانِ تری می‌خواهد

که غبارِ قدمت رُفْته‌گری می‌خواهد

 

یاکریمیم و سرِ جاده‌ی تو شیعه شدیم

ما کنار پَرِ سجّاده‌ی تو شیعه شدیم

 

عشق وقتی به نهایت به نهایت برسد

تازه شاید که سرش بر کف پایت برسد

چشم جبْریل اگر سوی عبایت برسد

نه محال است مقامش به گدایت برسد

 

نه فقط پهنه‌ی افلاک نمک‌گیر توأند

تو از این کشور و این خاک نمک‌گیر توأند

 

مثل پیراهنِ یوسف که به کنعان آمد

مثل ابری که سر خاکِ بیابان آمد

صاحب خانه‌ی خود جانب ایران آمد

خانه‌ی مادری‌اش شاهِ خراسان آمد

 

خاکِ ما خانه‌ی تو سایه‌ی مُطلق داری

حقِّ آب و گِل و بر گردنِ ما حقّ داری

 

عشقِ ایرانی ما! کارِ بَنایت با ماست

حوض و فوّاره و ایوانِ طلایت با ماست

طاقِ گُلدسته، رَواق، آینه‌هایت با ماست

خادمیِّ حَرَم و صحن و سرایت با ماست

 

طرح زیباتری از باغِ جَنان می‌سازیم

و ضریح نویی با فرشچیان می‌سازیم

 

مصلحت بود اگر، شیرِ خدا می‌گشتی

تو علی هستی و شمشیرِ خدا می‌گشتی

مست از جلوِه‌ی تکبیرِ خدا می‌گشتی

تک سوار عرب و شیرِ خدا می‌گشتی

 

بازوی هاشمیت تیغ اگر بر می‌داشت

کربلا زیر قدم‌هات ترَک بر می‌داشت

 

رُخصتت بود اگر، یک تنه لشکر بودی

مِیْمَنِه، مِیْسَرِه بودی و مُکرّر بودی

ای امامِ بْنِ امام، از همه بهتر بودی

رخصتت بود اگر، حضرتِ حیدر بودی

 

کربلا دید پدر را نفَسَت یاری کرد

وَهْ که با نامِ تو عبّاس علمداری کرد

 

واژه‌ات خطبه شد و تیغِ علی‌وار آوَرْد

خطبه‌ات شورِ علی در دلِ پیکار آورد

چه بلایی به سرِ کاخِ ستمکار آورد

شیعه را با شب و شمشیر و دعا بار آورد

 

با تو در شام عجب معرکه برپا شده است

که دعا گوی شما زینبِ کبریٰ شده است

 

حسن لطفی



[ سه شنبه 20 مرداد 1394  ] [ 10:24 PM ] [ KuoroshSS ]

ای دوّمین علیِّ حسینی خوش آمدی

 

امشب قشنگ‌ترین شبِ لیلایی خداست

جشن تولّد گُلِ زهرایی خداست

 

باشد سِرِشت او ز تجلّای نورِ حقّ

زیباترین تجسُّم زیبایی خداست

 

تقوا و زهد و معرفت او زبان زد است

او بهترین نمونه‌ی شیدایی خداست

 

وقتی تمام هستی سالارِ زینب است

معلوم می‌شود همه‌ دارایی خداست

 

 

آئینه‌ی تمام نمای خدا شده

روحِ دعای ما سر سجّاده‌ها شده

 

 

ای مُنْتهای غایتِ ما، بی‌کران تویی

محبوبِ قلبِ فاطمه‌ی مهربان تویی

سلام الله علیها

روزیِّ ما ز دست کریمانه‌ی شماست

روزی دِهِ تمام زمین و زمان تویی

 

ای نورِ چشم حضرت آقای کربلا

بعد از حسین دلبرِ دلدادگان تویی

سلام الله علیه

این افتخار ماست که فامیلتان شدیم

پس شاهزاده‌ی همه‌ ایرانیان تویی

 

 

دلداده‌ایم و منتظر دلبریتان

یک روز هم بیا وطنِ مادریتان

 

 

رزقِ تمامِ عالمیان در دعای تو

ما زنده‌ایم به برکتِ یا ربَّنای تو

 

رُوحُ ٱلْأمین گدای درِ خانه‌ی شماست

از آن زمان که گشته دلش آشنای تو

 

بر روی گونه‌ی تو مَلک بوسه می‌زند

دل می‌برد تبسُّمَت از عمّه‌های تو

 

آقا چقدر شبیه عمو جانتان شدی

جانِ جهان فدای تو و بچّه‌های تو

 

 

بعد از علیِّ اکبرِ آقا تو ارشدی

ای دوّمین علیِّ حسینی خوش آمدی

 

 

ای روضه خوان اوّلِ کرب و بلا بخوان

ای غُصِّه‌دار حضرت خون خدا بخوان

 

از تشنگی و قحطیِ آب و عطش بگو

از شدّت گرسنگی بچّه‌ها بخوان

 

از آن غروبِ روزِ دَهِ سالِ شصت و یک

آتش کشیدن حَرَم و خیمه‌ها بخوان

 

از داغ‌های داغِ دلِ عمّه جانمان

هجده سَرِ سواره‌ی بر نیزه‌ها بخوان

 

این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست

از پاره پاره پیکر و آن بُوریا بخوان

سلام الله علیه

 

از هر کجا بخوان ولی آقای روضه خوان

از کوچه‌ی یهودیِ شام بلا نخوان

 

 

علیرضا خاکساری



[ سه شنبه 20 مرداد 1394  ] [ 8:44 PM ] [ KuoroshSS ]

اعجاز

 

همان وقتی که خنجر از تنِ خورشید سر می‌خواست

امامت از دلِ آتش چنان ققنوس بر‌می‌خواست

 

علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟

خدا او را به بزمِ عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست

 

علی در خونِ خود پرپر، علی با تیر در حنجر

علی از شعله‌ سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست

 

نباید شعله‌ی این ماجرا یک لحظه بنشیند

عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست

 

به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنسِ زنجیر است

که فریادِ بلندِ تشنگان، پیغامبر می‌خواست

 

مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی

به غیر از خونِ تن، دشمن از او خونِ جگر می‌خواست

 

امامت را زنی با جان و دل می‌بُرد آهسته

که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست

 

پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت امّا تمامِ عمر

صدای شرشر باران چه از جانِ پسر می‌خواست

 

غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش

که استعلام حقانیتش را از حَجَر می‌خواست

 

سیدحمیدرضا برقعی



[ دوشنبه 7 اردیبهشت 1394  ] [ 7:53 PM ] [ KuoroshSS ]

زین العابدین

 

به چشمانت نمی‌آید که اهل این زمین باشی

گمانم شهروند آسمان چندمین باشی

 

برایت فرش‌های پیش پا افتاده ناچیزند

تو با این منزلت باید که سجاده‌نشین باشی

 

تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده

بنا شد آن‌چنان باشی، بنا شد این‌چنین باشی

 

خدا می‌خواست تا دین را به دستان تو بسپارد

به بیماری دچارت کرد تا فردای دین باشی

 

به لطف آن همه داغی که در کرب و بلا دیدی

تمام عمر باید چشم تر بر آستین باشی

 

برای من نخی از رشته‌ی سجاده‌ات کافی‌ست

سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی

 

تو و عشق تو و پیشانی ساییده از سجده

فقط شایسته‌ات این است «زین العابدین» باشی

 

 

سیده تکتم حسینی


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 28 فروردین 1394  ] [ 3:11 AM ] [ KuoroshSS ]

آید به یاد

 

از گلستان لاله های پرپرم آید به یاد

از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد

 

با دل خود هر زمانی را که خلوت می کنم

در اسارت آنچه آمد بر سرم آید به یاد

 

سالها از ماجرای کربلا بگذشت،  باز

هر نظر آن صحنه ی حزن آورم آید به یاد

 

هر کجا آب است آتش می زند بر جان من

چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد

 

هر جوانی را که می بینم به یاد کربلا

گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد

 

چونکه بینم شیرخواری را کنار مادرش

از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد

 

می شوم از آتش شرم و محن چون شمع آب

چون ز حال عمه ی غم پرورم آید به یاد

 

من که بر جسم پدر از بوریا کردم کفن

روز و شب زآن جسم از جان بهترم آید به یاد

 

حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع

وایِ دل چون آن وداع آخرم آید به یاد

 

چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی

سرگذشت خواهر کوچکترم آید به یاد

 

از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز

از نظر نارفته داغ دیگرم آید به یاد

 

 

سیدرضا مؤیّد


ادامه مطلب ندارد
[ پنج شنبه 17 مهر 1393  ] [ 11:49 PM ] [ KuoroshSS ]