بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد |
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد |
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند |
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد |
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید |
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد |
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون |
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد |
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته |
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد |
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش |
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... |
عبدالعلی نگارنده
اربعین
اربعين آمدوچشم هابازگريان مي شود
كربلا ماتم سراي اهل ايمـان مي شود
غصه هاي آل طه در مسير كوفه و شام
ياد شام تارشان در كنج ويران مي شود
باز تازه غصه هاي كربلا در نزد زينب
سيدسجادزين غم اشك ريزان مي شود
مجلس شام يزيد و لعل لب هاي حسين
زيرچوب خيزران بازخونريزان مي شود
گوشة ويرانه گويا غنچه اي روييده است
آه وصدافسوس كه آن هم برگ ريزان ميشود
باز گويا يك سري بي تن به نزددخترش
يا كه خورشيدي به نزد ماه ميهمـان مي شود
باز گويا دختري از شوق ديــدار پــدر
گريه و زاري نموده تا كه بي جان مي شــود
باز گويا جابر آيد با عطيه كربـــلا
حال اوزين ماتم عظمي پريشان مي شود
باز گويا زينب غم ديده از شـــام بــلا
مي رسد بر كربلا و زار و نالان مي شود
كاروان آل ياسين مجلسي برپا نمـــوده
دشت خون بااشك زينب سيرباران ميشود
غم فزون گشته زحدغمخوارزينب رفته است
تا ابد دنياي او همچون غمستان مي شود
ناله هاي زينب و خون دل سجــــاد دين
تازه است هر روز تا مهدي نمايان مي شــــود
راجي اندر اين عزا باشيعيان هم ناله است
دارد اميدي كه روز حشر شادان مي شود
محمد رجب زاده (راجی)
قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت |
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت |
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید |
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت |
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت |
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت |
جلوه روح خدا در افق خون تو دید |
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت |
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت |
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت |
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب |
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت |
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد |
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت |
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب |
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت |
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند |
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت |
نصراللّه مردانی
بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد |
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد |
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند |
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد |
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید |
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد |
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون |
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد |
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته |
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد |
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش |
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... |
عبدالعلی نگارنده
یاس کبود
ای کربلا به قافله کربلا ببین
حال مسافران به درد آشنا ببین
ما زائران خون خداییم کربلا
بر کاروان زائر خون خدا ببین
سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
احوال ما ز وضع پریشان ما ببین
من زینبم که درد چکد از نگاه من
در هر نگاه شعله چندین بلا ببین
رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین
اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
آثار تازیانه و بند جفا ببین
هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین
از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین
هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین
ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
تا او کند سفارت عظما به پا ببین
اربعین(مصیبت)
باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون
دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال
جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش
جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین
جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن
گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالة ای وای حسین آوردند
بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند
آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد
نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستة عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش
گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریة زینب کبری همه را آتش زد
گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم
حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت
کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم
روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین
دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم
شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام
گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
"میثم" ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند
سوغات شام
«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»
گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام
اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام
اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام
همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام
اربعین(مصیبت)
سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
بازگشت به وطن
عمر سفر آمد به سر مدینه
داغ دلم شد تازه تر مدینه
فریاد زن اعلام کن خبر ده
برگشته زینب از سفر مدینه
از کربلا و شام و کوفه سوغات
آورده ام خون جگر مدینه
هم داده ام از دست شش برادر
هم دیده ام داغ پسر مدینه
از کاروان بی حسین و عباس
ام البنین را کن خبر مدینه
گردیده جسم یوسف پیمبر
از قلب زینب پاره تر مدینه
پیراهن او را بگیر از من
بر مادرم زهرا ببر مدینه
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
جان مرا لب تشنه سر بریدند
هجده عزیزم را به خون کشیدند
هم پیکرش را پاره پاره کردند
هم سینه اش را از سنان دریدند
گه دور خیمه گه به دور مقتل
با کعب نی دنبال ما دویدند
با کام خشک از هیجده عزیزم
بین دو نهر آب سر بریدند
از کربلا تا شام لحظه لحظه
رأس حسینم را به نیزه دیدند
اعضای او گردیده سوره سوره
آیات قرآن از لبش شنیدند
حالا که آمد این سفر به پایان
اکنون که از ره کاروان رسیدند
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
دادم ز کف گل های پرپرم را
عبدالله و عباس و اکبرم را
راهم مده راهم مده که با خود
نآورده ام گل های پرپرم را
دیدم به روی شانة ذبیحم
با کام عطشان ذبح اصغرم را
تا سر بریدند از تن حسینم
دیدم لب گودال مادرم را
وقتی سکینه تازیانه می خورد
کردم صدا جد مطهرم را
دردا که با پیشانی شکسته
دیدم به نی رأس برادرم را
تا بر حسین خود کنم تأسی
بر چوبة محمل زدم سرم را
یک روزه یک باغ گلم خزان شد
از دست دادم یار و یاورم را
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
عریانِ تن در خون شناورش بود
پیراهنش گیسوی دخترش بود
آبی که زخمش را به قتلگه شست
در آن یم خون اشک مادرش بود
وقتی که جسمش را به بر گرفتم
لب های من بر زخم حنجرش بود
یک سوی او نعش علی اکبر
یک سوی او دست برادرش بود
من زائر جسمش کنار گودال
زهرا به کوفه زائر سرش بود
پیشانی اش را جای سنگ دشمن
نقش سم اسبان به پیکرش بود
با من بنال از داغ آن شهیدی
کز نوک نی چشمش به خواهرش بود
از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر
بر زخم دیگر زخم دیگرش بود
بر یوسف زهرا ز سوز سینه
قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه
مشکل به روی مشکل
تا سایه سرت به سر محملم فتاد
برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد
یک اربعین بود که ندیدم جمال تو
وین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد
ای کشتی نجات ز طوفان دوری ات
موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد
بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیر
یک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد
برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دوید
دل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد
دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخ
مُردم همین که بار در آن منزلم فتاد
شد گریه رقیه سبب تا ببینمت
هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد
شد باز بند دست من و باز کی شود
بند مصیبتی که به پای دلم فتاد
اربعین(مصیبت)
ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار
محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد
اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس
اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد
اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند
اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره
اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند
ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست
تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتابﹾ آتش درون سینه دارم
خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم
بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم
اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه
ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد
گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟
بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند
جستجوی کربلا
بوی گل ها از فضا، می رسد با دود و خون
یاد روزی کین زمین، غرق آتش بود و خون
هر طرف نخلی ز پا افتاده بود
پا و دست و سر جدا افتاده بود
عمه جان زینب(2)
بر مشامم می رسد عمّه بوی کربلا
می کنم با خون دل، جستجوی کربلا
من به صحرا، اشک من بر رخ دوید
در تکاپوی عزیزان شهید
عمه جان زینب(2)
دست گلچین بشکند، کین جنایت آفرید
لاله ها را پر شکست، باغبان را سر برید
غنچه خونین من اصغر کجاست؟
لاله سرخم علی اکبر کجاست؟
عمه جان زینب(2)
یک پیرهن
گلم پرپر شد و بوی گلاب آید ز خاک او
بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»
نمی گویم چها دیدم که از من باخبر بودی
به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»
نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»
به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»
اربعین(مصیبت)
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم
زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم
تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم
مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم
تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم
قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم
زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم
برگشت کاروان کربلا
اگر چه اشک گرمی ارمغان آورده ام مادر
نسیم سردم و بوی خزان آورده ام مادر
نیاید کس به استقبال من زیرا که می سوزد
ز هرُم شعله ای کز سوز جان آورده ام مادر
به این بی دست و پایی بی پر و بالی نمی دانم
چه باعث شد که رو در آشیان آورده ام مادر
اگر من زنده برگشتم ز صحرای شهادت ها
ز صدها مرگ تدریجی نشان آورده ام مادر
رهانیدم ز طوفان ستم ها کاروانی را
که اینک بی برادر کاروان آورده ام مادر
حسینت را نیاوردم من و از داغ جانسوزش
دل خونین و چشم خون فشان آورده ام مادر
به جا از یوسفت ماندست یک پیراهن خونین
که با خون دل آن را ارمغان آورده ام مادر
کمک کن زینبت را تا کنار قبر پیغمبر
که مانند تو جسمی ناتوان آورده ام مادر
دوبیتی های اربعین
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
رحمى اگر كه دارید یك قطره آب آرید
اى اهل كوفه رحمى این طفل جان ندارد
خواهد كه آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح دست و پا زد
امروز روى دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه كوشد تا اشك خود بنوشد
اشكى كه تركند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پائیز لب چون دو چوبه خشك
این غنچه بهارى غیر از خزان ندارد
اى حرمله مكش تیر یكسو فكن كمان را
یك برگ گل كه تاب تیر و كمان ندارد
شمشیر اوست آهش، فریاد او تلظّى
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
رحمى اگر كه دارید یك قطره آب آرید
بر كودكى كه در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا كشتنم بجنگید
این شیر خواره بر كف تیغ و ستان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشك خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مكان ندارد
میثم- به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آن كو از این مصیبت آه و فغان ندارد
استاد سازگار
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
یک پر نه ،دو پر نه !سهم تو تیر سه پر شده
سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده
تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده
لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده
آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده
یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده
.....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
رحمان نوازنی
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد
خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد
خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کولاک مادر برسد
زیر خورشید نشسته به خودش می گوید
تیر نگذاست که یک جمله به آخر برسد
علیرضا لک
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است
حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
حسن لطفی
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست
بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست
گفتی که مکِش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
علی اکبر لطیفیان
كجا خفتی کجا گنجینه من؟
رباعي
در كودكيامامير صدها مَردَم
همراه، جلالت علي آوردم
آوارهترين عاشق ثاراللهم
از اول عمر خود بيابانگردم
***
كجا خفتی کجا گنجینه من؟
بیا بیرون ز خاک آیینه من
از آن لحظه که قدری آب خوردم
كمی شیر آمده در سینه من
سید محمد بابا میری
****
صدای مادری غرق نیازه
وجودش یکسره سوز وگدازه
کمی آهسته تر دفنش کن ای شاه
ببین چشم قشنگش نیمه بازه
جواد حیدری
برا تو لاي لايي خونده اصغر
رباب است و خروش و خسته حالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
اگر گهواره را پس داده بودند
دلش خوش بود با طفل خیالی
***
نمودي بر پدر ياري عزيزم
از او كردي طرفداري عزيزم
الهي مادرت دورت بگرده
چه قبر كوچكي داري عزيزم
***
فداي چشم تو كه نيمه بازه
بگو با داغ تو مادر چه سازه
اگر چه گوش تا گوشت بُريدند
رقيه با تو در راز و نيازه
***
تو رفتي و شدم درمونده اصغر
لباسات پيش مادر مونده اصغر
پدر در وقت دفنت جاي تلقين
برا تو لاي لايي خونده اصغر
***
به پشت خيمهاي مولا خجل رفت
به همراهش دل صد خسته دلرفت
الهي بيش از اين زنده نمونم
تموم آرزوهام زير گل رفت
***
پس از عباس دشمن بي حيا شد
دگر نزديكتر بر خيمهها شد
چنان تير سه شعبه داشت سرعت
سر اصغر به يك بوسه جدا شد
***
در دشت بلا تیر و سنان می بارد
گویی که فلک خون به زمین می کارد
ای کاش کسی ز حرمله می پرسید
نوزاد ، گلو ، تیر ، چه نسبت دارد
از لایی لایی واژه ای بهتر نداری
هر روز می سوزی و خاکستر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری
برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد
برگشته ای؛ این را خودت باور نداری
می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لایی لایی واژه ای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا می افتی
می سوزی از این که علی اصغر نداری
این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست
«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری
حسن بیاتانی
كمی انصاف
یک تیر سه شعبه آمد و رسوا شد
ذکر لب اهل خیمه واویلا شد
با حسرت و آه زیر لب گفت حسین:
این تیر چگونه در گلویت جا شد؟!
*******
ای تیر، خطا كن! هدفت قلب رباب است
یا حنجره سوختهٔ تشنهٔ آب است؟
كوتاه بیا تیر سه شعبه، كمی آرام
هو هو نكن این شاپرك تبزده خواب است
او آب طلب كرده فقط، چیز زیادی است؟
گیرم كه ندادند ولی این چه جواب است؟
رنگش كه پریده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تیر! تو نه، چارهٔ كارش فقط آب است
□
این طفل گناهی كه نكرده كمی انصاف
این جاست، ببینید كه حالش چه خراب است
این مرثیه را ختم كنید آی جماعت!
یك جرعه نه، یك قطره دهیدش كه ثواب است
سید محمد بابا میری
به لبم امده جانم
********
نفس در قفس سینه تلاطم بکند
کاش که این حرمله یک لحظه تجسم بکند
تیر چه با ساقه گندم بکند
آه چه می شد که سفیدی گلوگاه تو را گم بکند
به لبم امده جانم
که اگر تیر رها شد زکمان
مقصد آن چیست؟
دهان؟
یا که عروق شریان؟
یا که رگان؟
یا نکند قلب تو یک مرغ پر و بال زنان
تیر بین دهان باز کمان ؛ مانده خودش هم به عجب!
اُف به رگ غیرت مردان عرب!
طول قد طفل رباب است حدود سه وجب
از چه سبب بود چنین فاجعه ای؟
باز بنازم به پاکی نسب
از چه سبب باز بنازم به اسم و به لقب
تیر از دور می آید
هدفش از همه اعضای تو، بر فرض گلو!
تیر بزرگ است
کجا؟ از جهت طول یا عرض گلو را بزند
از وسط حنجر تو ، قد تو را تا بزند
تیر می آید که سه تا شعبه در این نقطه زیبا بزند
ماهی قرمز شده!
ای برکه تو سنگ شده
با ضربان دل تو تیر هماهنگ شده
دست پدر باز شده
تُنگ شده،تَنگ شده
رشته قنداقه تو قرمز پر رنگ شده
زرد شده صورت تو
گندم بی ساقه شده
تیر گلو را زده
با خون تو قنداقه شده
و پدر آمده با هیچ جوابی!
نه قراری
نه تابی
نه به دستش "علی اصغر " و نه قطره آبی!
چه حسابی ، چه کتابی
مهدی رحیمی
اشعار حضرت علی اصغر علیه السلام
هر كي گوشش به سخن هاي منه
ديگه از تشنگي فرياد نزنه
هر چي يار داشته بابا فدا شده
بچه ها ديگه بابا تنها شده
باباي ما ديگه سقا نداره
رفته و براي ما آب بياره
من از اون گوشه ي خيمه مي ديدم
حرفاشو با قوم كافر شنيدم
مي خواد از ماها خجالت نكشه
داره از دشمن و منت مي كشه
نمي گم منت ذلت مي كشه
بلكه منت هدايت مي كشه
بچه ها دست بابا خوني شده
گمونم شش ماهه قربوني شده
عباشو طوري رواصغر كشيده
گمونم خيلي خجالت كشيده
شعید غلامعلی رجبی
نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد
گرفته اند ز روی تو انشعاب زیاد
که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد
اگر به سن اباالفضل می رسیدی تو
یقین به سینه نمی زد دگر رباب زیاد
همینکه شیر به او می دهی بس است رباب
نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد
برای خاطر شش ماه بعد سر ظهر
ببر علی خودت را به آفتاب زیاد
بگیر سخت تر آماده ی نبردش کن
مده علی خودت را به سینه تاب زیاد
خلاصه اینکه به شش ماه دل بکن از او
خلاصه اینکه نکن روی او حساب زیاد
شبیه حرف بدی کز دهن در آمده است
دریغ و درد که تیر از کمان در آمده است
برای اهل حرم حاوی پیام بدی است
که گاهواره ی تو از تکان در آمده است
یقین به علت زیر گلوی چون ماهت
هزار حرمله هم از گمان در آمده است
سرت به واسطه تکیه ی سه شعبه تیر
چه سربلند از این امتحان در آمده است
چنان رها شده که غیر بچه های حرم
صدای همهمه ی دشمنان در آمده است
سه شعبه چیست سه شعبه سه خنجر تیز است
که زهر خورده سپس از دکان در آمده است
سه شعبه...آه...نه بذار تا خیال کنم
ز حنجر تو سه تا استخوان در آمده است
مهدی رحیمی
به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده
زره پوشيده از قنداقه، بي شمشير مي آيد
شجاعت ارث اين قوم است، مثل شير مي آيد
به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده
چقدر آبي به اين چشمان بي تقصير مي آيد!
زبانش كودكانه است و نمي فهمم چه مي گويد
ولي مي خوانم از چشمش كه با تكبير مي آيد
به چيزي لب نزد جز آه از لطف ستم، اما
نمي دانم چرا از دست دنيا سير مي آيد!
جهاني را شفاعت ميكند با قطره ي اشكي
كه از چشمش تو گويي آيه ي تطهير مي آيد
الهي بشكند دست كماندار تو اي صياد
كه آهو برَه اي شش ماهه در نخجير مي آيد
چه زخمی خورده آیا بر کجای طفل شش ماهه!؟
كه با خون دارد از اين زخم بوي شير مي آيد!
□
بخواب اي كودكم، لالا...، كه سيرابت كند دشمن
بخواب اي كودكم، لالا...، كه دارد تير مي آيد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
شعر علیرضا لک
اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است
اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است
يا حنجرة سوختة تشنة آب است؟
كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام
هوهو نكن اين شاپرك تبزده خواب است
او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟
گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟
رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تير! تونه، چارة كارش فقط آب است
□
اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف
اينجاست، ببينيد كه حالش چه خراب است
اين مرثيه را ختم كنيد آي جماعت!
يك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب است
شاعر سیدمحمد بابامیری
حضرت علی اصغر(ع)
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را
مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را
من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را
بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را
گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را
تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را
سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را
عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را
بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه
می دونم کثیف شـدم غرق گناهم
دروغه اگه بگم که رو بــه راهم
یکی تو دلم می گه رویات سرابه
زیارت توی حرم فقـــط یه خوابه
نذار بسوزم تو غمها آقا جونه رقیه
بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه
همه من رو نوکر شما می دونن
ولی ریخته پیشتون آبــــروی من
به خودم می گم که تقدیرم همینه
همیشه پیش شما سرم پائیــــــنه
نذار آبروم بریزه اقا جونه ابا الفضل
بذار بمیرم تو کرببلا جون ابا الفضل
هیئت، دوباره روضهی ارباب پا گرفت
هیئت، دوباره روضهی ارباب پا گرفت
باران رحمت دلم از ابتدا گرفت
دست نیاز، زمزمهی کربلا گرفت
اینجا اگرچه سوخت دل من، شفا گرفت
همراه نالههای دلم نی، نوا گرفت
روضه - نشستهایم که آتش زنیدمان
آه از دمی که شرم نکردند کوفیان۱
بستند آب را به روی باب آسمان
میدیدی آسمان را "کَالنّار کَالدُّخان۲"
چون دود، آسمانِ عطش شد، هوا گرفت
کوفه- حرامیان همه مشغول مستحب
شبمسلکان تیره همه در نماز شب
از یاری تو تنها حرفیست روی لب
دینها بدون علت و اعمال بیسبب
اینگونه شد که بردن سرها بها گرفت
مقتل سری برابر مادر بریده شد
از قتگاه نالهی حیدر شنیده شد
تا جسم او چو ماهی در خونتپیده شد
آن سوی دشت معجری از سر کشیده شد
آتش سراغ خیمهی آل عبا گرفت
خیمه- میان شعله یتیمان بیگناه
زنهای داغدیده و اطفال بیپناه
رفتی و میرود دل زینب هزار راه:
"رفتی و قامت من غمگین خمیده ...۳ "آه
در امتداد سیرهی زینب صدا گرفت
نیزه -هجوم زخم روی زخم روی زخم
باران سنگهای هدفدار سوی زخم
سرنیزههای تشنهی در آرزوی زخم...
شمشیرهای کند که در جستجوی زخم...
مولا! چگونه برتنت این حجم جا گرفت؟
یک دشت دور پیکر تو دشمن تو بود
چون صید دست و پا زده در خون تن تو بود
صد گرگ نابرادر و پیراهن تو بود
این بیتها روایت جان دادن تو بود
هر چند واژهواژه جان ِ مرا گرفت...
۱- از مصرع «آه از دمی که لشگر اعدا نکرد» از محتشم کاشانی
۲"- یحول العطش بینه و بین السماء كالدخان" بر اساس روایتی از بحار الانوار درباره حالت امام علیهالسلام در عاشورا
۳- "چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع / رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند" از حبیب الله چایچیان
شاعر : امیر علی شریفی