ای عشق به درد تو سری میباید
صید تو ز من قویتری میباید
من مرغ به یک شعله کبابم بگذار
کین آتش را سمندری میباید
ای عشق به درد تو سری میباید
صید تو ز من قویتری میباید
من مرغ به یک شعله کبابم بگذار
کین آتش را سمندری میباید
آسان گل باغ مدعا نتوان چید
بی سرزنش خار جفا نتوان چید
بشکفته گل مراد بر شاخ امید
تا سر ننهی به زیر پا نتوان چید
جانم به لب از لعل خموش تو رسید
از لعل خموش باده نوش تو رسید
گوش تو شنیدهام که دردی دارد
درد دل من مگر به گوش تو رسید
ای خواجه ز فکر گور غم میباید
اندر دل و دیده سوز و نم میباید
صد وقت برای کار دنیا داری
یک وقت به فکر گور هم میباید
چشمی به سحاب همنشین میباید
خاطر به نشاط خشمگین میباید
سر بر سر دار و سینه بر سینهٔ تیغ
آسایش عاشقان چنین میباید
در دوزخم ار زلف تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
پیریم ولی چو عشق را ساز آید
هنگام نشاط و طرب و ناز آید
از زلف رسای تو کمندی فگنیم
بر گردن عمر رفته تا باز آید
یاد تو کنم دلم به فریاد آید
نام تو برم عمر شده یاد آید
هرگه که مرا حدیث تو یاد آید
با من در و دیوار به فریاد آید
در باغ روم کوی توام یاد آید
بر گل نگرم روی توام یاد آید
در سایهٔ سرو اگر دمی بنشینم
سرو قد دلجوی توام یاد آید
گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید
فیالحال دلم خون شد و از دیده چکید
چشم تو نکو شود به من چون نگری
تا کور شود هر آنکه نتواند دید