فکرَش را بکن!!!
چه مرگ ِ قشنگی می تواند باشد!
تو از کوچه مرا صدا بزنی
و من از شدت ِ شوق
در و پنجره را با هم قاطی کنم . ..


فکرَش را بکن!!!
چه مرگ ِ قشنگی می تواند باشد!
تو از کوچه مرا صدا بزنی
و من از شدت ِ شوق
در و پنجره را با هم قاطی کنم . ..
تو نباشی نَفَسم را به دَرَک خواهم داد
پاسخ ِ لطف ِ خدا را مَتَلک خواهم داد
دوره گردی اگر از کوچه یِ تقدیر گذشت
جان ِ شیرین و جگر را به نمک خواهم داد
تو نباشی همه یِ ثانیه ها مرگ ِ من است
صورت ثانیه را دست ِ کُتَک خواهم داد
گور ِ بابایِ شعور و ادب و شخصیّتم
ناسزاهایِ رکیکی به فلک خواهم داد...!!
به درک رفت اگر وزن ِ غزل .... شعر فدای سر تو
تو نباشی همه یِ زندگی ام را به درک ..... خواهم داد
اشتباه نکن!
نه زیبایی تو
نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم ...
دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میلههای قفس
آسان نیست.
آنچه که پنهان میماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار میشود.
دوستت دارم
و نقشهیی از بهشت را میبینم
دورادور
با دو نهر از عسل
که کشان کشان
خود را به خانه من میرسانند.
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﻧﺪ
ﻋﻤﯿﻖ
ﻣﺜﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ.
ﺣﻠﺰﻭﻥ ﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﻧﺪ، ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﯼ ﮐﻮﭼﮑﻢ!
ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﯽ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﺎ ﺑﻠﻌﯿﺪﻥ ﺯﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ.
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب ٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم ...
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار تو ام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
مرد مغرور قصه هاي من
از كنار عاشقانه هايم بي تفاوت نگذر
من تمام شب را
با خيال عشق تو
شعر مي كنم
و با يك نگاهت
تاقله ي قاف آرزوها
پر مي كشم
با لبخندت
پري هاي كوچك عشق
باله مي رقصند
و با بغضت
دلم چون اناري
مي تركد
مرد مغرور من
عشق را
در پُك هاي سيگارت دود نكن
و از
بيقراري هاي هر شبت
غصه نساز
رها شو
و دوست داشتن را فرياد بزن
محبوب من
آغوشم
بستر گرمي ست
براي سرد كامي هاي روزگارت
تو تنها يك قدم بردار
من قول مي دهم
كه شانه هايم
مأمن دل خستگي هاي تو باشد
به حرمت نان و نمک
که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
می خواهم
این زخم تا همیشه تازه بماند...!