به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

لینک های سایت

نسب شریف آن حضرت
او علی پسر ابو طالب (نامش عبد مناف) پسر عبد المطلب (نامش شیبة الحمد) پسر هاشم (نامش عمرو) پسر عبد مناف (نامش مغیره) پسر قصی بن کلاب بن مرة بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است.

ادامه مطلب
چهارشنبه 1 مهر 1394  - 7:12 AM

«پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سپیدرویان قیامت، علی بن ابیطالب، امام هدایت، پیشتاز بهشت های نعمت، گویندة گفتار راستین و صواب، شجاع مکی و بزرگوار با وفا!»

عشقی شورانگیزتر از این نبود که تو به علی داشتی. دانستی و خطا کردی و علی بر تو حد جاری کرد. پنجه دست راست تو را برید، ولی تو در جواب «ابن کواء» منافق چنین گفتی.

می دانستی که عشق و شور علی در نهانخانه دلت چه کرده است. از ذوالفقار بسیار شنیده بودی، اما تا به حال از نزدیک ندیده بودی اش و تا چند لحظه پیش، مهر ذوالفقار بر دست و دلت ننشسته بود.

اکنون، اما محبت علی بر ساعد خونینت نشانه ای نهاده است که تا پایان عمر این داغ عشق را بر لالة پنجه ات داری و چه کرد ذوالفقار با تو، آن مهر را ، شور را، عشق را و محبت تو را به علی صد چندان کرد.

علی با شمشیر خون آلودش رو به روی تو بودند. قطرات خون از رگ رگ وجودت بر خاک تفتیدة کوفه نقش می زدند، و تو سر خم کردی. لب های دلمه بسته ات را بر میانة دودم شمشیر نهادی و آن را بوسیدی. لبانت برید و خون از میانشان فواره زد. وه که عشق علی چه تیز و بران بود...

علی دست بر شانه ات نهاد و تو گریستی؛ گریستی و گریستی. اشک زلال چشمانت با قطرات خون لب ها درآمیخت و رنگی ارغوانی به رنگ عشق از محاسنت جاری شد.... و رفتی.

و این «ابن کواء» بود که تو را به سخن واداشت. نمی توانستی جوابش را ندهی. از تو به طعن و تمسخر پرسیده بود : چه کسی دستت را بریده بندة خدا؟! همان کسی که هوادار اویی؟

و تو اشک ریزان سر بلند کردی و گفتی : به خود می بالم که دستم را شمشیر علی بریده است!

(براساس کتاب جاذبه و دافعة حضرت علی (ع) از استاد شهید مطهری )

 

 

دیدار آشنا - شهریور 1383، شماره 51 - عشق و شمشیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 1 مهر 1394  - 2:18 AM

رقیه ندیری

خیبر را قُرُق کرده اید؛ اما از منجنیق هاشان سنگ و چوب و آتش می بارد و ضرب آهنگ قلب ها را به تشویش می کشاند که مبادا امروز هم مثل دیروز... .

سپاه پشت سرت، در زیر چتری از سکوت، تقدس نام تو را به پیشگاه خداوند، شفیع برده است.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:56 AM

روح اللّه شمشیری

این پیمان شکنان بودند که پشت در بزرگ قلعه پنهان شده بودند و از بالای دژ، سنگ، چوب، تیر و آتش و هر چه را داشتند، می ریختند و او آنان را نظاره می کرد که چگونه لکه ای چرکین در دامن اسلام شده بودند.

او استوار بود که این لکه چرکین را بزداید، اما... مگر می شد ـ همه می گفتند ـ

دیوارهای با آن بلندی و در با آن عظمت ـ همه درمانده بودند ـ

سپاهیان گذشته، همه درمانده بازگشته بودند، اما او کسی نبود که درمانده شود و نیامده بود که دست خالی بازگردد. خیبریان، از سویی، از او می هراسیدند و از سوی دیگر، به دژ پایدار خود امیدها بسته بودند، اما آنان که بیشتر می دانستند، بیشتر می هراسیدند.

در بحبوحه ترس و اطمینان، از آن بالا دیدند که او جلوی در بزرگ آمد... دیگر قلعه شان، دری نداشت.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:54 AM

محبوبه زارع

این آخرین پس مانده گروه یهود معاند، در قلعه های خیبر سکنا گزیده اند و در سکونی منجمد، توقف اسلام را خواهانند؛ اما خدا نمی خواهد پیامبر در چنین غربت و مظلومیت، تنها بماند. پیامبر صلی الله علیه و آله و مسمانان، باید این گروه پایانی را به اسلام فرا خوانند؛ اما این فراخوان، مدت هاست که به طول انجامیده و بی نتیجه رها شده. پاسخ دعوت های صادقانه رسول، چیزی جز عناد و لجاجت نبوده است. این روزها هم یهودیان قلعه خیبر، پیمان نامه ای را که با اسلام داشته اند، زیر پا گذارده و با پیامبر به نزاع برخاسته اند.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:54 AM

امیراکبرزاده

هیچ دری به روی تو بسته نخواهد بود؛ بگشا تا بنیان کفر را از ریشه برکنی! دست در حلقه های شرک بینداز؛ تا از بیخ و بن، ریشه کن کنی حکومت بی دینی را. تو دست خدایی و «یداللّه فوق ایدیهم». بازوانت، تکیه گاه اسلام هستند. نهال نوپای اسلام، تکیه بر صلابت آسمانی دستان تو زده است که این چنین سر بر افلاک کشیده است. اسلام، ریشه در مردانگی تو دارد و مردانگی، آبشخور عشق است. توکل بر ذات حق کرده ای و چشم بر چشمان رسول اللّه دوخته ای فرمان الهی را.

گام برمی داری در مسیری که جز به قرب الی اللّه ، ختم نمی شود. پیامبر، در چهره تو، بارقه های فتح را به نظاره می نشیند.

پیامبر، به دستان تو اعتماد دارد؛ دستانی که پرچم اسلام را بر بلندترین قله های سرافرازی برافراشته اند. کدام ذهن فرتوت، تصویر شکست تو را در اندیشه خویش می پروراند؟ کدام خیال خام می اندیشد که تو به میدان نبرد پشت کنی؟ کدام عقل سلیم تصور می کند که تو رسول اللّه را در تندباد گرفتاری ها، تنها گذاری؟ تو چشمانت را به روی حقیقت گشوده ای. تو جز به چهره پیام آور عشق و عاطفه، نظاره نمی کنی. چشم بگشا؛ رسول اللّه تو را می خواند تا بیرق فتح را به دستان تو بسپارد.

هیچ دری به روی تو بسته نیست. پنجه در حلقه های در می اندازی و پای بر بال های گسترده جبرائیل می گذاری و بانگ بر یکتایی و بزرگی خداوند برمی آوری تا چشمان بهت زده دنیای کفر، شاهد باشد چگونه در سنگین و سنگی خیبر، چونان پر کاهی بر دستانت جای می گیرند. فرشته ها بر بازوان سترگت بوسه می زنند و جن و انس، نامت را دم می گیرند؛ «ذکر علیٌ عباده».

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:53 AM

ابراهیم قبله آرباطان

پرچم دار را می خواهم که غرور خیبریان را بر سرشان آوار کند.

پرچم دار رزم ها و آوردها را می خواهم که نه شکست را سر بکشد و نه پای فرار داشته باشد. بگویید او را که از گستاخی یهود، در رنجم. علی بن ابی طالب را بگویید تا در همهمه یهودیان، سکوت مرگ بپاشد و لشکر غرور و قوای تفاخر را به دهانه های فراخ جهنم بسپارد.

***

پرچم، در دست های دلیر حادثه ها به رقص درآمد و از حضورش، اسب های رزم، رم کردند. چهار سمت میدان، به سکوتی سنگین تن داد و نفس ها، در سینه ملتهب تر شد.

«حارث»، به سمت حادثه راهی شد تا شاید مرگ برادرش ـ مرحب ـ را به تأخیر بیندازد.

نیمه بدنش، نصیب بیابان شد و نیمه دیگر، نصیب آفتاب سوزان.

این رزمایش چندمینِ ایمان و کفر است؛ زرمایش چندمین عشق و تنفّر؟

دست های یداللهی یلِ میادین را می بینی که مرحب را از گُرده اسب به پایین انداخته است.

صدای هلهله عرشیان را می شنوی که چهار سمت آسمان و زمین را در خود می نوردد؛ «لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار».

گرد و خاک رزم می نشیند و پرچم دار را می بینی که استوار، قدم برمی دارد و به آغوش لشکر برمی گردد.

شوقِ پیروزی، در پیراهنی از قطرات لطیف اشک، به مهمانی چشمان رسول آمده است. درهای پیروزی به دستان یداللهی حیدر گشوده می شود.

درب آهن خیبر، نای ایستادگی در برابر بازوان حیدر کرار را ندارد. اللّه اکبر!

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:53 AM

خدیجه پنجی

خیبر، دژی سر برافراشته تا آسمان ها، پرصلابت و باشکوه، ایستاده بر شانه های زمین، خیانت و کینه توزی فرزندان سامری را جان پناه شده بود.

قلعه ای محکم که قد علم کرده بود در برابر سپاه اسلام و قصد تسلیم نداشت و برای حفاظت از فرزندان یهود، چنان سینه سپر کرده بود که فتح و گشایش آن، رویارویی دور به نظر می رسید.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:52 AM

عباس محمدی

آمده ای تا درهای دوزخ را برداری و دوزخیان را به میهمانی بهشت ببری.

اینجا ابتدای دوزخ است و این درهای بزرگ، حایل میان بهشت و دوزخ اند. این درهای بسته را مگر دست های هدایت تو بگشاید.

از آستین های گرامی ات، بوی هدایت می آید. تنها دست های امامت تو می تواند بسته ترین گره ها را بگشاید.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:51 AM

امیراکبرزاده

دستانت را که به هم می زنی، گرد و خاک برخاسته از آنها به سمت آسمان صعود می کند.

منظره عجیبی است؛ چشم هایم را می بندم و دوباره نگاه می کنم. نه، آنچه را می بینم باور نمی کنم؛ امّا آنها همه حقیقت دارد، گرد خاک به زمین نمی ریزد.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:51 AM

خدیجه پنجی

«فردا، پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند»

سایه خیال و اوهام، دل های اصحاب را فرا گرفت.

صدای همهمه بلند شد؛ او کیست؟ دلخوش بودند که علی نیامده؛ پس علی علیه السلام نیست.

اگر، علی نیست، شاید ـ من ـ باشم؛ نه! قطعا منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله من هستم!

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:50 AM

امید مهدی نژاد

محمّد صلی الله علیه و آله پیام آور رحمت بود تا خویش و بیگانه بر سفره مهر و محبّتش بنشینند و لقمه های هدایت برگیرند. اهل کتاب نیز بیگانه نبودند، پیروان برادران او بودند؛ تابعین زردشت و موسی و عیسی که ـ اگرچه به دعوی ـ اهل توحید بودند و خداوند اوستا و تورات و انجیل را به نیایش می نشستند.

و خداوند قرآن فرموده بود که سیمرغ آسمان رأفت، سایه بال های بلندش را از سر آنان نیز دریغ نکند.

امّا چه باید کرد با ناسپاسانی که در سایه سیمرغ می نشستند و به او سنگ می زدند؟

چه باید کرد با نمک ناشناسانی که بر خوان می نشستند و مهر می دیدند؛ امّا سفره را می دریدند و به روی صاحب سفره تیغ می کشیدند؟

چه باید کرد با فرزندان سامری که تیغ عداوت را از رو بسته بودند و یاران محمّد را از پشت خنجر زده بودند؛ با احباری که محمّد را می شناختند؛ همچنان که پسرانشان را، با شب پرستانی که آفتاب را می دیدند و زیر چادر انکار می خزیدند، با آنها که تورات را به قلم تحریف نگاشته بودند و دندان های کینه شان را زیر لبخند نفاق و زرق، پنهان ساخته بودند؟

و خداوند پیامبر مهر را به قهر فرمان داد.

فرمان داد که کتاب را بگذارد و شمشیر بردارد که پاسخ خیانت را باید به قهر و شدّت داد.

و آفتاب، یارانش را به محو سایه ها گسیل کرد. قلعه شب در برابر تیغ آفتاب قد علم کرد و به خاک نشست.

خیبر ویران شد تا کینه ای بر سر کینه های یهود افزون شود و آتش حسدشان چنان بر افروخته گردد که خاکستر ایمان سوخته شان هم به باد کفر و ناسپاسی رود و اینک پس از هزار سال، ماییم و قلعه تازه شب پرستان.

ماییم و انتظار فرزند حیدر، تا به یاری تیغ قهرش خیبر صهیون را نیز بر سر قلعه نشینانش ویران کنیم.

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:49 AM

سید علی اصغر موسوی

عطر لافتی، آسمان «خیبر» را در بر گرفته بود و «ذوالفقار عدالت»، برای از هم دریدن سیاهی ها آماده می شد. اضطرابی عجیب در دل ها و حیرتی غریب بر نگاه ها، سایه افکنده بود و امام علی علیه السلام با آن که می دانست مفهوم یَدُ اللّه ِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ، لحظاتی دیگر تفسیر خواهد شد، امّا دست به نیایش برداشته با جان و دل، خالق هستی را به مدد می خواند!

ادامه مطلب
سه شنبه 31 شهریور 1394  - 2:49 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 108173
تعداد کل پست ها : 730
تعداد کل نظرات : 18
تاریخ ایجاد بلاگ : جمعه 23 دی 1390 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 20 دی 1400 

نویسندگان

www.ziaossalehin.ir