به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

این تصنیف را بهار در منفای خود در سال ۱۳۱۲ ساخته و به به اهالی اصفهان اهدا کرده است‌.

به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی

به زنده‌رودش سلامی ز چشم ما رسانی

ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را

شهر با شکوه

قصر چلستون

کن گذر به چار باغش

گر شد از کفت‌

یار بی‌وفا

کن کنار پل سراغش

بنشین درکریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می

بستان از دست وی می پی در پی تاکی تا بتوانی

جز شادی در دهر کدامست

غیر از می هرچیز حرام است

ساعتی در جهان خرم بودن بی‌غم بودن بی‌غم بودن

با بتی دلستان محرم بودن با هم بودن همدم بودن

ای بت اصفهان زآن شراب جلفا ساغری در ده ما را

ما غریبیم ای مه - ‌بر غریبان رحمی کن خدا را

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:40 PM

 

ز من نگارم خبر ندارد

به حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود

دل من از من خبر ندارد

کجا رود دل که دلبرش نیست

کجا پرد مرغ که پر ندارد

امان از این عشق فغان از این عشق

که غیر خون جگر ندارد

همه سیاهی همه تباهی

مگر شب ما سحر ندارد

بهار مضطر منال دیگر

که آه و زاری اثر ندارد

جز انتظار و جز استقامت

وطن علاج دگر ندارد

ز هر دو سر، بر سرش بکوبند

کسی که تیغ دو سر ندارد

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:40 PM

به دل جز غم آن قمر ندارم

خوشم ز آنکه غم دگر ندارم

کند داغ دلم همیشه تازه

از این مطلب تازه‌تر ندارم (‌تکرار)

قسم خورده که رخساره نپوشد

به جز با من دلداده نجوشد

هوایی به جز این به سر ندارم

هوایی به جز این به سر ندارم

جمال بشر تویی

ز گل تازه‌تر تویی

به پاکی سمر تویی

که رشگ قمر تویی

عزیزم

در عالم

جای زن

باید باشد بر روی دیده

زن در زندان

یارب که دیده

چه‌ شد عزیزان که حال نسوان - بود بدینسان زار

سیاهکاری و جهل و خواری -‌بود مدامش کار

وای بهارا بهارا مزن دم خدا را ز راز نهان

وای که ما را، که ما را، مقدر شد این از جهان

۲‌

زنی کاو به جهان هنر ندارد

ز حسن بشری خبر ندارد

بناز ای زن با هنر که عالم

گلی از تو شکفته‌تر ندارد

زنانی که به جهل در حجابند

ز آداب و هنر بهره نیابند

چنین زن به جهان ثمر ندارد

فرو خوان کتاب را

برافکن حجاب را

ازبن بیش‌تر به گل

مپوش آفتاب را

ای دلبر، جان پرور

طی شد عمرم ‌در آرزویت

روزم باشد چو تار مویت

که چون تو دلبر چراکنی سر به ذلت و خواری

خدا نماید ز دیدۀ بد تو را نگهداری

آه نگارا نگارا مده دل خدا را به حرف کسی

وای که گل را زیانی نباشد ز خار و خسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:40 PM

آخر ای ایرانی!

تا به کی نادانی

تا چند سرگردانی

بر اروپا بنگر

شور و غوغا بنگر

کز مژگان خون رانی

باری باری بر خود کن نظری

داد ازین دربدری آه ازین بی‌خبری

عزت تو جلالت و شجاعتت کو؟

جلال تاریخی و آن برش شمشیر تو کو؟

کورش و دارای مهین خسرو و شاپورکزین

غرش و آوای سواران جهانگیر تو کو؟

*

نه به دل گفتهٔ زردشت تورا هیچ خبر

نه ز محمد خبر و نی ز علی درتو اثر

اهرمن اندر دل تو جسته مقر

پند بزرگان صدمهٔ دوران رفته ز یادت به نظر

رستم دستان سام نریمان و آن جگر شیر تو کو؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:40 PM

ز فروردین شد شکفته چمن

گل نوشد زیب دشت و دمن

کجایی ای نازنین گل من

بهار آمد با گل و سنبل

ز بیداد گل نعره زد بلبل

دل بلبل نازک است ای گل

دل او را از جفا مشکن

بهار از گل سایبان دارد

دربغا کز پی خزان دارد

خوش آن کس کاو یاری جوان دارد

بتی تازه با شراب کهن

دلم گشت از چرخ بوقلمون

چو جام می ‌لب به لب پرخون

غم عشقت شد برغمم افزون

شد از ستمت

ز دست غمت

غرق خون دل من

مجنون دل من

محزون دل من

پر ز خون دل من

۲

نگارا رحمی نما به چشم ترم

که‌ من از زلفت بتا شکسته ترم

اگر بردم جان از غم دوران

ز درد فراق تو جان نبرم

عزیز دلم بت چگلم آبروی چمن

بهار مرا خزان منما نازنین گل من

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:39 PM

باد صبا بر گل گذر کن

برگل گذر کن

وز حال گل ما را خبر کن

ای نازنین

ای مه‌جبین

با مدعی کمتر نشین

بیچاره عاشق ناله تا کی

یا دل مده یا ترک سر کن -‌ ترک سر کن

شد خون‌فشان چشم تر من

پر خون دل شد، ساغر من

ای یار عزیز مطبوع و تمیز

در فصل بهار با ما مستیز

آخر گذشت آب از سر من -‌ ببین چشم تر من

۲

گل چاک غم برپیرهن زد -‌برپیرهن زد

از غیرت آتش در چمن زد

ازغیرت آتش در چمن زد

بلبل چو من

شد در چمن

دستان سرا بهر وطن

دیدی که ظالم تیشه‌اش را آخر به پای خویشتن زد

ایرانیان از بهر خدا

یک دل شوید از صدق و صفا

تا چند نفاق تا کی دغلی

تا چند غرض تاکی دو دلی

آخر بس است این بد عملی

بس است این منفعلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:39 PM

باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ

آورد اختر ما دامن مقصود به چنگ

خوش دلی‌ها رسد از شاخ‌ هوس گوناگون

آرزوها دمد از باغ امل رنگارنگ

نور پاک احدی رفع کند ظلمت شرک

خلق‌پاک بشری محوکند نقشهٔ جنگ

هرکه را تیر و کمانی بود از غمزه به کف

نزند بر دل صاحب نظران تیر خدنگ

قهر نادان نکند آبروی علم به گور

دست ظالم نزند شیشهٔ انصاف به سنگ

بعد ازین دلبر بی‌مهر به رغم دل ما

ازتعمد نکند سوی رقیبان آهنگ

نکند بار دگر یار، جفا از سر قهر

نکشد بار دگر ناله بهار از دل تنگ

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:39 PM

باد خزان وزان شد

چهرهٔ گل خزان شد

طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد

چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد

ناله‌، بس مرغ سحر در غم آشیان زد

آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد

عزیز من -‌ مشعله در جهان زد

خدا خدا داد ز دست استاد

که بسته رخ شاهد مه‌لقا را

فغان و فریاد ز جور گردون

که داده فتوای فنای ما را

کشور خراب‌، فغان و زاری

پیچه و نقاب سیاه و تاری

وه چه کنم از غم بیقراری

تا به کی کشیم ذلت و بیماری

بیا مه من رویم از ورطهٔ جانسپاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:39 PM

پروانه ای موجود ظریف

پروانه ای مخلوق شریف

ای صاحب پرهای لطیف

چون شد که از دشمن تو پروا نکنی

جز جانب آتش تو پروا نکنی

رسم فداکاری خوش آموخته‌ای

خود را برای دیگران سوخته‌ای

جز عاشقی چیزی نیاموخته‌ای

باید دلا تقلید پروانه کنی

جان را فدای روی جانانه کنی

مُردی توای پروانه و مُرد هنر

موسیقی و حسن و کمالات دگر

ای‌ شمع خائن‌، شو ز غم‌ زیر و زبر

پروانه را کشتی و حاشا نکنی

ای شمع بی‌پروای دنی

پروانه را کشتی علنی

یارب که امشب را تو فردا نکنی

یارب که امشب را، که امشب را تو فرد‌ا نکنی

ای روح پروانه تو در بهشت برین

یادی از ما نکنی

* * *

آن خوشنوا مرغ سحری

رنجیده از خوی بشری

شد، تا به فردوس برین ناله کند

گلبانک آزادی در آن صفحه‌، در آن صفحه زند

چشم قضا زد ره به شیرین سخنش

قفل خموشی زد اجل بر دهنش

کنج قفس را کرد بیت‌الحزنش

غافل که این بلبل قفس می‌شکند

پروانه ای مرغ سحرم

ز مردنت خون شد جگرم

دیگر به موسیقی تو غوغا نکنی

شوری و شهنازی‌، و شهنازی تو برپا نکنی

ای روح پروانه

چرا عزیز من

یادی تو از ما نکنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:38 PM

نسیم سحر بر چمن گذر کن

زمن بلبل خسته را خبرکن

بگو آشیان را ز دیده‌ ترکن

ز بیداد گل آه و ناله سرکن

شبی سحرکن -‌ شبی سحرکن

سکوت شب و نوای بلبل

شکرخنده زد به چهرهٔ گل

کنار بستان -‌به یاد مستان -‌بنوش می

یار من گلزار من تویی تو

دلدار من تویی تو

همه‌جا همراه من تویی

دلخواه من تویی تو

روزی آهم گیرد دامنت -‌سوزد با منت

گر شود دلم کوه درد و غم

چاره‌اش به یک جام می کنم

همچو فرهادش از ریشه برکنم

من همان مرغ بی‌بال وپر

شاخ بی‌برگ و بر

دل آزرده‌ام

من همان مرغ بی بال و پر

شاخ بی برگ و بر

دل آزرده‌ام

ادامه مطلب
پنج شنبه 24 تیر 1395  - 4:38 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 81

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 3307513
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث