دلبرا
درهوس دیدن رویت
دل من تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم
گوشه دفتر
غزل ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر
این عاشق دلسوخته ارباب ندارد
در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
باهمه تلخی وشیرینی خود میگذرد
عشقها میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
وفقط خاطره هاست
که چه شیرین وچه تلخ
دست ناخورده به جا میمانند

