ن از عشق نوشتم، تو مرا زمزمه كردى
من از بوسه نوشتم، تو مرا وسوسه كردى
من از مهر شب و وصل و خيال تو نوشتم
شنيدى و تو خنديدى و رفتى و مرا مضحكه كردى
تو احساس مرا ديدى و در قالب يك طنز
بخنديدى و احساس مرا مسخره كردى
نرنجم ز تو اى عشق... تو خوش باش
نويسم به دريا، به ساحل كه مرا تجربه كردى
نرنجم، ، نه نفرين، نه توهين
تو خوش باش و ز خوش بودن تو من
تفال زده بر حافظ دل مست
بديدم، بدانم، بخواندم
كه هرگز نتوانى، فراموش نمودن
همه احساس و غم دل كه به دل مغلطه كردى...
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سوالات کتاب تست کنکورت
عاشق که باشی بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟
دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟
همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟
می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟
خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم
بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت
عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت
گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت
گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت
می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت
می هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت
با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت

