«پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سپیدرویان قیامت، علی بن ابیطالب، امام هدایت، پیشتاز بهشت های نعمت، گویندة گفتار راستین و صواب، شجاع مکی و بزرگوار با وفا!»
عشقی شورانگیزتر از این نبود که تو به علی داشتی. دانستی و خطا کردی و علی بر تو حد جاری کرد. پنجه دست راست تو را برید، ولی تو در جواب «ابن کواء» منافق چنین گفتی.
می دانستی که عشق و شور علی در نهانخانه دلت چه کرده است. از ذوالفقار بسیار شنیده بودی، اما تا به حال از نزدیک ندیده بودی اش و تا چند لحظه پیش، مهر ذوالفقار بر دست و دلت ننشسته بود.
اکنون، اما محبت علی بر ساعد خونینت نشانه ای نهاده است که تا پایان عمر این داغ عشق را بر لالة پنجه ات داری و چه کرد ذوالفقار با تو، آن مهر را ، شور را، عشق را و محبت تو را به علی صد چندان کرد.
علی با شمشیر خون آلودش رو به روی تو بودند. قطرات خون از رگ رگ وجودت بر خاک تفتیدة کوفه نقش می زدند، و تو سر خم کردی. لب های دلمه بسته ات را بر میانة دودم شمشیر نهادی و آن را بوسیدی. لبانت برید و خون از میانشان فواره زد. وه که عشق علی چه تیز و بران بود...
علی دست بر شانه ات نهاد و تو گریستی؛ گریستی و گریستی. اشک زلال چشمانت با قطرات خون لب ها درآمیخت و رنگی ارغوانی به رنگ عشق از محاسنت جاری شد.... و رفتی.
و این «ابن کواء» بود که تو را به سخن واداشت. نمی توانستی جوابش را ندهی. از تو به طعن و تمسخر پرسیده بود : چه کسی دستت را بریده بندة خدا؟! همان کسی که هوادار اویی؟
و تو اشک ریزان سر بلند کردی و گفتی : به خود می بالم که دستم را شمشیر علی بریده است!
(براساس کتاب جاذبه و دافعة حضرت علی (ع) از استاد شهید مطهری )
دیدار آشنا - شهریور 1383، شماره 51 - عشق و شمشیر
ادامه مطلب
چهارشنبه 1 مهر 1394 - 2:18 AM