هفتاد و دو زمزمند اما تشنه !
از هرم عطش لبان گلها تشنه
از شرم فرات مانده اینجا تشنه
اینجا چه عجیب داستانی شده است
هفتاد و دو زمزمند اما تشنه !
"سید حبیب حبیب پور"
هفتاد و دو بار اتفاق
در سینه ، هزار اشتیاق افتاده است
در دل ، غم سنگین فراق افتاده است
یک قصه ی عاشقانه در این صحرا
هفتاد و دو بار اتفاق افتاده است
"سید حبیب حبیب پور"
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
شکی زده بر عرش زهرا مادر تو
یک سال این دوری مرا آزرده کرده
آقا صفایی دارد این محرم تو
وقت نشستن در عزای تو همیشه
بوسیده ام با اشکهایم پرچم تو
جان می دهم هر شب میان روضه هایت
تا صبح می گیرم نفسها با دم تو
من خواهشی دارم ز تو ارباب خوبم
تا زنده ام باشم اسیر ماتم تو
زهرا دعا کرده گرفتار تو باشم
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
حتی کلیسا هم برایت دم گرفته
ناقوس غم سرکرده آقا در غم تو
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
لبان ماهی تشنه درون گهواره
میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد
نشست پای عطش تا که دل به دریا زد
قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد
دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت
و مشک خالی خود را پر از فضائل کرد
لبان تشنه و چشمان آب دیده او
به چشمهای همه آب دیده نازل کرد
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
خدا نوشت و خودش را ضمیر فاعل کرد
"علیرضا محبوبی زاده - سیرجان"
مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل، سفاک است، و او سفاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق، چوگان باز میدان عمل
عشق، صید از زور بازو افکند
عقل، مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین، لاینفک است
آن کند تعمیر، تا ویران کند
این کند ویران، که آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق، کمیاب و بهای او گران
عقل، محکم از اساس چون و چند
عشق، عریان از لباس چون و چند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید: شاد شو، آباد شو
عشق گوید: بنده شو، آزاد شو
عشق را آرام جان، حریت است
ناقهاش را ساربان، حریت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟
آن امام عاشقان، پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله، بای بسمالله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده خیرالملل
دوش ختم المرسلین، نعم الجمل
سرخ رو، عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت آن کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده، حق از قوت شبیری است
باطل، آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت، رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر حلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت، قطع استبداد کرد
موج خون او، چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بنای لا اله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا، لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سرَ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تندسیر و کامگار
تیغ، بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ما سوالله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل، خون کشید
نقش الاالله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعلهها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا، ای پیک دور افتادگان!
اشک ما بر خاک پاک او رسان
"اقبال لاهوری "
این ماه محرم است
در سینه ی خود داغ فراوان دارد
آب است ولی آتش سوزان دارد
این ماه محرم است و این ابر دلم
ابری که تمام سال باران دارد
ای عشق!
ای عشق! بوسه گاه لبت را به من بده
ای پرده شاعرم ،ادبت را به من بده!
یک ذرّه آفتاب ،چشیدم دلم گرفت
لطفاً شراب تلخ شبت را به من بده
بر خوان عشق، بنده ی ناشکر هستی ام
سیر از محبّتم، غضبت را به من بده
امروز من پیامبر قوم سایه ام
فردا جلال و جاه رَبَت را به من بده
بذری عمیق در دل یک انجماد آه!
بی تاب رویشم، طربت را به من بده
با«کوثر» امتحان کن، اگر سینه ام نسوخت
«تبت یدا ابی لَهَبَت » را به من بده
ای مرثیه خوان! ز چشم و ابرو بگذر
1-
چون خونِ خدا، بیا مسلمان باشیم
یا حداقل، شبیه سلمان باشیم
مولا، سگ آستان نمیخواهد مَرد!
او کرده قیام، تا که «انسان» باشیم
2-
من خون خدا، شکوه بسم الله
گویندهی «لا اِلهَ اِلا اللهَم»
در سینه اگر محبت من داری
ارباب مخوان مرا، که عبداللهم
3-
گفتی به من ارباب! خطا گفتی تو
شرمنده شدم ز دوست، تا گفتی تو
من بندهام و مقام من جز این نیست
شرک است به بنده ای «خدا» گفتی تو
4-
غافل تو ز لا اله الا اللهی
هرگز به حریم «او» نداری راهی
در وادی شرک میروی، گمراهی
در عشق، اگر شدی حسین اللهی
5-
وقتی که حسین را تو «سین» میخوانی!
در تعزیه، روضهی حزین میخوانی
یعنی که حماسه را غلط میفهمی
وقتی که ز کوه این چنین میخوانی
6-
ای مرثیه خوان! گزافه گفتن کفرست
با لهجهی دین، خرافه گفتن کفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز این، سخنی اضافه گفتن کفرست
7-
با کرب و بلا، سراب میبافی تو
یک پرسش بی جواب میبافی تو
مفهوم حسین را نمیفهمی، حیف
با خون حسین، آب میبافی تو!
8-
ای مرثیه خوان! ز چشم و ابرو بگذر
از خال لب و کمند گیسو بگذر
این مرد بزک کرده! ابو فاضل نیست
تکبیر بگو! از این هیاهو بگذر
9-
غافل ز کرامت مُحرّم هستیم
دلدادهی بزم سوگ و ماتم هستیم
با خنجر جهل، سر بُریدیم از عشق
ما ابن زیاد و ابن مُلجم هستیم!
10-
ای مرثیه خوان! ز های و هو میگویی
از رأس بریده و گلو میگویی
از داغ اسارت و تنور و گودال
پس کی ز حسین ُسرخ رو میگویی!؟
11-
ای مرثیه خوان! ز نور جانت خالی ست
از پرتو معرفت، جهانت خالی ست
این روضه نمیدهد به ما حالی چون :
از عشق و حماسه، داستانت خالی ست
12-
در مرثیهات، حسین تنها «سین» ست!
در کرب و بلا، شکسته ای غمگین ست
تو تاجر گریه ای و جای شک نیست
از تلخی سوگ، کام تو شیرین ست!
13-
این روضه وضو ندارد و زیبا نیست
دنیا زده است، شیعهی مولا نیست
این «سین» که تو خوانده ای، به قرآن سوگند!
در سورهی سرخ ظهر عاشورا نیست
14-
ای مرثیه خوان! نگاه تو زیبا نیست
چون روح تو، از تبار عاشورا نیست
گفتی سبب قیام دریا، آب است!
این روضه، شناسنامه دریا نیست
15-
ای مرثیه خوان! روضه غفلت کافیست
با ذکر خرافه، کسب شهرت کافیست
از خون خدا، برادر من! شرمی
با سکهی کربلا، تجارت کافیست
16-
ای مرثیه خوان! روح تو نورانی نیست
آیینه در این روضه که میخوانی نیست
بر روی حماسه میزنی سیلی تو
با دست خرافه، این مسلمانی نیست!
17-
ای مرثیه خوان! کرب و بلا ماتم نیست
میراث حسین، درد و داغ و غم نیست
جان مایهی نهضت حسینی این ست :
«هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست»
18-
ای مرثیه خوان! زبان عاشورا باش
هم قبلهی کاروان عاشورا باش
با لهجهی سرخ عشق، همچون زینب
بر خیز و حماسه خوان عاشورا باش
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
لبان ماهی تشنه درون گهواره
میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد
نشست پای عطش تا که دل به دریا زد
قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد
دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت
و مشک خالی خود را پر از فضائل کرد
لبان تشنه و چشمان آب دیده او
به چشمهای همه آب دیده نازل کرد
و من به دست تو ایمان می آورم عباس...
خدا نوشت و خودش را ضمیر فاعل کرد
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
صد شکر دارد گریه آقا بر غم تو م
شکی زده بر عرش زهرا مادر تو
یک سال این دوری مرا آزرده کرده
آقا صفایی دارد این محرم تو
وقت نشستن در عزای تو همیشه
بوسیده ام با اشکهایم پرچم تو
جان می دهم هر شب میان روضه هایت
تا صبح می گیرم نفسها با دم تو
من خواهشی دارم ز تو ارباب خوبم
تا زنده ام باشم اسیر ماتم تو
زهرا دعا کرده گرفتار تو باشم
یک خلق روزی می خورند از این کم تو
حتی کلیسا هم برایت دم گرفته
ناقوس غم سرکرده آقا در غم تو
در سینه ، هزار اشتیاق افتاده است
در سینه ، هزار اشتیاق افتاده است
در دل ، غم سنگین فراق افتاده است
یک قصه ی عاشقانه در این صحرا
هفتاد و دو بار اتفاق افتاده است
اشک
هست در چشمِ عاشقان تا اشک
روضه آغـاز می شود بـا اشک
دست انـداخت و به نام عـلی
آمـد از پشتِ پـلک بـالا اشک
نـام اربـاب آمده کـه گذاشت
بعدِ یـک سـال پـا به دنیا اشک
نـام اربـاب آمـد و نـشنـاخت
بـاز در چشمِ مـن سـرا پـا اشک
پـس بـه نـامِ حسین مـی ارزد
دو سـه تـا قطره اش به دریا اشک
بـه امـیـدِ شـفـاعتـت هـم نـه!
از شـمـا ذکـرِ روضـه، از مـا اشک
جــمـع گـردیـده آتــشِ دوزخ
تـا شد از جـمـع چشـم، منـها اشک
تا کـه از گـونـه خـورد روی زمیـن
گـشـت در روضـه اربـاً اربـاً اشـک
پـس بـه نـام لبـانِ خـشـک عـمـو
بـنـویـسـد مـشـک، بـابـا، اشـک
کــاروانــی رسـیـده اسـت از راه
کـه گـرفتـه است چـشمِ مـا را اشک
اشــک ریــزِ تـوام خـدا را شـکـر
مـن مـریـضِ تـوام خــدا را شـکـر
قصه عاشورائي
آب را به روی بچه های آسمان بسته اند. لبهای زنها و کودکان خشکیده است. مرد مامور می شود تا مشک آبی به اهل حرم برساند. مثل عقابی بر یالهای اسب سوار می شود و به سمت دریا کشیده می شود.
فصل برگریزان است و مرد می خروشد و برگهای زرد در زیر سمهای اسبش له می شوند.
پشت سرش ابری سیاه سرفه می کند؛ پیش رویش دریایی تشنه منتظر ایستاده است.
مرد با شتاب میتازد و راه در پشت سرش گم میشود .
ابرها همچنان میغرند و او بی هیچ واهمه ای همچنان پیش میرود.
کم کم دریا برایش آغوش باز می کند. موج ها به احترامش برمیخیزند. فرشتههای نگران، لبخند میزنند.
لبهای ترک خوررده مرد، همچون کبوتری به سمت خنکای آب پر میکشند.
دستهای ماتم زده مشک، با آب آشنا می شود.
صدای نوزادی شش ماهه دل مرد را میلرزاند. از جا کنده میشود.
نگاه شعلهورش به سمت خیمه های افروخته میچرخد.
مرد تشنه، مشک سیراب را به دوش می اندازد.
حالا پشت سرش دریایی نگران، پیش رویش برگریزان...
حالا ساقی مست است و میخانه در آتش!
ابری هراسان با دلی سیاه میغرد!
برگهای زرد زیر پاهای اسبش می شکنند و مرد به سمت کودکان تشنه می تازد.
رعدی می غرد و تیری به چشمهای بی تابش بوسه می زند.
برق شمشیری از پشت سر بازوان رشیدش را نشانه می رود. مشک به گریه می افتد.
ساقه نخلی می بیند و می شکند.
گلوی مشک خشک میشود. مرد از فراز آسمان به زمین می افتد. پشت آسمان خم می شود. صدای ناله ای از عرش بگوش می رسد.
اسبی بدون سوار خون چکان و سوگوار به سمت خیمه های سوخته از عطش قدم بر می دارد.
دو دست که خنکای آب را چشیده اند، کنار ساحل جا میمانند.
صدای چند کودک؛ سوار بر شانههای باد؛ نزدیک میشود:
_: عمو جان! ... عمو جان! ... عمو!
آتش همیشه
خورشید، یک شراره کوچک از این غم است
این آتش همیشه، که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله می کشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعله ناک تر از صد جهنم است
خورشید ، شاهد است چه کردند با حسین(ع)
از شرم، بنگرید به پیشانی اش نم است
آن شب، چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است
هفتاد و دو ستاره و یک آفتاب سرخ
منظومه ای شهید که نامش محرم است
سوزی نداشت شعر من، ای محتشم ! بخوان:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
می كنم گریه برات های های های های
می كنم گریه برات های های های های
اگه كربلا نیام وای وای وای وای
وعده ی ما دوباره كنار میدون مشك اباالفضل
بریم اونجا بخونیم با گریه روضه ی اشك اباالفضل
كربلاتُ كه دیدم دیگه دنیا برام یه عالمیه
دلمُ جا گذاشتم رو پله های تل زینبیه
می كنم گریه برات های های های های
اگه كربلا نیام وای وای وای وای
می خونن پیر غلامات كه خدایی شدن عشقه
توی سالهای جوونی كربلایی شدن عشقه
اگه تو دوستم نداشتی كربلا ایم نمی كردی
اگه من رو نمی خواستی نینوا ایم نمی كردی
می كنم گریه برات های های های های
اگه كربلا نیام وای وای وای وای
كربلا یه عالمیه روی تل زینبیه
كیه زیر خنجر شمر،این حسین بن علیه
می كنم گریه برات های های های های
اگه كربلا نیام وای وای وای وای
مدینه حسینت کجا میرود؟
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود شب چرا میرود؟
غریب وطن نیمهشب از وطن
غریبانه پیش خدا میرود
دلِ شب خدا را صدا میزند
چرا ساکت و بیصدا میرود؟
اجل پیش رو، مادرش فاطمه
به دنبال او از قفا میرود
به تعجیل رو در کجا میبرد؟
مگـر سـر بـرای خدا میبرد؟
صدای جرس آه جان بر لب است
جگرسوز چون ناله زینب است
«طرماح» یک لحظه محمل مران!
خدا را که وقت نماز شب است
نفسها همه نال? یا حسین
دعاها همه سوز و تاب و تب است
به هر منزلی مرگ چشم انتظار
به هر محملی نغم? «یارب» است
شما هم چو مرغ شب ای ناقهها
بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـهها
شب است و بیابان پر از ولوله
مدینه دعا کن به این قافله
همانا به شوق وصال خدا
گرفتند از دیگران فاصله
خدا رحم آرد به حال رباب
که بر کف گرفته کمان حرمله
پدر را ببرّند لب تشنه سر
پسر را ببندند در سلسله
شرار جگر شمع محمل شده
نـوای جـرس آتش دل شده
مدینه دعا کن برای حسین
که خالی بوَد در تو جای حسین
مدینه مدینه دگر نشنوی
دل شب صدای دعای حسین
مدینه به اهل مدینه بگو
که فرداست روز عزای حسین
خدایت دهد صبر امالبنین
که عباس گردد فدای حسین
دلش یاد رخسار پیغمبر است
نگاهش به روی علیاکبر است
مدینه دعا کن که این انجمن
بیایند بار دگر در وطن
از آن بیم دارم که دخت علی
ز شش یوسف آرد یکی پیرهن
از آن بیم دارم که رأس حسین
لب تشنه گردد جدا از بدن
از آن بیم دارم که پرپر شود
چو گل پیکر قاسمبنحسن
الهــی بــه دنبــال ایــن کاروان
بوَد روز و شب اشک «میثم» روان
یک چائـــ ے ریزِ مجلســ ـــت از شاه بـرتـر است
عالم بدونــ ه روضــ ه ات از صفـــ ــر کمتر است
یک چائـــ ے ریزِ مجلســ ـــت از شاه بـرتـر است
بر سینــ ه میزنم کــ ه درِ سینـــ ه وا کنی
بــا ذره اے ز مـعرفتــ ـــت آشنــ ــا کنی
اصــ ـــلاً مـــرا برای غمــ ــت آفـریـده انـد
با ذکر یا 「حُ س ی ن」 بــ ه گـل من دمیده انـد
وقتی برای گریه دلم تنگ می شود
وقتی برای گریه دلم تنگ می شود
لب با دم حسین هماهنگ میشود
تنها نه دل به یاد تو میسوزد ای حسین
از روضه هایت آب دل سنگ میشود
ای بهترین بهانه برای گریستن
بی تو حنای گریه چه بیرنگ می شود
کافیست لحظه ای دلم از تو جدا شود
دیگر کمیت زندگی ام لنگ میشود
جز در مسیر هیئت تو پا نی نهم
وقتی برای گریه دلم تنگ میشود
خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت
پیش ازآنی که عزادار محرم باشی
سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی
خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت
گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی
منزلت نیست ترا بی مدد مهرحسین
گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی
گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن
سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی
همره زمزم اشکی که ترا بخشیدند
می توان مُحرم بیت لله اعظم باشی
شادی هردوجهانت بخدا تأمین است
گردراین ماه عزا همسفر غم باشی
صاحب بزم حسین است، علی وزهرا
نکند غافل ازاین محفل ماتم باشی
به همان دست وسروسینه مجروح قسم
شرط عشق است براین زخم تومرهم باشی
مولا حسین جانم
عزیز فاطمه بر درگه عفوت سرآوردم
گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم
به جای دست گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم
نشد تا از فرات آب آورم از بحر طفلانت
ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم
غبارم کن به بادم ده مرا دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سرآوردم
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذر خواهی بر علی اکبر آوردم
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالیدم و مانند فطرس پر درآوردم
بده اذنم که خم گردم ببوسم دست عباست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بود آقا
که سر بر آستان اطرت پیغمبر آوردم
--
آمدم بر آستانت سر نهم سامان بگیرم
دل دهم دلبر بیابم جان دهم جانا بگیرم
آمدم در کربلایت تا کنم جان را فدایت
بگذرم زین دار فانی عمر جاویدان بگیرم
آمدم پایت ببوسم تا مگر دستم بگیری
آمدم دردم بگویم وز کفت درمان بگیرم
از حضورت شرمسارم ان قدر امیدوارم
کز عطایت می توانم بخشش عصیان بگیرم
میهمان بودی تو ای دل من برویت راه بستم
ون ندانستم نباید راه بر مهمان بگیرم
دست رد بر سینه ام نگذارو بگذر از گناهم
تا به راحت سینه را در معرض پیکتن بگیرم
--
تو سروی بر عالم یا مولا من سر به زیرم
آرزو دارم از خجالت اینجا بمیرم
گریانمو نالانم – من حر پشیمانم
مولا حسین جانم
ای همه ی هستم عشقت هستم گرفته
ای یوسف زهرا مادرت دستم گرفته
گریانمو نالانم – من حر پشیمانم
مولا حسین جانم
--
آمدم تا سر نهم بر خاک پایت یا حسین
جان خود سازم به قربان وفایت یا حسین
آمدم سوی تو ای مولای من عبد ذلیل
بنگر جلوئی تا ازعطایت یا حسین
آمدم همچو گایان بر در احسان تو
کن نظر شاهادر انی م بر گدایت یاحسین
--
من آن حر گنهکار تو هستم
که اول به رویت راه بستم
عطا دیدم خطا کردم خدارا
نمک خورم نمکدانرا شکستم
خاداند ببخشی یا نبخشی
ز فعل خویش تن شرمنده هستم
از آن روزی که من ره بر تو بستم
لزهرا و زینب را شکستم
ز پاافتادم از بار گناهم
بگیر ای زاده ی زهرا تو دستم
به جان زینبت از در مرانم
که در کویت به امیدی نشستم
نه من حرم نهسردار سپاهم
غلام و جاننثار اکبر هستم
کرامت بین که بااین رو سیاهی
ز جام عشق خود کردی تو مستم
همان آغاز ره بری دلم را
خااند که ممنون تو هستم
---
حرم ای میوه ی قلب زهرا
به ابی انت و امی یا مولا
یا مجیبالدعوات-سروجانم به فدات
یا حبیبی یا حسین
خجلم از تو و از اهل حرم
آمدم پیش تو ای بحر کرم
قبله ام روی تو شد – کعبه ام کوی تو شد
یا حبیبی یا حسین
آمدم من به امید کرمت
سر من باد فدای قدمت
روسویت آوردم –که فدایت گردم
یا حبیبی یا حسین
من گنهکارو پشیمان هستم
من همانم که راهت بستم
گرنبخشی گنهم-پیش حق رو سیهم
یا حبیبی یا حسین
یا حسین این منو این بار گناه
این تو و لطف تو ای ثارالله
روسیاه آمده ام – به پناه آمده ام
یا حبیبی یا حسین
گرنبخشی گنهم را چه کنم
پیش پیغمبرو زهرا چه کنم
من فدایی شده ام – کربلایی شده ام
یا حبیبی یا حسین
الوداع ای حرم خون خدا
الوداع ای حرم خون خدا
الوداع پادشه کرب و بلا
الوداع ضریح شش گوش آقا
الوداع ای شهدای سر جدا
الوداع گریه و شور و زمزمه
الوداع شاه شهید علقمه
الوداع سینه زنا ، گریه کنا
الوداع عاشقای کرب و بلا
الوداع ای حرم امن خدا
الوداع ای سرزمین نینوا
الوداع ای سرزمین خاک و خون
ناله انا الیه راجعون
خواب دیدم
خواب دیدم خواب این که مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی خواند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو اسم تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
گفتنم عمر خود کردی تباه
نامه اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانی اش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره ای از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اینکه می بینید در شور است و شین
ذکر لالائیش بوده یاحسین
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دلش قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را بدوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذز رقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد
جسم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز عاشورا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد ، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آنکه بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پابست من است
نامه اعمال او دست من است
بی دعوت بی منت (شعری متفاوت از سید خوشزاد )
دلا بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهد
اگر خواهی بیا این آمدن منت نمی خواهد
به هنگام عزاداری ریا را دور کن از خود ،
که اینجا معرفت می خواهد و شهرت نمی خواهد
اگر خواهی که هیئت را کنی بازیچه دستت
حسین از مردمان بی خرد بیعت نمی خواهد
به زور و پول نتوان هیئتی ها را کنی تطمیع
حیا کن شرم کن بزم عزا قدرت نمی خواهد
مگو اشک فلانی حقه بازی هست و نیرنگ است
فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد
به کنج خانه خوشزاد است و ذکر یا حسین زیرا
که نوکر نوکر است و مجلس و هیئت نمی خواهد
برگرفته از کتاب قفل شکسته
سید حسن خوشزاد
شعر سینه زنی امام حسین (ع) به همراه فایل صوتی سبک نوحه
یه خدا و یه جهان و یه خیابون که بین الحرمینه
دو تاگنبد دو تا مرقد که برای ابالفضل و حسینه
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
بیا تا یه سیب سرخو بو کنیم
میون گریه یه آرزو کنیم
اگه قسمت شد بریم به کربلا
حرمو با مژمون جارو کنیم
خدا رو شکر که می تونیم نوکرای عزیز زهرا باشیم
سینه زنها چی می شه تا یه محرم همه کربلا باشیم
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
شب بارون با دل خون دل مجنون هوا لیلا رو داره
شب گریه زیر بیرق دل عاشق هوا کربلا داره
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
روی دوشم علم تو توی قلبم همیشه حرم تو
یعنی میشه که ببینم روی چشمام یه روزی قدم تو
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
جان ارباب دل بی تاب از کوچیکی تب و تاب تو داره
از همون وقت چشمای من آرزوی یه شب خوابتو داره
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
تذکره کرب و بلا
تقدیم به ارباب بی کفن
من مریض توام و از تو دوا می خواهم
ای مسیح دل من از تو شفا می خواهم
از ازل مٌحرم کوی تو شدم یا مولا
در طواف حرمت سعی و صفا می خواهم
حج من دور سرت چرخم و حاجی گردم
تا فدای تو شوم اذن خدا می خواهم
در سرازیری قبرم که مرا خاک کنند
من به جای کفنم شال عزا می خواهم
روز محشر که کسی جور کسی را نکشد
از خداوند شفاعت تو را می خواهم
تا که ناکام نمیرم به جهان تا هستم
از تو یک تذکره کرب و بلا می خواهم
یا علی مدد
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
یک وقت زخانه ات جوابـــــم نکنـــی با لفظ برو خانه خـــــرابم نکــنی
می ترسم از آن لحظه که روز عرصات در زمره نوکـــران حـــسابم نکنی
پیش نظر سینه زنانت محـــــــــشـر بیچاره رو ســـیه خطـابــــم نکــنی
نزدیکی درب دوزخ آقــــای بهـــشت با بستن پلک خود عذابــم نکـــنی
سوگنــــد به جـــان مــادرت ای آقــــا شرمنـــده روی بــوتـرابــــم نکـــنی
فردای قیامت ســــر حــــوض کوثـــــر با هـــرم نگاه خویش آبــــم نکــــنی
ای ساقی تشنه لب دلت مـــی آید مهمان پیاله ای شــرابـــم نکـــنی ؟
وحید قاسمی
ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم
امام حسین(ع)-مناجات
ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم
این زندگی ز چشمه ی کوثر گرفته ایم
اذن ورود ما به بهشت خداست اشک
ما از بهشت هدیه فراتر گرفته ایم
اشک غم حسین بُود، خود بهشت ساز
ما بعد روضه زندگی از سر گرفته ایم
آنکه شنید نام حسین و نریخت اشک
دوری از او به امر پیمبر گرفته ایم
ما در کفن ز تربت او نور می بریم
رزق سفر ز خاک همین در گرفته ایم
ما بی حسین پست ترینِ خلایقیم
با نام اوست رتبه ی برتر گرفته ایم
ما در میان روضه ی او تحت قُبه ایم
حاجات خود به روضه مکرر گرفته ایم
تا آب می خوریم صدا می زنیم حسین
این امر از سکینه ی اطهر گرفته ایم
"جواد حیدری"
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
امام حسین(ع)-مناجات
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم
خون پاک تو، حیات دگر قرآن است
دین ز خون بدنت جامۀ گلگون پوشید
گرچه در دامن صحرا بدنت عریان است
حوض کوثر شود از اشک محبان تو پر
ساقی اش دست خدای اَحد منّان است
هرکه را نیست به دل داغ تو، داغش به جگر
هر کجا نیست عزاخانۀ تو زندان است
کفن عاشق تو، پیرهن سینه زنی است
خاک زنجیر زنت، درد مرا درمان است
آب تا روز قیامت جگرش می سوزد
که تو خود خضر حیاتی و لبت عطشان است
اولین روضۀ جانسوز تو را خوانده خدا
اولین گریه کن تو پدر انسان است
حَیَوان بهر تو گریند، خدا می داند
منکر گریه به تو پست تر از حیوان است
چه به دوزخ ببرندش، چه به گلزار بهشت
چشم "میثم" به جراحات تنت گریان است
"غلامرضا سازگار"
بی تو یك لحظه نخواهم همۀ دنیا را
امام حسین(ع)-مناجات
بی تو یك لحظه نخواهم همۀ دنیا را
با تو آسوده كنم طی، سفر عقبی را
لحظاتی كه به زیر علمت سینه زدم
حس نمودم به خدا مرحمت زهرا را
كاش امروز بیاید گل نرگس ز سفر
تا كه زیبا بكند با فرج عاشورا را
همه امید من این است به نام زینب
راضی از خویش كنم قلب تو ای مولا را
شادی هر دو جهانم به خدا از غم توست
غم تو میبَرد از دل همۀ غم ها را
"جواد حیدری"
امام حسین(ع)-مناجات
بده در راه خدا، من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آل عبا محتاجم
از قنوت سحر مادرتان جا ماندم
پسر حضرت زهرا به دعا محتاجم
مهربان كاش زهیری بغلم می كردی
من به آغوش پُر از مِهر شما محتاجم
فطرس نفس مرا گوشه ی چشمی كافی ست
با پر و بال شكسته به شفا محتاجم
شوق پرواز بده روح زمین گیر مرا
به جنون سر ایوان طلا محتاجم
دود این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم كرببلا محتاجم
چه قدر گریه كنم تا نبری از یادم!؟
در سراشیبی قبرم به شما محتاجم
"وحید قاسمی"
امام حسین(ع)-مناجات
تو که یک گوشۀ چشمت غم عالم را بُرد
نم اشکت گنه حضرت آدم را برد
از بهشت تو چه گوییم که از روز ازل
روضه ات را که خدا خواند؛ جهنم را برد
شیشۀ عطر شما در دل آدم که شکست
عطر انفاس بهشتت دل آدم را برد
هر که از کرببلا رفت محرم را باخت
هر که در کرببلا ماند محرم را برد
زمزم کعبه پس از کرببلا شیرین شد
اشک شش ماهۀ تو شوری زمزم را برد
تو که رفتی به خدا چادر خیمه افتاد
و سپس باد جفا معجر مریم را برد
کینه های عرب از بدر و حنین و اُحدت
ساربانی شد و انگشتر خاتم را برد
آه انگشتر تو دست جسارت افتاد
بعد از آن پیرهنت نیز به غارت افتاد
"رحمان نوازنی"
ناله ی لب تشنه
گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست
رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست
آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر
بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست
قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند
بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست
بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند
خیس تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست
دختر شاه بخواهد، احدی مانع نیست
طلب آب کند، حلّ معما حتمی ست
العطش باز اگر بر جگری لطمه زند
مشک اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست
آب اگر موج زند باز هم ایمان دارم
این که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست
بی کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند
از روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست
ناله ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد
این که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست
تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد
تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست
دست دادی و به تو بال بهشتی دادند
لفظ طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست
گر روی خاک بلا پا بکشی
به حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست
اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی ست
گر نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو
آتش شعله ور و دامن زن ها حتمی ست
"سعید توفیق"
امام حسین(ع)-مناجات
نوای نینوا را دوست دارم
صدای آشنا را دوست دارم
اگر جام بلا از چشم یار است
من این جام بلا را دوست دارم
دعا یعنی تکلّم با خداوند
تکلّم با خدا را دوست دارم
اگر چه خارم و از خار کمتر
گل باغ وفا را دوست دارم
محبّت را عجب، حال و هوایی ست
من این حال و هوا را دوست دارم
نمی دانم کی ام آن قدر دانم
علیّ مرتضی را دوست دارم
خدا می داند، ای آل محمّد!
که من تنها شما را دوست دارم
چو ممزوج است با عطر حسینی
نسیم نینوا را دوست دارم
خدایا روز محشر باش شاهد
حسین و کربلا را دوست دارم
شود "میثم" که مولایت بگوید
که این بی دست و پا را دوست دارم؟
نذر حضرت رقیه(س)
تا به جای خیمه ات آتش بگیرم گریه کن
تا برای تشنگی هایت بمیرم گریه کن
لحظه لحظه نازنین داغ برادر دیده ای
داغ قاسم ،داغ اصغر ،داغ اکبر دیده ای
شانه کن آرام موهای برادر را عزیز
ای گل تازه به روی گونه اش شبنم بریز
ردپای اشک ها بر گونه اش جا مانده است
کودکی در کنج یک مخروبه تنها مانده است
غربتش یاد آور تنهایی شیر خداست
کودکی که مظهر مظلومیت در کربلاست
دختری که از شتر افتاد با صورت زمین
گوشهای پاره ی بی گوشوارش را ببین
کودکی با دست بسته، کودکی با پای خرد
کودکی که سیلی اصحاب آتش را شمرد
نا مسلمان کودکی می سوزد از این داغ ها
طاقت طفلی کجا و ضربه ی شلّاق ها
ضجّه زد فریاد کرد از عمق جان آهی کشید
تا سر خونین بابا را درون طشت دید
کودکی تنها میان دردها جان می دهد
مرگ دارد ضجّه هایش را به پایان می برد
کودکی که نور چشم وارث پیغمبر است
از تبار مصطفی از نسل پاک حیدر است
وارث کوثر کجا و تشنگی های مدام؟
کاروانی می برد این خستگان را سوی شام
این جماعت در تمام عمر تنها بوده اند
یادگاران نبی در دست دنیا بوده اند
شب عاشورا 1392
"ایران طبیب"