مرد مغرور قصه هاي من
از كنار عاشقانه هايم بي تفاوت نگذر
من تمام شب را
با خيال عشق تو
شعر مي كنم
و با يك نگاهت
تاقله ي قاف آرزوها
پر مي كشم
با لبخندت
پري هاي كوچك عشق
باله مي رقصند
و با بغضت
دلم چون اناري
مي تركد
مرد مغرور من
عشق را
در پُك هاي سيگارت دود نكن
و از
بيقراري هاي هر شبت
غصه نساز
رها شو
و دوست داشتن را فرياد بزن
محبوب من
آغوشم
بستر گرمي ست
براي سرد كامي هاي روزگارت
تو تنها يك قدم بردار
من قول مي دهم
كه شانه هايم
مأمن دل خستگي هاي تو باشد

